چهارمین شهید محراب در قامت یک پدر

گفتگو با حجت الاسلام حاج شیخ حسین اشرفی اصفهانی درآمد   حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ حسین اشرفی اصفهانی (متولد۱۳۱۶)،فرزند ارشد چهارمین شهید محراب،ازسنین پایین درقم با پدربزرگوارش محشور ومأنوس بوده وتا آخرین روزهای زندگی دنیوی با ایشان همراه بوده است

چهارمین شهید محراب در قامت یک پدر
گفتگو با حجت الاسلام حاج شیخ حسین اشرفی اصفهانی

درآمد
 

حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ حسین اشرفی اصفهانی (متولد1316)،فرزند ارشد چهارمین شهید محراب،ازسنین پایین درقم با پدربزرگوارش محشور ومأنوس بوده وتا آخرین روزهای زندگی دنیوی با ایشان همراه بوده است. بی گمان،حاج حسین آقا- به همراه برادرش دکترمحمد-یکی ازدو تنی است که بیش ترین خاطرات ونکته ها راازپدردرسینه دارد،ولی متأسفانه کسالت پسر ارشد باعث شد تا نتوانیم آن چنان که شایسته است ازوجودش بهره ببریم،ما هم فرصت را غنیمت دانستیم ودریکی از روزهایی که پزشک اجازه داد به همراه دکتر نورالله حسین خانی-همشهری شهید وفرزند مرحوم حاج شیخ عبدالعلی حسین خانی،یکی ازدوستان نزدیک آیت الله اشرفی اصفهانی پای حرف های حاج حسین آقا نشستیم.
حضرت آیت الله اشرفی اصفهانی، شهید محراب،ازعلمای برجسته ومشهوری هستند که با بهره گیری ازگستره تمام دانش خود، خدمت بسیاری درایران برای مذهب تشیع داشته اند، تا آن جایی که به ایشان"شیخ الشیوخ"می گفتند. تاآن جایی که وصف حاج آقا را از پدرم مرحوم شیخ عبدالعلی حسین خانی شنیدم،ایشان درخمینی شهر چشم به جهان گشودند ودرکودکی با تلاش وکوشش به تحصیل خود ادامه دادند تا این که درهمان سن کودکی به لحاظ عشق وعلاقه ای که به علوم دینی داشتند به قم سفر کردندوآقا زاده های شان هم چون حضرت علی وحاج محمدآقا به همان حجره آمدن ومشغول به تحصیل علوم دینی شدندودرهمان فاصله هم پدرما خدمت شما وشهید بزرگوارمی رسیدند وانجام وظیفه می کردند.پس ازرحلت آیت الله بروجردی درهمان اهداف امام خمینی(ره)حرکت کردند وخودشان را یکی از کسانی می دانستند که تابع ولایت هستند وحضرت امام درهر کاری که داشتند با شهید محراب مشورت می کردند .حضرت امام معتقد بودندکه ایشان نظراتی که می داده اند،خیلی مؤثر وکارسازبوده وتبلیغات دینی ودیگرکارهای شان فقط به تهران،قم واصفهان ختم نمی شده بلکه به تمام کشور برمی گشته است. ازحضرت عالی تقاضا می کنم به صورت مبسوط وکامل به این مسائل

اشاره کنید تا بتوانیم ان شاءالله بهره کافی ووافی ببریم.
 

حضرت امام درپیامی که راجع به شهید بزرگوار محراب دادند،در روز شهادت ایشان فرمودند که قریب به 60سال اینجانب، آیت الله اشرفی اصفهانی شهید بزرگوار محراب را می شناختم.توجه کنیم که حضرت امام، برای هیچ کدام از علمای بزرگ، حتی سایر شهدای عزیز انقلاب وشهدای محراب،کلمه60سال را به کار نبردند؛ مگر درپیام شان راجع به شهیدبزرگوارمحراب آقای اشرفی اصفهانی.حالا این سؤال مطرح می شود که امام درچه زمان وموقعیتی با شهید محراب آشنا شدند؟جوابش بسیار روشن است .مرحوم والد ما درس کفایتین را درمدارس اصفهان ،درمحضرعلمای بزرگی چون مرحوم آیت الله فشارکی وعلمای دیگری که اجازه اجتهاد ازایشان داشتند،گذراندند وفرمودند برای ادامه تحصیل باید به قم بروند.زمانی بود که مرحوم حاج عبدالکریم حائری یزدی-اعلی الله مقامها شریف -مؤسس حوزه علمیه قم، جزو ارکان حوزه وازمدرسین والا مقام بودند وکسانی که درس خارج را می خواندند،ازمحضر این عالم بزرگواراستفاده می کردند.
ایشان از اصفهان حرکت کردند وبه مدرسه ای درقم آمدند که من هم حدود 15سال درمحضر ایشان، در آن مدرسه فیضیه بودم.حاج آقای ما،درآن مدرسه متمرکز شدند.نظر به این که وضیعیت مالی خیلی خوبی نداشتند وامکان این که بخواهند اتاقی یا منزلی برای والده واخوان دیگر درقم تهیه کنند مقدورنبود،لذا ایشان-به صورت مجردی-درآن حجره به ابوی محلق شدم.بعد از هفت،هشت سال اخوی ما هم آمد وسه نفری درآن مدرسه فیضیه که روبه روی آستان حضرت معصومه (س) بود.زندگی می کردیم .مرحوم والده ما،شب وقتی می خواستند ساعت را ببنند،ازنور چراغ گنبد بارگاه حضرت معصومه(س) استفاده می کردند تابرای نماز شب آماده شوند.دراولین روزی که دردرس مرحوم آیت الله حاج عبدالکریم حائری، مؤسس حوزه علمیه قم،رضوان الله تعالی علیه- شرکت کردند، فرمودند با اول کسی که آشنا شدم، حاج آقا روح الله بود که آن زمان معروف بود به حاج آقا روح الله خمینی.هنوز به ایشان امام نمی گفتند و آن موقع عنوان "آیت الله" هم مطرح نبود وازمدرسین حوزه علمیه قم بودند .خلاصه،با ایشان مأنوس شدند واز آن موقع تا هنگام شهادت ابوی،جمعاً نزدیک به 60سال می شود.

