ماهان شبکه ایرانیان

عشق و هدف شهید آیت الله اشرفی اصفهانی(۱)

گفتگو با حجت الاسلام نورالله جبل عاملی، فرزند دوست نزدیک شهیدآیت الله اشرفی اصفهانی درآمد   حجت الاسلام و المسلمین نورالله جبل عاملی،ازاهالی خمینی شهر(سده سابق) وفرزند آیت الله مرحوم حاج آقا شیخ عبدالجواد جبل عاملی است(یکی ازدو نفر یاروهمراه تحصیلی وعملی شهید محراب اشرفی اصفهانی درقم وکرمانشاه که فرد سوم مرحوم امام سدهی است)

عشق و هدف شهید آیت الله اشرفی اصفهانی(1)
گفتگو با حجت الاسلام نورالله جبل عاملی، فرزند دوست نزدیک شهیدآیت الله اشرفی اصفهانی

درآمد
 

حجت الاسلام و المسلمین نورالله جبل عاملی،ازاهالی خمینی شهر(سده سابق) وفرزند آیت الله مرحوم حاج آقا شیخ عبدالجواد جبل عاملی است(یکی ازدو نفر یاروهمراه تحصیلی وعملی شهید محراب اشرفی اصفهانی درقم وکرمانشاه که فرد سوم مرحوم امام سدهی است). ایشان از زمان کودکی خویش تا هنگام شهادت شهید محراب- به ویژه اعزام هیأت علمی مأمور از طرف آیت الله العظمی بروجردی به کرمانشاه -خاطرات ونکات تاریخی مهمی را در ذهن دارد.

اولین تصاویری که از شهید محراب درخاطردارید،مربوط به کدام دوره است؟
 

با شهید حاج آقا عطاء الله اشرفی اصفهانی ایشان با پدرما-مرحوم آیت الله حاج شیخ عبدالجواد جبل عاملی- ارتباط ومعاشرت داشتند. به همین سبب،ارتباط ما هم با ایشان همواره برقرار بود.شهید،درقم مرتب به منزل ما می آمدند؛ همین طور در دوره ای که در حجره پدرمان، در مدرسه فیضیه قم، بودند .ابوی ما درمدرسه فیضیه، در طبقه فوقانی، حجره ای داشتند وحدود دو سال آقای اشرفی وابوی بنده دریک اتاق ویک حجره دیگری درطبقه هم کف مدرسه فیضیه تهیه کردند وحدود بیست ویک سال در آن جا بودند. یادم می آید که دردوره کودکی گاهی به حجره ایشان می رفتیم وبا توجه به این که من کم سن و سال بودم، آقای اشرفی احترام فراوانی به من می گذاشتند، چون اخلاق شان این گونه بود که همیشه با تبسم وخوش رویی واحترام با همه افراد- حتی کودکان- برخورد می کردند. آشنایی ما از آن زمان شروع می شود. اگر بخواهیم تاریخ دقیق آن را بیان کنیم، درحدود پنجاه و چند سال- حدود سال 1336 شمسی- قبل می شود.

آن موقع، شما چند سال سن داشتید؟
 

به دبستان می رفتم، شاید همان سن هفت، هشت سالگی بودم.

شما در آن حجره ومدرسه چه مدتی پیش پدرتان بودید؟
 

ما ابتدا دراصفهان سکونت داشتیم، ولی بعد که به قم آمدیم ما در منزل بودیم وپیش پدرمان نمی ماندیم. ایشان برای درس وتحصیل به حجره می رفتند و ما با والده در منزل بودیم. آیت الله اشرفی اصفهان، تقریباً مدت بیست وسه سال مدرسه فیضیه بودند وعلت عمده این که منزلی اجاره نکردند وخانواده شان را به قم نیاوردند، این بود که ایشان از لحاظ مادی امکان آن را نداشتند، به همین علت هم، دراین مدت طولانی، درحجره به سر می بردند وخانواده شان هم درخمینی شهر اصفهان بودند که قبلاً به آن سده می گفتند وفقط درایام تعطیل- مثل ماه رمضان، ماه محرم یا تابستان-سری به خانواده می زدند وبقیه را درهمان حجره بودند.

