امام خمینى(رحمة الله علیه) در ضمن شرح حدیث 28 از کتاب ارزشمند چهل حدیث، با بیانى زیبا و شیوا، اما به اجمال و اختصار به شرح این مهم پرداختهاند. در این نوشتار سعى شده است با توضیح این اصطلاحات تا حدّى پرده از چهره دلگشاى «لقاءاللّه» برداشته شود.
مقدمه
ده سال بدون آن یار سپرى شد، ده بهار بىگل رویش طى ، و ده فصل هجران بدون آن عزیز گذشت و چه سخت و جانگاه و با رفتنش گلستانمان خراب شد.
چون که گل بگذشت و گلشن شد خراب بوى گل را از که یابیم از گلاب
چون که شداز پیش دیده وصل یار نایبى باید از اومان یادگار 1
این مقال در صدد است در روى بر آن شدیم حدّ تو، با طرح موضوع «لقاءالله» از دیدگاه حضرت امام; در شناسایى ابعاد ناشناخته آن بار سفرکرده گامى بردارد تا مقدمهاى باشد بر تمسّک به راه معنویت آن عزیز.
لقاءالله یکى از موضوعات و مطالب مهمى است که قرة عین العارفین بوده، با این حال، کمتر به آن پرداخته شده است. لقاءاللّه را متأسفانه بیشتر مردم منکرند; «اِنّ کَثیرِ آمِنَ النّاسِ بِلِقاء رَبِّهم لَکافِرون» (روم: 8); همان لقایى که منکر آن به حکم قرآن، جز زیانکاران است; «قَد حَنیرَ الَّذین کَذَّبوا بِلقاءِاللّه» (انعام: 31) و در عذاب خواهد بود; «وَ اَمَّا الَّذینَ کَفَروُا وَ کَذَّبوا بِآیاتِنا وَ لِقاءِ الآخِرَةِ فَاُولئکَ فِى العَذابِ مُحّضَرُونَ.» (روم: 16) اما غایت خلقت و اوج مقام انسانیت و مقصد او معرفى شده است: «یا ایها الانسانُ اِنّکَ کادِحٌ الى رَبّکَ کُدحاً فَمُلاقیه.» (انشقاق: 6)
حضرت امام خمینى(رحمه الله) در ضمن شرح حدیث 28 از کتاب ارزشمند چهل حدیث، با بیانى زیبا و شیوا، اما به اجمال و اختصار به شرح این مهم پرداختهاند. اما از آنجا که این شرح در نهایت اختصار و همراه با برخى اصطلاحات مىباشد، در این نوشتار سعى شده است با توضیح این اصطلاحات تا حدّى پرده از چهره دلگشاى «لقاءاللّه» برداشته و سال امام خمینى(رحمه الله) ارج نهاده شود.
لقاءاللّه و کیفیت آن
آیات و اخبار در زمینه لقاءاللّه بسیار است که به صراحت2 یا به کنایة و اشارة3 بدان پرداخته و این مختصر گنجایش تفصیل و ذکر آنهارا ندارد.4
بعضى از علما و مفسران بکلّى سد طریق لقاءالله نموده و مشاهدات عینیّه5 و تجلیات ذاتیّه6 و اسمائیه7 انکار کردهاند به گمان آنکه ذات مقدس را8 تنزیه کنند. اینان تمام آیات و اخبار لقاءاللّه را بر لقاى یوم آخرت و لقاى جزا و ثواب و عقاب حمل نمودهاند. این حمل اگرچه نسبت به مطلق لقا بر حسب بعض آیات و اخبار بعید نیست، ولى با توجه به بعض ادعیه معتبر9 و روایات در کتب معتمد و بعض روایات مشهور، که علماى بزرگ به آنها استشهاد کردهاند،10 حمل با رد بعیدى است.
باید دانست مقصود آنان که راهى براى لقاءالله و مشاهده جمال و جلال حق باز گذاشتهاند این نیست که اکتناه11 ذات مقدس جایز است یا در علم حضورى و مشاهده عینى روحانى احاطه بر آن ذات محیط على الاطلاق ممکن است، بلکه امتناع اکتناه در علم کلّى و به قدم تفکر12 و احاطه در عرفان شهودى و قدم بصیرت13 از امور برهانى و مورد اتفاق جمیع عقلا و ارباب معارف و قلوب است.
آنها که مدّعى این مقام هستند، مىگویند: پس از تقواى تامِّ تمام14 و اعراض کلّى قلب از جمیع عوالم15 و رفض نشأتین16 و قدم نهادن بر فرق اِنّیّت و اِنانیّت17 و توجه کامل و اقبال کلّى به حق و اسما و صفات آن ذات مقدس و مستغرق عشق و حبّ ذات مقدس شدن18 ریاضتهاى قلبى کشیدن، براى سالک صفاى قلبى پیدا مىشود که مورد تجلیات اسما و صفات واقع گردد و حجابهاى19 غلیظى که بین عبد و اسما و صفات است، خرق مىشود و در اسما و صفات فانى مىگردد و متعلّق به عزّ قدس و جلال شده، تدلّى تام ذاتى20 پیدا مىکند. در این حال، بین روح مقدس سالک و حق، حجابى جز اسما و صفات نیست.