این،دقیقاً به چه سالی مربوط می شود؟
 

آن سالی که ایشان آمدند حدوداً سال1330قمری بود.آقای انصاری که در بیت حضرت امام هستند،یک روز پیغام دادند که چون شما خاطرات زیادی از امام وشهید محراب دارید،ما می خواهیم شخصی را بفرستیم تا آن خاطرات را ضبط کند.من خاطراتی که شهید محراب با امام ونیزامام با شهید محراب داشتند وخاطراتی را که من نسبت به حضرت امام داشتم،در6ساعت نوار ضبط کردم وکاست فرستادم که گاهی در سالگردهای حضرت امام پخش می شود.امام،درآن زمان،یک سید بسیار بزرگواری بودند که درمدرسه ای درس خارج را برای عده ای خاص ارائه می کردند.امام به سه،چهارنفرکه به نظر ایشان زبده ترین علمای آن زمان بودند،درس فلسفه دادند.یادم هست دونفر ازاین ها مرحوم آقای مطهری-رحمت الله علیه-ومرحوم والده ما بودند.
مرحوم والده ما فرمودند من آن چه امام دردرس فلسفه بیان می کردند،همه را نوشتم.بعد ازشهادت ایشان،وقتی خدمت حضرت امام رسیدم ایشان فرمودند مرحوم والده شما دوسال در درس فلسفه مادرجمعی سه نفری شرکت می کردند،لیکن آن چه می گفتم می نوشتند.می خواهم بدانم جزوه وتقریر درس خارج من دست ایشان هست یا خیر؟ من به ایشان عرض کردم مرحوم والده ما هردرسی را که ازاساتید می گرفتند ،می نوشتند از جمله درس آیت الله خوانساری-رحمت الله علیه-درس آیت الله اراکی-رحمت الله علیه-درس آیت الله العظمی آقای بروجردی که 9سال تمام درس ایشان را می نوشتند ودرواقع به صورت یک گونی ازجزوات درس خارج شهید محراب موجود است با اساتیدی که درمحضر ایشان بودند.لیکن ما قسمتی ازاین دروس خارج حضرت امام را به دفتر معظم له فرستادیم که بناست تقریرشود وخود انتشارات بیت امام (ره)به صورت تقریظ درس حضرت امام را چاپ کنند وبه عنوان آثارباقیه ازشهید محراب بماند.ازآن موقع ایشان نسبت به حضرت امام ارادت خاصی داشتند.گاهی مرحوم والده ما،ازقم می رفتند به اضفهان و وقتی برمی گشتند سه نفر از علما به دیدن ایشان می آمدند.ازجمله کسانی که همان روز اول به دیدن ایشان می آمدند حضرت امام-رحمت الله علیه -بودند.
به یاد دارم که موقع من یک طلبه بودم که درمدرسه فیضیه از جامع المقدمات گرفته تا کفایه را درمحضرایشان آموختم،یعنی من استادی غیرازپدر خودم ندیدم.قریب به 12سال،دوره های جامع المقدمات، سطح،مطول،معالم،لمعتین و رسائل ومکاسب را درمحضر شهید محراب خواندم. با هم مباحثه می کردیم وایشان شب ازمن تحویل می گرفتند ومی فرمودند پنج شبنه وجمعه که درس ها تعطیل است، آن درسی را که به توداده ام،باید بنویسی وبه من بدهی. لذا من شاید حدود یک گونی از جزوات درس هایی را که ازمحضر ایشان استفاده کردم،الان دارم.
گستره علم ودانش آیت الله اشرفی اصفهانی،شهید محراب،بدان حد بود که به گفته بسیاری ازعلمای عصر خودش، هم چون حاج عبدالجواد جبل عاملی،حاج آقا حسین میردامادی،آقای امام سدهی ودیگران،درعلم ظاهر وباطن،سرآمد روزگار بودند وبه اعتقاد آیت الله جبل عالمی که خود ازفضلا وعلما بودند ایشان
درتزکیه نفس وتصفیه باطن بدیل نداشت.آیت الله حاج آقا حسین میردامادی هم درمورد حضرت آیت الله اشرفی اصفهانی فرمودند که اوچکیده جامعه مبارزوانقلابی وذوب شده دراهداف والای انقلاب سرخ حسین ومطیع ولایت بوده است.
ازمرحوم پدرم شنیدم که او درسخن وری هم بی نظیروبه عربی وفارسی مسلط بود وکتاب های بسیاری هم داشت .دربرخی از سفرهایی که داشتند،حضرت امام (ره)محرمانه یا غیرمحرمانه به دیدارایشان می آمدند.ایشان به تنهایی می آمدند واین نشست ها باعث حرکت هایی درجامعه می شد.این حرمت ها آثاری داشت که منجربه جریان سال1342 شد.بعدازسال 1342،همین ارتباط ها،نشست ها ومشورت ها باعث پیروزی نهضت اسلامی ما شد. فعالیت های آقا،حتی درکشورهای دیگر چون نجف وسایر بلاد اسلامی هم گسترش پیدا کرد.آقا، مرتب به دنبال این قضایا بودند وحضرت امام هم با ایشان مشورت می کردند.