ایشان به منزل شما رفت وآمد داشت؟
 

ما منزلی اجاره ای درقم داشتیم وچون با ابوی ما آشنایی داشتند، مرتب دررفت وآمد بودند.اوایل که با پدرم هم حجره بودند درخوراک وغذا شراکت داشتند، بعد هم مرتب دو طرف با یکدیگر مراوده داشتند.

از آن مراوده ها ورفت وآمدها بگویید.
 

آن چه به یاد می آورم،خصوصیت تواضع ایشان بود و برخورد خوبی که با همه افراد داشتند. با همان حالت سادگی وبدون تجملات به منزل همه می آمدند ودراتاق می نشستند .از ویژگی های ایشان این بود که با همه با احترام،خوبی وخنده رویی برخورد می کردند. دراین مدت، شاید صد بار ما ایشان را دیدیم که همیشه متبسم بودند.هیچ وقت من شهید اشرفی اصفهانی را در حالت تندی وعصبانیت ندیدم وخنده رویی از ویژگی های ایشان بود.
حاج آقا اشرفی،در درس بزرگان وعالمان آن دوره شرکت می کردند. ابتدا به درس آیت الله حائری،آقای صدر وآیت الله خوانساری که از مراجع آن زمان بودند می رفتند و بعد هم مرتب در درس آیت الله بروجردی شرکت می کردند. حاج آقا وابوی ما، از طرف آیت الله بروجردی، مسؤولیت امتحان از طلاب قم را بر عهده داشتند ودرکتاب خانه ای نزدیک مدرسه فیضیه ممتحن بودند.

درزمانی که ایشان وپدرتان ممتحن شدند، شما چند سال سن داشتید؟
 

حدود یازده، دوازده ساله بودم، چون من از سال اول دبیرستان به کرمانشاه رفتم.گاهی اوقات، درمدرسه فیضیه، زمانی که آیت الله خوانساری نمی آمدند،شهید اشرفی اصفهانی به جای ایشان نماز می خواندند. چون آن زمان من نوجوان بودم، تنها چیزی که به خاطر می آوردم،این است که گاهی من به حجره ایشان می رفتم یا ایشان به منزل ما می آمدند یا با آقا زاده های شان- حاج حسین وحاج آقا محمد - که هم سن من بودند دوستی داشتیم وبه حجره شان در مدرسه فیضیه می رفتیم.

شما با فرزندان ایشان هم کلاس هم بودید؟
 

چون آن ها یکی، دوسال از من بزرگ تر بودند، لذا هم کلاسی نبودیم، ولی با پسر سوم ایشان- حاج احمد آقا- به یک مدرسه ملی می رفتیم که ایشان یک کلاس از من پایین تر بودند؛ درهمان سه سالی که من درکرمانشاه با مرحوم ابوی و حاج آقا عطاء الله اشرفی با هم درمدرسه آیت الله بروجردی بودیم. از سال 1335 که آیت الله العظمی بروجردی، پدرما، حاج آقا اشرفی اصفهانی و فردی به نام امام سدهی را به حوزه علمیه کرمانشاه فرستادند ومن درحدود سه سال درآن مدرسه علمیه بودم ودرآن جا بیش از گذشته با آیت الله اشرفی اصفهانی آشنا شدیم.
راجع به چگونگی فرستادن این سه نفر از سوی آیت الله بروجردی به حوزه علمیه کرمانشاه، چه مسائلی را به خاطر دارید؟

شما از همان ابتدا همراه ایشان بودید؟
 

بله، از همان ابتدا. یادم می آید که آقای فلسفی- منبری معروف - هم بودند وبیش از شصت، هفتاد نفری از طلاب را انتخاب کردند ورفتیم. دربین راه به هر شهری که می رفتیم ، به دلیل این که از طرف آیت الله بروجردی رفته بودیم،از ما استقبال می کردند. در شهرهای مختلف، علما نیز از هیأت اعزامی استقبال می کردند.

آن سه نفر وگروه طلاب با یکدیگر حرکت می کردند؟
 

بله، مثل یک کاروان. آقای احسن بودند که تقریباً همه کاره آقای بروجردی بودند، درکارهای دفتری وبیرونی ایشان که برای مرحله اول برنامه ریزی آن جا آمده بودند.

آقای فلسفی به چه منظوری آمده بودند؟
 

ایشان برای سخنرانی آمده بودند که شاید هفت، هشت روز درآن جا سخنرانی کردند تا مردم جمع شوند وبه آن ها بگویند که این طلاب ازطرف آیت الله بروجردی آمده اند. علمای کرمانشاه هم آمدند ودر مجموع، استقبال خوب بود.

دلیل تأکید آیت الله بروجردی برحوزه کرمانشاه چه بود؟
 

شاید علتش این بوده که علمای خیلی محدودی درکرمانشاه بودند.هنگامی که وارد کرمانشاه شدیم،گفتند که دراویش آمده اند، یعنی تا این حد با روحانیون وروحانیت بیگانه بودند وخیلی کم آن ها را دیده بودند.این است که ضرورت وجود یک حوزه علمیه درآن جا وتشویق افراد برای این که به حوزه بیایند ودروس طلبگی بخوانند، برای ایشان یک امر مسلم شده بود، لذا این سه شخصیت را که هر کدام استوانه بزرگی از حوزه علمیه قم بودند برای این کار به کرمانشاه فرستادند.

به این ترتیب، ذهنیت مردم کرمانشاه نسبت به دین درهمان حد درویشی بود؟
 

بله،درهمین حد بود. البته چند نفر از روحانیون -مثل آقای جلیلی- اهل وساکن کرمانشاه بودند،ولی این که افراد روحانی ومهم را در کوچه وخیابان ها ببینند خیلی کم رنگ بود. به همین سبب، ورود ما برای آن ها خیلی تعجب آوربود که یک اتوبوس ودوماشین سواری پراز روحانی را ببینند. همین کار آیت الله بروجردی، تحول فراوانی را در کرمانشاه به وجود آورد وزمینه ای شد برای این که عده ای از طلاب کرمانشاهی که اکنون عده ای از آن ها از بزرگان هستند -مثل آقای ممدوحی از اساتید بزرگ قم یا آقای بخشی- از همان جا طلبگی را آغاز کنند.

زمانی که علما درآن جا حضور پیدا کردند حوزه پا گرفت، برخورد فرقه های مختلف آن جا واهل سنت با این موضوع چگونه بود؟
 

زمانی که می خواستیم وارد کرمانشاه شویم،صحنه یکی از شهرهای سر راه ما به کرمانشاه بود که بعضی ها دراین شهر معروف به شیطان پرست بودند. در آن جا عده زیادی به استقبال ما آمدند. آقای فلسفی درصحنه سخنرانی ای کردند که همه درتعجب بودند که تا چه حدی سخنرانی ایشان متناسب با این جمع واعتقادات وگروهای مختلف اهالی شهر است وجاذبیت فراوانی را به وجود آورد.به خاطر اطلاعیه ای که درشهرآن را با بلندگو اعلام کرده بودند که آقای فلسفی،سخنران معروف، از طرف آیت الله بروجردی مأمورند سخنرانی کنند، مسجد بزرگ آن جا از جمعیت پرشده بود. یعنی این حرکت تبلیغی درراه واز بدو ورود وجود داشت وبا همان سخنرانی روشن گری برای مردم آغاز شد. آیا علما بحث های علمی با پیروان آن فرقه ها نکردند؟
نه،اغلب علمای شان راضی به بحث کردن نمی شدند، چون دراین بحث ها همواره علمای ما پیروز می شدند.الان هم به همین صورت است وغالباً راضی نمی شوند با علما وبزرگانی که وارد برمسائل اعتقادی ما هستند،بحث کنند. شاید بعضی از علمای اهل سنت هم-به عنوان دیدار-به مدرسه آیت الله بروجردی آمدند، ولی به عنوان بحث نیامدند.

