در این اعتراضات، چندین شعار به گوش
رسید. گروهی دغدغههای اقتصادی و معیشتیشان را مطرح کردند،گروهی
اصلاحطلبان را خطاب قرار دادند، گروهی دیگر خواستار برکناری روحانی بودند و
گروهی مجموعه حاکمیت را زیر سوال بردند و دست آخر بعضی، از بازگشت سلطنت
سخن گفتند.
بخش نخست یادداشت حاضر را به بررسی ریشهها و تبعات گزاره «عبور از
روحانی» اختصاص داده و در بخش دوم تا حد امکان نحوه مواجهه با این اعتراضات
را تشریح خواهم کرد.
دولت یازدهم زمینی سوخته و مجموعهای از بدهیهای انباشته را از دولت پیش
از خود به ارث برد. این ارثیه نامیمون، به همراه مطالبات هشتساله (٩٢-٨٤)
مردم و شعارهای مطرح شده در انتخابات سال ٩٢ به انتظارات مردم دامن زد و در
نتیجه بر شدت فشارها بر دولت افزوده شد. ریشه مشکلات فعلی را لزوما نباید
در عملکرد و نگرش دولت روحانی جست؛ یعنی اگر رقیب وی نیز به پاستور میرفت،
چنین وضعیتی خواهناخواه حادث میشد چرا که احمدینژاد درآمد بادآورده
کشور (از فروش نفت) را به نام عدالت، هزینه کرد و یک گام در جهت توسعه کشور بر نداشت.
احمدینژاد زمانی که تشعشع هاله نورش چشم راستها را کور کرده بود، جمعیت
کثیری را به استخدام دولت درآورد و دولت را فربه، لخت و ولنگار کرد. از این
گذشته، او این جسارت را به مردم داد که میشود یک شبه ره صد ساله رفت؛ چه
از طریق ساختوساز و چه از طریق ساختوپاخت و در یک کلام روحیه کار را از
بین برد. رییس دولتهای نهم و دهم دایما ادعا میکرد از این دهستان به آن
شهرستان در حال دویدن بود؛ که این عمل وی به روزهداری میمانست که فقط
شکمش روزه است و نهایتا جز تشنگی چیزی عایدش نمیشود. لذا، روحانی، امروز
با چندین ابرچالش مواجه است.
کم آبی کشور، آلودگی هوا، حاشیهنشینی، صندوقهای بازنشستگی، موسسات مالی
و اعتباری که ممکن است آفتشان به بانکها نیز سرایت کند و بیکاری که اگر
سالانه ٦٠ میلیارد دلار هزینه شود، پس از ١٠ سال تنها میتوان نرخ بیکاری
را در حد امروز نگه داشت. روحانی در چنین وضعیتی و در حالی که آماج حملات
رقیب است، باید سه سال دیگر در پاستور بماند؛ سه سالی که دستخوش اعتراضات
پی در پی خواهد بود، اعتراضاتی که مانند موج دریا عقب میروند و با شدت
بیشتر باز میگردند. در این شرایط، آنهایی که از ابتدای دولت روحانی در
روضههایشان و از تریبون صداوسیما و نماز جمعه یأس و ناامیدی پمپاژ
میکردند و میخواستند روحانی را بیکفایت نشان دهند، فرمان «نه_به_روحانی»
را صادر کردند و شعار «مرگ بر روحانی» سر دادند در حالی که نگفتند پس از
روحانی به چه فرد یا نهادی میرسند. پاسخ روشن است؛ عبور از روحانی یعنی
گذر از دولت و رسیدن به حاکمیت و اصل نظام و در آخر عبور از جمهوری اسلامی.
فارغ از طرز تفکر حاملان و عاملان گزاره «عبور از جمهوری اسلامی» باید گفت
این شعار نامفهوم است و به تونل تاریکی میماند که انتهایش هیچگونه نوری
وجود ندارد و از این روست که باید اذعان داشت که جوانان با محتوای شعارشان
غریبند چرا که در دوره پهلوی زیست نکردهاند.
برخی از حامیان شعار «عبور از جمهوری اسلامی» تصور کردند دولت امریکا
پشتیبان تحولات احتمالی است. بله؛ امریکا بعد از جنگ دوم جهانی در اروپا و
در قالب طرح مارشال هزینه کرد زیرا که نمیخواست عرصه را به کمونیسم واگذار
کند. برای ایران و ترکیه و پاکستان نیز اصل چهار ترومن را داشت چون
نمیخواست این کشورها به اردوگاه چپ بپیوندند اما امروز برخی غافلند که
ترامپ بر سر کار است؛ فردی که یک بیزنسمن تمامعیار است و یک دلار برای
چنین مسائلی هزینه نمیکند.
واقعیت آن است که مردم تمنای دولت قوی دارند و این طبیعت مردم است که زمانی
تحت فشار هستند خود به خود به سمت یک شعار میروند؛ مصداق چنین وضعیتی را
در آیه هفتاد و پنجم سوره نساء مشاهده میکنیم.
در این دو دهه با چند رخداد مواجه شدهایم؛ تیرماه ١٣٧٨، خردادماه ١٣٨٨ و
دیماه ١٣٩٦. رخداد نخست، ایده مشخص و سازمان مرکزی داشت و دانشجویان
مطالبه خود را به صورت سیاسی، هدفمند و بدون خشونت پی گرفتند و دولت نیز
خواستهشان را سرکوب کرد. در رخداد دوم مردم ذیل راهپیمایی سکوت، رای خود،
یعنی خواسته سیاسیشان را مطالبه کردند و زمانی شعارها فراتر رفت که با
معترضان برخوردهای قهری صورت گرفت. اما رخداد سوم جامع بود و یکباره شعله
گرفت و شعارهای معترضان حول تمامیت نظام میگشت. با بررسی این سه رخداد و
نحوه مواجهه حاکمیت، میتوان از تغییر و شاید تعدیل واکنشها در سال ٩٦ سخن
گفت. سال ٧٨ دانشجویان معترض مورد ضرب و شتم قرار گرفتند که علاوه بر
مجموعه خسارتها و آسیبها، افرادی کور و مجروح و کشته شدند.
سال ٨٨ به سوی
مردم معترض تیراندازی شد و... اما در سال ٩٦ نیروی پیشین، در مقایسه با
عملکرد گذشتهاش، ضعیف ظاهر شد به این معنا که هر چه اعتراضات تندتر شد،
سرکوب کمتر شد. لنین در تشریح وضعیت انقلابی معطوف به سقوط حکومتها از
شرایطی سخن میگوید که «پایینیها نخواهند و بالاییها نتوانند» یعنی زمانی
که همزمان دو بحران مشروعیت و هژمونی پدید آید. او به گفته خود تکملهای
میزند و میگوید باید آلترناتیوی هم موجود باشد. وضعیت کنونی آن است که
بالاییها میتوانند، بعضی پایینیها نمیخواهند و آلترناتیوی هم موجود
نیست؛ یعنی دو ضلع از سه ضلع مثلث لنین وجود ندارد.
با این تعریف لنین به سه رخداد پیشین بازگردیم؛ سال ٧٨ معترضان از نظام
عبور نکردند، خودسرها و لباسشخصیها و نوپو آمدند و زدند. یعنی بالایی (با
اتکا به نیروی غیررسمی) توانست؛ در آن سال آلترناتیو هم موضوعیت نداشت.
سال ٨٨، پایین به ساختار پایبند بود، ولی حاکمیت (با تردید) با همه توان
خود به صحنه آمد هر چند در نهایت از عدهای به دلیل وقایع کهریزک و...
دلجویی شد. این نوبت نیز بالایی توانست و آلترناتیو موضوعیت نداشت چنانکه
مهندس موسوی گفت من همراه مردم هستم و نه رهبر آنها. سال ٩٦، پایین (البته
بخشی از آنها) از حکومت عبور کردند، اما بالاییها با وجود وسعت کار و قوت
نیروی نظامی در شهرستان با تمام قوا به ماجرا ورود نکردند؛ اینبار بالایی
(با تردید) نخواست و آلترناتیوی هم موجود نبود و در انتها شرایط به وضع
طبیعی خود بازگشت.
دستاورد اعتراضات اخیر، تعلیق شعار «عبور از روحانی» نزد جناح راست بود.
چرا که آنها بهصورت غریزی نتیجه گرفتند، بدیلی در مقابل روحانی ندارند و
باید به هر روش او را حفظ کنند چون دریافتند با معادلهای چند مجهولی
مواجهند. جناح راست شاهد بود که در برخورد با این اعتراضات چهار عمل اصلی
به کار گرفته شد؛ بعضی را جمع (بازداشت)، بعضی را ضرب (کتک)، بعضی را تفریق
(تفرقه انداختن) و بعضی دیگر را تقسیم (تفکیک معترضان به معیشتیهای بر حق
و سیاسیهای ناحق) کردند اما بنیاد اعتراضات همچنان پابرجا ماند.
45302