از براى بعضى از ارباب سلوک ممکن است حجاب نورى اسمایى و صفاتى نیز خرق گردد و به تجلیات ذاتى غیبى نایل شوند و خود را متعلق و متدلّى به ذات مقدى ببیند و در این مشاهده، احاطه قیّومى حق و فناى ذاتى خود را شهود کنند21 و بالعیان، وجود خود و جمیع موجودات را ضلّ حق ببینند. و چنانچه برهاناً بین حق و مخلوق اوّل، که مجرّد از جمیع مواد و علایق است، حجابى نیست ـ بلکه براى مجردات مطلقاً حجاب نیست برهاناً ـ این قلبى که در سعه و احاطه هم افق با موجودات مجرد شده، بلکه قدم بر فرق آنها گذاشته،22 حجابى نخواهد داشت.23
در حدیث شریف کافى و توحید آمده است: اِنّ رُوحَ المُؤمِن لَاَشَّدُ اِتّصالاً بِرُوحِ اللّهِ مِنّ اِتصّالِ شُعاعِ الشَّمشِ بِها.»24 در مناجات شعبانیة هم، که مقبول علماست25 و خود نیز شهادت مىدهد که از کلمات آن بزرگواران است،26 عرض مىکند:
«اِلهی هب فى کَمالَ الْانْقِطاعِ الَیْکَ وَ اَنِزْ اَبْصارَ قُلُبِنا بِضیاءِ نَظَرِها اِلَیکَ حَتَّى تَحْزِقَ اَبْصارُ الْقُلوبِ حُجْبَ الَّنُورِ فَتَصِلَ اِلى مَعْدِنِ الْعَظَمةِ وَ تَصیرَ ارْواحُنا مُعَلَّقةَ بِجزّ قُدسِکَ ، الهى وَاجْعَلنى مِمَّنْ ناَدَنیةُ فاجابَکَ و لاحَظْلَتُه فَصَعِقَ لِجَلالِکَ فَنا جَثیَةُ سِراً وَ عَمِلَ لَکَ جَهْراً.»27
در کتاب شریف الهى، در حکایات معراج رسول اکرم(رحمه الله)مىفرماید: «ثُمَّ دَنى فَتَدّلى فکانَ قابَ قَوسینِ اَوْ اذنى» (نجم: 7 ـ 8)28 و این مشاهده حضوریّه فناییة منافات با برهان بر عدم اکتناه و احاطه29 و اخبار و آیات منزّه ندارد، بلکه مؤید و مؤکّد آنهاست.30
با وجود این، حملهاى بعید با رد چه لزومى دارد؟ آیا فرمایش حضرت امیر(علیه السلام) را که مىفرماید: «فَهَبنى یا اِلهى وَ سَیِّدى وَ مَولاىَ وَ ربّى صَبَرْتُ عَلى عَذابِکَ فَکَیْف اَصْبِرُ عَلى فِراقِکَ»31 و آن سوز و گدازهاى اولیا را مىتوان به حور و قصود حمل کرد؟ آیا سخن آنان را که مىفرمودند: ما حق را براى خوف از جهنّم یا شوق بهشت عبادت نمىکنیم، بلکه چون احرار، او را به اخلاق مىپرستیم.32 مىتوان به فراق از بهشت و مأکولات و مشتهیات آن حمل کرد به هیهات که این سخنى است بس ناهنجار و حملى است ناپسند!
آیا آن تجلیات جمال حق را در شب معراج و آن محفلى که احدى از موجودات را در آن راه نبود و جبرئیل، امین وحى، نیز معرم آن اسرار نبود،33 مىتوان گفت ارائه بهشت و قصرهاى مشیّد آن بوده است؟ آیا تجلیاتى را که در ادعیه معتبر براى انبیا(علیهم السلام) ذکر شده از قبیل نعم و مأکولات و مشروبات یا باغات و قصرهاست؟
افسوس که ما بیچارههاى گرفتار حجاب ظلمانى طبیعت و بستههاى زنجیرهاى آمال و امانى جز مطعومات و مشروبات و منکوحات و امثال اینها چیزى نمىفهمیم و اگر صاحب نظرى یا صاحبدلى بخواهد پرده از این حجب بردارد جز حمل بر غلط و خطا نمىکنیم! تا در چاه ظلمانى عالم مُلک مسجونیم، از معارف مشاهدات اصحاب آن چیزى ادراک نمىنماییم.
ولى اولیا را به خود قیاس نباید کرد و قلوب انبیا و اهل معارف را مثل قلوب شود نباید پنداشت. دلهاى ما غبار توجه به دنیا ومشتهیات آن را دارد و آلودگى و انغمار در شهوات نمىگذارد مرآت تجلیات34 حق شود و مورد جلوه معبوب قرار گیرد، ولى طبیعى است که با این خودبینىها و خودخواهىها و خودپرستىها، از تجلیّات حق تعالى و جمال و جلال او چیزى نفهمیم، بلکه حتى کلمات اولیا و اهل معرفت نیز را تکذیب کنیم. و اگر در ظاهر نیز تکذیب نکنیم، در قلب آنها را انکار نماییم و اگر راهى براى تکذیب نداشته باشیم ـ مثل آنکه به پیغمبر یا ائمّه اطهار(علیهم السلام) قایل باشیم ـ باب تأویل و توجیه را مفتوح کنیم و بالجمله، سدّ باب معرفت اللّه نماییم35 و «ما رَأیْتُ شَیْئاً اِلاّ وَ رأَیْتُ اللَّه مَعَهُ وَ قَبْلَهُ وَ فیه»36 را حمل بر رؤیت آثار کنیم; «لَمْ اَعْبُدْ رَبّاً لَمْ اَرَه»37 را به علم به مفاهیم کلى مثل علوم خود حمل نماییم; آیات لقاءالله را به لقاى روز جزا محمول داریم; «لی مَعَ حالةٌ»38 را به حالت رقّت قلب تفسیر کنیم; «وَ ارْزُقْنى النَّظرِ الى وَجهْکَ الْکَریم»39 و آن همه سوز و گدازهاى اولیا را از درد فراق، دورى از حورالعین و سیور بهشتى بدانیم و این نیست جز اینکه چون ما مرد این میدان نیستیم و جز حظّ حیوانى و جسمانى چیز دیگرى نمىفهمیم، همه معارف را منکر مىشویم.40
از همه بدبختىها بدتر این انکار است که باب جمیع معارف را بر ما مفسر مىنماید و ما را از طلب باز مىدارد و به حدّ حیوانیت و بهیمیت قانع مىکند و از عوالم غیب و انوار الهیّة ما را محروم مىسازد ما بیچارهها، که از مشاهدات و تجلیّات بکلى محرومایم، از ایمان به این معانى هم، که خود یک درجه از کمال نفسانى مىباشد و ممکن است ما را به جایى برساند، دوریم; از مرتبه علم، که شاید بذر مشاهدات شود، نیز فرار مىکنیم و چشم و گوش خود را مىبندیم و پنبه غفلت در گوشها مىگذاریم که مبادا حرف حقّ در آن وارد شود.