می خواهیم کمی از این حرکت های انقلابی که حضرت آیت الله اشرفی اصفهانی داشتند بفرمایید.درجلسات خصوصی ای که درکنار شهید محراب بودید،آیا مطالبی که بین امام (ره)و والده بزرگوارتان مطرح می شد، آیا چند وچون این جریان ها را می دانستید واینکه چگونه می شد که بعد از یک ملاقات با شهید محراب، یک دفعه آثارش رادرجامعه می دیدیم؟
 

همین طورکه بنده عرض کردم، درپیامی حضرت امام(ره) درشهادت این شهید بزرگوار فرمودند که قریب به 60 سال این شهید والامقام را می شناختند واز ارادتمندان این شهید والا مقام بوده وهستند؛ شما ببینید فرمودند 60سال ارتباط.این به زمان انقلاب یا پیش ازانقلاب منحصر نمی شود.شهید محراب 21ساله بودند که وارد قم شدند.امام سه ،چهار سال ازایشان بزرگ تر بودند.قریب به 60سال این ها با هم ارتباط داشتند وهمین ارتباط بود که از طرف مرحوم آیت الله العظمی آقای بروجردی،مرحوم آقای جبل عاملی،مرحوم حضرت امام سدهی ومرحوم والده ما برای تأسیس حوزه علمیه کرمانشاه، با عده ای ازطلاب قم، به آن جا اعزام شدند.ازهمان ابتدا که شهید محراب واردکرمانشاه شدند با حضرت امام ارتباط تنگاتنگی داشتند.زمانی که مرحوم آیت الله بروجردی از دار دنیا رفتند.اول کسی که مسأله مرجعیت امام را مطرح کرد،مرحوم پدرما بود.درمراسم شب هفت مرحوم آیت العظمی بروجردی،درمدرسه آقای بروجردی جمعی از علما وبزرگان وشخصیت هابودند که شهید محراب راجع به مرجعیت بعد از آن بزرگوار صحبت کردند.درمجموع، ما ده،پازده نفرمرجع داشتیم،اما شهید محراب رسماً درفاتحه خوانی مرحوم آیت الله بروجردی فرمودند شخص من نظرم به آیت الله العظمی آقای حاج آقا روح الله است. من ایشان را ازهمه بالاتر می دانم،ازهمه بهترمی دانم؛ازنظر تقوا واز نظرعلم. ازهمان موقع،دسته دسته از بازاری ها وبزرگان خدمت ایشان آمدند وفرمودند شما که نظرتان به آیت الله خمینی است، ما هم نظرمان به ایشان است.این مسأله باعث مخالفت شدید بعضی از روحانیون با شهید محراب شد.این است که ازآن موقع،مرجعیت حضرت امام را،ایشان دراستان کرمانشاه مطرح کردند.شب هفت که تمام شد، به اصفهان آمدند ودرمسجد ولی عصر(عج) خمینی شهرفرمودند نظر من به آیت الله خمینی است،یعنی ایشان دواستان را متوجه حضرت امام کردند.
حاج آقا،من کودک بودم ویادم است که ما هجرت کرده بودیم وپدرم خدمت پدربزرگوارشما می رسید،می آمدند محضرایشان ومحضر حضرت عالی وکتاب های حضرت امام را از آیت الله اشرفی اصفهانی، می گرفتند وبرای ما می آوردند وما هم درشهر ری افراد مختلفی را که می شناختیم وکتاب ها رابه آن ها می دادیم.من،یادم است کسانی مثل آیت الله غیوری که الان مطرح هستند ،آن موقع می آمدند یا حتی کسانی که طلبه بودندمثل آقای جعفریان یا مرحوم سید ابوالفضل و مرحوم درچه ای می آمدند وکتاب های امام را از مرحوم پدرما می گرفتند درمورد چاپ این کتاب ها، چطوری بود که ابوی شما این ها رادراختیار مثلاًوالد ما قرارمی داد. این ها را می خواهم یک مقدارتوضیخ بفرمایید.
به نکته قشنگی اشاره کردید.من یادم است مرحوم والده ما یکی دوسال نماز و روزه استیجاری می گرفتند،درقم نمازشان رادرحرم می خواندند،روزه ها راهم می گرفتند اکثرظهرها من به ایشان می گفتم حاج آقا ناهارآماده است می فرمودند نه،من موقع افطار می خورم.اکثراً وقتی ما درخدمت ایشان بودیم،شاید بگویم بیست وچند روزرا درطول یک ماه روزه بودند وبیش تراین روزها،روزه استیجاری می گرفتند وبا پول این ها که استیجاری بود، کتاب می گرفتند ودراختیار طلب می گذاشتند.مرحوم والده شما من یادم است یک روزی دست کرد لای عبای ایشان ویک کتاب آورد بیرون،فرمودند این رساله حاج آقا روح الله است[ آن موقع ممنوع بود ]قاچاق است،من می خواهم بروم مشهد،می ترسم یک وقت ازکیف من دربیاورند وموجبات اذیت مرا فراهم کنند.این را به عنوان امانت،درحجره شما می گذارم وبعد،ازمشهد که برگشتم ،این رابه من بدهید. شاید یک ماه طول کشید تا ایشان از مشهد مراجعت کردند وآمدندبه این جا، یک بسته نبات با یک بسته زعفران برای ما آوردند وفرمودند آقای اشرفی امانت مارابدهید.من،به ایشان عرض کردم که امانت شما چیست؟فرمودند آقا می دانند. حاج آقا،رفتند لای آن کتاب های شان تاکسی متوجه نشود واین کتابی راکه رساله حضرت امام بود، درآوردند ایشان،شروع کردن به بوسیدن.فرمودند این رساله حضرت امام برای من ازیک پسر ارزشش زیادتر است.ودعا بفرمایید که کسی یک وقت درراه برای من مزاحمت ایجاد نکند. مرحوم پدر،شما،وقتی می آمدند معمولاًخورجین داشتند. لباس های شان را لای خورجین می گذاشتند تا کسی متوجه ایشان نشود.فرمودنداین را می خواهم ببرم خمینی شهرودرمنزل نگهداری کنم، چون نظرم-ازنظرتقلید-به آقای خمینی است.من به ایشان عرض کردم که شما چطور نظرتان به آقای خمینی است؟ ایشان گفت دوتا مرجع که اعلام بکنند برایم حجت دارد؛یکی حاج آقا روح الله به نظر من مرجع اعلم است ،یکی هم حاج آقا عطاءالله دوتا مجتهد مسلم که به من گفتند،برای من حجیت آوراست، وایشان رساله مرحوم امام را با تمام وجود حفظ می کرد.
یادم هست چند نفر ازعلمای اصفهان ، یک دفعه آمده بودند تا خدمت آیت الله بروجردی برسند ودرضمن یک قابلمه با خودشان آورده بودند،"گزانگشت پیچ"به آن می گفتند واین ها گفتند چون آقای بروجردی دندان ندارند،داده ایم سفارشی برای شان درست کرده اند که آقای بروجردی با قاشق می توانند آن ها را بخورند. این ساک،توی اتوبوس برگشته بود وتمامی گزها ریخته بود روی لباس های آقایانی که از اصفهان آمده بودندبه خدمت ایشان. مرحوم پدرشما هم که آن جا بودند،گفتند آقای اشرفی،شما خانمت این جانیست ودراصفهان است، اما من خانواده ام را آورده ام به مدت یک هفته این جا ،تابعداً با هم برویم به مشهد.خانم این گزهارا درست می کند.خلاصه،گز عجیب وغریبی بود.دوسه روز بعد که آمدند فرمودند که این گز قسمت آیت الله بروجردی نشده،قسمت من شد!
شهید محراب،تلاش زیادی درتربیت و پرورش شاگردان علوم دینی به خرج دادند وافراد درحوزه علمیه ای که ایشان داشتند، با پویایی وطراوتی خاص حضورپیدا می کردند به خصوص یک سخنی ازمرحوم امام سدهی فرمودند هست که:"آیت الله اشرفی اصفهانی بحری هستند مواج،که آثار فیضاتش به اکناف واطراف رسیده،اکنون وجود شریف آن،مزید اصل انقلاب است.زینت بخش حوزه ها وطراوت افزای عرصه ایران است."ما می دانیم که جمع کثیری ازطلاب علوم وافاضل،ازمجلس ایشان کامیاب شدند؛به خصوص حضرت عالی که درکنار ایشان حضور داشتید .از آن خاطراتی که شما ودیگرشاگردان، با شهید محراب داشتید بیش تربفرمایید.
زمانی که درقم،درمدرسه فیضیه، درمحضر ایشان بودیم، باعده ای از چهره های بسیار مفید که الان جزو نظام جمهوری اسلامی هستند، درارتباط بودند.من یادم هست وقتی طلبه بودیم.،پدرم با آیت الله آقای امامی کاشانی که الان امام جمعه موقت تهران هم هستند یا آیت الله جنتی همشهری مان، درارتباط بودند.مرحوم شهید بهشتی نیز بسیاربا پدرماارتباط داشت واین طور که من شنیده بودم،قسمتی از رسائل ومکاسب را درمحضر شهید محراب خوانده بود.من آن موقع بچه سال بودم،تازه طلبه شده بودم ودرقم درس می خواندم، اما می دیدم شهید مظلوم بهشتی، کتاب می آوردند ودرمحضرخود شهید محراب استفاده می کردند و وقتی هم که با خود ایشان مصاحبه کردم سؤال کردم که از اساتیدتان می توانید چند نفر را اسم ببرید؟ ازجمله فرمودندکه آقای اشرفی اصفهانی.آن موقع هیچ کدام از این دو بزرگوار هنوزبه شهادت نرسیده بودند.
آیت الله اعظمی وآقای صانعی نیز رسائل ومکاسب را درمحضر شهید محراب خواندند.آقای صانعی،وقتی آمدند به اصفهان تا درمراسم سالگرد شهید محراب شرکت کنند،دم درگلستان شهدا، کفش شان را درآوردند با پای برهنه،همین طور دست شان به سینه بود، قریب به شاید یک ربع ، پیشانی شان روی سنگ قبر شهید محراب بود واشک ازچشمانش می ریخت .الان هم وقتی ما ،درجلسات ،خدمت ایشان می رسیم،می فرمایند یکی از اساتیدی که به گردن من حق بزرگی دارد آقای عطاءالله اشرفی اصفهانی هستند ودیگرحضرت امام.دوتااسم می برند:یکی ازامام در درس خارج،که من هم حضورداشتم ودرخدمت ایشان بودیم وهم چنین شهید محراب. ایشان،درقم،که حدود 23-4 سال درقم بودند،دوتا درس خارج را بیان می کردند برای طلبه ها؛یکی مطول بود.شاید قریب به 15دوره مطول را که درس سختی هم هست واساتیدش هم درقم،آن موقع مادرقم بودیم، فقط سه،چهارنفراستاد مطول بودند.الان هم درقم،استاد مطول خیلی کم است،اما حافظه شهید محراب یک طوری بود.که حفظ بودند،یعنی شاگردان شان متن را می خواندند وشهید دنبالش را شروع می کردند به خواندن،یعنی این قدر درس داده وتدریس کرده بودند که دیگرحفظ شده بودند.یکی هم جدل کفایه بود که شاید بیش از 10دوره ایشان درقم آن را تدریس کردند؛برای عده ای ازطلاب .یک دوره ای هم من درمحضر ایشان بودم که کفایتین را ازایشان استفاده کردم ودرحجره-به طور خصوصی- برای من درس می گفتند.ایشان،شاگردان زیادی درطول آن 23-4 سالی که درقم بودند، تربیت کردند که این ها اکثرشان الان یا امام جمعه اند دربعضی ازاستان ها یا این که ازشخصیت های بسیار ممتازند؛درانقلاب ودرحوزه های علمیه.مرحوم ابوی،مثل حضرت امام،که هرچه تربیت کرد،مجتهد تربیت کرد وعالم پروربود.شهید بزرگوار محراب هم همین طوربود.نفسش به هر کسی می رسید واقعاً استاد پروربود.شاگرد پروربود.هیچ وقت هم ادعایی نداشت که من که هستم.برای بنده سیوطی می گفت،اما برای شهید مظلوم بهشتی ،رسائل ومکاسب تدریس می کرد،برای یک عده دیگر کفایه می گفت.به ایشان برنمی خورد که بگویند حالا من دارم کفایه می گویم،اماازاین طرف هم شاگردی دارم که به اوسیوطی درس می دهم .من یک کتاب سیوطی دارم که شاید اکثر صفحاتش از همدیگر باز شده.برای آن که گاهی که خدمت ایشان درس می خواندیم، باید پرتاب بکنند به من،می گفتند که اگر درست جواب ندهی؛ من با این کتاب می زنم به طرف تو.وازبس این کتاب را به زمین زده بودند، صفحاتش ازهم جدا شده بود.من هنوز همان سیوطی را که سال های حدود 1350-1355 درمحضر شهید محراب استفاده کرده ام،دارم من این کتاب را به عنوان یادگاری ازمرحوم پدرم نگه داشته ام.
