ماهان شبکه ایرانیان

راه کارهاى تحکیم وحدت اسلامى از نگاه امامان شیعه(علیه السّلام) (۲)

ج. توجه به عواطف مذهبى   حجم زیادى از کشمکش هاى شدید فرقه اى و واگرایى در جوامع دینى را مى توان معلول بى احترامى و عدم توجه متقابل گروه ها به باورها و مقدسات و در نتیجه تحریک عواطف و احساسات مذهبى یکدیگر دانست

راه کارهاى تحکیم وحدت اسلامى از نگاه امامان شیعه(علیه السّلام) (2)

ج. توجه به عواطف مذهبى
 

حجم زیادى از کشمکش هاى شدید فرقه اى و واگرایى در جوامع دینى را مى توان معلول بى احترامى و عدم توجه متقابل گروه ها به باورها و مقدسات و در نتیجه تحریک عواطف و احساسات مذهبى یکدیگر دانست.
تردیدى نیست که گاهى پاره اى از عقاید و باورها بدون این که هیچ پایه و اساس درستى داشته باشد جنبه قدسى و احترام آمیز به خود مى گیرد و جزء لاینفک عقاید دینى شود. با این حال درباره این گونه معتقدات نیز باید برخوردى احترام آمیز و خردمندانه داشت. تجربه نیز ثابت کرده که برخورد تحقیرآمیز و همراه با توهین و تمسخر نسبت به هر عقیده اى، هر چند بى پایه و اساس، نتیجه معکوس دارد.[10]
در زمان حضور امیرالمؤمنین(علیه السّلام) در کوفه، کسانى نزد آن حضرت آمدند و براى نماز تراویح یعنى نمازهاى مستحبىِ شب هاى ماه مبارک رمضان که در زمان خلفاى قبلى وضع شده بود درخواستِ امام جماعت کردند. امام(ع) آنان را از اقامه چنین نماز جماعتى نهى فرمود. اما آنان شبانگاه شعار «ابکوا فى رمضان»، «وا رمضاناه» سردادند حارث أعور و جمعى دیگر نزد امام(علیه السّلام) آمدند و گفتند مردم سر و صدا راه انداخته و از برخورد شما ناراحتند. امام(ع) فرمود: «دعوهم و مایریدون، لیصلّى بهم من شاؤوا» (تفسیر العیاشى، سورة النساء، ح272). شبیه این گزارش در جاى دیگرى نیز نقل شده است (بحار الانوار، ج34، ص181، ح981).
ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه در توضیح این سخن امام(ع) که «آن گاه که آشوب ها را فرو نشاندم چیزهایى را تغییر خواهم داد»، مى گوید «تردیدى نداریم که على(علیه السّلام) در احکام شرعى و داورى ها آرایى داشت که مخالف دیدگاه هاى صحابه بود، نظیر بریدن دست دزد از بیخ انگشتان و فروش ام ولدها و جز آن، اما اشتغال آن حضرت به جنگ با طغیانگران و خوارج، مانع ایشان از تغییر این موارد بود. مقصود امام از فتنه هایى که امید به سامان پذیرى آنها شده همین است. بدین خاطر است که به قضاتش فرمود: به گونه اى که پیش از این داورى مى کردید، قضاوت کنید که باعث اجتماع و همبستگى مردم شود (ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج19، ص161، کلمه 278). صاحب کتاب الغارات به نقل از شریح نقل مى کند که على(علیه السّلام) به من پیغام داد که طبق آنچه سابقاً داورى مى کردى داورى کن تا کار مردم بر یک پارچگى سامان بگیرد (الغارات، ج1، ص123). البته این موارد از موارد فروع عملى و اجتهادى بوده و نمى توان آن را مداهنه و سازش کارى در مسائل قابل توجه عقیدتى دانست. آن حضرت در جایى مى فرماید: «والله ما ادهنت فى دینى» و در مجموع مى توان به دست آورد که مماشات در برخى موارد اجتهادى و فقهى و رعایت احساسات مذهبى از موضوع مداهنه خارج است.
به هر حال مماشات (و البته نه مداهنه) آن حضرت در جلوگیرى از برخى از سنت هاى فقهى و فروع عملى و اجتهادى و غیرضرورى بجا مانده از خلفا به خاطر اعتراض و واهمه مردم نیز از شواهد تاریخى این روش است. جالب تر این که هنگامى که یکى از اصحابش از وى پرسید چگونه قومتان شما را از این مقام (خلافت) باز داشتند، در حالى که از دیگران سزاوارتر بودید، امام(ع) سخن آن مرد را سرزنش کرده، مى فرماید «تو مردى پریشان و مضطربى که نابجا پرسش مى کنى ولیکن تو را حق خویشاوندى است و حقى در پرسیدن دارى و بى گمان طالب دانستنى پس بدان که: برترى جویى آنها بر ما، با وجود شرافت خانوادگى و خویشاوندى ما نسبت به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ، براى این بود که مقام خلافت مطلوب و محبوب است. قومى بخل ورزیدند (و آن را تصاحب کردند) و قومى سخاوت کردند (از آن گذشتند.) حاکم خداست و بازگشت همگان در قیامت به سوى اوست. سپس به شعرى از امرؤالقیس استشهاد کرد که حاصلش این است که سخن از گذشتگان را بگذار و از آنچه امروز با آن مواجهیم، یعنى معاویه و جنگ با شامیان بگوى. امام بعد از قرائت شعر چنین ادامه داد: بیا و داستان شگفت انگیز پسر ابوسفیان را ببین، که روزگار مرا پس از گریه به خنده انداخت، از روزگار عجب نیست که او شگفتى ها و کجى هاى بسیار دارد، آنها(شامیان) کوشیدند تا نور خدا را که از منبعش مى درخشید، خاموش سازند و فوران چشمه الهى را سد کنند و آب میان من و خود را گل آلود نمایند (کشتن عثمان را به من نسبت دادند). اگر مشکلات موجود برطرف گردد، آنان را به راه خالص حق برم و اگر صورت دیگرى یافت(من کشته شدم) افسوس مخور که خدا بر کردارشان داناست (نهج البلاغه، خطبه 162). امام حسن (علیه السّلام) و امام حسین (علیه السّلام) نیز اگر چه به نامهربانى هاى گذشتگان نسبت به آل محمد اشاره مى کنند اما از ذکر جایگاه، سابقه و و فضایل خلفاى نخستین نسبت به دیگر خلفا تحاشى نداشته و حتى به سابقه آنها در اسلام و فضایل آنها اشاره و براى آنها طلب رحمت مى کنند (مقاتل الطالبین، ص65ـ73; شرح ابن ابى الحدید، ج16، ص24، 34; نجم الدین طبسى، امام حسین در مکه مکرمه، ترجمه عبدالحسین بینش، ج2، ص23).
دیگر امامان نیز نسبت به ملاحظات عاطفى و مذهبى مخالفان توجه داشتند و هیچ گاه در برخورد خود به تحریک احساسات مذهبى، هر چند بى پایه باشد نمى پرداختند. در این جا تنها به موردى از آن (احترام شیخین) که، بیشتر از همه مورد توجه و گاهى نیز اسباب بهانه جویى مخالفان در آن زمان بود، اشاره مى شود. هنگامى که در یکى از محافل مناظره نزد امام جواد(علیه السّلام) از فضایل خلفا آن هم با تکیه بر احادیث نبوى، سخن به میان آمد، امام(ع) ضمن اشاره به وجود احادیث جعلى در باب فضایل و اثبات بى پایگى آنها تلاش داشت تا احترام خلفاى نخست را نیز حفظ کند. در این مجلس یحیى بن اکثم پرسش هایى از امام درباره خلفاى نخستین پرسید. یحیى ابتدا روایتى را مطرح کرد که در ضمن آن چنین آمده است: «جبرییل از طرف خدا به پیامبر مى گوید: از ابوبکر سؤال کن، آیا او از من راضى است؟ من از او راضى هستم. در آن مجلس که تعداد زیادى از علماى اهل سنت حضور داشتند، امام فرمود: من منکر فضل ابوبکر نیستم، ولى کسى که این روایت را نقل کرده، باید به روایتى که از رسول خدا نقل شده و همه حدیث شناسان صحت آن را پذیرفته اند توجه داشته باشد، آن حضرت در حجة الوداع فرمود: نسبت سخنان دروغ و ساختگى بر من زیاد شده و پس از این زیادتر خواهد شد. کسانى که دروغ بر من مى بندند جایگاهشان از آتش پر خواهد شد. یحیى بن اکثم بعد از مباحث چندى درباره فضایل دیگر خلفا و پاسخ علمى امام(ع) درباره حدیث «ان عمر بن الخطاب سراج اهل الجنه» عمر چراغ اهل بهشت است; سؤال کرد. امام فرمود: در بهشت ملائکه مقربین خدا و آدم و محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و کلیه انبیاى عظام حضور خواهند داشت. آیا نور آنان براى روشن کردن بهشت کافى نیست که نیاز به نور خلیفه دوم باشد؟
یحیى از حدیث «ان السکینه تنطق على لسان عمر» سوال کرد امام فرمود: من منکر فضل عمر نیستم، اما ابوبکر که افضل از وى بود، بالاى منبر مى گفت«ان لى شیطانا یعترینى، فاذا ملت فسددونى» (طبرسى، الاحتجاج، ج2، صص477ـ480; موارد بیشترى از برخورد احترام آمیز اهل بیت را نسبت به صحابه رک: معرفت، التفسیر الاثرى الجامع، ج1، صص102ـ104).
به هر حال امامان ملاحظات عاطفى و مذهبى دیگران را مد نظر داشته به اصحاب خود نیز درباره موضع گیرى علیه خلفا سفارش به سنجیده گویى مى کردند و بر احترام به اصحاب پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) تأکید داشتند (مجلسى، بحار الانوار، ج77، ص405، ج22، ص306) که در جوامع روایى شیعه نیز آمده است (براى اطلاع بیشتر رک: معزى، همان، ج18، ص396ـ402 و تفسیر امام حسن عسگرى ص354 به بعد) و روشن تر از آن را مى توان در گزارش هاى منابع اهل سنت جستجو کرد. به عنوان نمونه، به نقل ابن سعد از امام باقر(علیه السّلام) پرسش شد که آیا از خاندان شما کسى هست که به شیخین ناسزا بگوید؟ آن حضرت ضمن پاسخ منفى فرمود: آن دو را دوست بدار و به آنان مهرورزى کن و براى آنان از خدا آمرزش بخواه (طبقات ابن سعد، ترجمه دامغانى، ج5، ص321).[11] از امام رضا(علیه السّلام) نیز روایتى به نقل از جدش امام صادق(علیه السّلام) نقل شده که مى فرماید: «اجتمع آل محمد... على ان یقولوا فى اصحاب النبى احسن قول» (معرفت، التفسیر الاثرى الجامع، ص103 به نقل از تفسیر ابوالفتوح، ج1، ص49ـ50) گو این که ممکن است این قبیل موارد را، البته بر اساس برخى از مبانى، حمل بر تقیه کرده و پرداخته رقبا بدانیم. اما سخن بر سر این است که آنان به هر دلیلى نسبت به باورهاى دیگران حساس بودند و به تحریک احساسات نمى پرداختند و البته که سیره مستمر و سخنان فراوان آنها را، مبنى بر رعایت حرمت دیگران که بر تعالیم قرآنى استوار بود، نمى توان با اندکى از احادیث که داعى بر جعل آنها نیز فراوان بوده خدشه دار کرد و بر شیعیان و منسوبان به آنان نیز فرض است که پیروى از راه و رسم آنان را پیشه خود سازند.

3. ملاحظه اختلاف افکار و توانایى هاى افراد
 

به رسمیت شناختن اختلاف و تنوع افکار ، طبایع و سلایق بشرى را باید نخستین و چه بسا مهمترین گام و مبناى وحدت طلبى به شمار آورد. این اصل فراگیر اگر به گونه اى صحیح و در چهارچوب مشترکات مذهبى و اصول اخلاقى مورد پذیرش و توجه قرار گیرد، نه تنها مانع بسیارى از تنازعات اجتماعى مى شود، بلکه با توجه به تأثیر آن در رفع زمینه هاى فرهنگى و اخلاقى اختلافات، موجبات وحدتى پویا را به همراه رشد فکرى جامعه فراهم خواهد ساخت. از این رو امامان همواره اصحاب خود را به این نکته توجه مى دادند که نمى توان از همگان در فهم، پذیرش و عمل به حقایق و دستورات مذهبى انتظار یکسان داشت چرا که اساساً اختلاف افکار و سلایق و طبایع بشرى قانون خداوند و ناموس طبیعت است. اهتمام آن بزرگان به این آموزه صریح قرآنى را مى توان در تقسیم بندى آنان از مجموعه افراد بشر و نیز توجه دادن به تفاوت درجات ایمان و درک مومنان و حتى موافقان مذهب به وضوح دریافت. حتى با توجه به تصریح این روایات هیچ توجیهى براى تحمیل عقیده باقى نمى ماند که به مواردى از آن اشاره خواهد شد (براى اطلاع بیشتر رک: کلینى، الکافى، ج2، کتاب الایمان و الکفر باب درجات الایمان، ص42 به بعد; حرّ عاملى، همان، ج11، ص429; معزى، همان، ج18، ص313).
روایات چندى از امامان رسیده که خداوند عموم انسان ها (مسلمان و غیر مسلمان) را با ظرفیت هاى مختلف و درک هاى متفاوت آفریده است (کلینى، الکافى، ج2، ص44، کتاب الایمان و الکفر). از عبدالعزیز قراطیسى نقل شده که امام صادق(علیه السّلام) به من فرمود: اى عبدالعزیز ایمان مانند نردبانى است که ده پله دارد و مؤمنین پله ایى را بعد از پله دیگر بالا مى روند، پس کسى که در پله دوم است نباید به آن که در پله اول است بگوید: تو هیچ ایمان ندارى تا برسد به صاحب دهمین مرتبه. پس کسى را که از تو پایین تر است از خود مران که بالاتر از تو، تو را ازخود مى راند و چون کسى را یک درجه پائین تر از خود دیدى، با ملایمت او را به سوى خود بالا بیاور و چیزى را هم که طاقتش را ندارد بر او تحمیل مکن که او را بشکنى; زیرا هر که مؤمنى را بشکند، بر او لازمست جبرانش کند (کلینى، الکافى، ج2، ص45). توجه آن بزرگان به این مهم لوازم و پیامدهایى را در پى داشت که به گزارش مختصر آن مى پردازیم.

الف. پرهیز از تحمیل عقیده
 

در جوامع حدیثى شیعه احادیث متعددى از امامان گزارش شده مبنى بر این که با مردم به اندازه فهم و عقلشان سخن بگویید و عقیده اى را که حق مى دانید و فراتر از طاقت آنهاست بر آنان تحمیل نکنید. در کتاب جامع احادیث الشیعه جلد هجدهم در «باب ماورد فى کتم الدین عن غیر اهله مع التقیه و حدیث الناس بما یعرفون و ترک ما ینکرون» نزدیک به صد حدیث از امامان در این باره گزارش شده است. مضمون جامع و روشن این احادیث، که از منابع متعدد شیعى گزارش شده، این است که اصحاب اهل بیت از ارائه و اشاعه و تحمیل آن دسته از تعالیمى که پذیرش و فهم آن براى همگان به ویژه با توجه به تفاوت هاى فکرى و استعداد آنان، نامیسر است، پرهیز داده اند چنین کارى چه بسا موجب وهن مکتب اهل بیت شده و به تکذیب قول خدا و رسول او بینجامد.
امام صادق(علیه السّلام) در جمع بعضى از افراد مى فرماید «حدثوا الناس بما یعرفون و دعوا ما ینکرون أتحبون أن یسب الله و رسوله قالوا و کیف یسب الله و رسوله قال یقولون اذا حدثتموهم بما ینکرون لعن الله قائل هذا و قد قال الله عزوجل و رسوله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) » (معزى، همان، ج18، ص431).
جالب توجه این که حتى امام به اصحاب خویش دستور مى دهد که رعایت حال همفکران شیعى خود را بکنند و از آنها بیش از حد طاقتشان انتظار نداشته باشند. از جمله این که آن حضرت به عمر بن حنظله مى گوید: «یا عمر لا تحملوا على شیعتنا و ارفقوا بهم فان الناس لا یحتملون ما تحملون» (کلینى، الکافى، ج8، ص334) و نیز هنگامى که یونس بن عبدالرحمن از اتهامات برخى از شیعیان نسبت به خود شکایت مى کند امام(علیه السّلام) مى فرماید «دارهم فان عقولهم لاتبلغ» با آنان مدارا کن چرا که میزان درک آنها بیش از این نیست (کشى، شماره 929).

ب. ترک مخاصمه و ستیزه جویى
 

در باب نهى از مخاصمه فکرى و جدال هاى مذهبى با مخالفان و پیامدهاى زیان بار فکرى، اجتماعى و تربیتى و اخلاقى آن نیز روایات فراوان از اهل بیت رسیده است. بر پایه این روایات، خصومت هاى کلامى نه تنها تأثیرى در هدایت دیگران نیز ندارد، بلکه اسباب اختلاف، دشمنى و کینه متقابل و جسارت آنان در تکذیب حق را فراهم مى سازد. علاوه بر آن مخاصمه کننده را از مسیر اصلى باز مى دارد (رک: رى شهرى، میزان الحکمه، ج3، صص44ـ46). بنابر حدیثى از امام باقر(علیه السّلام) ستیزه جویى موجب از بین رفتن دین و حبط اعمال بوده و نتیجه مستقیم آن ایجاد شک و تردید است (همان، ص44). امام کاظم(علیه السّلام) در سفارش خود به اصحاب مى فرماید: تلاش کنید که زبانتان را حفظ کنید و ستیزه جویى در دین را رها ساخته و به جاى آن به عبادت خدا بپردازید (همان، ص44). بنابر حدیثى دیگر امام صادق(علیه السّلام) ستیزه جویى در دین را سبب بیمارى قلبى دانسته است.
از آن حضرت نیز نقل شده که مردى پیش پدرم آمد و گفت من با کسى مخاصمه و بگومگو دارم و دوست دارم تا وى در آیین امامت شما داخل شود و پدرم در جواب او گفت هرگز با احدى مخاصمه مکن چرا که خداوند اگر اراده خیر براى کسى بکند قلب او را متوجه و مشتاق شما خواهد کرد و او را در زمره شما درخواهد آورد (محاسن برقى، ص201، حدیث 40). جالب توجه این که بنابر گزارشى امام صادق(علیه السّلام) به سرزنش مومن طاق، از صحابیان مشهور خود پرداخته، و دلیل آن را چنین بیان مى کند که بدون اجازه امام خود، با مخالفان مخاصمه نموده است (مجلسى، بحار الانوار، ج2، ص137، حدیث 46).
در کافى به سند صحیحى از سلیمان بن خالد از امام صادق نقل شده که:« اى سلیمان! شما شیعیان بر آیینى هستید که هر کس آن را بپوشاند، خداوند عزیزش گرداند و آن کس که پراکنده اش سازد اسباب خوارى او را فراهم آورد (حرعاملى، وسائل الشیعه، ج11، ص484، حدیث 1). از امام سجاد نقل است که فرمود: «به خدا سوگند دوست داشتم بتوانم به هر وسیله ممکن، بى پروایى و ضعف رازدارى را از شیعیان دور کنم» (همان، ج11، ص484، حدیث 5).
از عبدالاعلى روایت است که از امام صادق(علیه السّلام) شنیدم که فرمود: «باور کردن عقیده ما تنها به قبول آن نیست بلکه آن را بایستى از نااهل پوشاند. به شیعیان سلام برسان و بگو: خدا رحمت کند کسى را که محبت مردم را به ما جلب کند! با آنان از آنچه مى شناسند (و استبعاد نمى کنند) سخن بگویید و آنچه را عجیب مى شمارند اظهار نکنید» (همان، ج11، ص484، حدیث 5).
در تأکید بر این مهم بود که امام صادق(علیه السّلام) در مورد کسانى که اسرار شیعه را فاش مى کردند و امام خویش را در معرض خطر قرار مى دادند، برخورد سختى داشت. از «قاسم شریک فضل» که فرد راستگویى بود، نقل است که از امام صادق(علیه السّلام) شنیدم که فرمود: گروهى از مردم در مسجدند که اسرار ما و خود را فاش مى کنند. آنان از ما نیستند و ما از آنان نیستیم. من خود سخن مى گویم و حفظ اسرار مى کنم، اما آنان رازها را بر ملا مى کنند، خداوند آبرویشان را بریزد! به من مى گویند: امام! به خدا من امام آنان نیستم، مگر از من اطاعت کنند. هر کس از امر من سرپیچى کند امام او نیستم. چرا مدام نام من بر زبان آنهاست؟ بس است! به خدا در روز قیامت با من محشور نمى گردند» (همان، ج11، ص485، حدیث 1، گزارش بیشتر این روایات را رک: معزى، همان، ج18، ص402 به بعد).
در کتاب کافى به سند صحیح از عثمان بن عیسى از امام کاظم(علیه السّلام) روایت شده است که امام(ع) فرمود: اگر در یک دستت چیزى باشد و بتوانى کارى کنى که دست دیگرت به آن پى نبرد، باید چنین کنى. راوى مى گوید: در این هنگام کسى در نزد امام(علیه السّلام) بود و با وى راجع به «کشف الاسرار» سخن مى گفت: امام(ع) فرمود: اى مرد! لسان خویش نگه دار تا عزتمند گردى و مردم را از آنچه بدان گردن نهاده اى آگاه مکن که در این صورت به خوارى و ذلت خواهى افتاد (همان، ج11، ص493، حدیث5; براى اطلاع بیشتر رک: حکیم، وحدت اسلامى از دیدگاه قرآن و سنت، ترجمه عبدالهادى فقهى زاده، ص155ـ162). جالب توجه این که بر اساس برخى از روایات، بى توجهى به اسرار امامت در زمان اهل بیت چه بسا موجب زیان هاى زیادى براى مکتب اهل بیت و چه بسا تاخیر در ظهور دولت محمدى نیز به حساب آمده است (کلینى، الکافى، ج2، صص223ـ224).