اگر یکى از حقایق را از لسان عارف شوریده با سالکِ دل سوخته یا حکیم متألّه بشنویم، چون سامعهمان تاب شنیدن آن ندارد و حبّ نفس مانع مىشود از این که به قصور خود حمل کنیم، فوراً او را مورد همه طور لعن و طعن و تکفیر و تفسیقى قرار مىدهیم و از هیچ غیبت و تهمتى نسبت به او فروگذار نمىکنیم;41 کتاب وقف مىکنیم و شرط استفاده از آن را روزى صد مرتبه لعن مرحوم ملا محسن فیض قرارمىدهیم; جناب صدرالمتألهین را، که سرآمد علماى توحید است، زندیق مىخوانیم و از هیچگونه توهینى درباره او دریغ نمىکنیم، در حالى که از تمام کتابهاى آن بزرگوار مختصر میلى به مسلک تصرف ظاهر نمىشود، بلکه کتاب کسر اصنام الجاهلیّة فى الردّ على الصوفیة42 مىنویسیم و او را صوفى بَجتْ43 مىخوانیم; کسانى را که معلوم الحالاند و به لسان خدا و رسول او(صلى الله علیه وآله)ملحوناند مىگذاریم، کسى را که با صداى رسا دادِ ایمان به خدا و رسول و ائمّه هدى(علیهم السلام) در مىدهد لعن مىکنیم.44
شیخ عارف ما ـ روحى فداه ـ مىفرمود: هیچ وقت لعن شخصى نکنید، گرچه به کافرى ندانید از این عالم چگونه منتقل شده، مگر آنکه ولى معصومى از حال پس از مرگ او اطلاع دهد; زیرا ممکن است در وقت مردم، مؤمن شده باشد.45
یکى داراى چنین نفس قدسیهاى است که راضى نمىشود به کسى که در ظاهر، کافر مرده است توهین شود به احتمال آنکه شاید در دم مردن مؤمن شده باشد، یکى هم مثل ماست وَ اِلَى اللّه المُشتکى46 که واعظ شهر با آنکه اهل علم و فضل است، در بالاى منبر، در محضر علما و فضلا مىگفت: «فلان با آنکه حکیم بود، قرآن هم مىخواند!»47 این به آن ماند که گوییم: فلانى با آنکه پیغمبر بود، اعتقاد به مبدأ و معاد هم داشت.
علمى که ایمان نیاورد حجاب اکبر است، ولى با وجود این، تا ورود در حجاب نباشد فرق آن نشود. علوم بذر مشاهدات است، گرچه ممکن است گاهى بىحجابِ اصطلاحات و علوم به مقاماتى رسید. ولى این از غیر طریق عادى و سنّت طبیعى است و نادر اتفاق مىافتد.
پس طریقه خداخواهى و خداجویى آن است که انسان ابتدا وقتش را صرف مذاکره حق کند و علم بالله48 و اسما و صفات آن ذات مقدس را از راه معمولى آن در خدمت مشایخ آن علم تحصیل نماید.49 پس از آن به ریاضات علمى و عملى معارف را وارد قلب کند کهالبته از آن نتیجه حاصل خواهد شد.
و اگر اهل اصطلاحات نیست، از تذکر محبوب و اشتغال قلب و حال به آن ذات مقدس نتیجه حاصل تواند کرد.
البته این اشتغال قلبى و توجه باطنى اسباب هدایت او مىشود و حق تعالى از او دستگیرى مىفرماید و پردهاى از حجابهاى او بالا مىرود، و از این انکارهاى عامیانه قدرى تنزّل مىکند و شاید با عنایات خاص حضرت حق تعالى راهى به معارف50 پیدا نماید. انّه ولىّ النعم.
حُسن ختام این گفتار را غزلى از آن یار عاشقِ عارف و سالکِ و اصل بلقاءاللّه قرار مىدهیم:
هواى وصال
در پیچ و تاب گیسوى دلبر ترانه است دل برده فدایى هر شاخ شانه است
جان در هواى دیدن رخسار ماه توست در مسجد و کنیسه نشستن بهانه است
در صید عارفان و ز هستى رمیدگان زلفت چو دام و خال لبت همچو دانه است
اندر وصال روى تو اى شمس تابناک، اشکم چو سیل جانب دریا روانه است
در کوى دوست فصل جوانى به سر رسید باید چه کرد، این همه جود زمانه است
امواج حسن دوست چو دریاى بىکران این مستِ تشنه کام غمش در کرانه است
مىخانه در هواى وصالش طرب کنان مطرب به رقص و شادى و چنگ و چغانه است51
پینوشتها:
1ـ جلال الدین محمد مولوى، مثنوى معنوى، ج 1، ص 43
2ـ آیاتى که موضوع لقاءالله را با صراحت از ماده «لَقَى» مطرح نمودهاند، «لقاءاللهّ» 3 مرتبه، «لقاء ربّهم» 6 مرتبه، «لقائنا» 4 مرتبه، «لقائه» 3 مرتبه، «صلا قواللّه و صلا قوا ربّهم» 3 مرتبه و سملاقیه» 1 مرتبه ذکر کردهاند. اما روایات در این خصوص و با این مادّه (لقى) فراوان است که فقط در فهرست بحارالانوار بیش از 170 مورد به چشم مىخورد.
3ـ آنها که این موضوع را با کنایة و اشاره بیان نمودهاند، چه در آیات و چه در روایات بیش از اینهاست; مثلاً، در قرآن کریم از ماده «رَجَعَ» بیش از 70 مورد مطرح شد به اضافه آیه 18 غافر، 24 القامة، 23 الرعد، 39 ـ 40 الروم، 45 الأحزاب و...
4ـ براى تفصیل بیشتر، ر. ک. به: حاج میرزا جواد تبریزى برساله لقاءالله.
5ـ منظور دیدن تجلیات ذاتى و صفاتى و افعالى حضرت حق است که آنها را با حقیقت ایمان باید دید، نه با دیده سرکه در عرفان نظرى از آن بحث و در عرفان عملى بالعیان مشاهدة مىشود.
آنچه عاشق کند تماشایش اى برادر به دیده سر نیست
6ـ تجلیات ذاتى به نظر حضرت امام(رحمه الله) عبارت است از اینکه حضرت حق با اسماى ذات بر سالک تجلّى کند و این تجلیات وقتى است که سالک به مقدم معرفت به مرحله فناى ذاتى رسیده باشد. (امام خمینى، آداب الصلاة، ص 295)
7ـ تجلیات اسمائیه (صفاتیّة) به نظر حضرت امام(رحمه الله) بر سالک زمانى است که سالک با قدم معرفت به مرحله فناى صفاتى رسیده باشد که در اینصورت، تجلیات حضرت حق بر او تجلیات صفاتیّة نامیده مىشود. (آداب الصلاة، ص 259)
8ـ بهترین توجیهى که براى منکران لقاءالله مىتوان ذکر کرد همین احتمال تنزیه است که آنها مىخواهند خداوند تبارک و تعالى را از ماده و مادیات منزّه و مبرا بدانند، لذا، لقاءالله را، که به گمان باطلشان به معناى دیدن با چشم سراست، انکار مىکنند تا خداوند را مجرّد از ماده بدانند و به اعتقادشان به توجید رهنمون باشند، در حالى که غافلاند از اینکه منظور از «لقاءالله» دیدن با چشم دل و با نور ایمان است که از حضرت امیرالموحّدین، على(علیه السلام)سؤال شد: آیا خدایى را که عبادت مىکنى دیدهاى؟ فرمود: من کسى نیستم که خداى نادیده را عبادت کنم. پرسیدند: خداى را چگونه دیدهاى؟ حضرت فرمود: واى بر تو، خداى را با چشم سر نمىتوان دید، بلکه با چشم دل باید زیارت کرد و با ایمان واقعى به وصالش نایل آمد. این حدیث با اندکى تفاوت نیز از آن حضرت و از امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام) نقل شده است. (محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 4، ص 26، 27، 32، 33، 44)
9ـ دعاها در این زمینه فراوان است. به ذکر چند نمونه از آن بسنده مىشود:
«الهى... لا تَحجُبْ مُشْتاقیکُ عَن النّظر الى رُؤیتک»; خدایا مشتاقانت را از دیدار جمالت محروم مفرما. حاج شیخ عباس قمى، مفاتیح الجنان، مناجات الخائفین، ص 218)
«وَ لِقائُک قُرَّةَ عَینى... وَ رُؤیَتک حاجَتى»; خدایا لقا تو روشنى چشم من است و دیدن جمالت آرزویم. همان، مناجات المریدین، ص 225)
«وَ لَوْ عَتی لا یَطفیها اِلاّ لِقائُک»; خدایا، آتش عشقم را جز ملاقات تو خاموش نمىکند. همان، مناجات المفتقدین، ص 228)
10ـ محمد بن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 1، ص 260، ج 8 / رساله لقاءالله، ص 5 به بعد
11ـ پى بردن به کنه و حقیقت شىء
12ـ یکى از براهین مورد اتفاق برهان علت و معلول است; با این بیانکه ما سوى اللّه همه معلولاند و معلول همیشه به مقدار سعه وجودىاش قادر است علتش را ببیند و بشناسد و بشناساند و درست به همین دلیل گفتهاند: علم پیدا کردن به علت از طریق علم به معلول ناقص است; چون به همان اندازه که معلول قادر بوده علت را نشان دهد، علت معرفى شده است، نه بیشتر و نه به طور مطلق. لذاست که: «لا یُحیطُونَه بِهِ علماً»; هیچ کس قادر نیست احاطه علمى بر خداوند پیدا کند (طه: 110)، بلکه «لا یُحیطونَ بِشَىء مِنْ عِلْمِه»; حتى قادر نیستند به ذرّهاى از علم خدا احاطه پیدا کنند (البقره: 255); به دلیل اینکه به قول پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)، «احْتَجِب عَنِ الْعُقول»; از فهم عقول بالاتر است و عقلها از فم او در حجاباند; همانگونه که حضرت على(علیه السلام)فرمودند: «لا یُدرکه بُعد الهِمَم»; افکار بلند ژرفاندیش کنه ذاتش را درک نمىکنند. (نهج البلاغه، ج 1) امام باقر(ع) این حقیقت را با بیانى تمثیلى، اینگونه تبیین نمودند: هر معنا و تصورى که از خدا در ذهنتان تصور کنید، حتى اگر با دقیقترین نگرشها باشد، باز هم مخلوق شماست، نه اینکه حقیقتاً خدا باشد. شاید مورچه خیال مىکند براى خدا باید در شاخک باشد; چون این را کمال خودش مىداند و خیال مىکند نبودش نقصى است، در حالى که خدا از آن منزه است. این چنین است شناخت عقلا از خداوند سبحان (شیخ بهائى، اربعین، حدیث دوم، ص 510)
گفتم همه ملک حسن سرمایه توست خورشید فلک چو ذره در سایه توست
گفتا غلطى ز ما نشان نتوان یافت از ما تو هر آنچه دیدهاى پایه توست
و به قول مولوى:
هست آن پندار او زیرا به راه صد هزاران پرده آمد تا الله
هر یکى در پردهاى موصول جوست وهم او آن است کان خود عین اوست.