همان طورکه فرمودید شهید محراب واقعاً بی پیرایه بودند.به دنبال این نبودند که حال مثلاً این درسی که می دهند،سطحش این است ،آن یکی درسی که می دهند درآن سطح است:"من سطح درس دادنم این است"،هرکسی را درجایگاه خودش تدریس می کردند .درحقیقت، من آن چه خودم شناخت دارم، ازطریق معاشراتی است که با مرحوم والد داشتند یا خودم می آمدم محضر شهید محراب.می دانم که ایشان واقعاً یک عارف بالله وعاشق دل سوخته اهل بیت(ع) بودند ومن واقعاً درخیلی از جاها می دیدم که حتی به ریزترین چیزها توجه ویژه ای داشتند .یک بار،شهید محراب با آیت الله جبل عاملی ومرحوم حاج شیخ احمد کافی آمدند به منزل مان برای میهمانی.من کودک بودم ووقتی سفره را پهن کردم، اول نان ها راگذاشتم وبعد بشقاب ها را گذاشتم روی نان ها .شهید محراب، آن قدربه ریزترین چیزها توجه ویژه ای داشتند، نان را برداشتند وبه من گفتند:"نورالله،چرا نان را زیر بشقاب گذاشتی؟نان رابوسیدند ،روی چشمان شان گذاشتند وفرمودند که نورالله جان،نان احترام دارد. نان است که برکت دارد. آن از گل است.گل باید زیرقراربگیرد ونان باید رو.چهره آقا ،واقعاً،من دیدم سرخ گون شده وبودومن سریع نان ها را اززیر بشقاب ها درآوردم وگذاشتم رو.بعد،حاج آقا،ببینید.چه بزرگوارانه،درس بزرگی به من که یک کودک بودم دادند،سریع دست کردند داخل جیب شان ویک مشت آجیل- قاطی آن هم یک سکه بود-دست من را گرفتند وگذاشتند دردستم ومن از این واقعاً خیلی خوشحال شدم وتا الان که سالیان سال است که می گذرد، فراموش نکرده ام که درهر سفره ای که من می روم،انگارحاج آقا آن جا حضور دارند. و واقعاً درسفره ای نبود که ما یادی از شهید محراب نکنیم .یکی این بود،یکی هم یادم است که یک بارکتابی رابه نام "سلام برحسین"فکرمی کنم مال مرحوم منشی بود این را آقا آمدند وگفتند که بابا جان توچند سال داری؟ من گفتم آقا من سنم این است. فرمودند:"بلدی چیزی هم بخوانی وبنویسی؟"گفتم بله آقا. گفتند:" دیگر این کتاب را بخوان."کتاب را گرفتم وخواندم.بعد برداشتند وبا دست خط مبارک شان نوشتند:"به فاضل عزیزم،نویسنده نسل جوان"،اسمم را نوشتند نورالله واین را که نوشتند ،من با خود گفتم آقا فرمودند که من فاضلم حتماً درمن یک چیزی دیده اند که گفتند فضیلت داری،بعد هم گفتند تونویسنده ای ، همین تشویقی شد تامن قلم رابردارم ومسیر زندگی ام را این گونه تعیین کنم واگر هم چیزی دارم،ازشهید محراب است .روح شان شاد.
مطلبی را هم شما اشاره کردید درخصوص مرحوم آقای آیت الله عبدالجواد جبل عاملی وشهید محراب. خب،کسی که چند دهه با شهید محراب بودند، هم مباحثه ای بودند با همدیگر،مرحوم ابوی فرمودند من ازخمینی شهر که باحاج عبدالجواد آشنا شدم،مکتب می رفتم تا آن روزهای آخری که ایشان درقم بودند وبعداً آمدند به کرمانشاه ،با هم ارتباط تنگاتنگی داشتند ومی فرمودند که ایشان صاحب نفس زکیه است. یادم هست هرمنبری ای که وارد کرمانشاه می شد،قبل ازاین که بخواهد برود منبر،شهید محراب دستش را می گرفت ومی فرمود روی منبر از من تعریف نکن،چیزی نگو.اگر می خواهی تعریف کنی؛ازامام حسین(ع) تعریف کن،ازائمه(ع) بگو ازامام زمان (عج) بگو،من قابل تعریف نیستم.راضی هم نیستم تا دربالای منبرازمن تعریف کنی ،من بچه طلبه ای بیش نیستم.شهید محراب، با این که درسن 40سالگی،صاحب 10تااجازه اجتهاد از مراجع نجف وقم بودند،همیشه می گفتند که من یک طلبه بیش نیستم، حتی گاهی که من درهمان مسجد خمینی شهر به مناسبتی،منبر می رفتم، دم منبر می فرمودند:"بابا جان، یک وقت ازمن تعریف نکنی ها!" یک دفعه مناسبت شد که من ازابوی خواستم دردعای کمیلی که درمسجد ولی عصر(عج) خواندم ،ازایشان تعریف بکنم،دیدم پای منبر نشسته اند و می گویند:"استغفرالله"وسرتکان می دهند.بعد که از منبرآمدم پایین،فرمودند که می خواستم به تو طیب الله بگویم،اما الان می گویم استغفرالله،بگو چرا اسم من را روی منبربردی؟ من کسی نبودم." شهید محراب مردی بود که واقعاً مرحوم آقای جبل عاملی-رحمت الله علیه -اوراخوب می شناخت وصاحب نفس زکیه بود.این قدراین مرد پاک بود که خدا شاهد است ،حاج آقا،وقتی یک زن می آمد پشت درمنزل وجوهات بدهد،دررا که باز می کرد ،گوشه قبا یا عبایش را باز می کرد،رویش را برمی گرداند ومی فرمود:"خواهر هرچه هست بریز داخل عبای من."حاضرنبود حتی دستش را به طرف آن زن دراز بکند.ومن که تا 45 سالگی درخدمت ایشان بودم-الان 71سالم است- یک دروغ ازایشان نشنیدم .کسی جرأت نمی کرد تادرمحضر ایشان غیبت بکند.ماجرأت نمی کردیم تا غیبت کسی را پهلوی ایشان بکنیم.می فرمودکه همه ماناقصیم،همه ما عیب داریم،بی عیب خداست ،حق ندارید ازکسی مذمت بکنید یا بخواهید انتقاد بکنید.این قدر این مرد صاحب نفس زکیه بود .خدا می داند که هر کسی که می خواست تعریف ایشان را بکند،می فرمود یا دیگر حق منبررفتن نداری، یا نباید تعریف مرا بکنی، من تعریفی نیستم، من کسی نیستم .کسانی را سراغ داشتیم که می گفتند ما پول به شما می دهیم تا شما بروید روی منبر، ما رابه عنوان مجتهد، مرجع تقلید معرفی کنید وایشان می فرمود که این کفراست.این کفر است که آدم آن چه نیست،بخواهد به دیگران بگوید.آقامن آن چه نیستم به دیگران تلقین کنید،باید آن را عنوان بکنید؛این کفراست؛ آدم باید عزت درپیشگاه خداداشته باشدو خداوند اوراعالم ببیند.این طوربود که خداوند یک طلبه گوشه مدرسه فیضیه راآورد درکرمانشاه، مسجد آقای بروجردی ،امام جماعت آن مسجد کرد والان نام ونشانش درعرش اعلی است.وهمه جا، خیابان ها،میدان ها ، هرجا نگاه کنید به نام شهید محراب اشرفی اصفهانی است.مثل یک چراغ ،مثل یک شعاع خورشید،می درخشید این شهید بزرگوار.همیشه می خواست تا گمنام زندگی کند.نمی خواست خودش را مطرح بکند،حتی موقعی که درقم بود.-به عنوان یک مدرس -ومامورگرفتن امتحان خارج ازطلبه ها بود.تاآن روزآخر،ایشان می فرمودند که مرا مطرح نکنید.ممتحنین،آقای گلپایگانی بودند که شامل دونفراخوان آیت الله صافی گلپایگانی بودند، حاج عبدالخالق رزاقی بودند که امام جماعت مسجدی بودند درمیدان شوش،یکی هم مرحوم پدرما بودند؛اما ابوی می گذاشتند به عنوان نفرآخر می رفتند امتحانات را بگیرند وایشان فقط یک نمره بدهند.مبادا که خودشان را مطرح بکند؛به عنوان این که من استاد حوزه علمیه قم- دردرس خارج -هستم.همیشه می خواست کنار باشد،نمی خواست نامش معروف شود. در درس مرحوم آقای بروجردی هم می رفت آن کنارها می نشست.مرحوم آقای بروجردی-من یادم هست روزی که خدمت شان رسیدیم-فرمودند:"آقای اشرفی،شما،درس ما هم می آیید؟"جواب دادند:"بله،تاالان که توفیق داشته وآمده ام".فرمودند:"پس چرا ما شما را نمی بینیم؟"پدرم می رفتند پشت ستون می نشستند که آقای بروجردی ایشان را نبینند، واین حالات مردان خداست .مردان خداگمنام زندگی می کنند.
درکرمانشاه ،قسمتی از بدن شهید،با لباس هایی که آغشته به خون بودوتکه هایی بدن ایشان که دراثرانفجار به همراه یک پای ایشان قطع شده بود،بعد ازاین که مابدن ایشان را درگلزار شهدای اصفهان دفن کردیم،آمدیم ودریک کارتنی لباس های شهید محراب را ازبیمارستان آوردند،دیدیم که سنگی است،دیدیم پای قطع شده شهید دربین لباس هاست. دراثرانفجار،پاازناحیه ساق قطع شده بود.به دفترحضرت امام زنگ زدیم،گفتیم چه کارکنیم؟ فرمودند که چون یک هفته گذشته،دیگرجایزنیست که نبش قبر بکنید.قسمت های باقی مانده از بدن ایشان را ، بالباس هایی که دراثر انفجار سوخته شده وآغشته به خون است،درگورستان شهدای کرمانشاه دفن کنید.الان شهید محراب درواقع دومزاردارند؛یکی درگورستان اصفهان است،یکی هم کرمانشاه که آن جا شب های جمعه زن ومرد می آیند-مثل یک امامزاده -حاجت می طلبند؛ درمزاراین شهید بزرگوار محراب .درگلستان شهدای کرمانشاه،روی سنگ نوشته اند که قسمتی از پا وبدن ایشان ولباس هایش دراین جا دفن شده است.این شهید بزرگوارکسی بودکه 40سال،50سال،60سال زیارت عاشورایش ترک نشد.یک عالم بزرگواری بود که هنوز شخصیت این شهید محراب برای مردم شناخته شده نیست.هنوز من که فرزند ایشان بودم- من 46سالم بود که ایشان به شهادت رسیدند،الان نزدیک به 70سال است. -هنوز بعداز27-8 سال نشناخته ام شهید محراب را.شهید محراب را خدامی شناسدکه این مقام ومنزلت رابه ایشان داد.15روزقبل ازشهادت فرمودند امیدوارم چهارمین شهید محراب باشم که وقتی تلویزیون این سخن را پخش کرد،حضرت امام به حاج آقا احمد آقا- رحمت الله علیه -فرموده بود که احمد جان، ببینید آقای اشرفی چه می گوید. 15روزپیش درکرمانشاه با او مصاحبه کرده اند وامروزشهید شده ومی گوید امیدوارم چهارمین شهید محراب باشم.
مرحوم آقای شیرازی، امام جمعه مشهد فرمودند من بعد از آقای اشرفی اصفهانی، مرتب به جبهه های جنگ می رفتم،بلکه ان شاءالله شهادت در آن جا قسمت من هم بشود.آقایان امام جمعه دیگری هم آرزو داشتند که درزمره شهدای محراب باشند که آقای شیرازی، انگارکه عنوان شهید محراب برآقای اشرفی اصفهانی ختم شده است مرحوم ابوی نه تنها چهارمین شهید محراب،بلکه آخرین شهید محراب هستند.
می خواهیم بحث رابه بررسی آثار شهید محراب بکشانیم واین که چرا آثار زیادی از شهید چاپ نشده است.فراموش نکنیم که استاد مطهری راازکتاب هایش شناختند.اگر مطهری، کتاب هایش دردسترس نبود،هیچ کس به درستی نمی شناختش،ولی ازروی آثارش،شهید مطهری،شناخته شد.اگر ازشهید اشرفی اصفهانی هم کتاب هایی منتشر شود ودراختیارنسل جوان قرارگیرد،قطعاًبهترشناخته خواهد شد.

