به گزارش خبرنگار مهر، رمان «مهر پنجم» نوشته فرنتس شانتا به تازگی با ترجمه کمال ظاهری توسط نشر چشمه منتشر و راهی بازار نشر شده است. این کتاب دویست و سی و هفتمین کتاب داستان غیرفارسی مجموعه «جهان نو» است که این ناشر چاپ می کند.
نام «مهر پنجم»، برگرفته از گفتاری از کتاب مکاشفات یوحنا در عهد جدید است. یوحنا یکی از حواریون حضرت مسیح (ع) است که در رویا کتابی در دست تخت نشین می بیند که مشتمل بر 7 باب و ممهور به 7 مهر بوده که در پشت هر مهر، رازی از رازهای خداوند نهفته بوده است. شرح مهر پنجم این چنین بوده است: و چون مهر پنجم را گشود، زیر مذبح، نفوس کسانی را دیدم که در راه کلام خدا و ادای شهادت کشته شده بودند. اینان بانگ بلند برداشتند که ای خداوندگار، ای قدوس، ای بر حق، تا چند از داوری زمینیان و گرفتن انتقام خون ما از آنان باز می ایستی؟ به هر یک از ایشان جامه ای سپید داده شد و به آن ها گفته شد پاسی دیگر آرام گیرند تا شمار همتایان و برادران شان که چون آنان کشته خواهند شد کامل شود.
رمان «مهر پنجم» به زبان های بسیاری ترجمه شده و زولتان فابری کارگردان مجاری، در سال 1975 فیلمی با اقتباس از آن ساخت که از آثار مهم سینمای این کشور است. اتفاقات این رمان، در یک بازه زمانی کمتر از دو روز و دو شب رخ می دهند. 4 آدم روزمره و معمولی با خصوصیات و خلق و خوی متفاوت هر شب در میخانه ای کوچک جمع می شوند و گاهی با چاشنی هزل و سخنان نیش دار، راجع به امورات دنیا گپ می زنند. یک شب، مشتری پنجمی که شَل می زند به این جمع اضافه می شود.
فرنتس شانتا متولد سال 1927 در مجارستان است. او با یک زندگی کارگری و سخت به مقطعی رسید که در سال 1954 یک ماهنامه ادبی، داستانی به نام «زیاد بودیم» از وی منتشر کرد. شانتا داستان مذکور را دو سال پیش از آن و در سن 25 سالگی نوشته بود. همین داستان باعث شد نام او سر زبان ها بیافتد. او در سال 1956 نامه ای سرگشاده به نخست وزیر مجارستان نوشت و در آن از پایمال شدن حقوق دهقانان گفت.
نخستین مجموعه نوولهای این نویسنده با عنوان «شکفتن در زمستان» در سال 1956 چاپ شد. شانتا پس از آن به مدت 10 سال، بسیاری از آثارش از جمله نوول ها و رمان هایی نوشت که بسیاری از آن ها تبدیل به فیلم شدند. او در سال 1966 نوشتن را کنار گذاشت و کسی دلیل این رفتارش را نمی داند. رمان «مهر پنجم» 3 سال پیش از این اتفاق در سال 1963 رخ داد. 4 شخصیت اصلی رمان گرد هم نشسته و در حال و هوای مجارستان دیکتاتورزده زمان نویسنده جر و بحث می کنند. آن ها درباره یک ماجرا بحث می کنند؛ ماجرایی که برای هرکدامشان یک انتخاب باقی می گذارد و در همین اثناست که نفر پنجم وارد می شود.
در قسمتی از این کتاب می خوانیم:
«آره...» ساکت شد، بعد دوباره سرش را روی بالش گذاشت.
«می دونم که زندگی شمام سخت بوده، اما اون طور که ما زندگی کردیم هنوزم که هنوزه نمی فهمم که اصلا چه طور می تونستیم طاقت بیاریم. دوازده سالم بود که هر روز صبح آفتاب نزده باید می رفتم روزنامه می بردم، زمستون و تابستون. بالا، پایین؛ بالا، پایین؛ از این راه پله به اون راه پله. وقتی بچه های هم سن و سال من داشتن می رفتن مدرسه، من تازه کارم تموم می شد. یه قوم و خویش داشتیم که تو کشتارگاه کار می کرد. هر روز صبح ساعت هفت و نیم می رفتم پیشش سه لیتر آب پنیر ازش می گرفتم که اون جا به خوکا و گاوا می دادن. این صبحونه مون بود. صبحونه نُه تا بچه. یه قابلمه بی دسته با خودم می بردم که با نخِ قند دسته واسه ش درست کرده بودیم. روزنامه ها که می بردم، این قابلمه رَم با خودم می کشیدم. آخرای کار که می شد می دیدم بچه های دیگه دارن می رن مدرسه. بیشترشون پالتو تن شون بود. من یه گالش ازکاررفته داشتم و یه نیم تنه مردونه که قد یه چارقدِ خوبم گرم نمی کرد.
این کتاب با 191 صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت 17 هزار تومان منتشر شده است.