نقش آن سه روحانی،یعنی شهید اشرفی اصفهانی، پدر شما وامام سدهی در وحدت میان شیعه وسنی چه بود؟
 

قهراً وجود این آقایان زمینه ساز اتحاد وانسجام بود، مخصوصاً زمانی که آیت الله اشرفی اصفهانی در آن جا ماندند،سخنرانی های بسیاری کردند وبعد هم که حکومت اسلامی برقرار شد، این کار وسعت بیش تری پیدا کرد، ولی درهمان زمان هم رفتار این سه نفر از بزرگان به گونه ای بود که هیچ اصطکاکی با فرق دیگر یا اهل سنت پیش نمی آمد وکاری می کردند که با اتحاد وانسجام توأم باشد، لذا بحث ودرگیری وصحبتی نبود وزمانی هم که اهل دیگر فرقه برای دیداروملاقات می آمدند،اغلب با احترام با آن ها برخورد می کردند.

علت این که مرحوم پدرتان پس ازسی سال ازکرمانشاه برگشتند چه بود؟
 

خودشان می گفتند مادرشان راضی نیستند چون ازهمدیگر دوربودندوبعدهم عوامل مختلفی دخیل بودند.شاید دیگرنیازی هم به ایشان درکرمانشاه نبود،چون آیت الله قدیری هم آمدند وبه آن جمع اضافه شدند ودرآن محدوده وآن مدرسه نیازی به همه این چهارنفربزرگوار نبود.به این خاطر هم مرحوم امام سدهی،هم آقای قدیری وهم ابوی ما به تدریج به قم برگشتند.

مرحوم امام سدهی پس از پدر شما برگشتند؟
 

دقیقابه خاطر ندارم، ولی بازگشت شان نزدیک هم بود.

پس از بازگشت پدرشما، مراودات شان با شهید اشرفی به چه شکلی بود؟
 

ایشان زمانی هم که مقامات بالا داشتند،باز هم ساده می آمدند،درمنزل ما را می زدند وبه داخل می آمدند وبا ما صحبت و احوال پرسی می کردند.گاهی شب درمنزل ما می ماندند .با خانواده شان هم می آمدند وارتباطات برقرار بود. تا همین اواخر هم این رفت وآمدها ادامه داشت.یک روز درمنزل بودم که دیدم درمی زنند،دررا که باز کردم،دیدم آقای اشرفی اصفهانی تک وتنها هستند ومی پرسند: ابوی نیستند؟ گفتم: بیایید داخل، یک چای بخورید تا ببینیم ایشان کی می آیند. وقتی وارد شدند، دیدم که به همان حالت های سابق وساده زیست هستند.
ابوی ما هم همین طور بودند ودر دوران طلبگی سختی ومشکلات فراوانی را تحمل کردند.خود ایشان هم گاهی نقل می کردند که من چه در ده سالی که دراصفهان درس می خواندم وچه در بیست و سه سالی که درقم بودم، با چه صدمه وسختی هایی امرار معاش می کردم. وقتی ما به حجره ایشان درقم می رفتیم، با وجود این که سرمایه محصلان و روحانیون کتاب است، ولی ایشان چند کتاب بیش تر نداشتند. توان این که بخواهند کتاب بخرند نداشتند وبرخی کتاب های شان هم کتاب های وقفی بود.اغلب، برای مطالعه، به کتاب خانه مدرسه فیضیه می رفتند .کف اتاق شان حصیر پهن بود. تمام وسایل آن اتاق یک قیمت ناچیزی داشت ومالی که دارای ارزش زیادی باشد، نداشتند. تا این اواخر هم همان زندگی ساده را داشتند. درکرمانشاه هم خانه اجاره ای کردند تا این که عده ای آمدند وبرای شان خانه ای خریدند.

ازخاطرات کرمانشاه بیش تر بگویید.
 

درابتدا آقای اشرفی درهمان حجره مدرسه آیت الله بروجردی بودند وپس از آن هم به همراه ابوی به منزل ایشان می رفتیم.مرحوم امام سدهی اول بار خانواده را می آوردند،ابوی ما قدری بعدترو آیت الله اشرفی اصفهانی دیرتر منزلی اجاره کردند وخانواده شان را آوردند.درهمان موقع، بیش تربا پدرم ارتباط داشتند. البته خانواده ایشان هم با والده ما رابطه زیادی داشتند، خانم بسیارخون گرم، خوش بیان وخوش برخوردی داشتند.بچه که بودم، خانواده ایشان وقتی مرا می دیدند،احوال پرسی واستقبال فراوانی می کردند.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 44
ادامه دارد...
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان