آغاز سخن
«فاطمه»ملقب به «امّ البنین»، دختر«حزام بن خالد بن ربیعه»، از بانوان نمونه ی صدر اسلام است. او در مکتب اسلام راستین پرورش یافته بود.ام البنین(س) زنی با کمال، ادیب و با وقار بود و از روزی که به خانه ی امیرمؤمنان علی(ع) آمد هر روز بر درخشش او بزرگی و افزوده شد. وی تا پیش از این ازدواج زنی، بی نشان اما از خاندانی بزرگ بود ولی تشرف او به همسری امام، از او چهره ای تابناک در تاریخ اسلام ساخت. ام البنین(س)از امام، صاحب چهار فرزند شد که عباس(ع)بزرگ ترین و درخشنده ترین آن ها به شمار می رفت. همو که از طریق وی نسل علی (ع)تا آفریقا و مرز اروپا گسترش یافت و این ها همه از افتخارات ام البنین (س)است.
فرزندان او در دامان مادری تربیت یافته بودند که آنان را خدمت گزار فرزندان فاطمه (س)می دانست و چون پروانه، گرد حسنین و زینبین می سوخت. نوشته اند هنگام تولد عباس(ع)، امام علی(ع)نوزاد خود را در آغوش کشید و نوازش کرد. سپس اشک او جاری شد و دستان عباس(ع)را بوسید و او را در آغوش خود فشرد. امّ البنین (س)با دیدن این منظره، از او پرسید:«چرا دستان او را می بوسید؟آیا عیبی در آن هست؟»امام علی(ع)فرمود:«اگر خویشتن دار باشی، خواهم گفت. این دست ها در پی یاری فرزندم حسین(ع)در کربلا قطع می شوند و...»اشک در چشمان این مادر حلقه زد، ولی فرو نچکید؛ زیرا عشق و علاقه ی او نسبت به این خانواده به اندازه ای بود که خود و فرزندانش را به دست فراموشی سپرده بود. او به جای زاری، عزم خود را جزم کرد تا ثمره ی زندگی اش را برای فداکاری در آن روز بزرگ آماده سازد.
ازدواج امام علی(ع)با امّ البنین(س)
ازدواج حضرت علی(ع)با امّ البنین(س)بدین صورت بود که امام از برادر خویش«عقیل»خواست، برای او زنی از خانواده ی اصیل، شجاع و خداپرست برگزیند تا پسری شجاع برای او به دنیا آورد.
عقیل بن ابی طالب، یکی از چهار فردی بود که در عصر خود به «نسب شناسی» شهرت داشت. چون عقیل از اصالت خاندان و فرهیختگی پدران و جنگ آوری نیاکان حضرت امّ البنین(س)آگاهی داشت، وی را به امیرالمؤمنین(ع)معرفی کرد. امام پس از مشورت با عقیل، از امّ البنین(س)خواستگاری کرد. امّ البنین (س)نیز با کمال رضایت پیشنهاد امام را پذیرفت و با امام ازدواج کرد.
ثمره ی پیوند
امام علی (ع)از امّ البنین(س)صاحب چهار پسر شد:
1.ابوالفضل العباس(ع)
2.عبدالله که در 25سالگی به دست «هانی بن ثُبیث حضرمی»در کربلا به شهادت رسید.
3.عثمان که در 21 یا 23سالگی به دست«خولی بن یزید اصبحی»در کربلا به سختی مجروح و شهید شد.
4.جعفر که او نیز در سن19یا21سالگی روز عاشورا، شهد شهادت نوشید.
همه ی اعضای این خانواده، از مادر خویش آموخته بودند که چگونه در خط سبز ولایت و امامت فرزندان فاطمه(س)جان خویش را بر.کف اخلاص نهند و در این راه، شهد شیرین وصال بنوشند.
تبارشناسی امّ البنین(س)
امّ البنین(س)زنی سخن دان با اندیشه هایی بلند و دارای روحی لطیف و شاعرانه بود. او در خانواده ای اصیل از «قبیله بنی کِلاب»، چشم به جهان گشود. پدرش«حزام» و مادرش«ثمامه»بود. پدر او حزام بن خالد نیز از خانواده ای سلحشور، ادب دوست و شعرپرور بود. «لبید بن ربیعه»، شاعر بزرگ عرب که در عصر جاهلیت می زیسته و از بزرگان جزیره العرب به شمار می آید، برادر خالد و عموی حزام است. در عصری که فن شاعری، اعجازی بی بدیل به شمار می رفت و برگزیده ترین شعرها را بر دیوار کعبه می آویختند، لبید سراینده ی یکی از معلّقات سبعه، هفت شعر برگزیده بود و سرشناس ترین چکامه سرای عربستان به شمار می رفت.
مشهور است پدر حضرت ام البنین(س) که پیش از به دنیا آمدن او، با گروهی از افراد قبیله خود به سفر رفته بود، در عالم رؤیا می بیند در صحرایی نشسته و گوهری در دست دارد و به آن خیره شده است. در این هنگام، سواری به سوی او می آید و می گوید:«این درّ را می فروشی؟» حزام پاسخ می دهد:«قیمت آن را نمی دانم».سوار می گوید:«من نیز نمی دانم، ولی اگر آن را به امیر هدیه کنی، چیزی به تو می دهد که ارزش آن از طلا و نقره والاتر خواهد بود».حزام می پرسد:«آن چیز گران قدر چیست؟پاسخ می گوید:«همان عزت و شرافت ابدی.» حزام از خواب بیدار می شود و تعبیر خواب خویش را می جوید. به او می گویند صاحب دختری می شوی که آن دختر به عقد شخصیت بزرگی در خواهد آمد. پدر امّ البنین(س)از سفر بازمی گردد و می بیند خداوند، دختری به او عنایت فرموده است. رؤیایش به واقعیت می پیوندد و سال ها بعد، دخترش به ازدواج بزرگ ترین امیر، امام علی(ع)در می آید.
ام البنین(س)پس از عاشورا
پس از شهادت امام حسین(ع)و یارانش در روز عاشورا، کاروان اسیران کربلا به سمت کوفه و از آن جا به شام حرکت کرد. در شام رویدادهای مهمی در اعتراض به حاکمیت اموی از سوی اسیران به وقوع پیوست اما شام با همه ی خاطرات تلخش واگذاشته شد و کاروان به سوی شهری آشنا حرکت کرد؛ شهری پر از عطر پیغمبر(ص)؛ به سوی شهر مدینه . تاریخ نگاران شیعه و سنی بحث زیادی سر موضوع اربعین اول سید الشهدا(ع)نموده اند که آیا کاروان اسیران کربلا، اربعین اول به این سرزمین آمده اند یا نه. اما هر چه باشد مقصد نهایی کاروان مدینه بوده است.
آن گاه که کاروان به دروازه مدینه رسید، امام سجاد(ع)به عنوان قافله سالار کاروان اسیران کربلا به «بشیر بن حَذلَم»فرمود:«خدای رحمت کند پدر تو را که شاعر بود، آیا تو نیز شعر می گویی؟» بشیر پاسخ داد:«آری من هم شاعرم»امام به او فرمود:«اکنون به مدینه برو و خبر شهادت پدرم را برای مردم بازگوی» کاروان در آستانه ی شهر توقف کرد و بشیر پیش تر رفت تا خبر شهادت امام را به مردم مدینه برساند. به شهر که رسید، با هیچ کس سخن نگفت تا مقابل مسجد پیامبر(ص)رسید، آن گاه با صدای بلند گریست و سرود:
یَا أَهلَ یَثرِبَ لا مُقَامَ لَکُم بِهَا
قُتِلَ الحُسَینُ فَادمَعیِ مِدرَارُ
أَلجِسمُ مِنهُ بِکرَبَلاءَ مُضَرَّجٌ
وَ الرَّأسُ مِنهُ عَلَی القَناه یُدَارُ
«ای مردم مدینه!دیگر مدینه جای ماندن نیست، حسین(ع)کشته شد. پس باید چشم ها بر او پیوسته بگریند. جسم او در کربلا آغشته به خون و سرش بالای نیزه ها گردانیده شد».
مردم گرد بشیر حلقه زدند و به گریه نشستند. بشیر به آن ها گفت:«ای مردم!اکنون علی بن الحسین(ع)در آستانه ی مدینه اند. من فرستاده ی علی بن الحسین(ع)هستم تا پیغام او را به شما برسانم.» مردم با شتاب به سوی دروازه ی مدینه به راه افتادند. صدای گریه ی آنان به گونه ای بلند بود که مدینه چنین روزی را به خود ندیده بود.
مردم سراسیمه خود را به کاروان رساندند و دور اهل بیت امام حسین(ع)حلقه زدند. امام سجاد(ع)بالای یک بلندی رفت اما گریه امان از حضرت بریده بود و پارچه ای که امام با آن اشک هایش را پاک می کرد خیس شده بود.
امام پس از سپاس و ستایش خداوندی آن چه را در فاصله ی این هفت یا هشت ماه دیده بود. برای مردم بازگفت. امام فرمود:«...ای مردم!چه کسی است که پس از کشته شدن او(امام حسین)شادمان باشد؟کدام دل است که سرشار از انده نشود؟کدام چشم است که اشک از آن باز ایستد؟آسمان ها در سوگ او گریست و دریاها با امواج شان و آسمان ها با ارکان شان بر او گریه کردند. چهار گوشه ی زمین و درختان با شاخه هایشان، ماهیان در موج دریا و فرشتگان و عرش نشینان بر او گریستند...
ای مردم ما آواره ی صحرا شدیم و دور از خانه و کاشانه مان، با ما به گونه ای رفتار کردند که گویا ما فرزندان بیگانگان هستیم در حالی که نه گناهی مرتکب شده بودیم و نه کار ناپسندی از ما سرزده بود و نه به اسلام آسیبی رسانیده بودیم...به خدا سوگند اگر پیامبر اکرم(ص)نیز در مقابل آن ها قرار می گرفت-اگر چه سفارش هایش در مقابل آن ها بود-هم رفتارشان با ما تغییری نمی کرد.
پس همه از خدائیم و به سوی خدا می رویم. از سنگینی و دردناکی و بزرگی فاجعه ی این مصیبت بزرگ شکایت نزد خدا می بریم از آن چه نسبت به ما روا داشتند که او انتقام گیرنده ی شکست ناپذیر است.
سوگواری امّ البنین(س)
وقتی بشیر بن حذلم مأموریت یافت مردم مدینه را از فاجعه ای که در کربلا رخ داده آگاه سازد، حضرت امّ البنین(س)جلو آمد و با گریه گفت:«بشیر!از حسین(ع)مرا با خبر کن!بشیر در پاسخ او گفت:«ای امّ البنین!خدای تو را صبر دهاد!عباس(ع)تو کشته شد. امّ البنین(س)دوباره گفت:از حسین (ع) بگو!»بشیر شرح شهادت فرزندان او را باز گفت. او در خلال سخن بشیر گفت:«فرزندان من و آنچه زیر این آسمان است فدای اباعبدالله (ع)باد!»وقتی بشیر چگونگی شهادت امام حسین(ع)را گفت، امّ البنین (س)ناله ای زد و گفت:«ای بشیر بند دلم را پاره کردی».
او در مدینه مجلس سوگواری برپا ساخت و هر روز زنان مدینه را جمع می کرد و در سوگ امام حسین(ع)می گریست. او هر روز به قبرستان بقیع می آمد و نوحه سرایی کرده و می گریست. اهل مدینه نیز با دیدن گریه ی او می گریستند به طوری که نگاشته اند حتی «مروان بن حکم» که از دشمنان امام و مخالفین سرسخت اهل بیت(ع)بود از گریه ی امّ البنین(س)و نوحه گری او متأثر می شد. او در قبرستان بقیع نوحه گرانه می سرود:
«ای زنان مدینه!دیگر مرا امّ البنین مخوانید که مرا به یاد شیران شکاری[خویش]می اندازید. [روزگاری]مرا پسرانی بود که به سبب آن مرا«امّ البنین»می گفتند ولی امروز بی پسر شده ام. چهار پسر مانند باز شکاری داشتم که مرگ با قطع شاه رگشان آنان را دریافت و دشمنان پیکرهای آنان را به خاک و خون کشیدند. ای کاش می دانستم آن گونه که به من خبرداده اند، آیا دست های عباس را جدا کرده اند؟»
ذوق سرشار و طبع لطیف او در سوز دل و اشک چشم اش تنیده می شد و تار سوز و پود شعر به هم بافته شده، سوگواری او را در پرده ی نگار می آورد. او می سرود:
«ای کسی که عباس مرا دیده ای که با دشمن می جنگد و پشت سر او دیگر فرزندان حیدر(ع)همگی مانند شیران شجاع هستند، به من خبر داده اند که عمود آهنین بر فرق او زده اند. وای بر من از[سوگ ]فرزندم!اگر شمشیر تو[ای عباس]در دستانت بود[دست در بدن داشتی]احدی به تو نزدیک نمی شد.»
منبع:نشریه پیام زن، شماره 219.