ج. پرهیز از تکفیر
 

پرهیز از تکفیر و تفسیق هاى نابجاى مسلمانان و صاحبان فرق اسلامى یکى از روشن ترین نتایج و لوازم پذیرش اختلاف افکار و تعدد برداشت ها است. پدیده تکفیر عموماً برخواسته از تنگ نظرى، بدبینى، مطلق اندیشى و جهل به معتقدات و مبانى اندیشه دیگران بوده، و به جامعه و فرهنگ اسلامى بیشترین زیان را مى رساند.
امامان شیعه با گشودن باب اجتهاد و تأویل و جلوگیرى از تنگ نظرى و بدبینى نسبت به مخالفان و پرهیزدادن از خودخواهى و استبداد در رأى و تأکید بر معامله مسلمانى با مخالفان مذهبى، تلاش داشتند که از رواج چنین آفتى جلوگیرى کنند. بنابه حدیثى از امام على(علیه السّلام) ، کمترین چیزى که موجب کفر مى شود این است که فردى برداشت هاى دینى و پندار خود را مطلق انگاشته باشد و عین دین بداند و به دیگر سخن اعتقاد خود را معبود قرار دهد و حال آن که در واقع شیطان را عبادت مى کند. (کلینى، الکافى، ج2، ص415). در مجموع، سیره و سخنان آنان حاکى از این است که آن بزرگان دایره مسلمانى و ایمان نجات بخش را از بسیارى مخالفان مذهبى و برخى از اصحاب تندرو خود فراتر مى دانستند.[12] این در حالى است که در عصر آنان گاهى موضوعات و اختلافات حاشیه اى موجب اتهام به کفر مى شد. به عنوان نمونه، خوارج سرسخت ترین گروه دینى مخالف امام على(علیه السّلام) بودند. اما بنابر فرمایش امام باقر(علیه السّلام) آن حضرت هیچ گاه آنان را به کفر و شرک و نفاق متهم نکرد، بلکه فرمود «هم اخواننا بغوا علینا» (حرّ عاملى، همان، ج11، ص22). وى این سخن را درباره ناکثان و اصحاب جمل نیز ابراز کرد.
بنابر گزارش دیگر هنگامى که یکى از خوارج آن حضرت را متهم به کفر کرد و اصحاب قصد تعرض به وى را کردند، فرمود «به او کارى نداشته باشید «انما هو سب بسب او عفو عن ذنب» (حرّ عاملى، همان، ج11، ص62، باب 26 از ابواب جهاد). همچنین از آن حضرت نقل شده که: اذا قال المؤمن لاخیه: اف انقطع ما بینهما فاذا قال له انت کافر کفر احدهما، و اذا اتهمه انماث الاسلام فى قلبه کما یماث الملح فى الماء (مجلسى، بحار الانوار، ج10، ص102; کلینى، الکافى، ج2، ص361).
و نیز از امام باقر نقل شده که: ما شهد رجل على رجل بکفر قط الا باء به احدهما ان کان شهد على کافر صدق و ان کان مؤمنا رجع الکفر علیه فایاکم و الطعن على المؤمنین (کلینى، الکافى، ص360). و نیز بنابر سخن دیگر حضرت «ما شهد رجل على رجل بکفر قط الا باء به احدهما ان کان شهد (به) على کافر صدق و ان کان مومناً رجع الکفر الیه فایاکم و الطعن على المؤمنین». هیچ کس به کفر کسى شهادت نمى دهد جز آن که یکى از آن دو سزاوار کفر است، اگر شهادت وى نسبت به کافر بوده راست گفته و اگر نسبت به مؤمن بوده خودش کافر مى شود، پس پرهیز کنید از طعن زدن بر مومنین. از نگاه آن حضرت نه تکفیر مومنان بلکه سب و لعن و هتک حرمت آنان نیز همسنگ قتل آنان به حساب آمده و تکلیف چنین عملى نیز روشن است (همان، ج2، ص360).
و بنا بر فرمایش صادق آل محمد: ملعون ملعون من رمى مؤمنا بکفر و من رمى مؤمنا بکفر فهو کقتله (مجلسى، بحار الانوار، ج76، ص354، موارد بیشتر آن در سفینه البحار و مستدرک سفینه، ماده کفر). آن حضرت همچنین فرمود: «من روى على مومن روایة یرید بها شینه و هدم مروته لیسقط من أعین الناس اخرجه الله من ولایته الى ولایة الشیطان فلا یقبله الشیطان». کسى که به منظور عیب جویى و آبروریزى مؤمنى سخنى بگوید تا او را از نظر مردم ساقط کند، خداوند وى را از ولایت خود به سوى ولایت شیطان بیرون مى راند و شیطان هم او را نمى پذیرد (کلینى، الکافى، ج2، ص358).
و نیز بنابر سخن آن حضرت من اتهم اخاه فى دینه فلا حرمة بینهما (المیزان، ج1، ص438). بنابه گزارش کلینى زراره از شاگردان برجسته امام باقر(علیه السّلام) و امام صادق(علیه السّلام) انسان ها را از جهت دینى تنها به دو گروه کافر و مومن تقسیم و با پیش فرض خود سخن از تقسیم مسلمانان به خودى و غیرخودى به میان آورده، اما امام با اشاره به گونه هاى دیگرى از مردم نظیر «مستضعفین فکرى» و «اهل اعراف» که بر اساس آموزه قرآن واسطه بین ایمان و کفرند، دیدگاه وى را رد کرد. جالب توجه این که امام تنگ نظرى و افراط زراره در تعمیم کفر به تمامى جاهلان و منکران امامت را ناشى از جوانى و جهل و کینه وى نسبت به مخالفان دانسته و یادآورى مى کند که «ان کبرت رجعت و تحلّلت عنک عقدک» (کلینى، الکافى، ج2 ص402) در حدیث دیگرى به این مضمون امام(ع) مرزبندى هاى کاذب مذهبى را درباره مسلمانان و نگاه بدبینانه نسبت به آنان را تفکر خوارج مى داند (همان، ص401).

4. برائت از انحرافات و بدعت هاى وحدت شکن
 

مبحث قبلى به شیوه برخورد اخلاقى و تربیتى امامان با مخالفان مذهبى مربوط بود. اما باید دانست که مبارزه آنها با منحرفان فکرى را نیز مى توان در راستاى وحدت طلبى جستجو کرد. اشاره شد که امامان شیعه در تبیین تعالیم اسلامى و دفاع از آموزه هاى خویش و هدایت دیگران به راه صحیح، اصل اولى را بر برخورد اخلاق مدارانه گذاشته بودند. با این حال تأکید بر چنین شیوه اى را نباید به معناى سکوت و مماشات آنها در دفاع از حقایق دینى و و خوش رویى نسبت به اصل انحراف تلقى کرد. از این رو، امامان در مواردى با انحراف و منحرفان با شدت بیشترى برخورد کرده و به منظور جلوگیرى از سنت شکنى و تفاسیر انحرافى از دین به طرد و ردّ و لعن (و نه فحش و سب به صاحبان آن) واحیاناً تکفیر صاحبان مذاهب انحرافى و بیزارى از انحراف اهل بدعت پرداختند. برخى نیز به اشتباه، و گاهى با تکیه بر مواردى از احادیث قابل تردید، آنان را هم عرض و مخالف مدارا دانسته و اندیشه هاى ضد تقریبى خود را بر آن استوار کرده اند.
این دسته از روایات اگر چه در مقایسه با روایات مدارا و احادیثى که حاکى از برخورد نیک با صاحبان اندیشه بوده، از کمیت قابل ملاحظه اى برخوردار نیست و انگیزه هاى جعل نیز در پاره اى از آنها قوت بیشترى دارد، اما نمى توان از مضمون کلى آنها در میراث حدیثى شیعه غفلت کرد. گذشت که برخى از آنها علیه اهل فسق و فجور و گناهان کبیره بوده است. در مبحث عقاید نیز مى توان این احادیث را به چند دسته تقسیم کرد:
1. احادیثى که علیه مطلق اهل بدعت و گمراهان از ایمان و معاندان با حق وارد شده و حتى تبسم بر اهل بدعت مساوى با هدم اسلام دانسته شده و به طور مطلق دستور به قطع رابطه و مصاحبت با آنها مى دهد (به عنوان نمونه رک: معزى، همان، ج18، ص295-294، 298).
2. احادیثى که علیه برخى از فرقه هاى شناخته شده نظیر مرجئه، حروریه و بیشتر از آن علیه غلات و نواصب وارد شده است. تعابیر شدیدى علیه این گروه ها از جمله کفرآمیز بودن عقاید و ملعون بودن صاحبان آنها وجود دارد و حتى در مواردى خون صاحبان عقاید انحرافى هدر دانسته شده است (رک: معزى، همان، ج18، ص308ـ273. همچنین مجلسى، بحارالانوار، ج72، ص131 باب کفر المخالفین و النصاب و نیز بنگرید توقیعات حضرت صاحب علیه برخى از منحرفان شیعه).
جالب این که در پاره اى از این احادیث به فلسفه نهى از مصاحبت و مجالست با صاحبان آنها نیز اشاره شده و در آنها همراهى و خوشرویى با منحرفان و اشرار موجب سوء ظن دیگران یا تأثیرپذیرى از آنان و یا جرى شدن آنها نسبت به بدعت و خدشه در سنت پیامبر تلقى شده است (همان، ص284، 297).
برخى با تکیه به مجموعه اى از این احادیث، عدول از شیوه مدارا را پیشه کرده اند اما به نظر مى رسد که ما باید بین برخوردهاى ائمه تفکیک قائل شویم; همانگونه که بین مخالفان آنها قائل به تفکیک هستیم، زیرا برخوردهاى قبلى مربوط به چگونگى مواجهه اخلاقى و حقوقى و شیوه جذب و هدایت بود، اما این برخوردها را مى توان برخورد کلامى و معرفت شناسانه و در راستاى جلوگیرى از انحراف و بدعت و تبیین سره از ناسره دانست. طرفه آن که اهل بیت از یک طرف با توجه به دو عنصر امربه معروف و نهى ازمنکر در مقابل بدعت هاى دینى و منکرات عقیدتى به خود اجازه سکوت نمى دادند و از طرف دیگر در اجراى این مهم از لوازم و فلسفه وجودى این دو اصل نیز غافل نبودند. از این رو، آن بزرگان در حد وسع خویش ضمن تبیین حقایق دینى در معرفى مصادیق منکرات عقیدتى و ردّ و ابطال آن مى کوشیدند و همواره و گاهى همگام با دیگر فقها و محدثان اهل سنت مسلمانان را از بدعت ها و پیامدهاى ناگوار آن پرهیز مى دادند[13]و حتى مصادیق آن را نیز روشن مى کردند. اما نگاه آنها به صاحبان انحراف نیز نگاهى طبیبانه و همراه با رحمت و شفقت بود. این خود بهترین راه مبارزه با اختلاف افکنى ها و دسته بندى هاى غیر منطقى در جامعه اسلامى و عمل به آموزه محکم قرآنى بود. پر واضح است که از نگاه آنان خوشرویى و تبسّم و ایجاد روابط عاطفى و رفت وآمد با کسانى که با بدعتگرى خود فضاى حاکم بر جامعه مسلمانان را با انحرافات فکرى و فرهنگى آلوده مى کردند، نه تنها به روابط عاقلانه، منطقى و زندگى توأم با صلح و صفاى مسلمانان کمک نمى کرد بلکه آن را به اختلافات عمیق تر نیز آلوده مى ساخت. اساساً خوشرویى، مجادله احسن، تحمل وسعه صدر امامان و اصحاب آنها با مخالفان مختلف، ابزارى براى اجراى بهتر امر به معروف و تبیین صریح دین و دفاع از آن بود نه سست کردن پایه هاى عقیدتى اسلام. از این منظر مى توان گفت روشن سازى پیام قرآن و محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و متمایز ساختن واقعیت هاى دینى از اوهام بشرى و خرافات و بدعت ها، اصلى ترین رسالت ائمه هدى به حساب مى آمد «و اذا ظهرت البدع فعلى العالم ان یظهر علمه و الا فعلیه لعنة الله» در واقع باید میان مدارا و برخورد اخلاقى که در آن سخن از شیوه هاى مواجهه حقوقى و تربیتى است، با بیزارى و واکنش نسبت به عقاید انحرافى و ارزش دادن به آنها که در واقع نوعى عکس العمل فرهنگى است، تفاوت قائل شویم. با توجه به این مهم، جمع بین احترام صاحبان عقاید در رفتار اجتماعى و فردى و برخورد حقوقى مناسب با تفکرات مختلف و رد و طرد و اثبات بطلان آنها و بیان مواضع فکرى کار مشکلى نیست. قرآن مجید در حالى که شدیدترین تعابیر را علیه عقاید انحرافى اظهار مى کند، به پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نیز دستور نرمى و ملاطفت در برخورد داده و نرم خویى آن حضرت را اسباب جذب بیشتر پیروان مى داند (ولو کنت فظاً غلیظ القلب لانفضوا من حولک) و حتى در برخورد با امثال فرعون به چنین شیوه اى دستور مى دهد: «و قولا له قولاً لیناً لعله یتذکر او یخشى». بنابراین نمى توان در صحت اجمالى آن دسته از احادیثى که بر لزوم تبرى و قطع رابطه با پیروان برخى از مذاهب خاص کلامى نظیر مرجئه، که پذیرش تفکر آنان موجب شیوع فسق و فجور مى شد و برخورد قاطع با اهل بدعت به ویژه نواصب و غلات و دیگر انشعابات داخلى شیعى دلالت دارند، تردید کرد; زیرا ظهور اندیشه هاى انحرافى، به ویژه با توجه به زمینه هاى سیاسى، اجتماعى رشد و رواج آن در آن روزگار از عوامل مهم رشد و رواج انشعابات و فتح باب اختلاف و افتراق بیشتر جامعه ایمانى و عدول از سنت اصیل پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به حساب مى آمد (انما بدء وقوع الفتن اهواء تتبع و احکام تبتدع). پر واضح است که شیوع این پدیده با آرمان وحدت طلبى امامان سازگارى نداشت و حتى اگر از ظاهر برخى روایات برخورد تند با اهل بدعت استفاده مى شود آن را باید نوعى هشدار و زنگ خطر دانست تا عموم مردم از آنان بر حذر باشند. بدیهى است که راه حل اساسى مقابله با آنان، برهان و استدلال بود و بیان لوازم فکرى و اجتماعى بدعت هاى فکرى. البته چنین مبارزه اى با عقاید انحرافى نمى توانست به عهده همگان باشد. از این رو، مسئولیت اصلى مبارزه با اهل بدعت نزد آنان، به عهده عالمان دین گذاشته شده «و على العالم ان یظهر علمه» و گرنه ناسزا گفتن، غیبت کردن و امثال آن از دیگران هم ساخته است.
ادامه دارد ...

پی نوشت ها :
 

[10]. بعید نیست که حتى بگوییم ائمه با انتخاب نام خلفاى نخستین و برخى از همسران پیامبر براى فرزندان خود تلاش کردند تا به نوعى از تحریک احساسات مذهبى مخالفان بکاهند و بدان وسیله مخالفان فرصت طلب را نیز خلع سلاح کنند. این که امام على(ع) بدون هیچ تقیه و تحت هیچ فشارى اسامى فرزندانش را هم نام با خلفاى نخست مى نهد یا حضرت صادق(ع) مى فرماید ولدنى ابوبکر مرتین (اربلى، کشف الغمه، ج2، ص373) را نمى توان امرى تصادفى و خارج از دغدغه آن بزرگان در جلوگیرى از تحریک احساسات مذهبى شیعیان و سنیان دانست.
[11]. موارد بیشترى از آن را رک: مطالب السئول، ص272; بنابر نقل این کتاب امام سجاد افرادى را که از خلفاى نخست بدگویى مى کنند، سرزنش مى کند. همچنین رک: حلیة الاولیاء، ج3، ص185.
[12]. در حدیثى که از امام صادق(ع) نقل شده آن حضرت حتى همه گمراهان و حتى منافقان را که به دعوت ظاهرى اسلام اذعان کردند، مشمول آیه «یا ایها الذین آمنوا» دانستند. رک: کلینى، الکافى، ج2، ص412 و نورالثقلین، ج1، ص166ـ168.
[13]. البته امامان اگر چه مخالفت خود را با اصل بدعت ابراز مى کردند اما با تعیین مصادیق روشن تر آن از قبیل قیاس و رأى در دین و مقابله بدعت با سنّت و تبیین و تفسیر معارف قرآن و تعالیم واقعى دین و نیز ضرورت مرجعیت علمى عترت، راه خود را از دیگر مخالفان بدعت متمایز ساخته بودند. علاوه بر آن براى جلوگیرى از سوء استفاده نااهلان مبارزه با بدعت را به اهلش «فعلى العالم ان یظهر علمه» واگذار کرده بودند.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان