«شهید مفتح و تعامل با زمانه» در گفتگو با حجت الاسلام هادی غفاری
درآمد
بی تردید حجت الاسلام و المسلمین هادی غفاری از لحاظ حضور دیرین و پرشور در مبارزات نهضت اسلامی از معدود شخصتیهائی است می تواند جلوه هائی مغفول و دلنشین از سلوک رهبران نهضت را نمایان سازد. او شاهد جریانات و صحنه هائی بوده است که کمتر کسی را بخت و فرصت مشاهده آنها را فراهم آمده است و لذا خاطراتش پیوسته مشحون از نکات بدیع و روشنگر است آنچنان که در نقل گوشه هائی از سلوک فکری و عملی شهید مطهری نیز چنین بود و اقبال شایسته ای را به دنبال داشت.
در گفت وگوی حاضر نیز او به جلوه های بدیعی از سلوک فرهنگی و مبارزاتی شهید آیت الله مفتح اشاره دارد که از تازگی و جذابیتهای فراوانی برخوردارند.
شهید مفتح را از چه زمانی می شناختید و به چه خصوصیاتی؟
اولین برخوردهایم با شهید مفتح بر می گردد به سالهای 46، 47، آن موقع من، هم در دانشگاه تهران درس می خواندم هم در قم، منتهی دروس دانشگاه تهران، دانشکده الهیات، چون دروسی بودند که قبلا خوانده بودم، حضور در کلاسها برایم مطرح نبود. در قم در مدرسه حقانی مرحوم مفتح، مرحوم آقای امام موسی صدر و مرحوم بهشتی با هم مجموعه ای را راه انداخته بودند و من از این طریق با آنها آشنا شدم. در قم جایی بود به نام انجمن دین و دانش که شهید مفتح بیشتر با آنجا همکاری می کردند. ایشان هفته ای یک روز به قم می آمدند و گاهی هم منزل مرحوم علامه طباطبایی می رفتند که روزهای پنجشنبه در آنجا جلسه ای بود و من هم معمولا سعی می کردم به طور منظم بروم و در آن شرکت کنم و اگر گاهی هم نمی توانستم بروم، از دیگران می پرسیدم که این هفته بحث چه بود. از اینجا من با شهید مفتح آشنا شدم. ایشان سلسله مقالاتی را در نشریه مکتب تشیع می نوشتند. من آن موقع نوجوان بودم و ایشان به من پیشنهاد دادند که این مقالات را مطالعه کنم و اگر حرفهایی به نظرم می رسد به ایشان بگویم. من یادداشتهای فراوانی را به ایشان دادم که اگر یادداشتهای ایشان را نگه داشته باشند حتما یادداشتهای من هم آنجا هستند. به هر حال جوان بودم و حرفهای جوان ترها را بهتر می فهمیدم و برایشان می نوشتم که اگر این طور باشد و این طور نباشد بهتر است.
همکاریهای شما و شهید مفتح در زمینه فعالیتهای سیاسی از چه زمانی آغاز شدند؟
بعد از سال 47 و مشخصا در فاصله سالهای 50 تا 53 در مسجد جاوید و مسجد الجواد و بعد هم مسجد قبا، همکاریهای نزدیکی داشتیم.
شهید مفتح در حوزه قم در بین فضلا تا چه حد به فضل و دانش و خلاقیت و تولید افکار جدید در حوزه معارف دینی شهرت داشتند؟
جوانگرایی و پرداختن به افکار جوانان بسیار به نظر ایشان امر مهم و تأثیرگذاری بود، اما این گونه مباحث در آن سالها در حوزه مطرح نبودند و معمولا این نوع افکار و مسائل مربوط به جوانها و تحصیلات روز آن موقع، عملا متروک بودند، به ادله ای، از جمله این که شایع بود عامل مهم انحراف جوانهای ما، آموزشهای روز هستند که سردمدار آن حکومت پهلوی است و حاوی افکار و آموزهای گمراه کننده و ابزاری برای بی دین کردن جوانان است که البته این حرفها پر بی دلیل هم نبودندو به هر حال دانشگاهها و دبیرستانها به گونه ای بودند که وقتی بچه ها به آنجا وارد می شدند و به دلیل بافت سیاسی آن قرار بود نسلی سکولار تربیت شود و غربزدگی، عنصر اصلی حکومت پهلوی را تشکیل می داد و لذا این حرفها خیلی هم بیراه نبودند، منتهی کسانی که این حرفها را می زدند راه حل را نشان نمی دادند. در این شرایط موجی در قم به وجود آمد و جلساتی مثل همین مکتب اسلام و مکتب تشیع تحت عنوان جوانگرایی و مسائل جوانان و پاسخدهی به آنها شکل گرفتند و مجموعا تیپهایی مثل امام موسی صدر که به این کار بسیار مشتاق بود، مرحوم آقای مفتح،مرحوم آقای مطهری تا حد زیادی و شهید مفتح و آقای بهشتی بیش از دیگران به این کار اهتمام ورزیدند و این حرکت را سمت و جهت دادند. این دو بیش از بقیه در این زمینه تلاش می کردند و بنابراین نشریات متعدد و مقالات فراوان و جلسات منسجم و منظمی را تدارک می دیدند. در این جلسات معمولا دانش آموزان دبیرستانی و دانشجویان و احیانا گاهی اوقات طلبه های تازه کار که هنوز جریان رسوبی در آنها ایجاد نشده بود، شرکت می کردند و البته آن روزها در قم، این تفکر بسیار غریب بود و اصلا تشویق نمی شد. بعضیها این جریان را قبول داشتندو بعضیها قبول نداشتند. سوای جریانات سیاسی که من کاری به آنها ندارم، مرحوم آقای شریعتمداری در این زمینه خاص صاحبنظر بود و بدش نمی آمد که این جریان راه بیفتد و دین به زبان نو و با جریان نو مطرح شود.
در جلسات درس علامه طباطبایی، شهید مفتح چقدر در میان افراد شرکت کننده بروز داشتند؟
در آن جلسات بحث حضور و بروز نبود. جلسات پنج شنبه بیشتر جلساتی بودند که مرحوم علامه طباطبایی در آنها رئوس کلی بسیاری از مباحث فلسفی و تفسیر قرآن و مسائل علوم روز را که این آقایان برایشان کاربرد داشت، مطرح می کردند و بیشتر مایل بودند که طلبه ها را به سمت تطبیق دنیای روز و دین سوق دهند. یک جریان وجود داشت که دلسوز هم بود، اما راه را اشتباه می رفت. اینها می خواستند دین را با دستاوردهای علمی تطبیق بدهند و گاهی از اوقات حرفهای عجیب و غریب و بامزه ای هم می زدند. آقایانی که عرض کردم می خواستند نشان دهند که دین با علم هیچ منافاتی ندارد، اما از آن سو بودند کسانی چون مرحوم علامه طباطبایی، مرحوم آقای مطهری، مرحوم آقای مفتح، مرحوم آقای بهشتی، مرحوم آقای موسی صدر، مرحوم آقای حقانی و پدر پیرش که اهل علم نبود و کت و شلواری بود، ولی ذوق و استعداد فراوان خودش را برای این کار دستمایه قرار داد تا جریان راستین اسلام پژوهی را جان بدهند و با فعالیتهای ایشان مدرسه حقانی جان گرفت.
شهید مفتح چرا به تهران آمدند؟
آن روزها بحثی بود تحت عنوان هجرت. بزرگان قم در این اندیشه بودند که بیایند و در دانشگاهها رخنه کننده ودانشگاه و مساجدی را در تهران سکوی پرتاب کنند و آموزشهای دینی را به تدریج در جامعه نضج دهند، رواج دهند و حتی قبل از آنکه از قم تبعید شوند، خودشان هم تمایل داشتند که حوزه فعالیتشان را فراخ تر کنند و این اندیشه بسیار خوب بود، چون قم حالتی شده بود که یک عده درسخوان در آنجا می ماندند و فسیل هم می شدند، دنبال اسم و رسم بودند و می گفتند در قم یا به سمت مرجعیت و یا به سمت استادی می رسند و یا دنبال مباحث مربوط به درس خارج و این حرفها بودند و می خواستند به اصطلاح جا افتاده حوزه شوند و قصد بدی هم نداشتند، ولی به هر حال می خواستند شخصیتی بشوند، کما اینکه اگر آقای مطهری در قم می ماندند، علی التحقیق مرجع تقلید می شدند، یا اگر آ9قای بهشتی در قم مانده بودند، یقیناً از بسیاری از مراجع قوی تر بودند. آقای بهشتی در فقه بسیار تیزهوش بودند و به قول امروزیها تطبیق فقه با مبانی علمی را در حد بسیار بالایی می دانستند. اینها به خاطر اینکه اندیشه اسلامی را در تهران نضج دهند به تهران آمدند. البته اوایل شاید ساواک خیلی هم بدش نمی آمد که این طور بشود، از این نظر که حوزه خالی می شد، ولی به این فکر نمی کرد که اگر اینها به تهران بیایند، خودشان می توانند محور و مرکز ثقل یک اندیشه شوند. بعدها ساواک فهمیدند که رو دست خورده است. هنگامی که آقای مطهری در دانشگاه جا باز کرد و در مقابل نمایندگان اندیشه های مارکسیستی مثل آریانپور و یا اندیشه های مرتجعانه ای چون آقای مصلح یا اندیشه های افراد خود فروخته ای که تهران محل رفت و آمدشان بود و درسهای آخوندی هم خوانده بودند، ولی مزدور رژیم بودند مثلا عامه وحیدی و امثالهم، ایستاد، ساواک باور نمی کرد که اینها بیایند و چنین جریانی را راه بیندازند و تبدیل به نقطه ثقل فکری و فرهنگی بشوند، این بود که در سالهای آخر حضور این آقایان در دانشگاه، تازه شست ساواک خبر دار شد که چه اشتباه بزرگی مرتکب شده ولا بد می دانید که در دانشکده الهیات برای آقای مطهری چه محدودیتهای سختی ایجاد کردند، برای شهید مفتح هم مسئله ایجاد کردند. البته شهید مفتح فراملیتی عمل کرد، به این معنی که دیدگاه و فعالیتش را از حد ایران بیرون برد و ارتباطات مفصلی را با دانشگاه الازهرا برقرار کرد.
خاطرات خود را از این جنبه از فعالیتهای شهید مفتح بیان کنید.
از سال 53 به بعد، ایشان ناگهان تحول فکری عجیبی پیدا کردند و به سراغ برقرار کردن ارتباطات علمی و اسلامی گسترده، هم علمی و هم اجتماعی رفتند و دوره مفصلی را با آقای عبدالفتاح عبدالمقصود به مذاکره نشستند و از ایشان دعوت کردند به ایران بیاید. من شخصا در جلسات عبدالفتاح شرکت داشتم. او یکی از درخشان ترین آثار عرب را درباره امیرالمومنین و خود اسلام به عنوان تاریخ تحلیلی اسلام نوشته است و در هشت جلد و بسیار کار زیبایی است. این مرد با اینکه اهل سنت بود، بسیار منصفانه و واقع بینانه وارد معرکه علی (ع) شد، نه احساسی، بلکه دقیقا تاریخی و کار بسیار با ارزشی ارائه داد. آقای مفتح این ارتباط را به شکل بسیار گسترده ای برقرار کرد. ایشان را به ایران آوردند و مدتها مهمان شهید مفتح بودند. من خودم در این ماجرا حضور جدی و فعال داشتم.
از برخوردها و گفتگوهایشان در این جلسات خاطره ای دارید؟
آقای مفتح به قدرت متواضع بودند که کفشهای عبدالفتاح را جلوی پای او جفت می کرد، در حالی که از لحاظ وجهه اجتماعی، آقای مفتح خیلی بالاتر از عبدالفتاح عبدالمقصود بود که روحانی نبود بلکه کت و شلواری بود، ولی من مکرر می دیدم که شهید مفتح این کار را می کرد و از او جلوتر در مسجد نمی رفت. چند بار آخری که آقای عبدالفتاح عبدالمقصود به ایران آمد تا در برنامه های مسجد قبا شرکت کند، پیوسته این تواضع و خشوع را در رفتار شهید مفتح نسبت به او می دیدم. بسیار به او احترام می کرد.
از دیگر ارتباطات ایشان چه اطلاعی دارید؟
آقای کفتارو در سوریه به عنوان آخوند بزرگ اهل سنت که مجتهد بزرگی بود و آقای طنطاوی در الازهر که بسیار مردملا و خوشفکر و روشنفکری هم بود و ارتباطات مرتب و منظمی هم با مجموعه ای که سید قطب و محمد قطب به عنوان اخوان المسلمین داشتند، منتهی نه شاخه سیاسیش، چون اگر شاخه سیاسی را بروز می دادند، معلوم بود که در مسجد قبا را می بستند و البته شاه هم بدش نمی آمد که به نوعی اخوان المسلمین را در ایران علیه جمال عبدالناصر تقویت کند و البته دعوای دیگری داشت و شهید مفتح و شهید مطهری این هوشیاری را داشتند که به هر حال تماسهایشان با اندیشمندانی مثل محمد قطب و امثالهم یک وقت به عنوان مخالفت با جریان دیگری به نفع شاه تمام نشود، چون شاه به شدت ضد جمال عبدالناصر بود. شاه به نوعی آزادیهایی را هم برای کسانی که آثار محمد قطب و امثالهم را چاپ می کرد، قرار داده بود. کتابهای محمد قطب در ایران پشت سر هم آزادانه چاپ می شدند و شاه و ساواک قصدشان این بود که یک جو ضد ناصر در ایران راه بیندازند و البته دست پرورده های آن موقع ناصر هم بعضیهایشان آدمهای بدی نبودند. همین آقای انورالسادات که بعدها مزدور و همپالکی اسرائیل شد، از بهترین دست پرورده های آقای ناصر بود، انقلابی هم بود، در جنگ اعراب با اسرائیل واقعاً زحمت کشید، ولی بعدها تبدیل به یک مزدور شد.
با عنایت به اینکه شما در دانشکده الهیات بودید، فرآیند آمدن شهید مفتح به دانشگاه چگونه بود؟
آمدن ایشان به تهران چیزی بود که رضایت ساواک را داشت به این معنا که ساواک از قم خیالش راحت می شد، چون اینها منشاء یک جریان روشنفکری دینی در مقابل تحجر قم بودند، یک جریان روشنفکری دینی که می توانست به سرعت تفکر دینی را در حوزه در میان طلاب جوان رواج بدهد و رژیم بسیار برایش مطلوب بود که اینها به تهران بیایند. مدرسه و مسجد ودانشگاه ابزاری بودند که ساواک و شاه به وسیله آنها می توانستند این آقایان را در تهران بند کنند، در حالی که رودست خوردند. شهید مطهری اول به عنوان یک فرد عادی و یک معلم وارد دانشکده الهیات شدند. در ابتدایی که وارد شدند خیلی کسی ایشان را نمی شناخت. ایشان در آنجا یک بحث تفسیر و یک بحث فلسفه را شروع کردند، در حای که ظاهراً انتظار می رفت که فقه درس بدهند. فلسفه را دو بخش درس می دادند. یکی گزینه ای از منظومه بود، یکی هم فلسفه عام بود به نام تاریخ فلسفه اسلامی که در آنجا دایره اش وسیع تر بوده و بیشتر هم می شد حرف زد. آقای مطهری هم در فلسفه گل کردند، با این که در آنجا آدمهای گردن کلفتی مثل آقای مصلح، مثل همین آقای وحیدی که به هر حال آدمهای استخوانداری بودند، تدریس می کردبلند. آقای وحیدی خیلی با سواد بود. از جنبه مزدوریش که بگذریم، بسیار مرد باسوادی بود، هم خوب فقه خوانده بود و هم خوب فلسفه خوانده بود. تاریخ اسلام را هم خیلی خوب بلد بود. برای شهید مفتح تاریخ اسلام گذاشته بودند که خیلی برایش موضوعیت نداشت. چون در تاریخ نمی شد حرکت خیلی خوبی کرد، ولی در فقه و فلسفه می شد خوب حرکت کرد. آن روزها دو جریان به شدت با اسلام درافتاده بود: یکی مارکسیسم بود که شاه آن را تقویت می کرد. او به ظاهر با مارکسیستها با سلطه روسها به خاطر آمریکایی بودنش بد بود، ولی این که مردم از لحاظ دینی،تفکر پوچ پیدا کنند، به شدت موافق بود. یعنی همین که امروز معروف است به منهای دین بودن و سکولار بودن، او به شدت از سکولاریته دفاع می کرد. سکولاریته در آن موقع قالبش دو چیز بود: یکی غربزدگی بود و یکی هم مارکسیسم. همان حرفی که مرحوم آقای مطهری در آن موقع خیلی زیبا فهمیدند که فرمودند اینها دو لبه تیز یک شمشیر هستند. اینها ماهیتاً با هم فرقی نداشتند، هر چند به ظاهر حرفهایشان کاملا ضد هم بودند و جامعه ای را که ارائه می دادند جامعه سوسیالیستی و کاپیتالیستی بود. در اینجا تعبیر را به کار می برم که مرحوم جلال آل احمد به کار می برد و آن هم این که هر دو فلسفه در اخته کردن فرهنگی مردم از اسلام و هویت ایرانی نقش خیلی خوبی بازی کردند. مارکسیستها در آن سالها گل کردند و دائما کتاب چاپ می کردند و مقاله می نوشتند.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 14