ضعف عقلانیت زمینه ساز خرافه

خرافه، اصطلاح علمی نیست و از لوازم آن پیروی نمی کند. از این روی، حد و رسم روشنی را برنمی تابد که جامع افراد و مانع اغیار باشد

ضعف عقلانیت زمینه ساز خرافه
خرافه، اصطلاح علمی نیست و از لوازم آن پیروی نمی کند. از این روی، حد و رسم روشنی را برنمی تابد که جامع افراد و مانع اغیار باشد. خرافه اصطلاحی عرفی است و از به کار بردن توده ها گرفته شده و به همین جهت نیز موارد آن به حسب عرف ها تفاوت می کند. بنابراین، نباید تعجب کرد که مردمان شهرها و کشورها، یا مؤمنان ادیان گوناگون، همدیگر را به رفتارها و اندیشه های خرافی متهم نمایند و خود را منزه از آن بدانند، در حالی که از نگاه دیگران، خود غرق در خرافه اند:
«تعیین مرز خرافات کار دشواری است. مسافر فرانسوی در ایتالیا همه چیز را خرافه می یابد، و حق دارد. اسقف کانتربری (1) مدعی است که اسقف پاریس یک فرد خرافی است، پیروان کلیسای پرسبیتر (2) نیز همان برچسب را بر عالی جناب اسقف کنتربری می زنند، در حالی که خود آن ها را کویکرها (3)، افرادی خرافی می دانند، و کویکرها هم به نوبه خود از نظر سایر مسیحیان خرافی ترین آدم ها به حساب می آیند. » (4)
البته این بدان معنی نیست که خرافه مفهومی تعریف ناپذیر است، بلکه بدان معنی است که مانند هر اصطلاح عرفی دیگر، مرزهای روشن و دقیقی را برنمی تابد و باید به گونه ای از اجمال در تعریف آن بسنده کرد. ناگفته نماند که این اجمال، آسیبی به بحث از خرافه و مسائل جانبی آن نمی زند. زیرا اگر ما بتوانیم بخش های روشن خرافه را تعریف کرده و به آسیب شناسی آن بپردازیم و با ارائه راهکارهای مناسب، جلوی دامن گستری آن را گرفته و به درمان وضع موجود بپردازیم، به هدف خود رسیده ایم. به دیگر سخن، بشر امروز، چنان گرفتار خرافات شده که ما را از پرداختن به مسائل جزئی و حاشیه ای و ظرافت ها باز می دارد. شاید اگر جامعه های امروزی به مرحله ای از رشد یافتگی برسند که مظاهر روشن خرافه برچیده شود، به مرزبندی های دقیق تری از خرافه نیاز پیدا کنند و در آن سطح از رشد است که اندیشه وران نیاز به وسواس بیش تری دارند، تا حدود خرافه ها را بنمایانند.

نسبی بودن خرافه
 

آیا خرافه نسبی است و حقیقتی برای آن در صورت ذهن وجود ندارد؟ پس از پذیرش حاکمیت نظام علی معلولی ثابت و پایدار بر مجموعه عالم و پدیده هایی که در آن رخ می دهد، باید بپذیریم که خرافه نیز حقیقتی ثابت دارد؛ زیرا روح و حقیقت خرافه، چیزی جز باورهای سطحی و نارسا نسبت به نظام حاکم بر عالم نیست. بنابراین هر کجا که نظام ثابت الهی برقرار باشد، سطحی نگری نسبت به آن خرافه است. پس می توان نتیجه گرفت که خرافه نیز حقیقتی ثابت و پایدار دارد و با قراردادها و ملیّت ها تغییر نمی کند. دلیل این که اقوام و مؤمنان ادیان مختلف همدیگر را به خرافه پرستی متهم می کنند و خود را به دور از آن می شمارند، تفاوت در جهان بینی و چگونگی تفسیر حقایق عالم است. از نظر یک کمونیست ملحد، بیش تر کارهای یک مسلمان، از قبیل نماز، روزه، دعا، زیارت، عزاداری و ... اموری بی معنی و توسل به اسباب واهی، تخیلی و خودساخته است.
از این روی آن ها را خرافه می پندارد. در حالی که یک مسلمان نیز همین تفسیر را از رفتارها و باورهای یک کمونیست دارد. از نظر وی نیز بزرگ ترین تفکر خرافی و خرافی ترین انسان کسی است که باور کند عالم بدون دلیل و خود به خود پدید آمده باشد. یا چنانچه رفتار یک مسیحی از نظر یک مسلمان و بالعکس، خرافی جلوه می کند.
بنابراین، اگر معتقد بودیم که حقیقت عالم واحد است و برداشت های ما تأثیری در ماهیت آن ندارد، باید بپذیریم که خرافه نیز حقیقت ثابتی است و نسبیت درآن راه ندارد.

عنصرهای اصلی خرافه
 

دریافت مفهوم درست از خرافه، تنها از راه مطالعه موارد آن در میان توده ها ممکن است. به عبارتی، همان مردمی که خود کارهای خرافی را انجام می دهند، به طور سربسته وجود باورها و رفتارهای خرافی را پذیرفته اند. گرچه نسبت به نمونه ها و مصداق های آن اختلاف داشته باشند. در صورتی که ما محورهای اصلی خرافه را از قبیل رمّالی، غیب گویی، ارتباط با ارواح و اجنّه، اعتقاد به تأثیر ستارگان در رویدادهای زمینی، اثرگذاری ارواح خبیثه، اعداد و غیره را در نظر بگیریم، درخواهیم یافت که یکی از ارکان همه باورهای خرافی، مرموز بودن آن هاست. یعنی چگونگی اثرگذاری آن ها در هاله ای از ابهام قرار دارد و کسی به روشنی نمی داند که این مسائل چگونه اثر می گذارند و چگونه عمل می کنند. در مَثَل، روشن نیست که پریدن از روی آتش چگونه موجب بازشدن بخت افراد می شود؟ یا ارواح و اجنه چگونه آسیب می زنند یا خیرمی رسانند. به دیگر سخن، در همه باورهای خرافی، نوعی اعتقاد به اثرگذاری امور ناشناخته یا اثرگذاری های ناشناخته امور شناخته شده، وجود دارد.
یکی دیگر. از ویژگی های مهم امور خرافی، خلاف بداهت و گرایش های فطری و عقلی بودن آن هاست، مانند باورهایی که نسبت به شخصیت های افسانه ای و مورد علاقه وجود دارد:
مردی قدی بسیار بلند داشت به گونه ای که دستش را به دریا فرو می برد، ماهی صید می کرد و آن را برابر خورشید می گرفت، می پخت و می خورد!
یا حضرت ابوالفضل چنان دستان بلندی داشت که در هر بار چرخش دست، ده ها نفر را می کشت. یا وقتی بر مرکب می نشست، پاهایش روی زمین کشیده می شد!
یا امام حسین (ع) در روز عاشورا، هزاران نفر از دشمنان را کشت!
یا مردمان بنی اسرائیل در هر بار که بول می کردند، باید بدن خود را با قیچی می بریدند!
یادآوری: آن چه به عنوان عناصر اصلی خرافه از آن ها یاد شد، جامع و مانع نیستند، بلکه ناظر به نوع موارد هستند.

مرز خرافه و خطاهای علمی
 

در تمام علوم، بسیار اتفاق می افتد که دانشمندان متوجه خطا در بازشناسی علت های واقعی پدیده ها می شوند. آن چه را که علت اصلی بیماری نبود، به عنوان علت گرفته و سال ها بر اساس آن تحلیل کرده و نسخه نوشته اند. با این حال، هیچ گاه کسی دانشمندان را به خرافه پرستی متهم نمی کند؛ زیرا دانشمندان، با روش های علمی به استقبال پدیده ها و رویدادها می روند و برابر اصول علمی آن ها را تفسیر می کنند. در این سیستم، باورها به اثرگذاری مرموز و غیرمادی وجود ندارد، به گونه ای که بتواند تمام علت های مادی را خاضع سازد. بلکه تمام تلاش آنان به کار گرفته می شود تا پیوند میان حقایق شناخته شود. اما در میان خرافه و در عرصه باورهای خرافی، نه تنها چنین تلاش عقلانی و علمی برای اثبات علّی معلولی به چشم نمی خورد، بلکه تنها با نوعی ترس و هیجان کور نیز همراه است که راه هر نوع اندیشه ای را می بندد.

مرز خرافه و بدعت
 

باز بر همین اساس، مرز میان بدعت و خرافه روشن می شود. رابطه بدعت و خرافه، خاص و عام من وجه است؛ زیرا بدعت به هر نوع تصرف در دین؛ اعم از اصول و فروع آن گفته می شود و لزوماً تمام این تصرف ها، تصرف هایی نیست که عنصر مفهومی خرافه را در خود داشته باشد و دلالت بر نوعی از ارتباط مرموز و ناشناخته و نامعقول بکند. زیرا نسبت دادن رسوم خردمندانه و پسندیده اقوام مختلف به شارع، می تواند مصداق بدعت باشد، در حالی که مصداق خرافه نیست. چنانچه بدعت گذاشتن در یک فرع فقهی، می تواند مصداق روشنفکری نیز تلقی شود. مانند تغییر بدون دلیل احکام شرع به مقتضای خواهش عرف و فهم زمانه!
اما اگر عقیده یا عملی، شاخصه اصلی خرافه را داشته باشد و بر امری خلاف بداهت عقل یا تأثیری ماورایی دلالت بکند، با این حال به شارع نسبت داده شود، بدعت نیز خواهد بود، مانند بسیاری از اسرائیلیات.

خلاصه سخن
 

گرچه تعریف جامع و مانعی برای خرافه نمی توان عرضه کرد، با این حال آن چه از بررسی موارد و تفحص فهم عرفی از آن به دست می آید، به هر نوع باور یا عمل برخاسته از باوری گفته می شود که دربردارنده اثرگذاری های مرموز و غیردرخور توجیه امور ناشناخته یا اثرگذاری های ناشناخته امور شناخته شده بر پدیده هاست که در بیش تر موردها ترس و طمع در باورمندی به آن ها نقش دارد. همچنانچه باور به اموری که با بداهت عقل و فطرت سازگار نباشد نیز گفته می شود.

نسبت خرافه و عقل
 

از تعریف خرافه می توان فهمید که خرافه از ضعف عقلانیت ریشه می گیرد. مقصود از عقل، نیروی درک حقایق عالم است. در تحلیل پدیده ها به علت های حقیقی آن ها نظر دارد و در صورت ناتوانی از شناخت آن ها از اظهار ناتوانی شرم ندارد؛ این حال ذهن کنجکاو انسان در مواجهه با پدیده های ناشناخته و رویدادهایی که در پیرامون اش رخ می دهد، به طور طبیعی به دنبال علت آن ها می گردد. ولی از آن جا که بیش تر دقت، کنجکاوی و بردباری لازم برای شناخت علت های حقیقی را ندارند، به تفسیرهای سطحی و علت های صوری که ساخته وهم و خیال است، بسنده کرده و خود را از استمرار حرکت طبیعی فکر رها می سازند. زیرا تفکر در حین نرم افزاری بودن، از کارهای عضلانی بسیار سخت تر است.
علامه طباطبایی در این که چرا و به چه علت هایی مردم به خرافه می گرایند، می نویسد:
«و آدمی از این نظر که آرامش، همه، به اقتضای فطرت اش منتهی می شود، فطرتی که از علل هر چیز جست و جو می کند و نیز به اقتضای طبیعت اش منتهی می شود که او را وادار به استکمال نموده، به سوی آن چه که کمال حقیقی است سوق اش می دهد هرگز حاضر نیست خود را تسلیم آرای خرافی کند و در برابر هر خرافه ای، کورکورانه و جاهلانه خاضع شود.
الا این که عواطف درونی و احساسات باطنی او، که بیش تر و عمده اش خوف و رجاء است همواره خیال او را تحریک می کند به این که تأثیر پاره ای خرافات را بپذیرد. این عواطف اعتقاد به خرافات را به گردنش می گذارد، چون قوه خیال در ذهن او صورت هایی هول انگیز و یا امیدوارکننده ترسیم می کند و حس خوف و رجاء هم آن صورت ها را حفظ می کند و نمی گذارد از خزانه نفس غائب شود. »(5)
چنانچه مردم مدینه در تحلیل خورشید گرفتگی، به جای درنگ، به کار بردن خرد و حلم ورزیدن دریافتن علت حقیقی آن، به عنصری مرموز و ماورائی، یعنی وفات فرزند رسول خدا (ص) استناد جستند یا شماری از مردم، رویدادهای خوب و بد زندگی خود را به ولادت فرزند، روبه رو شدن با شخص خاص و ... پیوند می زنند.
هیچ انسان عاقلی نمی پذیرد که پریدن از روی آتش بر علت ها و عامل های اثرگذار در سعادت مندی انسان از قبیل دانش، کار تدبیر، مدیریت، و خردورزی و ... پیش است و زمینه های گشوده شدن درهای خوشبختی از این راه فراهم گردد. هیچ عاقلی نمی پذیرد که خداوند از قومی بخواهد که پس از هر بار بول کردن، بخشی از تن خود را بِبُرد!
یا انسانی وجود داشته باشد که پاهایش تا عمق دریا فرو رود و دستان اش تا خورشید امتداد یابد.
یا شخصی به نام دجال در آخرالزمان پیدا شود که بر الاغی سوار شود که هر قدم آن، چند میل راه باشد!
خلاصه این که ضعف عقلانیت به معنای طفره رفتن از تحلیل درست و عمیق مسائل، مهم ترین عنصر در شکل گیری باورها و رفتارهای خرافی است. چنانچه شماری از اندیشوران غربی نیز، عنصر «انسان معقول» را به عنوان معیار بازشناسی و تعریف خرافه معرفی کرده اند.
«برای رهایی از این بن بست، لازم است به ابزار مناسبی متوسل شویم که حقوق دانان به کار می برند، و آن مفهوم «انسان معقول» است. » (6)
شاخص عقلانیت به روشنی در قرآن تبیین شده است که به پاره ای از موارد آن می پردازیم.

ریشه یابی خرافه از نگاه قرآن
 

خدای متعال، منشأ خرافه را در بی فکری و به کار نبستن عقل می داند و انسان را بارها به همین خاطر سرزنش می کند. به عنوان مثال در رویارویی با بت پرستی که بزرگ ترین مظهر انحراف فکری و خرافه پرستی است، می فرماید:
«وَ إذا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أنْزَلَ اللهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما ألْفَیْنا عَلَیْه آبأنا أوَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ لا یَعْقِلُونَ شَیْئاً وَ لا یَهْتَدُونَ وَ مَثَلُ الذَّینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذی یَنْعِقُ بِما لا یَسْمَعُ إِلّا دُعاً وَنِداً صُم بُکْم عُمْی فَهُمْ لا یَعْقِلونَ» (7)
«و هنگامی که به آن ها گفته شود: از آن چه خدا نازل کرده است، پیروی کنید، می گویند: «نه، ما از آن چه پدران خود را بر آن یافتیم، پیروی می کنیم. » آیا اگر پدران آنان، چیزی نمی فهمیدند و هدایت نیافتند [باز از آنان پیروی خواهند کرد] مَثَل [تو در دعوت] کافران، بسان کسی است که [گوسفندان و حیوانات را برای نجات از چنگال خطر] صدا می زند؛ ولی آن ها چیزی جز سر و صدا نمی شنوند. [و حقیقت و مفهوم گفتار او را درک نمی کنند. این کافران، در واقع] کر و لال و نابینا هستند؛ از این رو چیزی نمی فهمند.
درباره زنده به گور کردن دختران شان می فرماید:
«وَ إذا بُشِّرَ أحَدُهُمْ بِالأنْثی ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاَ وَ هُوَ کَظِیمُ یَتَواری مِنَ القَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ أیُمْسِکُهُ عَلی هونٍ أمْ یَدُسّهُ فِی التّرابِ ألاساءَ ما یَحْکُمُونَ» (8)
«در حالی که هرگاه به یکی از آنان بشارت دهند دختر نصیب تو شده، صورتش [از ناراحتی] سیاه می شود؛ و به شدت خشمگین می گردد * به خاطر بشارت بدی که به او داده شده، از قوم و قبیله خود متواری می گردد [و نمی داند] آیا او را قبول ننگ نگه دارد، یا در خاک پنهانش کند. چه بد حکم می کنند!»
روشن است که این حکم از چگونگی تفکر آن ها ریشه می گیرد. گذشته از آن که ممکن است مقصود از حکم، حکم نفس اماره باشد که در برابر حکم عقل است.
در آیه دیگری، خداوند این عمل را نوعی افتراء می شمارد. زیرا باورهایی نظیر این که دختر شوم و بدقدم است و مایه سرافکندگی پدر است و موجب خسران و کمبود روزی خانواده می شود، همه خرافاتی است که از درک نادرست حقیقت انسان، ضرورت وجود زن برای بقا، رشد و بالندگی نظام آفرینش ناشی می شود. در واقع این قوم، به اندازه ای بی عقل بودند که با کشتن دختران، ناخواسته به جنگ با خود و امتداد نسل خود برخاسته بودند.
«وَ کَذلِکَ زَیْنَ لِکَثِیرٍ مِنَ المُشْرِکِینَ قَتْلَ أوْلادِهِمْ شُرَکاءُهُمْ لِیُرْدُوهُمْ وَلِیَلْبِسُوا عَلَیْهِمْ دِنَهُمْ وَ لَوْ شاءَ اللهُ ما فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ ما یَفْتَرُون» (9)
این گونه برای بسیاری از مشرکان، شریکان شان کشتن فرزندان شان را آراستند تا نابودشان کنند و دین شان را بر آنان مشتبه سازند، اگر خدا می خواست، چنین نمی کردند. بنابراین، آنان و افتراهاشان را به حال خود واگذار.
یا در آیه های دیگری به آسیب شناسی پاره ای از رفتارهای خرافی عرب پرداخته و همه آن ها را افتراء دانسته و نشأت گرفته از نادانی آنان:
«وَ قالُوا هذِهِ أنْعامُ وَ حَرْثُ حِجْرُ لا یَطْعَمُها إلّا مَنْ نَشاءُ بِزَعْمِهِمْ وَ أنْعامُ حُرّمتْ ظُهُورُها وَ أنعامُ لا یَذکُرُونَ اسْمَ اللهِ عَلَیْها إِفْتراءٌ عَلَیْهِ سَیَجْزِیهِمْ بِما کانُوا یَفْتَرُونَ*وَ قالُوا ما فی بُطُونِ هذِهِ الأنْعامِ خالِصَةُ لِذُکُورِنا وَ مُحَرَّمُ عَلی أزْواجِنا وَ إِنْ یَکُنْ مَیْتَةً فَهُمْ فیهِ شُرَکاءُ سَیَجْزِیهِمْ وَصْفَهُمْ إنَّهُ حَکِیم عَلیم* قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ قَتَلُوا أوْلادَهُمْ سَفَهاً بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ حَرَّمُوا ما رَزَقَهُمُ اللهُ اِفْتراءً عَلَی اللهِ قَدْ ضَلّوا وَ ما کانُوا مُهْتَدِینَ» (10)
«و گفتند: این قسمت از چهارپایان و زراعت [که مخصوص بت هاست، برای همه] ممنوع است؛ و جز کسانی که ما بخواهیم، به گمان آن ها – نباید از آن بخورند! و [این ها] چهارپایان است که سوار شدن بر آن ها [بر ما] حرام شده است! و [نیز] چهارپایانی [بود] که [هنگام ذبح] نام خدا را بر آن نمی بردند، و به خدا دروغ می بستند [و می گفتند: «این احکام همه از ناحیه اوست. »] به زودی [خدا] کیفر افتراهای آن ها را می دهد * و گفتند: آن چه [از بچه] در شکم این حیوانات است، مخصوص مردان ماست و بر همسران ما حرام است. اما اگر مرده باشد [مرده متولد شود]همگی در آن شریک هستند. به زودی [خدا] کیفر این توصیف [و احکام دروغین] آنان را می دهد. او، حکیم و داناست* به یقین آنان که فرزندان خود را از روی جهل و نادانی کشتند، گرفتار خسران شدند؛ [زیرا] آن چه را خدا به آن ها روزی داده بود، بر خود تحریم کردند؛ و بر خدا افتراء بستند. آن ها گمراه شدند و [هرگز] هدایت نیافته بودند.
خلاصه سخن این که از نگاه قرآن، خرافه ریشه در ضعف خرد و خردورزی دارد و در صورتی که انسان اندیشه خود را در مسیر درست آن به کار اندازد، بی گمان از باورها و رفتارهای خرافه رها خواهد شد.

انبیاء و خرافه زدایی
 

در صورتی که مروری بر دشواری های رسالت انبیاء بکنیم، درخواهیم یافت که آنان نه بر سر مسائل بلند و معارف عالی که برای رهانیدن قوم خود از چنگال پیش پا افتاده ترین باورها و نابخردانه ترین رفتارها، تلاش ها و مبارزه ها کردند، تا جایی که بسیاری از ایشان در این راه کشته شدند.
پیامبران، با کسانی روبه رو بودند و به هدایت آنان همت می گماردند که بت دست ساز خود را رب النوع می دانستند. کرامت انسانی خود را فراموش کرده و با تمام خضوع در برابر آن به سجده می افتادند. اگر بت خود را از خرما یا موارد خوردنی ساخته بودند، در صورتی که گرسنگی آن را می خوردند. برای باریدن باران هیزم به دم گاو می بستند و آتش می زدند؛ زیرا بر این پندار بودند که نعره های گاو صدایی شبیه به رعد و برق تولید می کند و همین باعث بارش باران می شود. دختران خود را با دست خود در میان خاک گذاشته و دفن می کردند. زن را کالایی قابل توارث می انگاشتد و از حقوق انسانی محروم شان می ساختند ... و بنابراین، می توان گفت: مهم ترین رسالت انبیاء مبارزه با خرافه های فکری و عملی بوده است.
به فرموده خداوند در قرآن کریم:
«الَّذینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبی الأمّی الَّذی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراهِ وَ الأنْجیلِ یَأمُرُهُمْ بِالمَعْروفِ وَیَنْهاهُمْ عَنِ المُنْکَرِ وَیُحِلّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ وَ یُحَرّمُ عَلَیْهِمُ الخَبائِثَ وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الأغْلالَ الَّتِی کانَتْ عَلَیْهِمْ» (11)
«همانان که از فرستاده [خدا]، پیامبر «امّی» پیروی می کنند، پیامبری که صفاتش را، در تورات و انجیلی که نزدشان است، می یابند ... و بارهای سنگین، و زنجیرهایی را که بر آنان بود [از دوش و گردن شان] برمی دارد».
غل و زنجیرهایی که به دست و پای مردم بسته شده بود و پیامبر اکرم (ص) آن ها را برداشت، از جنس آهن و چوب نبود؛ زیرا قوم هیچ پیامبری این چنین به زنجیر کشیده نشده بودند. بلکه مقصود از زنجیرها، باورهای غلطی بودند که دست و پای دل و جان مردمانی را که رسول خدا برای هدایت شان برانگیخته شده بود، به بند کشیده بود و آنان را از رفتارهای انسانی باز می داشتند.
استاد مطهری در این باره می نویسد:
«درافتادن با شرک ها، خرافه ها، جهالت ها، ساخته های خیال بافانه، ظلم ها و ستم ها و ستمگری ها یکی دیگر از علائم و نشانه های صداقت پیامبری یک مدعی پیامبری است. » (12)
مبارزه با خرافه ها از کسی برمی آید که به دنبال جاه و مقام نباشد و هدف او آزاد کردن باشد، نه به بند کشیدن؛ چرا که مبارزه با خرافه ها، موجب رویارویی با عقاید ریشه دار و عادت های فرهنگ شده، می گردد. در نتیجه کسی که قصد بهره وری از مردم را داشته باشد، نه تنها با آن ها نمی جنگد که برای رواج آن ها پافشاری می کند:
«آن حضرت، به بهانه آزادی عقیده، بت ها را باقی نگذاشت، به عکس، دید این بت ها را عامل اسارت فکری مردم اند و صدها سال است که فکر این مردم اسیر این بت های چوبی و فلزی شده است، این بود که به عنوان اولین اقدام بعد از فتح، تمام آن ها را درهم شکست و مردم را واقعاً آزاد کرد.
حالا این شیوه و رفتار را مقایسه کنید با رفتار پادشاهان انگلستان وقتی که برای دیدار از هندوستان به آن جا رفته بود، در هندوستان جزء برنامه سفرش، بازدید از یک بتخانه گنجانده شده بود. خود مردم هند وقتی می خواستند داخل صحن بتخانه شوند، کفش های خود را می کَندند، اما او به نشانه احترام بیش از حد، هنوز به صحن نرسیده کفش هایش را کَند و بعد هم از همه مؤدب تر در مقابل بت ها ایستاد. در تفسیر این حرکت، عده ای ساده اندیش می گفتند ببینید نماینده یک ملت روشنفکر چقدر به عقاید مردم احترام می گذارد، غافل از این که این نیرنگ استعمار است. استعماری که می داند که همین بتخانه هاست که هند را به زنجیر کشیده و رام استعمارگران کرده است. این گونه احترام گذاشتن ها، خدمت به آزادی و احترام به عقیده نیست، خدمت به استعمار است. ملت هند اگر از زیر بار این خرافات بیرون بیاید که دیگر باج به انگلیسی ها نخواهد داد. » (13)

روش های مبارزه با خرافه
 

پس از شناخت یک بیماری باید به دنبال پیشگیری و درمان آن بود. در ادامه نوشتار به این مهم می پردازیم. در بحث های مقدماتی که گذشت، مهم ترین عنصر در پیدایش، توسعه و استقرار خرافه، ضعف رویکرد عقلانی نسبت به پدیده های ماوراء طبیعی و نوع ارتباط آن ها و تأثیر و تأثرات میان آن دوست. توضیح دادیم که منظور از رویکرد عقلانی، نگاه علی معلولی و عالمانه خالی از ترس و امید کاذب است. به گونه ای که مسائل را از حالت مرموز آن درآورد و به صورت مسائل علمی درخور تحلیل نشان دهد. مگر در مواردی که دلیل علمی بر مرموز بودن مسئله اقامه شود.
به عنوان مثال، در قرن گذشته، حدود 600 بار در سرزمین های گوناگون جهان، فرو افتادن ماهی از آسمان ثبت شده است. کسی از خانه بیرون آمده و دیده است که در ظرف کنار در، ماهی افتاده و در میان آب شنا می کند. یا کسی که از پیاده رو می گذشته، ناگهان دیده ماهی زنده یا مرده ای از آسمان فرو افتاد و او از این حادثه ترسیده است. در برابر این گونه پدیده ها اگر کسی و کسانی تفکر عقلانی داشته باشند، آن ها را به مسائل ماوراء الطبیعی یا خارق العاده نسبت نمی دهند و به دنبال علت های آن به جست و جو برمی خیزند. و به برکت همین جست و جو درمی یابند که گردبادها وقتی که از خشکی به دریاها می رسند، آب را نیز به چرخش درآورده و محتویات آن را با تمام قدرت و سرعت به سمت بالا می کشند، از این روی شمار زیادی ماهی به سمت آسمان و در فضای داخل گردباد کشیده شده و گاه تا کیلومترها بالا می رود. زمانی که گردباد آرام می شود، محتویات آن نیز رها شده و سقوط می کند. این سقوط ممکن است در خشکی یا دریا انجام گیرد.
در حالی که افراد غیر متفکر که ذهن ساده ای دارند، به سرعت آن ها را به امور خارق العاده و غیر درخور توجیه از نظر علمی نسبت داده و تفسیرهای امیدوارکننده یا ترساننده از آن می کنند. یا به فال نیک می گیرند یا به فال بد!