(مثنوى معنوى، ج 2، ص 497)
13ـ از لحاظ علم حضورى و مشاهدات چشم باطنى و شهودى که عارف سالک با قدم بصیرت بدان مىرسد، باز هم کسى ادعاى احاطه بر آن ذاتِ محیط على الاطلاق را ندارد; چه اینکه آنجا که حضرت ختمى مرتبت(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند: «ما عَرَفْناکَ حَقَّ مَعْرِفتک; خدایا من تو را چنان که باید شناختم (بحارالانوار، ج 69، ص 292) و امیرالموحدین، حضرت على(علیه السلام)مىفرمایند: «لا یَنالُهُ غَوْصَ الْعِظنِ»; غواصان دریاى علوم و دانشها از پى بردن به کمال هستىاش عاجزند (نهج البلاغه، خ 1)، دیگران جاى خود دارند، بلکه مراد کشف حضورى و شهود حضرت حق با قدم معرفت و تقرب به او به اندازه استعداد و قدرت سلول سالک است، نه به طور مطلق. لذا، شیخ بهائى(رحمه الله) در این باره مىنویسند: مراد از شناخت خداوند، اطّلاع یافتن بر صفات جمال و جلال الهى آن هم در حدّ فهم و طاقت بشرى است، اما رسیدن بکند ذات مقدس الهى چیزى است که حتى ملائکه مقرب و انبیاى مرسل(علیه السلام)بدان نمىرسند، چه رسد به غیر آنها. (اربعین، ص 510)
14ـ تقوا داراى مراتبى است که حضرت امام(رحمه الله) مراتب آن را اینگونه بیان مىفرمایند: 1. تقواى [پرهیز] از محرمات است; 2. تقواى خاصه پرهیز از مشتهیات; عامّه 3. تقویا زاهدان، اجتناب از علاقه به دنیا; 4. تقواى مخلصان اجتناب از محبت دنیا; 5. تقواى مجذوبان، پرهیز از ظهور کثرات افعالى; 6. تقواى فانیان، پرهیز از کثرات اسمائى. 7ـ تقواى واصلان، اجتناب از توجه به فناء. 8ـ تقواى متمکنّان، پرهیز از تلوینات. (چهل حدیث، ص 180)
15ـ عوالم داراى تقسیمات گوناگونى است، یکى از تقسیمات رایج تقسیم عوالم به ملک، ملکوت و جبروت است.
16ـ رها کردن دنیا و آخرت، که نه به دنبال دنیا باشد ـ که این مقام دنیاطلبان است ـ و نه به دنبال نعمتهاى اخرت ـ که این کار تاجران و زاهدان است ـ بلکه فقط جویاى جمال حق باشد که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) فرمودند: «اَلدُنیا حَرامُ عَلى اَهْلِ الْآخِرَةِ وَ اْلآخِرَةُ حَرامُ عَلىَ اَهلِ الدُّنیا وَهْما حَرامانِ عَلى هّلِ اللّهِ»; دنیا بر اهل آخرت حرام است، چه اینکه آخرت هم بر طالبان دنیا حرام است و هر دو بر خداجویان حرام. (؟، جامع صغیر، ج 2، ص 16 / حسن حسنزاده آملى، رساله لقاءالله، ص 151)
17ـ انیّت در مقابل ماهیت است; چه اینکه غیر خدا تشکیل شده از ماهیّت و انیّت; یعنى از چیستى و هستى (وجود) و انانیّت، که مصدر جعلى از «انا» مىباشد، به معناى خودخواهد و خودپرستى است. بنابراین، معناى عبارت مزبور این است: از هستى و خودپرستى گذشتن و خود را ندیدن و به خود توجه نداشتن و به محرله فنا رسیدن.
18ـ به تعبیر زیباى امیرالمؤمنین(علیه السلام) در دعاى کمیل: «و اجعل... قلبى بحبّکَ متیّماً»; خدایا قلب مرا لبریز از عشق و محبت قرار ده.
19ـ در یک تقسیم کلّى، حجابها به دو قسم تقسیم مىشوند. الف ـ حجابهاى ظلمانى; مثل دنیا، جهل، غفلت، حبّ نفس و...; ب ـ حجابهاى نورانى; مثل علم، عبادت و... (آداب الصلاة، ص 5 ـ 7، 38، 113، 47) در تقسیم دیگر، حجابها به سه قسم تقسیم مىشوند. (ر. ک. به: امام خمینى، مصباح الهدایة، ص 87) در بعضى روایات هفت حجاب، در بعضى دیگر 70 حجاب، در بعضى 70 هزار و در برخى 90 هزار حجاب آمده است. (ر. ک. به: بحارالانوار، ج 58، ص 39 ـ 47)
20ـ اشاره است به فرازى از مناجات شعبانیّة که در چند سطر پس از آن مىآید: «اِلهى هَبْ لی کَمال الْانْقطاعِ الَیْک... وَ تَصیر اَرواحنا مُعَلَّقةً بِعزِّ قُدْسک» و آیه «ثُمّ دَفى فتدلّى» (انجم: 8)
21ـ حضرت امام(رحمه الله) در کتاب شریف مصباح الهدایة در این زمینه مىنویسند: «وقتى حجابها برطرف شد، سالک جمال حضرت حق را مشاهده مىکند و از خویشتن فانى مىشود که این همان مقام فناء است... اینجاست که سفر اوّلِ از خلق به حق پایان مىپذیرد» (مصباح الهدایة، ص 87)
22ـ همانگونه که در حدیث قدسى آمده است: «لَمْ یَسَعُنی ارْجنى وَ لا سَمائى وَ لکِنْ یَسعُنى قَلْبُ عِبدى المؤمِن»; زمین و اسمان گنجایش مرا ندارد، ولى دل بنده مؤمن جایگاه من است (بحارالانوار، ج 58، ص 39) به قول مولوى که ناظر به حدیث فوق است:
گفت پیغمبر که حق فرموده است من نگنجم هیچ در بالا و پست
در زمین و آسمان و عرش نیز من نگنجم این یقین دان، اى عزیز
در دل مؤمن بگنجم، اى عجب گر مرا جویى در آن دلها طلب.
(مثنوى معنوى، ج 2، ص 163 ـ 164)
23ـ چون حجاب تا زمانى است که انسان گرفتار دنیاست و از آنکه گذشت، حجابى در کار نیست. از من که گذشت، به او پیوست. به قول امام(رحمه الله):
دل که آشفته رومى تو نباشد دل نیست آنکه دیوانه خال تو نشد عاقل نیست
بگذر از خویش اگر عاشق دلباختهاى که میان تو و او جز تو کسى حایل نیست.
(امام خمینى، دیوان حضرت امام(رحمه الله)، ص 67)
و به قول حافظ:
تو خود حجاب خودى حافظ از میان برخیز میان عشاق و معشوق هیچ حایل نیست
24ـ روح مؤمن ارتباطش به روح خدا قوىتر است از ارتباط شعاع خورشید با خورشید. (اصول کافى، ج 2، ص 166، ج 4)
25ـ چه اینکه از لحاظ سندى کمتر حدیثى با این سند محکم است که در سندش آمده: این مناجات حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) و امامان از فرزندان اشیان است.
26ـ این خود نیز سندى بهتر و برتر از سند است که متن آن قدرمحکم و خللناپذیر و عرشى است که صدور آن از غیر معصوم(علیه السلام) براى آشنایان فا فن، تقریباً محال است که گفتهاند: «آفتاب آمد دلیل آفتاب»
27ـ خدایا عنایتى فرما تا با همه وجودم، از غیر تو گسسته و به تو به پیوندم و چشم دلمان را به روشنایى دیدارت منوّر فرما، تا چشمهاى دلمان حجابهاى نور را در نَوَر دد و به سرچشمه بىپایان عظمت متصل شود و روح ما به عزّت قدست بپیوندت. خدایا، مرا از کسانى قرار ده که صداشان کردى، پس خداى ترا اجابت نمودند و گوشه چشمى به آنها کردى. پس به تجلّى جلالت مدهوش شدند، پس با آنها در پنهانى سخن گفتى و آشکارا براى تو عمل کردند. (مفاتیج الجنان، ص 283)
28ـ پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در شب معراج آن قدر به خدا نزدیک شد که به مقال تدلّى رسید. پس فاصلهاش ـ از جهت تمثیل ـ به اندازه دو قوس یا نزدیکتر از آن گشت. به تعبیرى دیگر، همه تعلقات امکانى را رها کرد و آنقدر به خداوند تقرب پیدا نمود که تنها فاصلهاش ـ و بزرگترین فاصله که هیچگاه طى نخواهد شد ـ این بود او ممکن الوجود است و خدایش واجب الوجود; یعنى فقط قوس وجوب و امکان و ربّ و عبد باقى ماند، وگرنه به حدّ اعلا، که براى یک موجود ممکن و عبد قابل تصور است، رسید و به تعبیر زیباى زیارت رجبیّة: «لا فَرْقَ بَینْکَ وَ بَینَها اِلاّ أنعم عِبادُک وَ خَلْقُکَ.» (مفاتیح الجنان، ص 242)
29ـ شاید نظر حضرت امام(رحمه الله) از تأکید و تأیید و عدم اکتناه و تنزیه این باشد که حضرت ختمى مرتبت با همه علوّ مکاتب و رتبهاى که یافت ـ که برترین انسان کامل است ـ در مشاهده حضوریّة فناییهاش، به مرحلهاى رسید که نه تنها به کُنه ذات حق نرسید و احاطه بر آن نیافت، بلکه به مقام تدلّى و قاب قوسین او أدنى رسید که هنوز فواصل طى ناشدنى باقى است:
از در دوست تا به کعبه دل عاشقان را هزار و یک منزل
و این مقام با تنزیه هم منافات ندارد; چون حضرت حق را برتر از آن دانسته که حتى حضرت ختمى مرتبت(صلى الله علیه وآله) بدان مرحله برسد که خود فرمود: «الهى ما عَرَفناکَ حَقَّ مَعْرفَتک»; خدایا، آن چنان که شایسته شناخت توست، تو را نشناختم. (بحارالانوار، ج 69، ص 292)
31ـ اى خداى من، اى سید و آقاى من، اى مولاى و عزیز من، اى پروردگار من، بر فرض، عذاب دوزخت را تحمل کنم، اما با آتش فراقت چه کنم؟ (مفاتیح الجنان، ص 116)
32ـ این فرمایش حضرت امام(رحمه الله) اشاره به حدیث ذیل، بلکه ترجمه آن است که قال امیرالمؤمنین(علیه السلام): الهى ما عَبَدْتُکَ خَوْفاً مِنْ عِقابِکَ وَ لا طَمَعاً فى ثَوابِکَ وَ لکنْ وَجَدْتُکَ أَهلاً لِلْعِبادَةِ فَعَبْدتُکَ.» (بحارالانوار، ج 41، ص 14 ح 4)
33ـ این سخن حضرت امام(رحمه الله) اشاره است به احادیث فراوانى که درباره شب معراج از آن حضرت(صلى الله علیه وآله) نقل شده مثل: «فَلَمّا بَلَغَ الى سِدْرَةِ الْمُنْتَهى، فَاْنَتهى الى الْجُحُبِ فَقالَ جَبرئیلُ: تَقَّدَمْ یا رَسوُلَ اللَّهِ، لَیسْ لى أَنْ أَجُوزَ هذا اَلْمَکانَ وَلَوْ دَفَوْتُ أَنْمُلَةً لَاِحْتَرَقْتُ»; وقتى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)در شب معراج به سدرة المنتهى رسید، به برخى موانع برخورد نمود. جبرئیل گفت: اى رسول خدا(صلى الله علیه وآله)، از اینجا نیز جلوتر بروید، اما من مجاز نیستم از این مکان بالاتر بیایم که اگر یک بند انگشت نزدیکتر شوم مىسوزم. (بحارالانوار، ج 18، ص 382) مولوى با اشاره به این حدیث، چه زیبا سروده است:
احمد ار بگشاید آن پرّ جلیل تا ابد بیهوش ماند جبرئیل
چون گذشت احمد ز سدرة و مرصدش و ز مقام جبرئیل و از حدش
گفت او را: هین بپراند رپیم گفت: رو، رو من حریف تونیم
باز گفت او را: بیا اى پرده سوز، من به ارج خود نرفتستم هنوز
گفت: بیرون زین حدّ، اى خوش فرّمن گو زنم پرّى، بسوز دپرّ من
(مثنوى معنوى، ج 2، ص 503 ـ 504)
34ـ به تعبیر زیباى حضرت علامه حسن زاده آملى (دام عزه) در این زمینه توجه نماید: «این جدول [دل] اگر درست تصفیه و لا یروبى شود مجراى آب حیات و مجلاى ذات و صفات مىگردد. این دفتر [دفتر دل] شایستگى لوح محفوظ شدن کلمات نوریّة شجون حقایق اسما و شوون رقایق ظلیّة آنها را دارا است:
دفتر حق است دل به حق بنگارش نیست روا پر نقوش باطله باشد»
(مقدمه کتاب معرض نفس)
35ـ حضرت امام(رحمه الله) در این زمینه دردمندانه مىنالد و مىگوید: «راجع به عقاید و معارف مَثَل بسیار است، ولى من از تعداد آنها خوددارى مىکنم; زیرا که مىدانم این حجابها با گفته مثل منى خرق نمىشود، ولى از باب نمونه به یکى از آنها اشاره مىکنم که فىالجمله سهل المأخذتر است:
این همه آیاتى که راجع به لقاُاللّه و معرفةاللّه وارد شده و این همه روایات که در این موضوع است و این همه اشارات و کنایات و صراحات که در ادعیه و مناجاتهاى ائمّه(علیهم السلام) موجود است، به مجرّد این عقیده، که از اشخاص عامى در این میدان ناشى و منتشر شده، که راه معرفةالله به کلّى مسدود است و باب معرفةالله و مشاهدة جمال را به باب تفکر در ذات، به آن وجه ممنوع، بلکه ممتنع قیاس نمودهاند، تأویل و توجیه کنند و یا اصلاً در این میدان وارد نشوند و خود را با معارفى که قرةالعین انبیا و اولیاست آشنا نکنند. خیلى مایه تأسف است براى اهل اللّه که یک باب از معرفت را، که مىتوان گفت غایت بعثت انبیا و منتهاى مطلوب اولیاست به طورى به روى مردم مسدود کردهاند که دم زندن از آن کفر محض و زندقه صرف است.
اینها معارف انبیا و اولیا را با معارفِ عوام و زنها در خصوص ذات و اسما و صفات حق مساوى مىدانند. بلکه گاهى از آنها بالاتر نیز بروز کند، مىگویند: فلان یک عقائد عامیانه خوبى دارد، اى کاش ما به همان عقیده عامیانه بودیم. این مطلب درست است; زیرا که این بیچاره که به این کلام متنوّه مىشود خود عقاید عامیانه را از دست داده و دیگر معارف را، که معارف خواص و اهل اللّه است، باطل مىشمرد. این آروز درست مثل آرزوى کفّار است که در کریمه الهیة نقل از آنها شده: «و یَقُولْ الْکافِر یا لَیْتَنى کُنْتُ تُراباً»; کافر در قیامت مىگوید: اى کاش من خاک بودم. (نبأ: 40) ما اگر بخواهیم آیات و اخبار لقاءاللّه را به تفصیل ذکر کنیم تا رسوایى این عقیده فاسده، که از جهل و غرور شیطانى پیدا شده، واضح شود کتابى جداگانه لازم دارد. (آداب الصلاة، ص 197)
36ـ محمدباقر مجلسى، علم الیقین، ج 1، ص 49
37ـ شیخ صدوق، توحید، ص 305
38ـ بحارالانوار، ج 82، ص 243
39ـ همان، ج 90، ص 159، ح 10
40ـ حضرت امام(رحمه الله) در جایى دیگر به همین مناسبت مىفرمایند: «من و تو اهلش نیستیم، ولى خوب است منکر هم نشویم; ایمان داشته باشیم به هر چه خداوند تعالى و اولیایش فرمودهاند. شاید این ایمان اجمالى هم براى ما فایده داشته باشد. گاهى هم ممکن است که انکار بىجا و ردّ بىموقع و بدون علم و فهم براى ما ضررهاى خیلى زیاد داشته باشد و این دنیا عالم التفات به آن ضررها نیست... شاید آن مطلب، منشأ و اساسى داشته باشد از کتاب و سنّت و عقل شما به آن بر نخورده باشد. چه فرق مىکند که یک نفر فقیه یک فتوا بدهد از باب دیات ـ مثلاً ـ که شما کمتر دیدهاید و شما بدون مراجعه به مدرکش رد کنید. او را یا آن که یک نفر سالک الى اللّه یا عارف باللّه یک حرف بزند راجع به معارف الهیّة یا راجع به احوال بهشت و جهنّم و شما بدون مراجعه به مدرکش او را رد کنید.» (چهل حدیث، ص 12)
41ـ حضرت امام(رحمه الله) در کتاب شریف سر الصلاة به همین مناسبت مىفرمایند: «از امور مهمهاى که تنبّه به آن لازم است و اخوان مؤمنین، خصوصاً اهل علم [کثرّ الله امثالهم] باید در نظر داشته باشند آن است که اگر کلامى از بعض علماى نفس و اهل معرفت دیدند یا شنیدند به مجرّد آنکه به گوش آنها آشنا نیست یا مبنى بر اصطلاحى است که آنها را از آن خطّى نیست بدون حجت شرعیة، دمى به فساد و بطلان نکنند و از اهل آن توهین و تحقیر ننمایند. و گمان نکنند هر کس اسم از مراتب نفس ومقامات اولیا و عرفا و تجلیّات حق و عشق و محبّت و امثال اینها که در اصطلاحات اهل معرفت رایج است، برد، صوفى است یا مروّج دعاوى صوفیّه است یا بافنده از پیش خود است و بر طبق آن، برهان عقلى یا حجّتى شرعى ندارد. به جان دوست قسم که کلمات نوع آنها شرح بیانات قرآن و حدیث است.» (سرالصلاة. ص 38)
42ـ این کتاب اخیراً و براى دومین بار به همّت انتشارات الزهرا(علیها السلام) به نام عرفان و عارفنمایان به فارسى ترجمه شده است که این نامگذارى گرچه با محتواى کتاب مطابق است، اما با نامگذارى مؤلف نمىسازد، بلکه ترجمه رساى نام کتاب این چنین است: «شکستن بتهاى جاهلیّت در ردّ صوفىگرى».
43ـ صوفى خالص
44ـ درباره مرحوم فیض(رحمه الله) صافىاش در تفسیر قرآن و وافى او در شرح روایات کافى «درباره ملاصدرا(رحمه الله) تفسیر القرآن الکریم و شرح اصول کافىاش شاهد صدقى بر ادعاى حضرت امام(رحمه الله) مىباشند.
46ـ یعنى: «باید به خدا شکایت کرد.» این جمله اقتباسى از حدیث امام هشتم(علیه السلام) است که فرمود: «فالى اللهِ المتشکى و هو المستعانُ.» (بحارالانوار، ج 49، ص 130)
47ـ مراد از علم باللّه و اسما «صفات» علم شریف عرفان است; چون موضوع عرفان وجود مطلق یا الحق است (ر. ک. به:؟، تمیهد القواعد، ص 18 /؟ مصباح الأنس، ص 13) و مسائل آن اسما و صفات خداوند تبارک و تعالى است. ر. ک. به: تمهید القواعد، ص 25) لذا، علم عرفان «علم باللّه» اطلاق مىشود; چه اینکه به عارف «اهل اللّه» (محى الدین عربى، شرح فصوص الحکم، ص 60 ـ 286 / آداب الصلاة، ص 197) که این اصطلاح را در عرفان همچون سایر اصطلاحاتشان از کتاب و سنّت گرفتهاند; زیرا به قول امام خمینى(رحمه الله)، به جان دوست قسم که کلمات نوع آنها شرح بیانات قرآن و حدیث است. (ر. ک. به: سرالصلاة، ص 38) اصطلاح «علم باللّه» در روایات ذیل آمده است: بحارالانوار، ج 1، ص 210، ح 2، ص 215، ح 20
49ـ این نکته که این علم را در خدمت مشایخ آن علم تحصیل کند، از آن مطالب بسیار عمیق و اساسى است; چه اینکه بیشتر علوم را و مخصوصاً علم فلسفه و به خصوص علم عرفان را نمىتوان با خواندن فهمید و بدان رسید و غالب گرفتارى و خطاهاى بزرگى که براى افرادى همچون غزالى پیش آمده از همین مطالعه کردن و خواندن بدون استاد است ـ که خود بدان معتوف است امام سجاد(علیه السلام) درباره ضرورت نیاز به استاد مىفرمایند: «هَلَکَ مَنْ لَیْسَ لَهُ حَکیمٌ یُرشِدهُ»; کسى که بدون استاد و راهنما باشد هلاک مىشود (؟، کشف الغّمة ، به نقل از: رساله سیر و سلوک، منسوب به بحر العلوم، ص 116 / بحارالانوار، ج 78، ص 159، ح 10) حضرت امام(رحمه الله)، به مناسبت بحثى از کتاب اثولوجیا افلوطین مىنویسند: «کسى که بخواهد این مطلب را خود بفهمد [مطلب محل بحث را] به کتاب اتولوجیا مراجعه کند. البته بعد از تحقیق و تفحص کامل از سخنان پر رمز و راز عارفان باللّه و پس از مراجعه به استاد چون هر علمى اهلى دارد و اصطلاحاتى، مواظب باش، نکند بدون مقدمات و با اتکا به فهم خودت به این کتابها مراجعه کنى که نه تنها فایدهاى برایت ندارد، بلکه جز حیرت و گمراهى چیزى به بار نمىآورد. مگر نمىبینى... شیخ الرئیس.................، این اعجوبه قرن که در حدّة ذهن و دقت فکر، لم یکن له کفواً احد [بىنظیر است] مىگوید: من ریاضیات و طبیبیات و طب را فقط مقدار اندکى نزد استاد خواندم و به راحتى بقیّه را فهمیدم. اما در الهیات هیچ نمىفهمیدم، حتى گاهى اتفاق مىافتاد در یک مسأله الهى چهل بار مطالعه مىکردم و چیزى عایدم نمىشد، آخرالامر با توسل به خداوند و تضرّع، حلّ مىشد.» (مصباح الهدایة، ص 68 ـ 69)
حضرت امام(رحمه الله) در پایان کتاب گرانسنگ و بىبدیل مصباح الهدایة مىفرمایند: «اى برادر روحانى، مواظف باش... نکند بخواهى مطالب این کتاب را بدون تفحص در کلمات بزرگان و عارفان باللّه و متألّه بفهمى یا بخواهى بدون فراگیرى این معارف از اهل آن ـ از مشایخ عظام و عرفاء کرام ـ و با مجرّد مطالعه این مطالب به آنها برسى که در این صورت، تیجهاى جز خسران و حرمان ندارد.» (مصباح الهدایة، ص 90)
به قول حافظ:
بکوى عشق منه بىدلیل راه قدم که من به خویشتن نمودم صد اهتمام و نشد
یا
طى این مرحله بىهمرهى خضر مکن ظلمات است بترس از خطر گمراهى
و به قول ملاى رومى:
هر که گیرد بیشهاى بىاوستا ریشخند مىشد به شهر و روستا
(مثنوى معنوى، ج 2، ص 34)
50ـ حضرت امام خمینى(رحمه الله) در اینجا راه رسیدن به معارف را چند چیز معرفى فرمودهاند که عبارتاند از: «یک. فراگیرى علم در خدمت مشایخ;
دو. ریاضات علمى;
سه. ریاضات عملى;
چهار. تذکر محبوب و اشتغال قلب به ذات اقدس اله.»
این فرمایش حضرت امام(رحمه الله) گویا نظار است به سخن نغز و ارزشمند امیرالمؤمنین على(علیه السلام):
«لا تحعیُلُ الْعِلْمُ اِلاّ بِخَمْسةِ اَشیاء: اَوَّلها بِکَثْرةِ السُّؤالِ، اَلثّانى بِکَثرةَ الم الاشْتِغالِ، اَلثالِثُ بِتَطْهیر الْأَفْعالِ، الرّابعُ بِخِدْمَةِ الرَّجال، الخامِسُ بِاسْتِعانَةِ ذِى الْجَلالِ» (؟، المواعظ العددیة، ص 158)
علم به دست نمىآید، مگر از این پنج راه: اول زیاد سؤال کردن، دوم به ممارست همیشگى و مداوم (ریاضات علمى)، سوم عملاً از گناهان پرهیز کردن (ریاضات عملى)، چهارم به خدمت بزرگان و عالمان رسیدن (خدمت مشایخ)، پنجم از خداى متعال کمک خواستن (تذکر محبوب و اشتغال قلب به ذات اقدس اله).
51ـ دیوان حضرت امام خمینى(رحمه الله)، ص 61
منبع:www.maarefquran.org