معنا و مبنای اجتهاد
اجتهاد کارآمد و تفقه روزآمد عبارت است از: «فهم فطرت نمون و خردمندانه متون دینی در بستر شرایط»؛ به تعبیر دیگر تفقه یعنی «وحی و سنت» به اضافه «خردورزی متمحض» به اضافه «زمان آگاهی»؛ آن گاه که نصوص دینی به ساحت خرد و زمان آگاهی عرضه شود، اجتهاد روی میدهد؛ زیرا آن گاه که عقل پا به عرصه دین فهمی مینهد، کارآمدی دین تضمین میشود، و وقتی زمان آگاهی وارد فهم دین میشود، روزآمدی آموزههای دینی تأمین میگردد. اصولاً اگر خردورزی و زمان آگاهی را در مقام فهم و تطبیق دین شرط نکنیم، اجتهاد و تفقه معنا نخواهد داشت، و حذف این دو عنصر در مقام فهم دین برابر است با تحجر و تجمد؛ تحمیل این دو عنصر بر متن دینی نیز برابر است با التقاط و تجدد؛ (به تعبیر قرآنی تَحریفُ الکَلِم عن مواضِعِه)، طی چند سده اخیر دین همواره از یکی از این دو رویکرد یعنی تجمد و تجدد ضربه خورده است.
مشهورترین و استوارترین دلیل نقلی جواز یا لزوم اجتهاد، آیه «نفر» است فَلَوْلا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لَیَتَفَقَّهُوا فِی الدّینِ وَ لِیُنْذِروُا قَوْمَهُمْ اِذا رَجَعُوا اِلَیْهِمْ، لَعَلَّهُمْ یَحْذَروُنَ این آیه به ما میگوید: باید گروهی با اهتمام و تضلع، به تفقه در دین و دین فهمی بپردازند و با ارائه یافتههای علمی دینی، مردم را انذار کنند تا آنها نیز از خلاف و خطا در دین باوری و دین داری بر حذر بمانند. «تفقه» به معنای فهم کردن است و منظور از «دین» نیز تمام دین است نه بخش خاصی از آن مانند «احکام». «انذار» نیز با طرح همه اضلاع و زوایای آموزهها و آوردههای دینی اتفاق میافتد. انذار فقط با ارائه احکام رخ نمیدهد، بلکه تناسب عقاید با انذار بیشتر است تا احکام!، چه بسا انذار، تنها با ارائه حقایقی که باید آنها را درک و باور کرد یعنی عقاید تحقق یابد. فهم صفات جلال الهی از آگاهی به احکام طهارت دو چندان انذارآورتر است، معاد صدچندان بیشتر از آشنایی با طهارت و صوم و صلات موجب انذار است، و همچنین اگر احکام موجب انذار باشد، اخلاق کمتر از احکام منشأ انذار نیست. دست کم، تحذیر و پرهیختن به القا و ارائه آموزههای بایستی دین ـ یعنی احکام ـ منحصر نیست، چرا که آموزههای ارزشی و رفتاری دین یعنی اخلاق و تربیت نیز از جهتی دارای کارکردی مشابه کارکرد احکام است و بیتردید، و قطعا عقاید بیش از احکام و اخلاق و تربیت کارکرد انذاری دارد.
کارکردهای اساسی اجتهاد
«رسالت»، اوّلین حلقه سلسله هدایتگران الهی است؛ «امامت» دومین حلقه آن و «فقاهت» و اجتهاد ـ به معنای عام آن ـ سومین حلقه و امتداد امامت است.
اجتهاد، به معنای عام به طور خلاصه، دارای چهار کارکرد اساسی است
1. تخریج و تنسیق معرفت دینی
نخستین کارکرد اجتهاد، به معنای عام، استنباط گزارهها (عقاید)، آموزههای بایستی (احکام) و آموزههای ارزشی (اخلاق) و سازماندهی این سه حوزه است.
2. تصحیح و تنقیح معرفت دینی
کارکرد دیگر اجتهاد، سنجش و آسیبشناسی، بازپژوهی و بازپیرایی و تصحیح و تنقیح معرفت دینی است. یعنی اگر در فهم دین خطا رخ داده باشد با منطق اجتهاد، صواب و سراب را از هم باز میشناسیم و خطاها را منع، و فهممان را از دین تصحیح میکنیم.
3. تعمیم و توسعه معارف دین
کشف زوایای نامکشوف دین و بسط معارف آن، با اجتهاد میسر میشود. آرای جدید، نظرهای نوظهور با اجتهاد صورت میبندد، بالندگی و گسترش دین، به موازات توسعه معارف و مسائل بشر، با اجتهاد تضمین میشود، اصولاً امامت و اجتهاد، مبرر و توجیهگر خاتمیت است.
4. تطبیق و نوآمد سازی دین
با تفقه و اجتهاد (به معنای عام آن)، دین نو میشود. انطباق احکام و اخلاق دینی بر شرایط متغیر حیات آدمی به عهده اجتهاد است و نو کردن زبان دین و تازه کردن ادبیات دینی، با اجتهاد صورت میپذیرد. شکستن تجمد و تصلب با منطق اجتهاد میسر است.
این کارکردهای اجتهاد است و این تلقیای است که ما از اجتهاد داریم. امّا آیا در روزگار مااین تلقی از اجتهاد، جریان دارد؟ به نظر ما اجتهاد و معرفت دینی ما، امروز نیازمند آسیبشناسی دقیق و جامعی است، زیرا اجتهاد انسداد شکن، امروز خود دچار انسداد و انعطال شده است!
رکود و رکون سدگانی در دین پژوهی
سدهها است که در قلمرو مباحث کلامی، گرفتار رکود و رکون شدهایم، طی چند قرن گذشته، از قلههای مکتوب در قلمرو الهیات، تنها تجریدالاعتقاد خواجه را میشناسیم که دهها شرح و تعلیقه نیز بر آن نگاشته شده است و شوارق هم قله دیگری است که در دیدرس ماست. امّا پیشتر که میآییم، هرچه افق را نگاه میکنیم جز چند مورد انگشت شمار، کار برجستهای به چشم نمیخورد، تا این که در روزگار ما، فرزند بروند و آبرومند حوزه، استاد شهید مطهری با عرضه مجموعه رسالههای جهان بینی اسلامی و رسالهها و مقالههای دیگر، «کلام نو» ایران را بنیان نهاد. (نمیگویم «کلام جدید»، چون از این تعبیر، تلقیهای متفاوت بلکه متعارضی در اذهان تداعی میشود).
فلسفه نیز ـ از روزگار صدرالمتألهین تا عهد علامه طباطبایی سه قرن تعلیقه نگاری و تکرار بر تعالیم صدرا و اصرار بر طرح غیرکاربردی حکمت را پشت سرنهاد تا مردی از حوزه برخاست و در همین قم مقدس، رکود و رکون را شکست و فلسفه اسلامی را نو کرد. مرحوم علامه طباطبایی با نگاشتن اصول فلسفه و روش رئالیسم، فلسفه نوصدرایی را بنا نهاد و رکود در قلمرو فلسفه را شکست؛ به رغم آن که هر آن چه پیش از او نوشته میشد، تعلیقه و تحشیه، ذیل و شرح بر متون پیشین به ویژه فلسفه صدرایی بود، و کسی سخنی معتنابه عرضه نمیکرد.
طی قرون، در فقه و اصول، افت و خیز بسیار بوده است و از نقش و سهم بزرگانی چون آخوند در اصول و شیخ اعظم در اصول و فقه و صاحب جواهر در فقه که بگذریم، وضع چندان مطلوب نیست. به خصوص از زمانی که امواج مدرنیسم، مرزهای جهان اسلام را در مینوردد و حیات مدرن به صورت ناقص الخلقه خود را بر مناسبات مسلمانان تحمیل میکند، نیازهای جدید و مسائل نو پدید بیشماری، خود را برابر فقه مینهد، و چندان پاسخ در خور دریافت نمیکند، فقه به نحو مضاعف از زمان فاصله میگیرد.
به قلمرو اخلاق اشاره نمیکنم، که رکود در بحثهای نظری در حوزه دانشهای اخلاقی دو چندان بوده است. به رغم این که منابع ما آکنده از مفاهیم بلند و دقیق و ارزشمندی است، در مسائل اساسی و بنیانی اخلاق کار درخوری نکردهایم. حتی نمیتوان از گذشتههای دور هم مصادیق بر جسته متعددی را که بتوان گفت کاری است کارستان، نام برد.
تربیت پژوهی نیز که رکن چهارم معرفت دینی است مطلقا مغفول مانده است، رسالت اساسی دین، فردسازی و جامعهپردازی است و بدون آن دین به غایت مطلوب خود نمیرسد.
آسیبشناسی اجتهاد و تفقه رایج
مشکل کجاست؟ مشکل آن جاست که ما اوّلاً؛ معنای اجتهاد را محدود ساختهایم، اجتهاد در نفس «اجتهاد» فراموش شده است، ثانیا؛ قلمرو آن را محصور کردهایم و ثالثا؛ اسفبارتر این که خود اجتهاد، تقلیدی شده است.
از نگاه ما شیعه، همه دین باید ـ به معنی عام و به طور نسبی ـ اجتهادی درک شود، به ویژه اصول عقاید که ذاتا تقلید بردار نیست؛ یعنی اعتقاد، در مقام ثبوت هم تقلیدپذیر نیست؛ زیرا نمیتوان گفت که چون فلانی چنین و چنان میاندیشد یا میگوید، در من حالت ایمان پدید میآید. اصولاً ایمان که «عقد انفسی» است مبتنی بر تفکر و تعقل است؛ از این رو در عقاید، همه باید اجتهاد بورزند و اصول گزارههای دینی را مجتهدانه و با منطق بپذیرند؛ حتی کسی نمیتواند بگوید: چون امام صادق(ع) فرموده است «خدا یکی است»، پس خدا یکی است. پذیرش کلام معصوم نیز پشتوانه عقلانی دارد و ما براساس استدلالهای عقلی حجیت کلام و کردار معصوم را پذیرفتهایم، هرچند پس از پذیرش حجیّت و یقینآوری، کلام معصوم میتواند حتما کبرای قیاسی قرار گیرد. لزوم تقلید در احکام را عامه مردم براساس تعقل و اجتهاد اجمالی پذیرفتهاند. اوّلین مسألهای که در رسالههای علمیه ذکر میشود، مگر جز این است؟ امّا ما امروز چه اندازه در بخش عقاید اجتهاد میکنیم؟ گویی عقاید از دایره اجتهاد بیرون است!
در حوزه اخلاق و تربیت چند اثر اجتهادی ارائه کردهایم؟ مگر نباید اخلاق و تربیت دینی را هم ازمنابع استنباط کرد؟ مگر نباید چهار کارکرد اجتهاد را در حوزه اخلاق و تربیت نیز به کار بست و از مواهب تفقه در این حوزه نیز سود برد؟ اما کدام مجتهد ارجمندی، امروز در اندیشه اجتهاد در حوزه اخلاق و تربیت است؟ و اگر هستند کماند من تنها یک مجتهد را در این روزگار سراغ دارم که دست به چنین کاری زده است. مجتهد اخلاقی فراوان داریم، اما مجتهداخلاق نداریم. شاید کسانی هستند، اما من آنها را نمیشناسم.
تا ظهور انقلاب اسلامی، اکثر ابواب و آموزههای حُکمی و خُلقی و به ویژه آن بخش (که به فعل جمعی مکلفین مربوط میشد) متروک بود. هنوز هم سیاسیات و اجتماعیات در فقه به کناری نهاده شده است و به نحو در خور بدان پرداخته نمیشود و نوعا در تحصیل، تدریس و تحقیق فقهی به فقه فردی و عبادیات اهتمام و اکتفا میشود. اگر آماری از دروس اصلی و رسمی حوزه قویم و غنیما تهیه شود خواهیم دید که اغلب مدرسان برجسته که سیره و سخن آنها حجت و نظرشان گره گشا است، به تحقیق و تدریس فقه فردی اشتغال دارند؛ طهارت، صلات، صوم و... . برای من دشوار است که این تعبیر تند را به زبان برانم که گویی ما، به طور تلویحی اذعان کردهایم فقه ما فقه سکولار است! فقه بیطرف، فقه در حاشیه و فقه غیرسیاسی و غیر اجتماعی، فقه سکولار است زیرا سکولاریته ذو مراتب و ذو وجوه است، از جمله وجوه و مراتب آن، فردی انگاشتن آموزههای دینی است.
این فقه سیاسی و اجتماعی است که مظان «حوادث واقعه» است و اجتهاد میطلبد. دیریست که در فقه فردی و عبادات، راه پیموده و کوبیده طی میکنیم. تدریس باب طهارت و صلات کار دشواری نیست. آن قدر گفتهاند و نوشتهاند که تدریس و تحقیق در آنها چندان پژوهش و صرف وقت و حتی توان علمی نمیطلبد؛ علاوه برآن که مسائل مستحدث نوعا در حوزه اجتماعیات و سیاسیات و معاملات و عقود و ایقاعات واقع میشود. در باب طهارت و صوم و صلات، هر چند سال، مگر چند مورد ممکن است مسأله و موضوع جدید پیدا شود؟ امّا اگر مثلاً به حوزه معاملات نظر بیفکنیم، میبینیم، مسائل نوظهور پیچیده و موضوعات جدید فراوانی با تعاریف خاص خود، امروز در دنیا ظهور کرده که فقه ما اصلاً بدانها نپرداخته است. نگویید چنین مسائلی چه ربطی به زندگی مسلمانان دارد؟ زیرا اکنون اگر در آن سوی کره زمین تحولی در سیاست و اقتصاد و معاملات اتفاق بیفتد، زندگی ما از آن متأثر میشود. مسائلنو و بیپیشینه در اجتماعیات و سیاسیات و اقتصادیات بسیار است و اینها، مصادیق «مسائل مستحدثه» و «حوادث واقعه» هستند.
حقیقت تلختر این که به جهت رواج «فقه سینه به سینه» و نسل به نسل، اجتهاد تقلیدی شده و برخی فقه پژوهان ما در همین فقه فردی هم، به معنای دقیق و حقیقی اجتهاد نمیورزند، هر شاگردی، ناخودآگاه مقلد استاد خویش است! زیرا نوعا درس شاگرد، تقریر درس استاد است! این نوع اجتهاد حتی در فقه فردی هم کاربرد ندارد، زیرا این اجتهاد نیست، بازخوانی و بازگویی استنباطات فقیه پیشین است. خلاصه این که
1. دایره اجتهاد، امروز محدود شده و نوعا منطق اجتهاد تنها در فقه به کار میرود، اخلاق و عقاید و نیز خود فن اجتهاد از قلمرو فعل اجتهادی خارج شده است.
2. در فقه نیز، فقه سیاسیات و اجتماعیات که مورد ابتلای مردم و میدان اصلی ظهور مسائل مستحدث و نیازمند اجتهاد و ابداع است متروک مانده است.
3. در فقه فردی نیز راه طی شده پیموده میشود و این همان انعطال و انسداد اجتهاد است.
بایستههای هشت گانه دین پژوهی
امروز هشت بایستگی و ضرورت، دین پژوهی حوزه علمیه ما را احاطه کرده است که درد آشنایان و دغدغهمندان باید بدانها بپردازند.
1. اجتهاد در اجتهاد: خود اجتهاد نباید از موضوع خود، خارج انگاشته شود. امروز با همان منطق اجتهاد باید خود منطق اجتهاد و روش استنباط دین، به خصوص از جهت کشف روش نظامپردازی و طراحی نظامات اجتماعی، مورد بازنگری قرار گیرد. فقیهان و متفکرانی چونان شهید محمد باقر صدر، شهید مرتضی مطهری و حضرت امام(ره) راه نوی را پیش روی ما گشودند، اما پی گرفته نشد. امام(ره) با تخطئه اجتهاد مصطلح متعارف و وارد کردن اصل «لحاظ ظرف متعلق حکم» (زمان و مکان) در استنباط و افتا، و نیز حکومت را فلسفه عملی فقه خواندن، روزنی گشود اما نه چندان روشن.
2. احیا و بازآوری علوم متروک: الآن در حوزه ما چند علم به نحو فراگیر و رسمی مورد تدریس و تدرس و تعلیم و تعلم است؟ آیا عدد علوم متداول در حوزه به عدد انگشتان دست میرسد؟ این حوزه با عظمت، به اندازه یک دانشکده هم تنوع علمی ندارد! هر چند که دانشگاههای ما وضع اسف بارتری دارند. کمیت بسیار است، اما کیفیت اندک. از بزرگی نقل شد که فرموده بود: «دانشگاه ما اقیانوسی است به عمق یک وجب»! دانشگاهها نیز باید اصلاح بشود واین مسؤولیت بر ذمه شورای انقلاب فرهنگی است که متأسفانه تا سطح شورای عالی اداری یک وزارتخانه تنزل کرده است. رسالتی که امام بر دوش این نهاد نهاد، هرگز به منزل نرسید. دانشگاهها و این شورا بحث خاص خود را دارد و در جای خود باید بدان پرداخته شود.
این بسیار مایه تأسف است که از تفسیر قرآن، کلام و... به عنوان دروس جنبی تعبیر شده است! مگر قرآن اساس کلام، فقه، اخلاق و تربیت نیست؟ چطور تفسیر آن درس جنبی است؟ چرا علم السنه، علم الحدیث، سیرهشناسی، قواعد فقه و بسیاری دانشهای ضرور دیگر متروک است؟ فخر رازی کتابی به نام جامع العلوم یا حدائق الانوار فی حقائق الاسرار (معروف به ستینی) دارد که در آن شصت علم را که در گذشته در میان مسلمانان دارج و رایج بوده فهرست کرده و یکایک آنها را تعریف و قلمرویشان را تبیین میکند که اکثر آنها امروز جزو علوم متروک و دیریاب است، در حالیکه در گذشته اغلب آنها در حوزههای علوم دینی مورد تدریس و تحقیق بوده است. تا دانشگاهها نبودند و نظام آموزشی مدرن، وارد جهان اسلام نشده بود، حوزهها کانون همه علوم بودند؛ حتی طب، ریاضی، نجوم و هیأت در حوزهها تدریس و تحقیق میشد.
3. نقادی و بازپژوهی علوم متعارف و متداول کنونی: دانشهای موجود و متون معتبر آن باید مورد نقادی روششناختی، ساختاری و محتوایی قرار گیرد و در پارهای مدعیات و مطالب آنها بازنگری و اصلاح صورت بندد.
4. تنقیح و بازپیرایی علوم و متون رایج: خلط میان علوم فراوان است و زوائد در علوم و متون بسیار راه یافته است. باید با پیراستن آنها در جهت تصفیه و تنقیح دانشهای دینی کوشش شود. این ضرورت را بیشتر توضیح خواهم داد.
5. تنسیق و بازآرایی پارهای از علوم دینی: بعضی بلکه اکثر علوم به دلایلی از جمله ظهور دانشهای جدید و لزوم تأسیس دانشهای جدید دیگر، باید از نو آراسته شوند و نظم و نسق جدیدی پیدا کنند. غایت و قلمرو آنان نیز مجددا تعریف شود. یکی از ضرورتهای کنونی، علاوه بر بازآرایی و نظم دهی مجدد هر یک از علوم دینی، سازمان دهی و تقسیم کلان و مجدد این علوم است که با فرصت به طرح و شرح این نکته باید پرداخته شود.
6. ابداع و نوآوری: امروز مهمترین مسأله و نیاز جهان اسلام و بزرگترین رسالت حوزه، نوآوری و ابتکار علمی است. نوآوری به لحاظ اهمیت، ذومراتب و مقول به تشکیک است. پرداختن به موضوعات نو، استخدام زبانی نو در باز گفت اندیشه دینی، به کارگیری روش نو در طرح مباحث، ارائه تقریری تازه در یک مسأله، طراحی ساختار نو برای یک بحث، طرح نکتهای جدید، ارائه راهکار یا راهبردی تازه، ارائه نظریه جدید، تأسیس دانش نو، طراحی دستگاه معرفتی جدید، همه و همه مصادیق نوآوری است و ما بدانها محتاجیم.
7. تأسیس و بنیانگذاری برخی از دانشهای جدید: یک سلسله دانشهایی را در حوزه دینپژوهی که امروز در مواجهه با افکار و علوم در جهان به آنها نیازمندیم باید بنیانگذاری کنیم. هر چند این ضرورت، ذکر خاص بعد از عام (ابداع) است، امّا از اهمیت مضاعفی برخوردار است؛ لذا آن را مستقلاً مطرح کردم.
8. ایجاد نظام آموزشی و پژوهشی که در آن تحصیل و تحقیق، تخصصی؛ اما استنباط و همچنین افتا، بینا رشتهای باشد: بشر معاصر، ضرورت تخصص و تمحّض در همه رشتهها و رستهها را، به عنوان امری عقلانی و عقلایی پذیرفته و در عین حال به بایستگی مطالعات بینا رشتهای نیز تن در داده است؛ کما این که در جهان اسلام نیز بر اثر بسط حکمت و معرفت اسلامی، رفته رفته معارف دینی به دانشهای مستقل گوناگونی تجزیه شده است، آن چنان که امروز لزوما هر فقیهی مفسر متخصص نیست و هر مفسری فقیه جامع، همچنین هر متکلمی، فقیه و مفسر نیست و بالعکس و هکذا سایر تخصصها، بایستگی تجزی و تخصصی کردن معرفت به حوزههای چهارگانه دین به صورت شاخههای فرعی در هر رشته در مقام تعلیم و تحقیق، و جمعی کردن (با مشارکت مجتهدان شاخههای مرتبط و در فقه اجتماعی سیاسی با مشاورت کارشناسان موضوع شناس) و نیز مطالعه تطبیقی (میان مذاهب و مکاتب، البته عنداللزوم) و بینا رشتهای نگریستن (با لحاظ دانشهای مرتبط) در هنگام استنباط، از بدیهیات روزگار ماست که دیر یا زود باید بدان تن در دهیم.
بسط بایستهها:
در بحث کوتاه، مجال طرح و شرح همه بایستگیها نیست، از این رو این جا تنها به شرح و بسط پارهای از آنها میپردازیم:
اجتهاد در اجتهاد
«اجتهاد در اجتهاد» بزرگترین ضرورت امروز حوزه است. تاریخ و ادوار فقه ما گواه است که مفهوم و عمل اجتهاد به طور تدریجی، در مقاطع مختلف، دگرگون شده و لهذا فقه مفهوما و مصداقا در برخی مقاطع، متحول گشته و قلمرو آن، جا به جا شده است. کما این که در گذشته، فقه (فقه اکبر)، شامل کلام و حوزه بینشی دین هم میشد، امّا الآن فقه عملاً علمی است که فقط به قلمرو افعال مکلفین محدود شده و معلوم نیست از کجای واژه و ادلّه اجتهاد این حصر برمیآید؟ بسط کاربرد اجتهاد و مفهوم فقاهت، سهم گزاری افزونتر منبع عقل در اجتهاد را میطلبد و این کار، موجب دقیقتر و حقیقیتر شدن معنای اجتهاد و تفقه میشود. توسعه در منابع (مدارک)، اصول، ضوابط و قواعد استنباط دینی، امری ممکن است. اجتهاد گروهی متقنتر و مطمئنتر است، کار فردی، همخوان و سازگار با منطق زمانه نیست. چه مانعی دارد که حوزه به سازماندهی و راه اندازی حلقات علمی ـ فکری ممحض و متخصص، در علوم فقهی، پیرافقهی و فرافقهی بپردازد. تا آنها تفکر و تأمل، شور و غور کنند و چه بسا بتوانند برای استنباط معارف دینی، علاوه بر ذخایر فخیم کنونی، روشهای نوی تعریف کنند و ضوابط تازهای تبیین و قواعد جدیدی تأسیس نمایند؟ مگر در تاریخ علوم اسلامی، چنین چیزی اتفاق نیفتاده است؟ مگر افادات مشایخ ما به ظهور آثار فقهی و اصولی متعدد نیانجامیده، مگر عدة الاصول به معالم الاصول و معالم الاصول ما به کفایة الاصول منتهی نشده است؟ مگر اصول از حالت هویت مقدمه و ضمیمه علم فقه بودن، در نیامده و فربه و موسع نشده است؟ آن چنان که اکنون یک دوره تدریس آن، گاه بیست سال به درازا میکشد! مگر مکتب فقهی بسیط و مختصر ما به موسوعههای مبسوط و مفصل تبدیل نیافته است؟ به نظر ما هنوز و همچنان امکان و میدان تأسیس و توسعه وجود دارد، مگر استعداد اهل نظر به نهایت رسیده یا دین از پویش و زایش باز ایستاده است؟
در رشتهها و حوزههای گوناگون علوم، امروز مسائل نو، روشهای تازه و ابزارهای معرفتی جدیدی ابداع و ارائه شده است، پرسشها و موضوعهای بدیع و بکر بسیاری خود را در برابر معرفت دینی نهادهاند و پاسخ میطلبند. تحول و تکامل در علم اصول از ضرورتهای ایجاد امکان پاسخ گویی به آنهاست.
فهم پرسشهای ناشی از شرایط جدید، پارهای ضرورتها را بر ما تحمیل میکند. اصولاً نمیشود بی آن که پرسشی خطور کند، پاسخی خلق شود. مگر ممکن است بی آن که موضوع شناخته شود، حکمی بر آن صادر کرد؟ موضوعات به سه دسته «شرعی»، «عرفی» و «علمی» قابل تقسیم است؛ موضوعات عرفیه تابع تشخیص عرف است، اما موضوعات شرعیه و هم چنین موضوعات علمی، (موضوعاتی که علوم به حسب مورد، باید آنها را تعریف کنند)، به عهده مجتهد و تخصصهای فرافقهی و پیرافقهی است.
امروز حتی خود موضوعشناسی، نیازمند اجتهاد ـ به معنای عام ـ است. اگر فقیه ما زمانه را نشناسد، یعنی به حیات مدرن و لوازم آن آگاهی نداشته باشد، هندسه معرفتی جهان جدید را درک نکند، با موضوعات نو آشنا نباشد، مسألههای نوظهور را نیابد، پرسشهای روزگار را نداند، فقه ما تحول و توسعه پیدا نمیکند. و این جز با توسعه مفهوم و مصداق منطق اجتهاد و تشکیل حلقات کارشناسی که در هاله و حاشیه هر فقیه فحلی یاری رسان او در تحقیق و تدقیق باشند، فرا چنگ نخواهد افتاد و اگر این تحول و توسعه روی ندهد، اجتهاد ما کارآمد و دین ما روز آمد نخواهد شد. یک فقیه فرد، به فرض که به تنهایی، موضوعات شرعیه را بشناسد، که میشناسد؛ با موضوعات علمی و عرفی چه خواهد کرد، در حالی که دایره عرف، امروز توسعه یافته است و چنان و چندان نیست که یک فرد بتواند به سادگی و سهولت، فهم عرفی جامع تحصیل کند. موضوعات، معاملات و انواع عقود عرفی، در قیاس با گذشته گسترش یافته است. فهم موضوعات عرفی در پشت درهای بسته حجرهها به دست نمیآید. مگر یک نفر چه قدر قدرت و دقت دارد؟ من نمیگویم موضوعشناسی مطلقا وظیفه فقیه است، اما مدعی هستم اگر موضوع فهم نشود، مسأله درک نشده و اگر پرسش درک نشود، پاسخ میسر نیست یا پاسخ کارآمد نیست. موضوعشناسی هم در استنباط و هم در اجرای حدود الهی نقشآفرین است.
دانشهای دینی ما باید به فتح عرصههای جدید بپردازد. اگر عرصههای نو و ناگشوده در حوزه الهیات و بینش، اخلاق و منش، احکام و کنش دینی شمارش شود، مثنوی هفتاد من کاغذ خواهد شد. تعریف و تنسیق مباحث و مسائل مغفول در سه قلمرو دین، میتواند خود، موضوع یک تحقیق اساسی باشد. از باب مثال من این جا به بعضی از مسائل، آن هم صرفا در قلمرو فقه و از زاویه مطالعه فقهی اشاره میکنم ـ در عین این که بعضی از این موضوعات میتواند و باید در قلمرو فلسفه، کلام و اخلاق نیز مورد بررسی و پژوهش قرار گیرد ـ دین ما اگر دین روزآمد و کارآمد، خاتَم و خاتِم، جامع و جاویدان، پویا و پایا است که هست و اگر اسلام دینی است که قافله بشر را تا نقطه فرجام و قله فرج پیش خواهد برد، باید پاسخگوی همه مسائل همه نسلها و عصرها باشد. اما آیا اکنون بالفعل پاسخ همه پرسشها در مشت اصحاب دین و ارباب دین پژوهی است؟ عیب از فقه، کلام یا فلسفه و اخلاق اسلام نیست. عیب از ماست، باید امروز اصحاب فلسفه و کلام و ارباب فقه و اهالی مباحث نظری اخلاق نقد بشوند.
ادامه دارد ......
ارسال مقاله توسط کاربر محترم سایت :sm1372