رشد عقلانیت در سطح عمومی
 

با این توضیح سمت و سوی مبارزه نیز روشن می شود. مهم ترین شاخص مبارزه با خرافه، تلاش برای عمومی کردن رویکرد عقلانی نسبت به رویدادها، مسائل طبیعی و ماوراء طبیعی و روابط میان آن هاست. به هیمن دلیل نیز انبیاء رشد عقلانیت را در سرلوحه تمام برنامه های خود قرار داده بودند و میزان رشد انسان را بسته به اوج گیری عقل او و نیز رشد نایافتگی او را نشأت گرفته از بی خردی او می دانستند. این، ملاکی بود برای ارزیابی شخصیت افراد. از این روی، زمانی که نزد رسول گرامی اسلام، از زهد و عبادت کسی سخن می رفت، حضرت از عقل او سؤال می کرد.
خدای متعال رسالت انبیاء را تزکیه و تعلیم کتاب و حکمت می داند.
«کَما أرْسَلْنا فِیکُمْ رَسُولاً مِنْکُمْ یَتْلُو عَلَیْکُمْ آیاتِنا وَ یُزَکّیکُمْ وَ یُعَلّمُکُمُ الکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُعَلّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُون» (14)
همان گونه رسولی از خودتان در میان شما فرستادیم؛ تا آیات ما را بر شما بخواند؛ و شما را پاک کند؛ و به شما، کتاب و حکمت بیاموزد؛ و آن چه را نمی دانستید، به شما یاد دهد.
در بیانی از حضرت امیر(ع) نیز یکی از رسالت های مهم ایشان، برانگیختن گنجینه های عقل شمرده شده است.
«یُثیروا لَهُم دفائِنَ العُقُول». (15)
برانگیزند بر آن ها گنجینه های نهان عقل را.
به همین منظور جا دارد این سؤال را به میان آوریم که چگونه می توانیم عقلانیت را در سطح و لایه های جامعه افزایش دهیم و به سطحی از عقلانیت عمومی برسیم که افراد به راحتی گرفتار سخنان بی مایه نشده و جز با تحلیل و استدلال چیزی را نپذیرند.

1. ترویج اندیشیدن
 

گرچه انسان بالذات متفکر آفریده شده است؛ اما تفکر او نیز مانند سایر قوا، به رسیدگی، هدایت و تقویت نیاز دارد، تا به شکوفایی عقلی برسد. بنابراین، باید مردم را به اندیشیدن واداشت. در این مرحله، اصل اندیشیدن خوشایند است. گرچه تفکر به ظاهر کار کم زحمتی است و نیاز به جست و خیز و تلاش عضلانی و تحمل گرمای تابستان و سرمای زمستان ندارد؛ اما اگر دقت و تجربه شود، درخواهیم یافت که یکی از سخت ترین رفتارهایی است که هر انسانی در عمر خود تجربه می کند. بزرگ ترین مشکل انسان ها در طول تاریخ، فرار از اندیشیدن است. زیرا اندیشیدن کار بسیار دشواری است. و تجربه نشان داده است که انسان ها به کارهای عضلانی بیش تر علاقه نشان می دهند، تا به رفتارهای فکری. اگر انسان می اندیشید و سخنی را بدون درنگ و تفکر نمی پذیرفت، راهی برای استعمار او پیدا نمی شد، فرعون ها و نمرودها بر او چیره نمی گشتند و هر انسان منحرفی نمی توانست با ترویج خرافات، گوهر انسانی او را سلب کند و به اندازه ای او را به انحطاط بکشاند که حاضر شود در برابر موجودِ بی جان و پستی، مانند سنگ و چوب، پیشانی بر زمین بساید! به همین خاطر خدای متعال بارها از او می خواهد تا بیندیشد.
«کَذلِکَ یبَیّنُ اللهُ لَکُمُ الآیاتِ لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُون» (16)
«خدا آیات را این چنین برای شما بیان می کند، باشد که در کار دنیا و آخرت بیندیشید».
«أفَلا تَتَفَکَّرُون» (17)
«آیا باز هم فکر نمی کنید».
«فَاقْصُصِ القَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُون» (18)
«قصه ها را بگوی، شاید به اندیشه فرو روند».

2. تفکر انتقادی
 

تفکر انتقادی از بایسته های رشد عقلانیت است؛ زیرا انسان رشد یافته، به دنبال واقع است، گرچه دست یافتن به آن، او را به زحمت بیندازد. او می داند که حقایق با ادعاها و تجمع آراء تغییر نمی کند. چنین کسی برای رسیدن به حق و بازشناسی آن از باطل به درستی می اندیشد و منتقدانه به جست و جو می پردازد. در بازشناسی خوب و خوب تر منتقدانه، با انصاف علمی به میدان اندیشیدن وارد می شود. مادامی که مردمان جامعه ای، مطلبی را بدون درنگ بپذیرند، تحت تأثیر صداها و گروه های جورواجور قرار بگیرند، احساسات شان بر اندیشه شان غلبه کند، باید منتظر فاجعه بود. خرافه مانند علف هرز، در چنین جامعه ای زمینه رشد می یابد و نابودی آن را رقم می زند. اهل فکر، به ویژه کسانی که رسالت دینی دارند، نباید از مردم پذیرفتن را بخواهند، بلکه باید به آن ها بیاموزند که حتی معارف دین نیز با سؤال، انتقاد و مقاومت بپذیرند و هر سخنی را حتی اگر گوینده اش بزرگ باشد، بدون تفکر، دقت و مطالعه نپذیرند. مردمی که عقیده ای را با دقت و با مقاومت بپذیرند، با مقاومت نیز از دست می دهند و مردمی که آسان بپذیرند، آسان نیز از دست می دهند. بنابراین نباید از دیرپذیری اندیشه ای و یا مقاومت در برابر اندیشه های هرچند اسلامی، نگران بود، بلکه باید به فال نیک گرفت. خدای متعال می فرماید:
«فَبَشّرْ عِباد * الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ القَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أحْسَنَهُ اُولئِکَ الَّذِینَ هَداهُمُ اللهُ وَ اُولئِکَ هُمْ اُولُوا الألْباب» (19)
«بشارت بده بندگانم را، آن کسانی که به سخن گوش می دهند و از بهترین آنان پیروی می کنند، ایشان اند کسانی که خدا هدایت شان کرده و اینان خردمندان اند».
خدای متعال، چنین کسانی را به وصف هدایت و خرد می ستاید. از همه بالاتر این که با بیان ضمیر فصل «هم» خردمندان را در همین گروه منتقد و اندیشه ورز منحصر می سازد.
در آیه دیگر از اجازه خواستن مشرکان برای تحقیق بیش تر استقبال می کند و به رسول خود دستور رخصت می دهد.
«وَ إنْ أحَدُ مِنَ المُشْرِکینَ اسْتَجارَکَ فَأجِرْهُ حَتّی یَسْمَعَ کَلامَ اللهِ ثُمَّ أبْلِغْهُ مَأمَنَهُ ذلِکَ بِأنَّهُمْ قَوْمُ لا یَعْلَمُون» (20)
«و هرگاه یکی از مشرکان به تو پناه آورد، پناهش ده تا کلام خدا را بشنود، سپس به مکان امنش برسان، زیرا اینان مردمی نادان اند».
در روایتی نیز از حضرت مسیح (ع) نقل شده است که:
«عنه عن علی بن عیسی القاسانی عن ابن مسعود المیسری رفعه قال قال المسیح (ع) خذوا الحق من أهل الباطل و لا تأخذوا الباطل من أهل الحق. کونوا نقاد الکلام فکم من ضلالة زخرفت بآیة من کتاب الله کما زخرف الدرهم من نحاس بالفضة المموهة النظر الی ذلک سواء و البصراء به خبراء. » (21)
حق را از اهل باطل بگیرید، اما باطل را از اهل حق نگیرید. نقاد سخن باشید. چه بسیار گمراهی که به آیه ای از کتاب خدا زینت شده است، چنانچه درهمی از مس با طلا درآمیخته می شود. نگاه ها به آن یکسان است. اما اهل بصیرت از حقیقت آن باخبرند».

3. بیان دقیق و روشن معارف دین
 

یکی از ویژگی های فاخر و شکوه مند دین، فراگیر بودن آن نسبت به امر دنیا و آخرت است. دین به رابطه رفتارها، اشیاء و رویدادهای مادی و آثار معنوی و
اثرگذاری موجودات غیرمادی در عالم ماده می پردازد. در اساس یکی از دلیل های نیاز به وحی، محدودیت عقل در درک تمام این حقایق است. با بیان این حقایق، عقل بخش ناقص خود را کامل می کند و به قضاوت جامعی از آغاز و انجام و آن چه میان آن دو باید انجام داد، می رسد. می داند که عوامل اثرگذار در رشد و انحطاط کدام است. عنصرهای وهمی و حقیقی به او شناسانده می شود. در مَثَل درمی یابد هر موجودی در عالم، اثرگذاری خود را از خدا می گیرد و در این اثرگذاری هیچ گونه استقلالی ندارد. این تفکر انسان را از غل و زنجیرهای بسیاری رها می سازد. از شر آفریده ها و پدیده های طبیعی و از آن چه می پندارد به او شر می رساند و یا شاید شر برساند، به چیزهای موهوم پناه نمی برد، بلکه به خدا پناه می برد. زیرا می داند که خدای متعال آفریدگار آن ها و بالاتر از تمام آن هاست و توسل به ذات مقدس پروردگار، او را از شر هر موجودی در امان خواهد داشت. جن و انس و ملک را بنده خدا می داند و همین بینش و بصیرت او را از پندارگرایی های خردسوز، خیال انگیزی های ترسناک و توهم های بی ریشه و بنیاد، رهایی می بخشد. اگر او دین، جایگاه رسالت رسول و امامت امام را درست دریابد، خواهد دانست که اگر چیزی زیانبار به حال او بود، رسول خدا (ص) و جانشین او، امام(ع) از او دریغ نمی کردند و قبل از این که فاجعه ای او را در خود بگیرد، به او خبر می دادند. اگر عددی خاص، یا روزی معین یا مکان و زمانی مشخص موجب آسیب به انسان شود، بی گمان بی خبر نمی ماند. بنابراین، این فرد دین شناس، نتیجه می گیرد که اگر رسول خدا (ص) مرا از چنین اموری نترسانده است، بدان معناست که این امور، آثار وهمی که درباره شان گفته می شود، ندارند.
اگر معرفت او نسبت به نظام رزق و روزی و همین طور بیماری و شفای الهی درست باشد، راه هایی را پیش خواهد گرفت که دین به روشنی او را به آن ها رهنمون شده است. راه های خردمندانه را می پیماید و از خدا کمک می خواهد و شفا می طلبد. برای ادای قرض به تلاش برمی خیزد و برای درمان بیماری، به پزشک مراجعه می کند، دارو مصرف می کند و از خداوند متعال شفا می طلبد.
آن چه مهم است این که جایگاه دین، رسول و امام به روشنی برای مردم بیان شود، تا انتظارات مردم از دین، رسول و امام، جهت و سمت و سوی درستی بیابد. بسیاری از خرافاتی که به ساحت دین و دینداری راه می یابد، به خاطر نشناختن نقش دین و رسالت رسول (ص) و نقش هدایتی ائمه است. آن چه مایه شگفتی می شود، این است که ائمه هدی (ع) در زمان حیات و حضور خود به رفع گرفتاری ها از راه های غیرعادی نمی پرداختند یعنی مردم برای شفای بیماری و رفع گرفتاری های مادی خود به در خانه ائمه (ع) نمی آمدند. البته ایشان به عنوان یک انسان والا و عزیز در نزد خدا، از دعا، راهنمایی های معنوی و تلاش متعارف در این باره دریغ نمی کردند. اما این با تصرفات غیرمادی قرض کسی را ادا کنند یا مریضی را شفا دهند، چنین نبوده است.
همه این رفتارهای نادرست و انتظارهای بی جا و بی راه، که امروزه می بینیم در بین شماری از مردم رواج یافته و نقش هدایتی ائمه را فراموش کرده اند از ضعف شناخت دینی آنان ریشه می گیرد. انتظاری که امروزه در برابر این گونه نگاه ها و برداشت ها از علمای دین می رود، شناساندن صحیح دین به مردم است، نه همراهی با مردم در رفتارهای ناهنجار و نادرست. عالم دینی باید مردم را نسبت به شأن امام که شأن هدایت و رهبری و حکومت است، آشنا کند و به آنان بفهماند که بیش تر گرفتاری های انسان امروز، به خاطر محرومیت از نقش هدایتی و معنوی امام (ع) است. پس باید بکوشیم تا زمینه های لازم پررنگ شدن نقش هدایتی امام و از همه مهم تر برای طلوع آن خورشید غایب از نظر را فراهم سازیم. این نگاه، احساسات مردم را در جهت مناسبی، به حرکت درمی آورد. اما اگر این نگاه نباشد، اگر پیروی از امام نباشد، اگر تلاش برای ظهور امام نباشد، باید همیشه ایّام حقارت انسان را شاهد باشیم.
یا اگر فلسفه عزاداری به درستی شناسانده شود، مردم خود در برابر خرافه ها استقامت می کنند. خود می فهمند که کدام روضه و منبر در راستای هدف های والا، روشن، انسان ساز و حرکت آفرین امام حسین (ع) است و کدام خرافه و ساختگی است و انسان را از هدف امام دور می سازد و او را به وادی اوهام می افکند. اما اگر امام حسین (ع) وسیله ای برای بخشایش گناهان و شفای مریضان و قضای حاجت مندان، بدل شود، هر روز باید شاهد علف های هرز بیش تری در باغ و بستان امامت و شهادت باشیم.

4. ارائه تحلیل علمی از موارد خرافه
 

در بسیاری از موارد، افراد به خاطر ضعف نفس، شکست خوردگی و افسردگی و نیاز به پناهگاه و ده ها عامل دیگر، آمادگی لازم برای پذیرش و انفعال را دارند. در این شرایط افراد سودجو تحت عنوان مالی و علوم غریبه و ارتباط با ارواح و اجنه، به راحتی می توانند این افراد را تحت تأثیر قرار دهند و نقشه های شوم خود را روی آنان پیاده کنند. به همین جهت، یکی از راه های مبارزه با خرافه و توسعه عقلانیت و رها ساختن این کسان از دام خرافات، ارائه تحلیل های علمی و آماری از خرافه هاست. به گونه ای که افراد در جریان کار مدعیان قرار گیرند و در واقع از پشت صحنه ادعاهای آنان آگاه شوند. و از سوی دیگر، با ارائه آمار علمی از ثمربخش نبودن و یا درست نبودن ادعاهای آنان، حقیقت مسئله را روشن کنند. و مردم را در جریان گرفتاری کسانی که به این مدعیان مراجعه کرده و برابر دستورالعمل آنان عمل کرده اند، بگذارند.

آسیب تفکر ضدخرافی
 

جاهل، خط تعادل را گم می کند و پیوسته، یا تندروی می کند و یا کندروی. شماری از ترس خرافی شدن، سر از مادی گری درمی آورند و هر چیزی که با فکر ناتوان آنان نسازد، خرافه می پندارند. این تفکر نیز درست نیست و حتی نمی توان روایتی را به صرف دور از ذهن بودن مضمون آن، جعلی پنداشت. بلکه باید بپذیریم که در این عالَم اسراری است که برای ما روشن نیست. مثلاً اگر گفته شود که زنا باعث زلزله می شود، نباید با استبعاد و استغراب به آن نگریست و نباید تحلیل های علمی درباره دلایل وقوع زلزله را دلیل بر نقض حدیث دانست؛ زیرا علم بشر به تمام ابعاد زلزله اشراف ندارد و چنانچه پدیده های طبیعی باعث تغییراتی در رفتارهای ما می شود، ممکن است که رفتارهای ما نیز باعث تغییراتی در طبیعت گردد.
اگر زمانی گفته می شد که نحوه زندگی ما در، در دوران بارداری، اثرهای شگرفی در ویژگی های جسمی و روحی کودک دارد، متهم به خرافه می شد، زیرا ادله کافی جز تجربه برای آن وجود نداشت. اما امروزه این مطلب با ادله علمی ثابت شده است.
«بسیاری از مسائل بودند که به خاطر تجربه برای مردم ثابت می شد، اما توجیه علمی نداشت. در نتیجه اعتقاد به آن بعدها خرافه به حساب می آمد. اما بعدها روشن شد که آن اعتقاد درست بوده است. مانند تأثیر مسائل دوران بارداری بر کودک. » (22)
بنابراین، باید خط میانه را گرفت. یعنی از یک سو باید منتقد بود و در تحلیل مسائل آن ها را با معارف ناب و اصیل دین سنجید و با درنگ پذیرفت و از یک سو در رد مسائل جسور نبود، بلکه این احتمال را داد که ممکن است عواملی غیرمادی و فراتر از آن چه دانشمندان علوم طبیعی دریافته اند، در فرایندها و حوادث عالم ماده، دخالت داشته باشند. جسارت در ردّ ادعاهای دور از ذهن، خود نشانه جمود ذهنی است؛ زیرا کسی که ذهن توسعه یافته ای داشته باشد، احتمال های فراوانی را درباره مسئله ای از ذهن دور نمی دارد. از این روی، گرچه تا دلیلی اقامه نشود، احتمالی را نباید پذیرفت؛ اما تا دلیلی بر ردّ آن نیز نباشد، نباید آن را کناری گذارد. بنابراین، در چرخه تفکر نقاد و علمی که پایه عقلانیت است، سخن بدون دلیل جایی ندارد. اگر فرد نقاد دلیلی بر ردّ و قبول نداشته باشد، سکوت می کند و تنها احتمال آن را تأیید می کند. به همین خاطر نیز، حضرت امیر(ع) افراد جسوری را که هر سخنی را رد می کنند، احمق دانسته و می فرماید:
«لا تَرُدَّش علی الناسِ کُلَما حَدَّثُوک فَکَفَی بذلِکَ حُمقاً» (23)
«برای حماقت تو همین بس است که هر چه مردم به تو بگویند، رد کرده و نپذیری».
این نکته در تحلیل آیات و به ویژه روایات، بسیار کاربردی و لازم است؛ زیرا مخاطب ائمه (ع) مردمانی بودند که بهره کافی از علم نداشتند، به کمال عقل نرسیده بودند و آمادگی درک بسیاری از حقایق در آنان نبود. به همین خاطر ایشان بیش تر به گونه ای با آنان سخن می گفتند که دریابند. در مَثَل می فرمودند:
«در زباله دان را ببندید؛ زیرا شیطان در آن زاد و ولد می کند. »
معصوم (ع) برای ترسانیدن مردم از زاد و ولد میکروب ها، لفظ شیطان را به کار می برد، تا مضرّ و نادیدنی بودن را به طور همزمان تفهیم نماید.
یا در روایات بسیاری، برای دجال، الاغی تصور شده است که هر قدم آن چند میل راه است و لشکریان او زنان هستند و ...
تأمل در این تعبیرها می تواند وجوه جالبی را ترسیم نماید. مانند این که مقصود از دجال، سرکرده کفار است و مرکبی راهوار و فرمانبردار مانند الاغ و این مرکب راهوار و آرام در هر لحظه فاصله مکانی زیادی را می پیماید. زن بودن لشکریان نیز به خوبی نشان می دهد که جنگ دجال، جنگ نظامی نیست. بلکه جنگ فرهنگی است. شاید این مفاهیم کلی در آن عصر، مبهم تر از آن بود که به درستی درک شود. اما امروزه این حقیقت برای ما روشن است که دشمن اصلی اسلام و جامعه اسلامی، فساد و فحشا است. دشمنی که سربازان آن را زنان تشکیل می دهند و از طریق اینترنت، تلویزیون های مختلف و ... عرضه می شود و مرکب راهوار و فرمانبرداری که تمام این امکانات را به تمام جهان منتقل می کند، ماهواره است. این مرکب فرمانبردار، در هر ثانیه، کیلومترها راه می رود. البته ما یقین نداریم که این تحلیل درست باشد؛ اما برای اثبات خرافی نبودن یک روایت، همین مقدار از تحلیل نیز کافی است.
یا به صرف این که برای عملی مستحب، ثواب بسیار زیادی در روایات ذکر شد، نمی توان در هر موردی، بدون استثنا آن ها را خرافی و جعلی انگاشت. زیرا در مواردی در این ثواب ها نکته هایی وجود دارد که غفلت از آن ها موجب اشتباه می شود. در مثل در ثواب هایی که برای تلاوت سوره های قرآن در پاره ای از روایات آمده، گفته اند این ها خرافی و روایات از این دسته جعلی هستند. اما اگر به پاره ای از روایات دقت شود، روشن می شود که تلاوت قرآن در ادبیات روایات، جز برای عمل کردن و پند گرفتن نیست. بنابراین اگر در روایت آمده است که هر کس هر شب قبل از خواب سوره واقعه را بخواند، از اهوال روز قیامت در امان می ماند، این بدان معنی نیست که اگر ده ها گناه بکند، با خواندن سوره واقعه از اهوال قیامت در امان است. بلکه بدان معنی است که با خواندن سوره واقعه متنبه شده و حساب و کتاب الهی را در زندگی روزمره فراموش نکند. چنین کسی ممکن نیست آلوده به گناه شود و اگر آلوده شد، توبه نکند. اگر این ثواب ها از این منظر تحلیل شود، نه تنها خرافی نخواهند بود، بلکه کاملاً خردمندانه و حکیمانه نیز جلوه خواهند نمود.

تکنولوژی و خرافه
 

تکنولوژی عرصه های گوناگون زندگی را به چنگ گرفته است. یکی از عرصه های زندگی غیرعقلانی بشر، خرافه است. بنابراین خرافه، از تکنولوژی بی بهره نمانده و قالب های خود را سازوار با آن تغییر داده است. و همین، می تواند لغزشگاهی برای گروه روشنفکر جامعه باشد. (مقصود ما از روشنفکر، کسانی هستند که تفکر نقادی دارند و با تأمل و بررسی مطلبی را می پذیرند، یا نمی پذیرند.) زیرا؛
اول. تکنولوژی خود نتیجه عقلانیت بشر در شناخت نظام مادی است. تکنولوژی، مولود نگاه علّی معلولی به عالم و کشف برخی از اسرار آن است. بنابراین به ظاهر با خرافه ناسازگاری دارد و همین مطلب، می تواند باعث غفلت و لغزش شود؛ زیرا خرافه و خرافه گرایان امروزه خود را در سنگرهای هنر و تکنولوژی پنهان می کنند.
دوم. چه بسا سخنان باطلی که اگر عاری از هر نوع آرایش و زینت گرفته شوند، فرهیختگان به سرعت متوجه خرافی بودن آن بشوند؛ اما وقتی که در قالب هنر و با ابزار تکنولوژی بیان شود، جهات غیرواقعی و حماقت بار آن، تحت تأثیر هنر، اموری خردمندانه و شدنی جلوه بکند و موجب لغزش بشود. از باب مثال «سیما» گاه اقدام به پخش فیلم هایی می کند که فیلنامه های آن ها بر اساس اصول خرافی ساخته شده است. برنامه «کلید اسرار» را در این زمره می توان نام برد. اساس این فیلم ها آن است که انسان نتیجه خوب و بد رفتار خود را، هرچه باشد، به زودی در همین دنیا می بیند. خدایی که در این برنامه از آن سخن می رود، خدایی عجول است که بندگان را به زودی پاداش می دهد و یا عقاب می کند. این برنامه با تکیه بر همین اصل، قصد تشویق به رفتار صالح و شایسته را دارد. با وجود خرافی بودن اساس این برنامه، به خاطر این که در قالب هنر بیان شده است، کم تر کسی متوجه خرافی بودن آن می شود.

علما و مبارزه با خرافات
 

علما به عنوان وارثان علم انبیاء وظیفه سنگینی در مبارزه با خرافات دارند و از آن جا که خرافه در تضاد با عقل و وحی است، ستیز با آن از وظیفه های اصلی و محوری ایشان است. این مهم، روشن تر از آن است که نیاز به اثبات داشته باشد. از این روی، سخن را به روش های مبارزه، بازدارنده های آن و میزان موفقیت علما در این عرصه می کشانیم.
بی گمان، علما، رکن اثرگذار در حفظ عقاید، اخلاق و فقه شیعه در عصر غیبت بوده و هستند. اگر علمای دین نبودند و طلایه داری نمی کردند و از عقاید ناب اسلامی نگاهبانی نمی کردند، بی گمان در فراز و نشیب هایی که برای تشیع، در درازی تاریخ اسلام، به ویژه در دوران غیبت پیش آمد، امروز، از آن عقاید زلال، خبر و اثری نبود.
امام هادی (ع) می فرماید:
«وَ لَو لا مَن یَبقی بَعدَ غَیبة قائِمِکُم (ع) مِنَ العُلَمَاء الدَّاعینَ إِلیهِ و الدَّالینَ عَلَیهِ و الذَّابینَ عَن دِینِه بِحُجَجِ الله و المُنقذِینَ لِضُعَفاءعِبادِ الله مَن شِباک إِبلیسَ و مَرَدَتِهِ وَ مِن فخَاخ النَواصبِ لَما بَقِی أحَدَ الا ارتدَّ عن دِینِ الله وَلَکِنَهُمُ الذین یُمسِکُون أزِمَّة قُلُوب ضُعَفاءِ الشیعَةِ کَمَا یُمسِکُ صاحَبُ السَّفینِةَ سُکانَهَا أولئِکَ هُمُ الافضَلُون عندَ الله عَزَ و جلَ» (24)
«اگر پس از غیبت امام قائم (ع) علمایی نبودند که دعوت به سوی او کرده و مردم را راهنمایی کنند، و با براهین الهی از او دفاع نمایند، و بندگان مستضعف خدا را از دام ابلیس و یاران و کم کاران او برهانند، و از بند دشمنان اهل بیت، رهایی بخشند، همه مردم از دین خدا دست کشیده و مرتد می شدند. لکن علما کسانی هستند که زمام قلوب شیعیان ضعیف ما را در دست داشته و مهار می کنند، همچون ناخدای کشتی که سکان آن را در دست دارد. این گروه همان شخصیت های برتر و افضل در نزد خداوند، با عزت و جلال، هستند».
تاریخ شیعه، سرشار از رویارویی خردمندانه و هوشیارانه علمای دین، با دشمنان دین، از یک سو و خرافه ها و بدعت ها از سوی دیگر است. چه بسیار زحمت ها، رنج ها و مرارت ها که بر خود هموار ساختند، کتاب ها نوشته، سخن ها گفتند و حتی خون پاکشان را نیز در این راه تقدیم کردند، اما حاضر نشدند در دفاع از اسلام عزیز کوتاه بیابند و با شیادانی که دین مردم را نشانه رفته بودند، سازش کنند. با این حال جریان حوزوی، جریان معصوم و به دور از خطا و اشتباه نیست و برای رشد و بالندگی بیش تر، نیاز به آسیب شناسی و نقادی دلسوزانه و از روی انصاف دارد. تا روز به روز امتیازهای خود را قوت بخشند و به بازسازی بخش های آسیب پذیر خود بپردازد. بنابراین، آن چه در این مجال می آوریم، به هیچ وجه به معنای کم حرمتی به علما یا نادیده انگاری تلاش های ایشان در مبارزه با خرافه نیست؛ زیرا برای ما و هر انسان آگاه و منصفی محرز است که آن چه از دین به دست ما رسیده است، مرهون تلاش های جانانه علمای شیعه – که درود خدا بر ایشان باد – است.

عوام زدگی در حوزه های علمیه
 

از برجستگی های علمای شیعه، مردمی بودن و همراهی و همگامی آنان با توده هاست. این اصل بلند را در فراز و نشیب های گوناگون حفظ کرده اند و به آن، به درستی پای بندی نشان داده اند. همین همراهی و همگامی با مردم و برخاستن از میان مردم، با همه امتیازهایی که داشته و دارد، آسیب های جبران ناپذیری به روحانیت شیعه زده است. علمای شیعه، با نزدیک شدن به مردم، همراهی و همگامی با آنان، ناگزیر با قدرت های نادیده انگار حق مردم، به گونه ای درافتاده و از بسیاری از حقوق خویش محروم مانده اند و این دوری از قدرت ها و انزوای سیاسی و بی بهره مندی از امور مالی برای سامان دهی به امور دینی، سبب گردیده از نظر مالی به مردم وابستگی بیابند. این وابستگی مالی به مردم، اگر چه امتیازهایی داشته و دارد، اما گاه زمینه های سوءاستفاده شماری از ثروت مندان را فراهم آورده است. این از یک سو، و از سوی دیگر، وابستگی عالمان دین را در مواردی، گاه به مدارای بیش از حد نیاز و ضرورت در برخورد با مردم در برابر کارهای عوامانه و نادرست آنان کشانده است، تا جایی که قدرت مقابله با مردم را تا حدود زیادی از دست داده اند. به عبارتی مردمی که باید متربی و خاضع در برابر علما می شدند و دین و دنیای خود را از دست علما می ستاندند، تبدیل به ولی نعمت شدند و در حریم علمای دین حق آب و گل پیدا کردند.
از سوی دیگر می دانیم که توده ها، بیش از آن که با حقایق دین و معارف عالی وحی و عقل مأنوس باشند، با خیال ها و بافته های ذهن خود مشغول اند. دین عوام، با دین علما و اسلام شناسان فرق دارد. فکر و اندیشه و رفتار مردم انباشته از خرافه ها، سطحی نگری ها و اشتباه هاست. بنابراین، زمانی که علما به مردم وابسته شدند، و پایگاه سیاسی و اقتصادی خود را در برابر حکومت های ستم پیشه و جدای از مردم، در دل مردم برپا کردند و برای حمله به اردوگاه این گونه قدرت ها به اردوگاه مردم پناه بردند، به ناچار قدرت مبارزه و رویارویی با اندیشه های نادرست مردم را تا حدود زیادی از دست دادند. و این، سبب رشد عوام زدگی و عوام گرایی روحانیان شد و عوام زدگی روحانیت، زمینه های رشد خرافات را فراهم آورد.
عوام زدگی، آفتی است که روحانیت به آن گرفتار آمده است و او را از طلایه داری، پیشروی بازداشته و به سکوت و سکون کشانده است.
به گفته شهید مطهری:
«هر جامعه ای نیز یک نوع آفت مخصوص به خود دارد. آفتی که جامعه روحانیت را فلج کرده و از پا درآورده است، «عوام زدگی» است. عوام زدگی، از سیل زدگی، زلزله زدگی، مار و عقرب زدگی بالاتر است. این آفت عظیم، معلول نظام مالی ماست. روحانیت ما، در اثر آفت عوام زدگی، نمی تواند چنان که باید، پیشرو باشد و از جلو قافله حرکت کند و معنی صحیح کلمه، هادی قافله باشد و مجبور است در عقب قافله حرکت کند. » (25)
روحانیت، وقتی می تواند ریشه های خرافه را در مزرعه جامعه، بخشکاند و بَرکَند، که از لاک عوام زدگی بیرون بیاید. روحانیت نمی تواند هم با عوام باشد و عوام گرا و ملاحظه آنان را بکند و به پندارهای آنان احترام بگذارد و هم خرافه ستیز باشد. عوام با خرافه ها عجین شده است. مبارزه با خرافه، یعنی درافتادن با سیل اعتراض ها و پرخاش گری های عوام. روشن است که شماری از روحانیان، برای این که بیش از پیش از عوام بهره برند، در این مبارزه، با عوام همراه می شوند و رهبری آنان را علیه علمای آگاه بر عهده می گیرند و در این هنگامه کار بسیار دشوار می شود و صحنه مبارزه؛ بسیار هراس انگیز.

جدایی دین از سیاست
 

باور به جدایی دین از سیاست، خرافه است. زیرا منشأ آن، درک نادرست از دین و سیاست است. از آن جا که مهم ترین پیام دین و رکن اصلی آن، بندگی خدا و پاکی نفس است و توجه به امور مادی و سیاسی در بیش تر موارد آلوده شدن به آن ها را در پی دارد، این توهم را به وجود آورده است که این دو با هم سر ناسازگاری دارند. این نگاه، ساده ترین تحلیلی است که از رابطه دین و سیاست ارائه می شود. این نگاه عوامانه است، اما به ظاهر علمی می نماید. نگاهی که مخالف سیره عملی انبیاء و اولیاست و ناسازگار با محکمات قرآن و سنت. با این حال، شماری از روحانیان و علما، در سده های اخیر، به شدت تحت تأثیر این فکر قرار گرفته و از سیاست پرهیخته و آن را دون شأن خود دانسته اند.
حضرت امام خمینی، بارها از این تفکر خرافی انتقاد کرده، از جمله گفته است:
«یک مدت زیادی گرفتار عرفا ما بودیم، اسلام گرفتار عرفا بود. آن ها خدمت شان خوب بود؛ اما گرفتاری برای این بود که همه چیز را برمی گردانند به آن ور. هر آیه ای دست شان می آمد و می رفت آن طرف، مثل تفسیر ملاعبدالرزاق. خوب بسیار مرد دانشمندی، بسیار مرد با فضیلتی [است] اما همه قرآن را برگردانده به آن طرف؛ کانه قرآن با این کارها کار ندارد. » (26)
ثمره این رفتار و فکر چیزی نبود جز خرافی جلوه دادن احکام و معارف عالی اسلامی، از این روی، امام خمینی، در جای دیگری می گوید:
«آن که اسلام را یک جوری معرفی کنند به ملت ها، به خارج و داخل که در نظر مردم سبک بشود، یک مطلب خرافی باشد، یک مطلب کهنه باشد. و مشغول تبلیغات شدند در خارج و داخل که اسلام بله، اگر هم چیزی بوده است مال هزار و چهارصد سال پیش از آن بوده است. » (27)

معصوم پنداشتن شماری از امام زادگان
 

اگر شخصیت مقدس و پاکی، با احساسات عمومی ملتی پیوند بخورد، زمینه برای غلو و زیاده روی و قهرمان سازی در آن باره درست می شود. شخصیت های حاضر در کربلا مصداق روشن همین موارد هستند. معرفت ما نسبت به امام زادگانی چون: حضرت زینب (س) و حضرت عباس (ع) و علی اکبر(ع) از مقطع پایانی زندگی آن حضرات، شروع می شود. مقطعی که با مظلومیت پایان یافت و به مرور زمان در اوج احساسات دینی مردم قرار گرفت.
شماری در نوشته ها و سخرانی ها، به روشنی از عصمت آن بزرگواران یاد کرده و به شدت از آن دفاع می کنند. گذشته از این اصل بحث، غیر لازم است و اثبات و یا عدم اثبات عصمت ایشان هیچ تأثیری در امر دنیا و آخرت ما ندارد، باید افزود: برای اثبات درجه معنوی بزرگانی نظیر امام زادگان حاضر در کربلا، یا باید در آن اوج بود، یا از کسی که در آن اوج است شنید. به عبارتی ما وسیله تقواسنج نداریم، تا خودمان میزان تقوای افراد را بسنجیم! در خلوت و جلوت و ظاهر و باطن آنان نیز نبوده ایم تا از ریز و درشت اعمال و نیات شان باخبر باشیم. بنابراین، تنها راه برای اثبات عصمت ایشان، خبر مورد اعتمادی است که از معصوم (ع) رسیده باشد. در حالی که هیچ خبر دال بر عصمت ایشان وجود ندارد.
شماری استدلال می کنند که امام صادق(ع)، از حضرت عباس به «عمو» یاد می کند! یا ایشان 152 مقامی دارد که تمام شهدا در روز قیامت به منزلت ایشان غبطه خواهند خورد، یا در زیارت، از ایشان به «عبد صالح» تعبیر شده است و اموری از این قبیل ... .
در حالی که اگر از «عمو» گفتن امام عصمت قابل استفاده باشد، عصمت ابوذر قبل از حضرت عباس ثابت می شود؛ زیرا زمانی که ابوذر در حال رفتن به ربذه، محل تبعید خود بود، حضرت امیر(ع) به همراه فرزندان به تودیع او پرداختند و هر کدام سخنی گفتند. امام حسین (ع) نیز توصیه خود را با تعبیر «عمو» شروع کرد. اما تعبیر به عبد صالح با مقام والای روز قیامت، هیچ کدام منافاتی با عدم عصمت ندارد. چنان چه تعبیر «فهمة غیر مفهَمه» یا تعبیرات همانند، دلالت بر عصمت حضرت زینب نمی کند.
امروزه نه تنها مردم عوام، که بسیاری از روحانیان هم نمی پذیرند که منزلت حضرت مریم و آسیه از منزلت بانوی کربلا بالاتر باشد. در حالی که در حدیث پیامبر آمده است که: برترین زنان بهشت آسیه، مریم، خدیجه و فاطمه (س) هستند. آیا پیامبر اسلام از آینده است خود و منزلت نوه خود حضرت زینب(س) باخبر نبود؟ هیچ کدام از این ها به معنای کاستن از منزلت بانوی کربلا نیست. بلکه به معنای درک صحیح جایگاه هاست. آن حضرت در اوجی از معنویت و کرامت قرار دارد که عقل ناقص ما از درک آن بسی عاجز است. مقصود این است که ما باید مراقب باشیم تا تحت تأثیر احساسات پاک و در پیوند با مردم، با باورهای خرافی نرسیم.

عوام زدگی در عزاداری
 

دقت و نکته سنجی، جامع نگری، احتیاط علمای شیعه در مقام فتوا، بر کسی پوشیده نیست. با این حال، جای تعجب است که چرا در مسائل مربوط به عزاداری امام حسین (ع) از آن سیره شایسته، بی بدیل و منطقی عدول کرده اند. نگاهی به این استدلال کافی است تا پرده از تفاوت روش فقهی ایشان در این عرصه با سایر عرصه ها، بردارد. به عنوان مثال، هیچ فقیهی برای اثبات حکمی در باب صلات، جهاد و ... به مکاشفه و خواب و رؤیا استناد نمی جوید. در حالی که یکی از استدلال های مهم در جواز قمه زنی، مکاشفاتی است که از شماری از عرفا نقل شده است. بگذریم از این که مکاشفات مخالفی نیز در بیزاری ائمه (ع) از این کار نقل شده است.
یا به تعبیرهای آکنده از احساسات که در برخی از زیارت نامه ها ذکر شده، استدلال شده و تفاوت میان بیان احساسی و بیان حکمی در نظر گرفته نشده است.
سیره علما بر آن بوده و هست که همه روایات مرتبط با یک موضوع را در کنار هم معنی و تفسیر کنند. در حالی که امروزه شاهد آنیم که شماری از علما، با استناد به یک روایت که در تعارض با چندین روایت دیگر است، حکم به جواز «لطم و اعمال خشن» در عزای امام حسین(ع) می کنند. و متأسفانه به همین اندازه بسنده نکرده و آن احادیث را بر روی پلاکاردها نوشته و کوچه و بازاری می کنند. با این که تفسیر آن روایات نیاز به کار سنگین فقهی و حدیثی دارد.
از شماری بزرگان نقل شده است که حاضر به دخالت در احکام مربوط به عزاداری نشده و گفته اند:
«شما را به خدا ما را قاطی دستگاه حضرت اباعبدالله (ع) نکنید. ما نمی توانیم درباره عزاداری آن حضرت چیزی بگوییم!»
چرا فقیه در احکام عزاداری نباید دخالت داشته باشد. در حالی که قصد بدعت و تصرف شخصی ندارد و هدف از دخالت بیان نظر و ایده خود معصوم درباره عزای خود اوست. در مثل اگر ما بگوییم که شخص امام حسین(ع) در شب عاشورا خواهر مکرمه اش را از «لطم» برای او نهی کرد و قسم داد که بعد از او از این کارها نکند، بی حرمتی به امام حسین(ع) خواهد بود؟ آیا ما با این کار ایده و آرمان امام حسین(ع) را زنده نکرده ایم؟ هیچ توجیه مقبول و موجه علمی وجود ندارد که این نوع از برخورد را توجیه کند. مگر آن چه که استاد مطهری از آن به عوام زدگی یاد می کند.
نویسنده کتاب «الشعار الحسینیه» (28) مدخل بحث خود را «شعائر» و جایگاه آن در قرآن قرار می دهد. به این صورت که ثابت می کند که شعائر اسلامی باید حفظ شود و دستور قرآن است. شعائر حسینی، چیزی است که اختیار آن به دست مردم داده شده است. یعنی مردم مختارند که خود نشانه هایی برای عزای آن حضرت درست کنند. نکته اساسی این است که اگر مردم چیزی را به عنوان نشانه و شعیره قرار دادند، طبق دستور قرآن پیروی از آن واجب است! وی برای اثبات ادعای خود، از حجیت عرف در تشخیص موضوعات کمک می گیرد و نتیجه می گیرد که: روش عزاداری به خود مردم حواله شده است. بنابراین، هر چه مردم شعیره کنند، باید در حفظ آن کوشید. البته وی قید عدم حرمت را افزوده است. یعنی این شعائر مادامی که حرام نباشند، حتی اگر مکروه باشند، باید حفظ شوند!
تعجب از این است که نویسنده توجه نداشته است که خدای متعال در جای جای قرآن، اکثریت را محکوم کرده و پیروی از آن را موجب گمراهی می شمارد. زیرا اکثریت در بیش تر زمان ها پیرو هوس ها بوده و اهل اندیشه و عقل و فهم و دینداری همیشه در اقلیت بوده اند. آیا جز این است که نشانه ها باید سازگار با مدلول خود باشند؟ آیا می توان چیزی را که پست و سخیف است، نشانه ای از حسین (ع) قرار داد؟ آیا چیزی را که هیچ نوع هماهنگی با مرام امام حسین (ع) ندارد، می توان دلیلی بر حرکت سرتاسر حکمت آن حضرت قرار داد؟ آیا عملی که خلاف مروت و کرامت انسان است، یا نشانه ضعف عقل و دین مردم است، می تواند شعیره باشد؟
گویا وی توجه ندارد که نشانه های دست ساز مردم، متناسب سطح فکری ایشان از عاشورا و حسین (ع) است. چه تضمینی وجود دارد که مردم، عاشورا، امام حسین (ع) و دین و آرمان های او را درست فهمیده باشند، تا بخواهند برای آن علامت های مناسبی را قرار دهند.
گویا ایشان توجه نداشته اند که مردم در مسائل دین، بسیار بی مبالات تر از مسائل دنیای شان هستند. بنابراین اگر شارع اجازه داده است که در مسائل مادی و زندگی طبیعی، در تشخیص موضوعات به او مراجعه شود، نمی توان از آن فهمید که نظر مردم در موضوعات مربوط به امامت و دین هم حجت است. البته مقصود، سلب کلی اختیار از مردم در انتخاب روش عزاداری نیست، بلکه مقصود، جلوگیری از واگذاری بدون قید و شرط آن به مردم است، تا جایی که گفته می شود: هر آن چه مردم آن را به عنوان علامتی برای عاشورا جعل کنند، پیروی از آن واجب است! یا مصداق شعائر الهی است!
بسی جای تأسف است که طلبه ای پس از سال ها درس خواندن و کلاس رفتن، روایت را مانند مردم کوچه و بازار معنی کند و بر فراز منبر بازگو نماید! یکی از عوامل خرافی شدن عزاداری، احادیثی است که در فضیلت آن وارد شده است. گرچه این احادیث پذیرفته است، اما با تمام شرطی که در مباحث فقه الحدیثی گفته شده است. یعنی با در نظرگرفتن سند، متن، سازگاری آن با قرآن، تقیه ای بودن، یا تقیه ای نبودن، شرط ها، قیدها، مخصص ها و ... .
در این صورت است که بیان فضیلت عزاداری برای امام حسین (ع) نه تنها موجب نشر و رواج خرافه، یا نادیده انگاری دستورهای دینی و نعوذبالله جسارت به خدا و دین او نمی شود که سبب انقیاد هر چه بیش تر می گردد.

خواب گرایی
 

در خواب، به چیزهایی پی بردن، از رویدادهایی باخبر شدن، از اسرار الهی است. بسیاری در زندگی خود آن را تجربه کرده اند. برای بسیاری به تجربه ثابت شده که در خواب از اموری آگاهی یافته و آن چه را در خواب دیده اند، در زندگی به حقیقت پیوسته است.
خداوند متعال، خواب ابراهیم (ع) را برای ذبح فرزندش اسماعیل، این گونه بیان می فرماید:
«... قال یا بنی انی اری فی المنام انّی اذبحک فانظر ماذا تری قال یا ابت افعل ما تؤمَرُ ستجدُنی ان شاء الله من الصابرین. » (29)
«... گفت ای پسرکم در خواب دیده ام که تو را سر می بُرم. بنگر که چه می بینی؟
گفت: ای پدر، آن کن که تو را فرماید. مرا، اگر خدای بخواهد، از شکیبایان یابی. »
و یا خواب حضرت یوسف (ع) را، که در کودکی دید و سال ها بعد به وقوع پیوست، این گونه بیان می فرماید:
«اذ قال یوسف لابیه یا ابت انّی رأیت احد عشر کوکباً و الشمس و القمر رأیتم لی ساجدین. »(30)
«آن گاه که یوسف به باب خویش گفت: پدرم من یازده ستاره و خورشید و ماه را به خواب دیدم. دیدم شان مرا سجده می کنند.»
قرآن، افزون بر خواب حضرت ابراهیم و یوسف، از خواب دو زندانی همراه یوسف و پادشاه مصر نیز گزارش می دهد که همان گونه که دیده بودند، در بیداری رخ داد.
پس ممکن است انسان هر آن چه در خواب می بیند، در بیداری به وقوع پیوندد
و به اصطلاح رؤیای صادقه باشد و انکار خواب، انکار تجربه بزرگ و فراگیر انسان هاست که هیچ انسان عاقلی به انکار آن برنمی خیزد. اما آن چه که هیچ انسان خردمندی نمی پذیرد و زیر بار آن نمی رود، این است که: هر کسی از هر گوشه ای برخیزد و ادعای خوابی بکند و آنان و یا کسانی بخواهند براساس آن خواب ها، حرکت های معنوی را سمت و سو بدهند و یا بهره های خاص ببرند، عقیده بسازند، باورهایی را سامان بدهند، تکلیف درست کنند و مردم را به یک سری ذکرها، اوراد و مناسکی وادارند و دم و دستگاهی در برابر شریعت و تکلیف مداری شرعی و سرچشمه گرفته از منابع اصیل، بسازند و بیرق آن را برافرازند.
خواب، نمی تواند برای کسی تکلیف شرعی و باید و نباید ویژه ای بتراشد و محور و مدار کارها و برنامه های کاری و عبادی انسان متشرع باشد. انسان مسلمان و شرع مدار، می باید دستورها و برنامه های زندگی خود را از کتاب و سنت بگیرد و از آن چهارچوب بیرون نرود. جشن و سرور و عزاداری و سوگواری او باید در این چهارچوب باشد و هیچ حرکت او نباید برای حفظ شعائر و یا برپائی عزاداری امام حسین (ع) و دیگر امامان و معصومان، از چهارچوبی که شرع تعیین کرده است، بیرون برود. انسان مسلمان تنها در برابر شرع (کتاب و سنت) و دستورهای عقل پاسخ گوست و نه خواب خود و دیگران.
کسانی که براساس خواب یک سری تکالیف را بر مردم بار می کنند و مردم را به یک سری از کارها وامی دارند، رفتاری خلاف شرع انجام داده و می دهند. از انسان مسلمان کاری پذیرفته است که عقل و شرع آن را نادرست نداند و به گونه ای بدعت در دین نباشد. نمی توان و بر کسی روا نیست که کار خلاف شرع و عقل را با استناد به خوابی، به ویژه خواب عالم عارفی، رواج بدهد و از مردم انجام آن را بخواهد.
امروز خرافه سازان، کسانی که بنا دارند و برنامه شان این است که مردم را از کوثر زلال شریعت به دور بدارند، از جمله با خواب های رنگارنگ برنامه خود را به پیش می برند و شماری ساده لوح را به دنبال خود می کشند. خواب گرایی خرافه است. به این معنی که شخص در برداشت هایی که از متون دینی می کند، خواب را دخالت بدهد و بخشی مهم از اندیشه او را استناد به خواب دربر بگیرد. این حالت به حدی رشد بکند که ادله علمی، اعم از عقلی و نقلی را تحت تأثیر قرار بدهد و از فروغ آن بکاهد و محور اصلی تصمیم گیری قرار بگیرد. این، همان خواب گرایی است.
رواج خواب گرایی به این معنی، می تواند دستاویز مهمی برای به ابتذال کشاندن عناصر دین و دین شناسی باشد.
حجةالاسلام والمسلمین، محسن اراکی، که سال ها پیش نماینده مقام معظم رهبری در انگلستان بود، در مصاحبه با مجله حوزه در این باره می گوید:
«ده سال پیش، وقتی انگلیس بودم، در یکی از دانشگاه های لندن، کنفرانسی برگزار شد، که برگذارکنندگان این کنفرانس شیعه بودند. من یکی- دو نفر آنان را می شناختم، ولی معلوم شد که اینان عناصر اصلی نیستند، بلکه عناصر اصلی افراد دیگری هستند که در پشت پرده اند. عنوان کنفرانس «انقلاب حسینی» بود. من هم دعوت شدم. مقاله ای داشتم آن را ارائه کردم. اما در این فکر بودم که چطور این گونه نهادها، که اصلاً شیعی نیست، چنین کنفرانسی برگزار کرده اند؟ غرض شان چیست؟ دیدم مقاله محوری این کنفرانس – که بهترین و بیش ترین وقت به آن داده شد (نزدیک یک ساعت زمان گرفت) آشکار بود که تمام کنفرانس برای ارائه همان مقاله شکل گرفته است – با عنوان «انقلاب حسینی و رؤیا» یا «رؤیا در انقلاب حسینی» بود.
نویسنده، مقاله اش را در سه فصل ارائه کرد. من خلاصه آن را عرض می کنم:
فصل اول درباره رؤیاهای متعددی که در جریان انقلاب حسینی رخ داده است. به تفصیل، با استفاده از منابع تاریخی و حدیثی شیعه به بازگو کردن چندین رؤیا پرداخت:
1. سیدالشهداء وقتی می خواست مدینه را ترک کند، به وداع قبر پیامبر (ص) رفت. آن جا خواب اش برد. در خواب رسول خدا (ص) به ایشان فرمود: «ان الله قد شاء ان یراک قتیلاً. » (31)
2. قافله سیدالشهداء در حرکت بود. حضرت لحظاتی به خواب رفت، از خواب برخاست در حالی که استرجاع می کرد، یعنی می فرمود: «انا لله و انا الیه راجعون»
علی اکبر جلو آمد و پرسید: پدر چرا کلمه استرجاع را بر زبان جاری کردید؟
حضرت فرمود: در خواب دیدم منادی ندا می کند: «القوم یسرون و المنایا تسری الیهم. » (32)
سه – چهار رؤیای دیگر از این قبیل را آورده بود و نتیجه گرفت که: رؤیا انگیزه اصلی قیام حسینی بود. حسین بن علی را خواب به این سمت کشاند و انقلاب عظیم را ایجاد کرد. اگر خواب نبود، حسین بن علی راه نمی افتاد. این فصل اول که انگیزه و علت قیام حسینی خواب بود.
فصل دوم پیرامون این بود که: اصولاً خواب بهترین کاوش درون انسان است. بهترین وسیله ارتباط حقیقی با انسان ها هم خواب است، چون خواب رابطه با درون انسان ها برقرار می کند. اگر خواستید با شخصی ارتباط حقیقی برقرار کنید و مستقیم با روان او در ارتباط باشید، باید این ارتباط ها را در خواب داشته باشید.
وقتی این حرف ها را می زنند، لعاب علمی به آن می دهند و برای هر انسان ساده لوح، علمی جلوه می دهند.
فصل سوم این بود که: بنابر فصل اول و دوم، لازم نیست شیعیان برای برقراری ارتباط با امام شان از طریق مرجعیت اقدام کنند. رابطه صحیحی که با امامان می توانند برقرار کنند، از طریق خواب است. سپس به مفاتیح الجنان و چند کتاب دیگر ارجاع می دهد که روش خواب دیدن ائمه را تعلیم می دهد. فردی که مسئله شرعی و دینی دارد، از طریق خواب از امام بپرسد. لذا مردم نیازی به روحانیت و مرجعیت ندارند!» (33)
استناد به خواب اگر در میان مردم رواج داشته باشد، توجیه پذیر است، اما اگر در میان فرهیختگان حوزه به سنت مقبول تبدیل شود، منشأ واماندگی های فراوان و انحطاط بزرگی خواهد شد. امروزه شماری تلاش می کنند ارزش و اعتبار کتاب های علمی را با خواب و مکاشفه و نقل سخنی از امام زمان (عج)به دیگران بقبولانند.
روشن است اگر عالم و صاحب نظر و اهل فنی بخواهد کتاب درسی بنویسد، یا درباره کتاب های درسی موجود و جا افتاده ای نظر بدهد، نیازی به کشف و کرامت و خواب و یا دیدار با امام زمان (عج) نیست. زیرا کتاب درسی غیر از کتاب پژوهشی و آن نیز غیر از کتاب ترویجی است. هر کدام از آن ها تعریف و روش خاص به خود را دارند. آیا درست و پذیرفته است که عالمی و یا نهاد و مرکز مؤسسه علمی، به جای توجه داشتن به اصول علمی نگارش کتاب درسی و پژوهشی، به خواب و مانند آن استناد کند؟ آیا این مطلب نشانه ضعف علمی نیست؟ دنیای علم چه قضاوتی درباره فرد و گروه علمی خواهد داشت؟
خدای متعال قرآن را به روشن و روشنگر بودن توصیف می کند و آن را از پیچیدگی های غیرضروری می پالاید. انبیاء با زبان مردم و سازوار با فهم ایشان سخن می گفتند. اینان انسان های بسیار فصیح و بلیغی بودند که به آسان ترین و زیباترین شکل های ممکن پیام های دین را به مردم می رساندند.
اگر به دنیای علم نظری بیفکنیم، خواهیم دید که تمام علوم به سمت سهل الوصول کردن مسائل خود می روند. دانشمندان امروزی باید یافته های خود را در قالب مقاله های علمی در مجله های تخصصی عرضه کنند. این مقاله ها باید به گونه ای نوشته شود که مخاطبان بدون استاد و توضیح و حاشیه بتوانند مقصود نویسنده را دریابند. در غیر این صورت، مقاله، خود به خود، از دور خارج شده و اندیشه های نویسنده توسعه نمی یابد. در هیچ کالج، دانشگاه و مرکز علمی، مغلق نویسی نشانه علم شمرده نمی شود.
با این وصف، چرا شماری از علما و حوزویان، برای توجیه اغلاق پاره ای از متون درسی، به کشف و شهود و خواب پناه برده و می برند؟ یا برای توجیه رکود علمی حوزه در آماده نکردن کتاب های درسی جدید، به عظمت نویسندگان بزرگ آن ها و مورد تأیید امام زمان (عج) بودن آنان و ... استناد می شود. آیا جز این است که نوشته نشدن کتاب های مناسبی که کتاب های پیشینیان را از رده خارج کند، نشانه رکود و کم کاری علمای دوره های پسین است؟
آورده اند:
«سه تن از فقهای شاگردان شیخ طوسی در حوزه بغداد آن روز، به نام های: حسین بن مظفر حمدانی قزوینی، عبدالجبار بن علی المقرئی رازی و حسن بن حسین بن بابویه، معروف به حسکا، که جد شیخ منتجب الدین، صاحب فهرست است، درباره نهایه و ترتیب باب ها و فصل بندی های آن نظرات، انتقادات و اعتراض هایی داشتند. سرانجام، پس از سه روز روزه داری، با غسل به حرم امام علی(ع) مشرف و به امام متوسل شدند. حضرت امیر به خواب هر سه نفر آمد و فرمود:
ام یُصنَّف مصنّف فی فقه آل محمد (ص) کتاباً اولی بان یعتمد علیه و یتخذ قدوة و یرجع الیه أولی من کتاب النهایة الذی تنازعتم فیه و انما کان ذلک لانة مصنفه اعتمد فیه علی خلوص النیة لله و التقرب و الزلفی لدیه فلا ترتابوا فی صحّه ما ضمنه مصنفه واعلموا به وأقیموا مسائله فقد تعنی فی تهذیبه و ترتیبه و التحری بالمسائل الصحیحة بجمیع أطرافها؛
در فقه آل محمد، کتابی که برای اعتماد و اقتدا و مراجعه به آن مناسب تر از نهایه ای باشد که در آن اختلاف کرده اید، نوشته نشده است. زیرا مصنف آن به اخلاص خود و تقرب و پاداش الهی تکیه کرده است. پس در درستی مطالب آن تردید نکنید و بدان عمل کنید و مسائل آن را زنده کنید. زیرا مؤلف آن در آماده سازی و مرتب کردن و گردآوری مسائل صحیح و جامع، زحمات فراوانی را متحمل شده است.
آن سه نفر، بدون آن که خواب خود را برای یک دیگر تعریف کنند، آن را نوشتند تا جهت عذرخواهی با شیخ دیدار کنند، ولی شیخ قبل از این که آنان سخنی بگویند، جریان خواب آن ها را بازگو نمود.
این خواب به اندازه ای مورد توجه برخی از اهل تتبع قرار گرفته که آن را دلیل بر اخلاص شیخ دانسته اند. » (34)
آیا برای حوزه های شیعه که مهم ترین برجستگی و رمز شکوفایی آن ها، در نقد و بررسی بوده و هست، پذیرفتنی است و درست و با ترازهای علمی سازگار که با یک خواب، یکباره مسیر نقد و بررسی، سدّ گردد و دانشوران آن دوره و دوره های بعد، از نقد نهایه از سوی سه تن از برجستگان علمی محروم شوند.
یا مگر نقد اثری، آسیبی به اخلاص صاحب اثر می زند و یا به گونه ای نادیده انگاری تلاش های علمی صاحب اثر است که حضرت امیر در خواب، ناقدان را از نقد اثر شیخ طوسی باز می دارد؟
افزون بر این ها، حضرت امیر(ع) چرا از نقد نهادینه نگران بوده است. در نقد این اثر، مگر چه اتفاقی قرار بوده بیفتد که حضرت نگران آن اتفاق بوده است. اگر نقد آن سه تن از علما، بر نهایه نشر می یافت و در بین اهل علم و تحقیق، محال طرح می یافت، اگر اشکال های آنان، غیرعلمی و غیردقیق بودند و از سوی صاحب اثر و یا دیگران، پاسخ های دقیق و علمی داده می شد و یا اگر اشکال ها وارد بود، دانشوران آن دوره و دوره های بعد و خود شیخ به کاستی های کار پی می بردند و بحث هایی از آن دست که شیخ طرح کرده بود، راه کمال را می پیمودند و دشواری ها حل می شدند.
نقد و بررسی، کار معمولی بوده و هست، دیگر جایی برای نگرانی حضرت علی (ع) باقی نمی ماند و افزون بر این، در نقد و بررسی و پاسخ گویی به نقدها و یا پذیرش آن ها، جایگاه علمی صاحب اثر و خود اثر، بهتر روشن می شود، تا از طریق خواب.
* بر همه دانش آموختگان حوزوی روشن است و باتجربه دریافته اند که کتاب کفایه، اثر آخوند خراسانی، اغلاق دارد و دارای پیچیدگی هایی است و مناسب برای تدریس نیست و برای استفاده اهل تحقیق و استادان نیز، نیاز به شرح دارد و گره گشایی از عبارات، تا دیدگاه های آخوند، به روشنی در خور فهم بشود. با این حال، می بینیم عده ای راه دیگری را رفته و خواسته اند با نقل خواب بزرگواری و یا نسبت دادن آن خواب به آن بزرگوار، این گونه بنمایانند که آخوند خراسانی از شرح و تعلیقه بر کفایه، ناخرسند است و علاقه دارد این اثر همین گونه که هست – با اغلاق و دشواری ها و پیچیدگی ها – بماند و برای طلاب تدریس بشود. در این صورت است که طلاب ملا بار می آیند و اگر غیر این باشد و عبارات آن ساده شود و از پیچیدگی به درآید، طلاب ملا بار نمی آیند. گفته اند: شاگردان سید ابوالحسن اصفهانی، از وی خواسته اند شرحی بر کفایه بنویسد. زیرا وی شاگرد محقق خراسانی بوده و به خوبی می توانسته مقاصد و مبانی استاد خود را که در لا به لای الفاظ و عبارات دشوار کفایة الاصول گنجانیده شده است، شرح دهد، وقتی با اصرار آنان روبه رو می شود، می گوید:
«من زمانی می خواستم به این کار همت بگمارم، لکن در عالم رؤیا چنین دیدم که در شهر مقدس کربلا و در کنار شط فرات هستم و روبه روی مبداء آن گام برمی دارم. دیدم که استادم آخوند خراسانی، در طرف مقابل شط فرات، در حال قدم زدن رو به من است. هنگامی که روبه روی یکدیگر رسیدیم و هر کدام در یک طرف فرات قرار داشتیم، ایستاده و مشغول سلام و علیک و احوالپرسی شدیم که ناگهان مرحوم آخوند خراسانی به من فرمود: آقای سید ابوالحسن! مبادا شرح کفایة الاصول بنویسی. بگذار طلاب بر سر این عبارات و الفاظ پیچیده ای که در کفایه دارم، بحث کنند، مشاجره نمایند، کرّ و فرّ به عمل آوردند تا ملا شوند، دانشمند شوند و فکر و ذهن آنان باز شود.
فرمود: من از خواب بیدار شدم و لذا از نوشتن شرح بر کفایه منصرف شدم. » (35)
یا ملا امین استرآبادی در کتاب معروف خود «الفوائد المدنیه» آورده است:
«و غفل عنها العلامة الحلی فتحیر فی تحقیق طریقة قدمائنا و وقع فی حیص و بیص حتی نسب الیهم انهم کانوا یعتمدون فی عقائدهم ایضا علی مجرد خبرالواحد الظنی العدالة ... و قد رأیت فی سحر لیلة الجمعة فی مکة العظمة فی المنام: أنه یخاطبنی واحد من اخیار الانام فی مقام التسلیة بقوله تعالی: «و من یؤت الحکمة فقد أوتی خیراً کثیراً» و کان السبب فیه أنی کنت حزینا علی ما فات منی فی بعض المساعی فأخذتنی غفوة فی تلک اللیلة بعد أن صلیت صلاة اللیل و صلاة الوتر، فما أصبحت و فتحت الکافی للنظر فی مبحث کان فی قصدی، فاذا انا بقول الصادق(ع) فی تفسیر هذه الایة الشریفة: المراد بها أحادیث أهل البیت(ع). فالحمدلله الذی أذهب عنا الحزن.»
علامه حلی از فهم درست مقصود قدمای ما از حجیت خبر، وامانده و به تحیر رسیده تا جایی که به آنان نسبت داده است که ایشان در مسائل اعتقادی نیز به خبر واحد عمل می کردند ... در سحر شب جمعه ای در مکه معظمه در خواب دیدم که: یکی از بزرگان در مقام تسلیت دادن به من می گفت: «کسی که به او حکمت داده شود، خیر کثیری به او عطا شده است. » و سبب این تسلیت، حزن و اندوهی بود که به خاطر بی بهره ماندن برخی از تلاش هایم داشتم. پس از خواندن نماز شب و وتر، خوابی چشمانم را ربود و آن خواب را دیدم. وقتی بیدار شدم و کتاب کافی را باز کردم تا مبحث مورد نظر را مطالعه کنم، ناگاه با سخن امام صادق(ع) در تفسیر همان آیه ای که به من تسلیت داده می شد، مواجه شدم که فرموده بود: مقصود از حکمت، احادیث ما اهل بیت(ع) است. پس ستایش خدایی راست که حزن را از دل ما برد.
اگر کتاب های علمی در چنین هاله ای از تقدس قرار بگیرد، راه هر گونه نقد و بررسی بر آن ها بسته می شود و کسی جرأت نمی کند پا پیش بگذارد و سستی ها و مطالب غیرعلمی و غیردقیق آن ها را به بوته نقد بگذارد و یا اشتباه ها و کژاندیشی های نویسندگان آن ها را برشمارد و خطاهای علمی آنان را گوشزد کند.
البته همین که می بینیم پاره ای از این آثار، با تمام این هاله های تقدس مورد نقد قرار گرفته اند، دلیل این است که صاحب نظران حوزوی، محققان و عالمان، توجهی به این مقوله نکرده اند. با این حال، به گمان ما، با این گونه بیان ها و سخن ها درباره آثار علمی و شخصیت های علمی، راه بر رشد و شکوفایی علم بسته می شود. چون وقتی آثار، به خاطر شخصیت والا و معنوی نویسندگان آن ها و یا با این پندار که معصومان به آن آثار توجه ویژه دارند، نقد نشوند، دانش صیقل نمی خورد، زنگاره ها زدوده و زواید آن دور ریخته نمی شود و زیبایی های آن، خود را نمی نمایانند.
* آن چه پس از شیخ انصاری دردسر ساز شد، همین نگاه به شیخ انصاری و آثار ایشان بود. نگاه خرافی خواب گرایانه . این که شیخ انصاری، شخصیتی بسیار برجسته دارد و در مسائل فقهی و اصولی دیدگاه های پخته ای دارد و تحولی در دانش اصول پدید آورده و شایسته بوده و هست که آثار و دستاوردهای علمی ایشان تدریس شوند، شکی نیست؛ اما این که دیدگاه ها و آثار ایشان، در هاله ای از تقدس قرار بگیرند و شماری بخواهند با افسانه سازی های چنین وانمود کنند که شیخ مورد توجه ویژه امام زمان و اجتهادشان مورد تأیید آن حضرت بوده و باید دیدگاه های وی را بدون چون و چرا پذیرفت و متعبدانه به آن ها گردن نهاد، حرف درستی نیست و با ساز و کاری علمی، ناسازگار است. در ساز و کارهای علمی، هر اثر علمی به بوته نقد گذارده می شود و کاستی ها، سستی ها، انحراف ها، اشتباه ها و قوت های آن روشن می گردد و به آگاهی افراد می رسد. این که برای علمی و مفید بودن و کارایی داشتن و اثرگذاری اثری – در رشد علمی با همه کاستی هایی که ممکن است داشته و از نگاه ناقدان پوشیده نمانده باشد – در جامعه علمی به خواب تمسک جسته بشود، آفت بزرگی برای جامعه علمی است و نشان می دهد، خرافه گرایی به جای حساسی چنگ انداخته است.
به هر حال، راه چاره این است که در برابر این دست خواب ها برای جا انداختن اثری در جامعه علمی، اهل فن و دانشوران صاحب نظر به نقد و بررسی جدی آن اثر بپردازند و در اصل به نقد و بررسی بهای لازم را بدهند، تا در خلأ نقد و بررسی، این گونه خرافه ها رشد نکنند.
اما اگر نگاه خرافی به مسائل پیدا کنیم و به شخصیت ها و متن های علمی قداست بدهیم و برکنار از هر گونه نقد و ایراد، عنصر ترس که از ویژگی های خرافی اندیشی است، در فضای علمی وارد می شود و افراد را ترس از جسارت نقد، فرا می گیرد و هیچ گاه جرأت نمی کند از روش علمی شخصیت ها و علمای نامور و مقدس، پا را فراتر بگذارد. در چنین فضایی، زمینه ای برای دیدگاه های نو و عرضه کتاب های جدید مورد نیاز برای تدریس و ... فراهم نمی آید.

خواب گرایی و تأثیر آن در سیر و سلوک
 

علمای شیعه بر این نظر اتفاق دارند که خواب و مکاشفه حجت شرعی نیست، مگر این که موجب قطع و یقین شود و در این صورت، تنها برای خود شخص حجیت دارد و دیگران نمی توانند به استناد خواب او عمل یا نظری را به شارع نسبت دهند. در غیر موارد یقین، مستند حکم باید یکی از حجت هایی باشد که در اصول فقه پذیرفته شده است. حتی اگر حجتی، اعم از عقل، قرآن و سنت اقامه نشود، باز هم اجازه عمل به مقتضای خواب غیرقطعی را ندارد و باید به اصول عملیه مراجعه کند.
با این حال، در پاره ای موارد دیده شده است که کسانی در مقام علم یا عمل، تحت تأثیر خواب ها و مکاشفه های خود یا دیگران قرار گرفته و برخلاف سیره قطعی رسول خدا (ص) و ائمه هدای (ع) عمل کرده و به روایت های فراوان و گاه متواتر نیز کم توجه شده اند و این روش برخورد، برخلاف اسلوب های علمی حوزوی و فراحوزوی است و هیچ فرهیخته ای بدان ملتزم نمی شود. نمونه قرآنی آن، داستان حضرت ابراهیم(ع) است. قتل نفس در تمام ادیان الهی از بزرگ ترین حرام ها بوده و هست. به همین خاطر وقتی که حضرت ابراهیم (ع) در رؤیای صادقه، می بیند فرزند خود را ذبح می کند، حاضر نمی شود به مقتضای آن، که خلاف شریعت است، عمل کند. تا این که خواب سه بار تکرار می شود و برای ایشان یقین حاصل می شود که اراده خدا بر آن قرار گرفته است که آن حضرت با ذبح فرزند، امتحان شود. نکته لطیفی که نباید از نظر دور داشت، این است که خواب انبیاء، معصوم از خطاست و شیطان را بهره ای در خواب و بیداری ایشان نیست. با این حال، آن حضرت به اولین خواب خود عمل نمی کند. شاید یکی از اسرار ذکر این داستان در قرآن، توجه دادن به همین نکته است. یعنی عمل باید موافق شریعتی باشد که با وحی یا عقل ابلاغ شده و نباید به رؤیا استناد شود، مگر در مواردی که قطع و یقین حاصل شود.
این حرکت را مقایسه کنید با رفتار شماری از عرفا که با خواب، در عمل به سیره، به تردید می افتند. در احوال یکی از عرفای بزرگ آورده اند:
«ایشان در خانه خود و به همراه شاگردان خاص اش نماز را به جماعت می گزارد. مردم با اصرار فراوان از ایشان می خواهند تا در مسجد نماز اقامه کند. ایشان می پذیرد و شرکت می کند. مردم شادمان شده و نماز باشکوهی گزارده می شود. عارف یادشده، همان شب، در خواب صدای هاتفی را می شنود که از او می خواهد تا کوه بزرگی را به دوش بکشد! وی از این کار اظهار عجز و ناتوانی می کند. هاتف خطاب به او می گوید:
اگر نمی توانی این کوه را به دوش بکشی، پس چرا امامت جماعت مسجد را پذیرفتی!
به همین خاطر مسجد را رها کرده و به سنت قبلی خود برمی گردد و نمازش را در خانه و به همراه شاگردان خاص خود می گزارد. »
این حکایت نکته های فراوان و تأمل برانگیزی دارد که ما تنها به برخی از آن ها اشاره می کنیم.
1. نماز در مسجد و به جماعت، به اندازه ای مورد تأکید بوده است که شماری از فقیهان قائل به وجوب شرکت در نماز جماعت مسجد شده اند و تنها در موارد ناچاری اجازه شرکت نکردن داده اند. از رسول خدا (ص) و حضرت امیر (ع) نقل شده است که گروه هایی را که از شرکت در نماز جماعت مسجد اعراض می کردند، به خراب کردن خانه های شان تهدید کردند.
این سنت، به اندازه ای مهم است که حتی سنّی بودن امام جماعت نیز مانع تشویق ائمه هدی (ع) برای شرکت در آن نشد. با این وصف چرا سخنی در خواب از هاتفی که دیده نمی شود، باید بتواند همه این روایات را در نظر شخص مورد نظر، در سایه فرو برد وی را دچار تردید کند و از عمل به آن ها مصرف سازد.
2. این خواب خلاف حیات اجتماعی است. و ریشه در تفکر جدایی دین از سیاست دارد. اگر بنا شد بزرگان دین حتی از نماز جماعت در مسجد روی برگردانند، چگونه می توان از وظایف اجتماعی: قضاوت، حکومت، جهاد و امر به معروف و نهی از منکر، سخن گفت.
این رفتارها، نه تنها خلاف سنت است که باعث بدبینی مردم به آن عده از روحانیتی می شود که به وظایف اجتماعی خود قیام می کنند. به عبارتی آنان را افرادی لاقید و بی تقوا جلوه می دهد.

قمه زنی و کشف و کرامت
 

قمه زنی و هر نوع رفتار خشونت آمیز و تند و زننده، در روایات نهی شده است. این نوع رفتارها حتی اگر برای امام معصوم (ع) نیز باشد، منهی عنه است. سخن در این باره بسیار است و ما درباره آن، مقاله ها و نوشته های مستقلی ارائه کرده ایم. با این حال، اگر کسی در این نیز تردید کند، در این تردیدی نیست که این رفتارها، زمینه سوءاستفاده علیه شیعه و اسلام را فراهم می کند و مرجع تشخیص این سوءاستفاده، ولی امر است. زیرا وی با اشرافی که به مسائل جامعه و جهان دارد، بهتر از هر کس دیگری می تواند مصالح اسلام را بازشناسد. و روشن است که کاری که موجب آسیب خوردن به اسلام و تشیع شود، از بزرگ ترین حرام ها به شمار است.
با این حال، شماری در این حرام الهی به خاطر کشف و کرامت های نقل شده از بعضی عرفا و یا نسبت داده شده به آنان، تردید کرده اند. با این استدلال که اگر قمه زنی حرام بود، چرا فلان عارف، در عالم کشف و شهود مشاهده می کند که ملائکه خون هایی را که از سر قمه زن ها می ریزد، جمع کرده و خدمت حضرت زهرا (س) می برند. یا از زیر بغل شان می گیرند!
اگر بنا باشد ما در مقام عمل، اصول علمی و ضوابط را فدای کشف و کرامت های بدون ضابطه بکنیم، چه از اسلام باقی خواهد ماند. گذشته از این که از شماری نیز نقل شده است که امام حسین(ع) از قمه زن ها دل خوشی ندارد و آنان را افرادی بی معرفت و ریاکار دانسته است. حال به کدام کشف و کدام کرامت استناد کنیم، به ویژه که خواب و کرامت ضابطه روشنی برای اثبات و رد ندارد.

نتیجه گیری
 

1. خرافه از ضعف تحلیل عقلانی نسبت به حقیقت و ماهیت واقعی پدیده ها، آفریده ها و نوع تأثیر و تأثرات موجود میان آن ها، پدید می آید و اغلب همراه با نوعی بیم و امید دروغین است.
2. مهم ترین و شاخص ترین گزینه برای مبارزه با خرافه، افزایش عقلانیت عمومی در سطح جامعه است که از راه ترویج اندیشیدن، نقد و بررسی، دقت و درنگ روی اندیشه ها و سخنان، تبیین درست زوایای گوناگون دین و ارائه تحلیل علمی از موارد خرافه، در خور دستیابی است.
3. تفکر ضد خرافی به معنای انکار هر چیز دور از ذهن نیست؛ زیرا چنان چه پذیرفتن نیازمند دلیل است، نپذیرفتن نیز نیازمند دلیل است. البته در مواردی که دلیلی بر پذیرش نباشد، ما نمی پذیریم ولی احتمال آن را نفی نمی کنیم.
4. یکی از رسالت های ذاتی انبیاء و علما، خرافه ستیزی است. تا با ریشه کن کردن خرافات زمینه شکوفائی عقل را فراهم سازند. به همین جهت نیز علمای شیعه در طول تاریخ، برگ زرینی در این عرصه از خود برجای گذاشته اند. گرچه این حرکت نیازمند آسیب شناسی است.
5. حوزه های علمیه، گرچه وابستگی مالی به دولت ها نداشتند و همین مایه قدرت و عزت مندی حوزه ها باشد، اما وابستگی مالی به مردم، مانع رودرویی علما و مردم گردیده، تا جایی که ایشان نتوانستند در برابر عوام زدگی مردم قدم های بزرگی بردارند. به همین جهت، خرافه ستیزی با کندی پیش رفته و می رود.
6. پاره ای از آثار عوام زدگی در حوزه های علمیه، دیده می شود که عبارت اند از: طرح مسئله جدایی دین از سیاست، اعتبار مقام عصمت برای اعاظم امام زادگان، عوام زدگی در عزاداری، خواب گرایی و اعتبار بیش از حدّ معقول به خواب و مکاشفه و ...

پی نوشت ها :
 

1. Canter Bury.
2. Persbyt er ans.
3. Ouakers.
4. روان شناسی خرافات، گوستاو جاهودا، محمد تقی براهنی / 1، نشر البرز، 1371.
5. تفسیر المیزان، علامه طباطبائی، ترجمه سید محمد باقر موسوی همدانی، ج 1 / 638، دفتر انتشارات اسلامی، وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، قم، چاپ پنجم، 1374 ش.
6. روان شناسی خرافات، گوستاو جاهودا، ترجمه محمد تقی براهنی / 16، نشر البرز، 1371.
7. سوره بقره، آیه 170 و 171.
8. سوره نحل، آیه 58 و 59.
9. سوره انعام، آیه 137.
10. سوره انعام، آیه 138 – 140.
11. سوره اعراف، آیه 157.
12. مقدمه ای بر جهان بینی اسلامی، ج 3 (وحی و نبوت) / 19.
13. پیرامون انقلاب اسلامی / 10، صدرا، تهران.
14. سوره بقره، آیه 151.
15. نهج البلاغه / 43.
16. سوره بقره، آیه 219.
17. سوره انعام، آیه 50.
18. سوره اعراف، آیه 176.
19. سوره الزمر، آیات 17 – 18.
20. سوره توبه، آیه 6.
21. المحاسن، ج 1 / 229، 16 – باب خذ الحق ممن عنده و لا تنظر، ح 169.
22. روان شناسی خرافات / 11.
23. تصنیف غررالحکم و درر الکلم / 438، الفصل السادس مواعظ فی المعاشرة، ح10039.
24. الاحتجاج علی أهل اللجاج، ج 1 / 18.
25. روحانیت، استاد مطهری / 124، دفتر تبلیغات 1365.
26. عبدالرزاق کاشانی از محققین اهل عرفان در قرن هشتم هجری قمری.
27. صحیفه امام، ج 4 / 48.
28. الشعائر الحسینیه بین الاصاله و التجدید، تقریرات درس شیخ محمد السند، نوشته ریاض الموسوی، چاپ الغدیر، قم.
29. سوره صافات، آیه 102.
30. سوره یوسف، آیه 4.
31. لهوف، ابن طاوسس / 55.
32. انساب الاشراف، ج 185 / 3؛ تاریخ طبری، ج 251 / 6.
33. مجله حوزه، ش 147.
34. مستدرک الوسائل، محدث نوری، ج 3 / 506، چاپ قدیم؛ ج 3 / 171، چاپ جدید. به نقل از مجله فقه، شماره 56، مقاله «سیر تکاملی متون درسی و مدارس فقهی» نوشته سید احمد حسینی.
35. روش فقهی و اصولی شیخ انصاری، سید علی شفیعی، اهواز 1386.
 

منبع: نشریه حوزه شماره 152
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر