به گزارش خبرنگار مهر، انتظارها به سر آمد، صبح یک روز نیمه ابری، ساعت 9، مردم دسته دسته به سمت مرکز شهر قروه می روند. یکی با خانواده، یکی با فرزند خردسالش دیگری با پدر پیرش. همه آمده بودند تا صبوری خود را پایان دهند. چهار شهید گمنام نسیم عارفانه عشق را دوباره در قروه به وزیدن در آوردند.
قرارگاه عشق؛ مسجد جامع قروه است. ماشین های حامل پیکر شهدا آماده اند و سربازان به احترام شهیدان خبردار در انتظار ایستاده اند. مردم از هر سمت می آیند و با شیر و خرما پذیرایی می شوند. هوا روبه سردی می رود و سوز سردی می وزد اما این دلیل نمی شود که مردم عقب نشینی کنند و آشنایان بی نشان را تنها بگذارند.
پیکرهای شهدا داخل مسجد است و عده ای دور تابوت ها حلقه زنان سینه زنی می کنند. مادری اشک ریزان با غریبه های آشنا درد دل می کند. پدری سر به بالین شهدا نهاده و سوگنامه خداحافظی سر می دهد.
لحظه به لحظه بر تجمع مردم افزوده می شود بوی گل های یاس فضا را پر کرده گروهی از جوانان بسیجی سینه زنان از دور به سمت مسجد می آیند و با آمدن این گروه پیکر شهدا به داخل ماشین ها حمل می شوند و مراسم تشییع به طور رسمی با حضور نماینده ولی فقیه در کردستان، مدیر کل بنیاد حفظ نشر و ارزشهای دفاع مقدس و دیگر مسئولان شهرستان از مسجد جامع با دانشگاه آزاد اسلامی قروه آغاز می شود.
در طول مسیر قدم های مردم به نیت رسیدن به راه شهدا برداشته می شود. درست همانند مادر شهیدی که می گوید فرزند من هم به راهی رفت که این شهدا رفته اند و یا همسر شهیدی که قصد دارد راه شهیدان را به فرزندانش بیاموزد.
در میان بزرگسالان کودکانی هم دیده می شوند که دست در دست پدر و یا مادرشان آمده اند برای منور کردن این مجلس و چه زیباست وقتی کودک با نگاه متعجب خیره به دوربین از فرشتگان آسمانی می پرسد.
میانه مسیر با دیدن جوانانی سیاه پوش با شانه بندهای سبز منقوش به اسامی امامان که طبل و سنج و شیپور به دست دارند آونگ پایان انتظار شنیده می شود.
با نگاهی به چهره ها در میان جمع «مراد حسنی»؛ مدیر کل بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس است که پابه پای دیگر مردم حرکت می کند و در یک کلام شهدا را سرمایه های اصلی جامعه می داند و معتقد است که فلسفه شهادت همین وحدتی است که مردم را برای بدرقه شهیدان به بیرون کشانده است.
کمی آن طرف تر «پرویز کولانی»؛ فرماندار قروه دیده می شود که با گام هایی استوار سخن از جایگاه شهدا می گوید. وی وجود شهدا را به سفره ای پربرکت می داند که پر از معنویت بوده و هر کسی می تواند از ان توشه ای بردارد و ان اندوخته ای برای آخرت خود بداند.
حوالی دانشگاه آزاد ایستگاه صلواتی دایر است و پیرمردی سینی خرما به دست با غمی به چهره به خوش آمدگویی شهدا آمده است.
با نزدیک شدن به مکان دفن شهدا صدای شیپورها و طبل ها بلند می شود و همهمه جمعیت هم بیشتر. سفره میهمانی لاله های زهرایی با جوانانی که زنجیره اتحاد استقبال از شهدا را تشکیل داده اند و آماده بدرقه آسمانی های بی نشان هستند گسترانیده می شود.
اسپندها دود شده و گلاب ها پخش و پیکرهای شهدا بر روی دستان جوانان متحد بسیجی به سمت جایگاه ابدیشان هدایت می شوند. گارد نظامی به تشریفات خوش آمدگویی می پردازند و جوانان دین مدار هم ایستاده در دو طرف مسیر شاخه های یاس را نثار شهدا می کنند.
شاید گاهی اوقات شلوغی جمعیت نظم کارها را به هم می زند اما همین ازدحام پرشور نشان دهنده عشق به نور ایمان و جاویدان شهداست.
در طی مسیر جایگاه شهدا دانشجویان دانشگاه آزاد قروه از پشت بام به گلباران پیکرهای می پردازند و الله اکبر گویان گل های سپید یاس را تقدیم وجود پاک شهیدان و مردم می کنند.
«هر که می خواهد ما را بشناسد، داستان کربلا را بخواند»، «شهید گمنام»، «مرقد شقایقی که با شبنم اشک زهرا (س) جان گرفت و با خون حسین (ع) جاودانه شد» این ها سنگ نوشته های مرقد دو شهیدی هستند که در دانشگاه آزاد اسلامی دفن شدند و چه زیبا نگاشته شده است که از کربلای خونین شقایقی با شبنم اشک جان می گیرد و جاودانه می شود.
پشت تریبون سخنران ها و مداحان و درست کنار مزار این دو شهید گمنام هق هق گریه ها بلند است و با کمی عقب رفتن کنار میله های فلزی و روی زمین نم خورده از باران استاد و عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد دیده می شود که به ناگهان هق هق اش به گریه می رسد و چه صحنه دل انگیزی می شود وقتی گریه این شخصیت علمی تمام دوستان اطراف را هم به اشک شوق بدرقه می رساند.
دلبران و عشق به شهدا
در دلبران اما بانوان با خنچه ها می آیند و عکس های شهیدان این دیار گویای حال درونی مردم است.
پدری عکس شهید برومندش را در دست دارد و می گوید فرزندان دیگرم آمدند نگاه کن و اشاره می کند به پیکر شهدایی که روی دست مردم در حال رفتن به جایگاه ابدی خویش هستند.
امام جمعه دلبران خبر از بازگشت فرزندان برای مادران چشم انتظار می دهد و میهمان نوازی مردم را نشانه می رود. آن طرف تر بخشدار دلبران از رسیدن تعداد شهدای این شهر به 14 شهید می گوید.
مردی صدای ناله هایش توجه همه را به خود می گیرد. «غریبه بودید اما دیگر نیستید» لباس محلی کُردی دارد و با اشک و ناله وداع می کند با شهیدان و کودکی که با نگاه به دوربین غم می نگارد و پرسش های بی پاسخ را در ذهن پرورش می دهد تا که شاید روزی به جواب برسد.
و پایین تر از جایگاه مراسم، مادری سوژه دوربین خبرنگاران است که در سکوت درونی خویش شاخه گل به دست تا انتهای مراسم به احترام شهدا خبردار ایستاد و یک لحظه از این احترامش نکاست.
دختربچه ای که روی سکوی بلندی نظاره گر مراسم است خطاب به مادرش راز بوی عجیب گل های یاس را می پرسد و مادر حکایت یاس های پرپر شده دیارش را با زبان کودکش بازگو می کند.
مادر و دختری کوچک نشسته اند و در سکوت به دنبال گمشده خویش می گردند و کمی دورتر زنان روز زمین نم خورده از باران اشک وداع می ریزند و از داغ بر دل نشسته می گریند.
شهیدان را می آورند و نماز وداع را بر روی پیکرشان می سرایند و با احترام به جایگاه ابدیشان در پارک گل های دلبران به آغوش خاک سپرده می شوند و مداح مراسم زمین را به امانتداری دعوت می کند و خدا را نشانه عشق در این دیار می داند.