دراین زمینه فقط مجمع الشتات- در7جلد عربی- وبرهان قرآن منتشرشده است.راستی،مجمع الشتات دربرگیرنده چه مسائلی است؟
 

اسمش رویش است؛مجمع الشتات.یعنی آمده اند ازاصول دین تا معاد،یک جلد راجع به اصول دین است .دوتا راجع به عدل الهی است. بسیار کتاب مفیدی است که شاید تقریباً با بودجه وزارت ارشاد اسلامی چاپ شد.کتاب فصل های بسیار خوبی دارد. که یک جلدش را در دو جلدبه فارسی ترجمه کردیم.

به چه نامی ترجمه شده است؟مجمع الشتات؟
 

بله.پیرسالک واخلاق ازدیدگاه شهید اشرفی اصفهانی

برهان قرآن چگونه کتابی است؟
 

برهان قرآن ،یک جلد است. ایشان فرمودند که من حدود 30جلد کتاب نوشتم، اگر هیچ کدام از کتاب های من هم چاپ نشود ،خوشبختانه برهان قرآن من چاپ شده تابه عنوان یادگاری بماند وبعد حوزه های علمیه بدانند که من هم بی بهره نبوده ام. آیت الله شبیرزنجانی که ازمراجع تقلید هستند،فرمودند وقتی این کتاب را مطالعه کردم،فهمیدم که این مرد چقدرمتبحر بوده وچقدر وارد بوده وچقدر زحمت کشیده است .ازیک کتاب برهان شان من فهمیدم که ایشان خیلی زحمات خوبی درحوزه علمیه کشیده اند.

فرمودید که 30جلد کتاب.
 

30جلد کتاب مجموعاً نوشتند که تا الان حدود 11جلد چاپ شده.
ازآن 11تا7تا مجمع الشتات است یکی برهان قرآن است.
3تازندگی نامه ایشان است.

عروج خونین وخطبه های نماز جمعه؟
 

بله ویک کتاب هم هست که هنوز اززیر چاپ بیرون نیامده است.

نام آن کتاب چیست؟
 

زندگی نامه شهید اشرفی اصفهانی است.

چه کسی آن را نوشته است؟
 

اخوی محمد آقا ومن، دونفری نوشته ایم.

هنوز زیرچاپ است؟
 

بله.فکر می کنم که تا چند وقت دیگر آماده شود.

مقداری ازخاطرات تان درجبهه های نبرد بگویید؛با شهید محراب.
 

خب،خاطرات که زیاد است.ایشان به مدت چند سال درجبهه ها بودند.

ازابتدای جنگ درسال 1359 تازمان شهادت.
 

بله، درعملیات فتح المبین ایشان بودند.دربیت المقدس هم بودند وآخرین عملیاتی که در آن شرکت کردند ،مسلم بن عقیل (ع) بود.

چند وقت مانده بودتا شهادت شان؟
 

حدودیک ماه

باهم رفتید؟شما هم تشریف داشتید؟
 

خیر.من می خواستم دردفترایشان بمانم از نظر این که برنامه ریزی ها را من می کردم. اخوی حاج محمد آقابا ابوی بودند.

درجبهه چه اتقاقاتی افتاد؟
 

ازعملیات مستقیماً ساعت 11 شب هیچ خبری نشد.بعد، به حاج آقا گفتند حاج آقا خبری نشد. فرمودند:"نه،ان شاءالله خبرهایی در پیش است."بعد عبای شان را برمی دارند وبه گوشه ای از یک چادری که سران درآن جا بودند مرحوم شهید صیاد شیرازی آن جا بودند،خود آقای آهنگران بودند. آقای شهید محلاتی هم که بعدها درهواپیما سقوط کردند،
تیمسارسهرابی،که فرمانده وقت ارتش بودند هم همین طور.مرحوم ابوی،عبای شان را برمی دارند، می روند به یک گوشه ای ودورکعت نماز می خوانند دست شان رابه سمت آسمان می برندومی گویند خدایا بچه های مابه امید پیروزی آمده اند این جا،این پیروزی را نصیب ما کن.تاساعت 11شب، احتمال این که حتی یک پیروزی برای بچه ها ممکن باشد،درغرب مشاهده نشده.یک وقت نگاه کردند، دیدند هوامتلاطم شدوشروع کرد به بارندگی ،ابرسیاهی فضای غرب را گرفت، ایشان فرمودند دیگر آماده شویم برای ان شاءالله پیروزی که پیروزی مسلم است.یک ساعت بعد، بچه ها حمله کردند،جلو رفتند و قسمتی از مواضع راازدشمن گرفتند وآزاد کردند این، یکی ازکارهایی بود که شهید محراب انجام داد که خیلی ها اززبان ایشان نقل کردند که ما شاهد بودیم که شهید دعا کردند ودعای خیر شهید محراب بود که این پیروزی را درساعت 11 به بعد نصیب ما کرد. عملیات انجام شد،بچه ها رفتند واین پیروزی را برای نظام کسب کردند.

دیگرچه عملیاتی هست که شما درخاطرتان هست؟
 

فتح المبین،بیت المقدس،ایشان بیش ترمی رفتند به قسمت غرب،ازآن جا می رفتند به اهوازوآبادان. محاصره آبادان که شکسته شد، اول کسی که درشهر آبادان حضورداشت،شهید محراب بود.درمسجد خرم شهرکه آن موقع خونین شهر می گفتند،شهید محراب نماز وحدت خواندند.
شنیده ایم که شهید، وقتی وارد جبهه ها می شده اند، رزمنده ها نیزازدیدن شان خیلی خوشحال می شده اند.
می فرمود که من ازطرف امام آمده ام تادست شما را ببوسم،من با دیدن شما احساس غرور می کنم،من می خواهم سلام شمارابه حضرت امام برسانم و وقتی به تهران رفتم،بگویم رزمنده ها رابه جای شما دیدم،شما نتوانستید،چون گرفتاربودید.من از طرف شما دست رزمنده ها را می بوسم.

به جانشینی ونمایندگی ازطرف حضرت امام می رفتند به جبهه؟
 

بله،رزمنده ها با چه عشق وعلاقه ای وقتی می دیدند که نماینده امام،این پیرمرد به دیدن شان آمده است،سرازپا نمی شناختند.حتی درقضیه عملیات غرب،من یادم هست،افراد کلاه خود سرشان می گذاشتند.ما خودمان هم کلاه خود می گذاشتیم.شهید محراب حاضر نشد که عمامه اش را بردارد.آقای تیمسار سهرابی، آقا سرهنگ صیاد شیرازی داد می زدند حاج آقا،ازآن دورما را می بینند وهدف قرار می دهند،شما امانتید وما باید جان تان را حفظ کنیم .

شهید چه می فرمودند؟
 

می فرمودند که افتخارمن این است که در جبهه های جنگ به شهادت برسم. درکنار رزمنده ها باشم.ازچه می ترسید؟ من عمرم را کرده ام. دیگر عمری برای من نمانده.

البته ما دراطراف خود، آدم های خیلی مسن ترازپدربزرگوار شمارا هم دیده ایم که جان سخت وجان دوست هستند.جان شان را دو دستی می چسبند.شهیدمحراب، این انرژی،شجاعت وروحیه را از کجا آورده بودند؟
 

نماز شب ها،زیارت عاشورا،توسلات شان، گریه های نیمه شب. سه دفعه ایشان مورد هدف قرارگرفت.دم درمسجد آقای گودرزی آمدند، تیراندازی کردند دونفر شهید شدند. ایشان فرمودند که این سعادت نصیب من نشد.باردیگر، دم خانه یک بمب گذاشتند که قسمتی ازساختمان منزل ایشان تخریب شد، دروپنجره ها شکست.آن شب، ایشان درمنزل نبودند وبازهم فرمودند این سعادت نصیب من شد.باید سعادت نصیبش می شد، آن هم درکجا؟ درمحراب،آن هم درحال اقامه نماز،روزجمعه با حالت غسل.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 44
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان