ماهان شبکه ایرانیان

اخلاق مبارزاتی شهید مفتح(۳)

گفتگو با حجت الاسلام محمد هادی مفتح   حاسیست شهید مفتح نسبت به تفاسیر التقاطی و روشنفکر زده و ترجمه ای چقدر بود

اخلاق مبارزاتی شهید مفتح(3)

گفتگو با حجت الاسلام محمد هادی مفتح
 

حاسیست شهید مفتح نسبت به تفاسیر التقاطی و روشنفکر زده و ترجمه ای چقدر بود.
 

ایشان کاملا در مقابل تبلیغاتی از این دست می ایستادند. مسجد قبا واقعا در آن زمان برای گسترش افکار اسلامی محوریت داشت. ایشان شیوه شان طوری نبود که امکان فعالیت به افکار التقاطی را بدهند.

پس رفت و آمد اعضای گروه فرقان به مسجد قبا چه محملی داشت؟
 

فردی به نام آشوری آنجا می آمد و مدعی بود که می خواهد تفسیری از قرآن چاپ کند و شهید حاج طرخانی هم به نیت کمک به نشر احکام و عقاید اسلامی به ایشان کمک مالی می کردند، ولی بعد که بی پایگی افکار آنها معلوم شد، دیگر کمک نکردند و همین هم منجر به شهادت ایشان شد. در هر حال شهید مفتح اجازه فعالیت به آشوری را ندادند. حتی افرادی هم بودند که بعدها محبوبیت و وجاهتی هم پیدا کردند، ولی مورد قبول شهید مفتح نبودند و ایشان نمی گذاشتند حتی کتباهیشان در کتابخانه مسجد قبا باشد. شهید مفتح سعی می کردند چندان با این افراد درگیر نشوند. بعد از انقلاب، دانشگاه فرح را که الان دانشگاه الزهراست، نامش را گذاشتند دانشگاه محبوبه متحدین. شهید مفتح تا جایی که ممکن بود از تقابل صریح، به خصوص در جایی که پای جوانها در میان بود، خودداری می کردند. در آن دوران بعد از کتاب حسن و محبوبه دکتر شریعتی، محبوبه متحدین یک چهره اسطوره ای پیدا کرده بود. یادم هست که پدرم نسبت به این نامگذاری اعتراض داشتند و می گفتند که تا کی باید روی قبرستانها نام ائمه وروی دانشگاههایمان این نوع اسامی باشد و لذا پیشنهاد کردند که نام این دانشگاه الزهرا باشد. یادم هست که آن زمان این نحوه برخورد پدرم برایم عجیب بود، مخصوصا در صحبت با فردی پشت تلفن شنیدم که پدرم گفتند جای تعجب است که اسم کمونیستها را روی دانشگاه بگذارند. تلفن پدرم که تمام شد من با تعجب پرسیدم که مگر این خانم کمونیست است؟ و پدرم از پاسخ دادن طفره رفتند و گفتند رها کن این حرفها را! اما برای خود من بسیار نکته عجیب و چشمگیری بود و بعدها متوجه شدیم که شهید مفتح صاحب چه دقت نظری بودند. در هر حال ایشان چنین حساسیتهایی داشتند، اما خیلی بروز نمی دادند.

مسجد قبا تا چه حد پاتوق فرقانیها بود؟
 

این که کلاس و جلسه ای داشته باشند که قطعا این طور نبود، ولی این که بین مردم بودند، یادم هست که وقتی تفاسیر قرآن خود را بین مردم پخش می کردند، شهید مفتح به ما و دیگران می گفتند که مانع از این کار بشویم و حتی به جمعیت هم اعلام کردند جزوات و نشریاتی که با این نام بین شما پخش می شوند مورد تأیید ما نیستند. ممکن است فرقانیها بین جمعیت بودند و این جزوات را هم پنهانی پخش می کردند. یادم هست که نامشان را به رنگ قرمز می نوشتند. چون جمعیت زیاد بود و ممکن است بچه های فرقان در میان جمعیت بوده باشند، ولی این که پایگاهی برای فرقان بوده باشد، قطعا این گونه نبود. اول اکبر گودرزی آمد که مسجد قبا را که جمعیت زیادی در آن جمع می شد مرکز کارهایش قرار دهد، ولی شهید مفتح زیر بار نرفتند و مسجد قلهک را پایگاه خود قرار داد. بچه های حزب اللهی قلهک زیاد بودند، بعد هم به مسجد جوستان رفت. شهید مطهری در سال 56 بعد از درگذشت دکتر شریعتی و در چهلم فوت او به حضرت امام نوشتند چون بعد از فوت دکتر شریعتی احتمال اغتشاش و توهین به روحانیت در مسجد قبا می رفت، درایت و هوشیاری امام جماعت محترم آن مسجد باعث جلوگیری از بلوا و در نتیجه ممانعت از دخالت ساواک شد.
من ازا ین مسئله اطلاع زیادی ندارم و برادرانم احتمالاً بیشتر خبر دارند، اما در سال 56 دو هفته قبل از ماه رمضان و در ماه شعبان، فعالیتهایی در مسجد قبا انجام می شد و شهید مفتح برای اولین بار از دانشگاهیان دعوت کردند که هر چند شبی صحبت کنند و البته آقایان روحانیون هم بودند.

از این سخنرانیها و ماجرای سه صلوات و آفات توحید که توسط مهندس بازرگان ارائه شد، چه خاطره ای دارید؟
 

مهندس بازرگان در سخنرانیش اظهار داشت که درصد کمی از آیات قرآن به جهاد و مبارزه ارتباط پیدا می کنند و این در مقابل اظهار نظر برخی از افراد بود که اعتقاد داشتند حتی بسم الله الرحمن الرحیم هم جنبه جهادی دارد.

نظر شهید مفتح در مقابل این نوع اظهار نظرها که مثلا آیات جهاد در قرآن پنج درصد است، چه بود؟
 

قطعاً موضعگیری داشتند، ولی از برخورد صریح خودداری می کردند تا در میان صفوف مبارزان تفرقه پراکندگی پیش نیاید.

آیا حضرت امام (ره) در جریان مسائل مسجدقبا بودند؟
 

اتفاقاً در این مورد خاطره جالبی دارم. سال 57 بود و یکی دو هفته ای به ماه رمضان مانده بود که تلفن زنگ زد و پدرم جواب دادند و از لحن و حالت ایشان متوجه شدم که بسیار خوشحال شده اند و وقتی گوشی را گذاشتند، فهمیدم که مرحوم حاج احمد آقا بودند که از نجف زنگ زدند. ایشان گفته بوند که حضرت امام در جریان فعالیتهای مسجد قبا هستند و می خواهند که با همان شکوه سال قبل فعالیت ها ادامه پیدا کنند و مراسم نماز عید فطر هم اجرا شود و خواسته بودند که یکی دو نوار سخنرانیهای شهید مفتح و شهید بهشتی برای ایشان ارسال شود تا در جریان محتوای صحبتهای آنها قرار گیرند. یادم نیست که سخنرانی مشخصی را خواسته بودند یا به انتخاب شهید مفتح. این تلفن برای شیهد مفتح بسیار دلگرم کننده و شیرین بود. شاید آقای مطهری منظورشان این بوده باشد، چون در آن سال در سخنرانی مرحوم دکتر سامی، حرکت مردم به عنوان رنسانس مطرح شده بود که آقایان اعتراض کردند که این حرکت اسلامی است و ربطی به رنسانس که اصولا حرکت ضد دینی بود ندارد. شاید اشاره شهید مطهری به این حرفها بوده است. یادم هست که اتفاقا سخنرانی شیرینی هم بود، ولی همان انتقاداتی که شهید مطهری و شهید مفتح به بعضی از اصطلاحات و مفاهیم طرح شده توسط دکتر شریعتی وارد می کردند، به این نوع سخنرانیها هم وارد بود.

تهدید های گروه فرقان نسبت به شهید مفتح از چه زمانی شروع شد ؟ نحوه مواجهه ایشان با شهادت آقای مطهری چگونه بود؟
 

از اوایل پیروزی انقلاب بود. از خاطرات جالبی که دارم این بود که پدر و مادرم بعد از نماز صبح داشتند استراحت می کردند و من داشتم با گوشی به رادیو گوش می دادم، ساعت شش صبح بود.

شهید مفتح از شب قبل، متوجه شهادت استاد مطهری نشده بودند؟
 

خیر.داشتم اخبار ساعت 6 را گوش می دادم. خواهرم هم که آن موقع محصل دبیرستان بود داشت در آشپزخانه صبحانه می خورد که به مدرسه برود. شنیدم که اخبار اشتباه هم کرد و گفت دکتر مطهری به شهادت رسیدند. من که نمی خواستم پدر و مادرم و خواهر و بردارهایم بیدار شوند، آرام سرم را به طرف خواهرم که در آشپزخانه بود، کج کردم و با صدای آرام و ایما و اشاره به او فهماندم که چه اتفاقی پیش آمده و به گمان خودم کسی متوجه نشد که ناگهان دیدم پدر و مادرم سراسیمه آمدند و پرسیدند چه شده ؟ من همان طور که گوشی به گوشم بود حرفهای گوینده را تکرار کردم که آقای مطهری منزل دکتر سحابی بوده اند و وقتی از منزل بیرون آمده اند و خلاصه یکی دو دقیقه ای اخبار را گفتم. بعد به فکرم رسید که به جای بازگو کردن اخبار، گوشی را بیرون بیاورم که مستقیما از خود رادیو بشنوند و آخرین جمله این بود که ترور آقای مطهری را گروه فرقان به عهده گرفت. ناگهان چهره پدرم درهم رفت. قبل از آن به من اعتراض می کردند که چرا ادا در می آوری و این حرفها چیست که می زنی، ولی وقتی مستقیما از خود رادیو شنیدند، به شدت ناراحت شدند و انگار کمرشان شکست. بعد به کتابخانه شان که در طبقه پایین بود رفتند و نیم ساعتی آنجا بودند و وقتی برگشتند چشم هایشان کاملا قرمز بود. بعد هم که آمدند و برادرم ایشان را به منزل آقای مطهری برد و آنجا بزرگان جمع شده بودند که مراسم تشییع جنازه انجام شود.شهادت آقای مطهری بسیار برای پدرم دردناک بود و یادم هست که بعد از این حادثه یک جور انکسار و شکستگی در ایشان مشاهده می شد و ایام، بسیار برایشان سخت می گذشت.

از تهدیدهای گروه فرقان چیزی به یاد دارید؟
 

تهدیدها به صورت نامه و موارد دیگر زیاد بود، ولی ایشان اعتنا نمی کردند. ایشان به هیچ وجه اجازه نمی دادند پاسدارهایشان بیشتر از دو نفر باشند و برایشان خیلی سخت بود. علاقه ایشان، ارتباط مستقیم با مردم بود و غالبا این محدودیتها را می شکستند. بعد از ترور شهید مطهری به هر حال این حفاظت به رغم میل ایشان در نظر گرفته شد. خاطرم هست یک شب گوشی را برداشتم و دیدم دختر بزرگ آقای هاشمی رفسنجانی است و دارد گریه می کند و می گوید پدرم را کشتند. ما اینجا امنیت نداریم، پاسدار بفرستید. تلفن قطع شد، ولی دوباره زنگ زد. من گوشی را به خواهرم دادم. وقتی پدر برای عیادت از آقای هاشمی به بیمارستان رفتند، ایشان گفتند که قضیه حفاظت را جدی بگیرید،اما حرف پدرم این بود که اگر قرار باشد انسان از دنیا برود، اگر در دژ هم باشد از دنیا می رود. خاطره جالی که از ایشان دارم این است که یک روز دیدم ایشان اسلحه ای را از دم گرفته اند و می آورند. من و برادرم خندیدیم. ایشان گفتند چرا می خندید؟ فکر می کنید بلد نیستم؟من بلدم و با این تیراندازی هم کرده ام، ولی از آن بدم می آید. ایشان باید اسلحه را همراه می بردند، اما از این کار بدشان می آمد. در دادگاه، ما متوجه شدیم که ضاربین شهید مفتح دقیقا متوجه این نکته بوده اند که ایشان با خود اسلحه حمل نمی کردند و این یکی از نقاطی بود که توانسته بودند بر آن تکیه کنند که اگر پاسدارها را بزنند، ایشان خودشان برای دفاع از خود اسلحه ندارند.

آخرین دیدار شما با ایشان کی بود؟
 

شاید همان شب 27 آذر، منزل ما بودند و ما به اتفاق ایشان به دیدن پدرم رفتیم. اتفاق و گفتگوی خاصی پیش نیامد.

خبر شهادت ایشان به چه شکل به شما رسید.
 

صبح بود و مدیر مدرسه ای که من در آن درس می خواندم مرا صدا زد به دفتر. عده ای از بچه ها کلاس رفتند و من ناراحت بودم که آیا بی انضباطی بودم که مرا به دفتر خواسته اند. یکی از معلمها که معلم ریاضی بود به دفتر آمد و حرفی را زد که نمی دانم اتفاقی یا حساب شده بود، ولی به هر حال گفت،«اتفاق مهمی نبوده، تروری بوده. ولی کسی کشته نشده.» و کاغذهایش را برداشت و رفت. اما من همان جا فهمیدم که برای پدرم اتفاقی افتاده. بعد مدیر آمدو گفت که ایشان را ترور کرده اند، یکی از پاسدارها کشته شده، ولی ایشان زخمی شده اندو در بیمارستان است. به من نگفتند که پدرم شهید شده، من و اخوی و یکی از معلمها رفتیم دانشکده الهیات که دیدیم خون ایشان ریخته بودو بعد رفتیم بیمارستان.

در آنجا شهید شده بودند یا در بیمارستان شهید شدند؟
 

خیر تا بیمارستان هم زنده بودند. در بیمارستان دکتر زرگر که آن موقع وزیر بهداشت بودند، خودشان آمده و شخصا به کارها نظارت کرده بودند، ولی گلوله ها به هر دو نیمکره مغز اصابت کرده بودند و عملا نمی شد کاری کرد و پدرم بعد از یکی دو ساعتی در بیمارستان فوت کردند. همه در آنجا نهایت سعی خود را کردند، ولی نمی شد کاری کرد و پدرم بعد از یکی دو ساعتی در بیمارستان فوت کردند. همه در آنجا نهایت سعی خود را کردند، ولی نمی شد کاری کرد. وقتی به خانه برگشتم دیدم شخصیتها و همین طور مردم جمع و از خبر شهادت ایشان مطلع شده اند.

برخی معتقدند که ضاربین شهید مفتح از قبل به ایشان نزدیک شده و مراوده داشتند. آیا بعدها در جریان دادگاه این نکته به شما ثابت شده ؟ چه نکته ای را دریافت کردید؟ مخصوصا آن دسته از فرقانیها که مأمور این کار شده بودند.
 

در این ترور چهار نفر دست داشتند. یکی راننده بود. دو نفر مأمور پاسدارها بودند و جواد بهمنی و کمال یاسینی شخصا ترور ایشان را به عهده گرفته بودند. کمال یاسینی جوان نوزده بیست ساله ای بود. سن اینها اقتضا نمی کرد که با شهیدمفتح ارتباطی داشته باشند و اگر هم رفت و آمدی بوده، به همان صورتی که دیگران به مسجد قبا می آمدند. کمال یاسینی در واقع مسئول و برنامه ریز ترورهای گروه فرقان بود. در دادگاه گفتند که یک بار در مدرسه عالی پارس برنامه ترور شهید مفتح را ریخته بودند که پاسداران ایشان متوجه می شوند که خاکریز نزدیک آنجا وضعیت طبیعی نداردو از این که ماشین را در آنجا پارک کنند، پشیمان می شوند و جای دیگری می روند و در دادگاه معلوم شد که آن خاکریز را فرقانیها ساخته بودند و می خواستند همان روز، پدرم را به شهادت برسانند که با تیزهوشی راننده نقشه شان عقیم ماند. یاسینی در دادگاه می گفت که چندین بار سعی کرده بودند شهید مفتح را ترور کنند که موفق نشدند و این بار شخصا این کار را به عهده گرفتم و دانشکده الهیات و ساعت ورود ایشان و همه جوانب را بررسی و شناسایی و بعد هم در آن روز نقشه مان را اجرا کردیم.

اینک که بیش از ربع قرن از شهادت شهید مفتح می گذرد، ایشان در زندگی شما تا چه حد تأثیر دارند و چگونه ؟
 

در مورد شخص من که بسیار تأثیر دارند. در کل خانواده هم این تأثیر بسیار چشمگیر است. هنگامی که می خواهیم در خانواده تصمیمی بگیریم یکی از پارامترهایی که در نظر ما هست این است که آیا این اقدامی که می خواهیم بکنیم مورد تأیید پدرمان هست؟ یعنی واقعا من و خواهر و برادرهایم در هر تصمیم و رفتاری سعی کرده ایم این طور فکر کنیم که اگر ایشان زنده بودند، در قبال این عمل و حرکت چه واکنشی نشان می دادند. در مورد شخص من با توجه به راهی که انتخاب و آغاز کرده ام، شاید بیش از سایر خواهرها برادرها به خصوص ایشان احساس نیاز می کردم. همه جوانها و نوجوانها به خصوص در سنین خاصی این نیاز را دارند، ولی من چون کسوت روحانیت را انتخاب کرده ام، طبیعتا به راهنماییها و دقتهای ویژه ایشان بیشتر نیاز دارم. من در سال 60 که اول دبیرستان بودم با راهنمایی یکی از معلمهایم شیوه ای را در پیش گرفتم. ایشان گفتند قراری با پدرت بگذار که بعد از هر نماز یک فاتحه برای ایشان بخوانی و از ایشان مدد بطلبی. من از همان سال تا به حال، الحمدلله این کار را به شکل مستمر انجام داده ام و به عینه دیده ام که مرا کمک کرده اند. ایشان بارها به خواب کسانی آمده اند که اصلا مرا نمی شناخته اند و از سوی ایشان پیغام به من دادند. یک بار از مرکز پژوهشهای قم به من زنگ زدند و گفتند ما اینجا فردی را به عنوان کارشناس برنامه دعوت کردیم و ایشان گفت که آیا شما را می شناسیم یا نه و وقتی آشنایی دادیم، گفت شهید مفتح را خواب دیده و این پیغام را برای شما داده است و یا یک بار آیت الله عمید زنجانی به من گفتند دیشب خواب پدرت را دیده ام و این پیغام را برای تو داده اند. برای خود من بارها پیش آمده که ایشان مرا راهنمایی کرده اند. از آن طرف هم در تصمیم گیریهای خود و خانواده، سلوک و نحوه تفکر ایشان8 پیوسته راهنمای ما بوده است.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 14
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان