گفتگو با حسین مهدیان
آیا از ارتباط شهید مفتح با مبارزین خارج از کشور مطلع هستید؟
در همان حدی که گفتم در سوریه بودند و مشورتها هم به این صورت بود که برنامه ها باید چه باشد و چه باید کرد. یک شبی در بیروت مثل مجالس انس با قرآن که اینجا هست، مجلسی برگزار شد و مثل قراهای معروفی که به اینجا می آیند، در بیروت هم چنین برنامه های بود و خیلی هم عظمت داشت و تمام قراهای مشهور مثل عبدالباسط آنجا آمده بودند. آقا موسی صدرو آقای مفتح هم بودند و تمام شخصیتهای بیروت هم در آن محفل شرکت داشتند. شهید مفتح و من هم از اول این جلسه با ایشان بودیم، چون جلسه طولانی شد، بلند شدم که بروم. جلال الدین فارسی نامه ای نوشته و آن را تاکرده بودکه به اندازه یک بند انگشت شده بود. گفت این را داخل جورابت بگذار و بده به آقای باهنر. ما آن موقعها در مدرسه رفاه هفته ای یک روز با شهید باهنر جلسه داشتیم. آقایان بهشتی، هاشمی، رجائی و باهنر می آمدند. من این نامه را باز نکرده بودم، بعد به خودم گفتم در فرودگاه وقتی که بازرسی بدنی می کنند، این نامه را ممکن است پیدا کنند که اگر می کردند خدا می داند چه مصیبتی می شد. شکنجه هایی که آن موقعها می دادند قرون وسطایی بود. واقعا خدا مبارزان را حفظ می کرد. اطلاعاتی که بین افراد ردو بدل می شد با چنین شرایطی بود. نه می شد تلفن زد، نه می شد نامه نوشت. هیچ کاری نمی شد کرد.بایدیک مسافر مطمئن از ایران می رفت و به این شکل پیغامها را در جورابش می گذاشت و می آورد. حالا راحت فاکس و اینترنت هست. در یک لحظه پیغام می فرستی و طرف دریافت می کند، نه اضطرابی داری نه نگرانی.
با توجه به اینکه جنابعالی هم با شهید مفتح و هم با دکتر شریعتی رابطه نزدیک داشتید، رابطه بین این دو با هم چگونه بود؟
شهید مفتح همین طور که با شخصیتهای متفکر خارجی مثل عبدالفتاح عبدالمقصود رابطه داشتند، با متفکرین داخل و نه تنها دکتر شریعتی که با بسیاری از اساتید دانشگاهها و آنهایی که اهل مبارزه بودند ارتباط داشتند و دعوتشان می کردند با انجمن اسلامی پزشکان و نهضت آزادی و هم ارتباط داشتند و شریعتی هم یکی از آنها بود. رابطه فوق العاده ای با دکتر شریعتی نداشتند و رابطه شان دارای ویژگی خاصی نبود. در جلسات با هم شرکت می کردند.
آیا دیدگاهشان نسبت به دکتر شریعتی مثبت بود؟
بله، هیچ کس دیدگاهش منفی نبود. عده ای بیهوده شریعتی را بت می کنند. عده ای هم بیهوده تکفیر می کنند. یک بار من گفتم شریعتی در کشاکش تکفیر و تقدیس بود. یک عده ای تکفیرش می کردند و می گفتند نماز نمی خواند و سرش به سجده نرسیده است که من جواب دادم یک موقعی ایشان یک زندان انفرادی نه ماهه رفته بود. زندان انفرادی بسیار سخت است، آنهایی که نرفته اند نمی دانند یعنی چه. شما دائما در یک فضای کوچک هستید و فقط یک دیوار را می بینید. من از ایشان پرسیدم در این نه ماه چه چیزی به شما کمک کرد که تاب بیاورید و تحمل انفرادی برایتان سبک شد؟ جواب داد، «سه تا سلام نماز، هر وقت می گفتم السلام علیک ایها النبی... خودم را به رهبر ایدئولوژیم، به رهبر فطریم، رهبر فکریم نزدیک می دیدم. وقتی می گفتم عبادالصالحین، خودم را به تمام بندگان صالح خودم را نزدیک می دیدم. یک جور حرف می زد که انگار همگی دور هم نشسته بودند. در زندان کسی نبودکه دکتر شریعتی را ببیند که نماز می خواند یا نمی خواند که بخواهد تظاهر کند و این حرف را خود من بی واسطه از ایشان شنیده و در دو مصاحبه هم بیان کرده ام. از این گذشته خود دکتر هم به اشتباهاتش وقوف پیدا کرد و در وصیتنامه ای به محمد رضا حکیمی به صراحت نوشته که در تمام نوشته ها یا نوارهای من هر جا اشکالی دیدی، تو امین من هستی و آنها را اصلاح کن. خودش این را اقرار می کند.این دستخط هست و چاپ هم شد و حکیمی هم یک ماه روی این مطلب کار کرد. عده ای هم در طبقه بالای فرهنگ نشر اسلامی کمکش کردند. قرار بود کتابهای شریعتی به این شکل بازبینی و اصلاح شوند و وصیتنامه او هم اول کتابها بخورد و اعلام شود که این کتابها همگی دقیقا نقادی شده اند. متأسفانه به خاطر بازار گسترده برای کتابها همگی دقیقا نقادی شده اند. متأسفانه به خاطر بازار گسترده برای کتابهای دکتر شریعتی، خانمشان تصمیم گرفتند این کتابها را در تیراژهای صدهزارتایی بزنند. ما اگر می خواستیم کار نقد و اصلاح کتابهای دکتر را انجام بدهیم حتما یکی دو سالی طول می کشید، ولی اینها بازار را از همان کتابهای قبلی دکتر اشباع کردند و آقای حکیمی هم کار را تعطیل کرد و تا مدتها حتی اجازه نداد کسی وصیتنامه دکتر را ببیند. پس وقتی دکتر، خودش چنین وصیتی می کند، نشانه این است که خودش هم به ضعفهایش واقف بوده و اصراری هم بر آنها نداشته. معصوم که نبوده، پس چرا بیهوده او را بت یا تکفیر می کنیم؟ انصافا کتابهای خوبی هم دارد. قلم سحاری داشت. یادم نمی رود که شب عاشورا بود وروزهای اوج مبارزه که این جمله زیبا را گفت که،«شهادت نه یک باختن، بلکه یک انتخاب است حسین از خانواده ای است که هنر خوب مردن را در مکتب حیات خوب آموخته اند. چه بسا کسانی که جسارت آن را ندارند شهادت را انتخاب کنند و برای زنده ماندن به هر ننگ و ذلت و پستی تن می دهند. مرگ آنان را انتخاب می کند.» ببینید این جملات چقدر زیبا هستند که پس از سالها هنوز یادم نمی رود و بیان آن در چنان شب حساسی و با چنین صراحتی عجیب بود. او به دولت و دربار و تمام کسانی که با هر ننگی زندگی را انتخاب می کنند، اشاره کرد.چنین فردی را چرا باید طرد کرد؟ زیبایی دارد، ولی نقص هم داشته است.
شهید مفتح در جریان انقلاب با نماز عید فطر و رویدادهایی که به این نماز منجر شدند، شناخته شده است و همچنین جلساتی که در ماه رمضان برگزار شدند. از نقش شهید مفتح در برگزاری این جلسات و نماز عید فطر خاطراتی را نقل کنید.
محور امور ایشان بودند. در هر کاری که هیئت مدیره ای هست، مدیر عاملی را انتخاب می کنند که برنامه را اجرا کند. این مدیر عامل که نقش اجرایی دارد باید ابتکار داشته باشد، شهامت داشته باشد، گذشت داشته باشد، شجاعت داشته باشد، ایثار داشته باشد، دلبستگی به دنیا نداشته باشد. باید ده پانزده ویژگی را داشته باشد. علقه به دنیا، زن، بچه، آرزو، حتی پست دردسرساز است. همین امام جماعت بودن پستی است. وقتی فرد همه اینها را به خاطر هدف بالاتر و والاتری فدا کند، کار بزرگی است و کار هر کسی نیست. بخواهیم بگوییم از این جور افراد خیلی داریم، این طور نیست. آن موقع داشتیم، اما آنها انصافا چهره های نخبه و ماندگاری بودند و نامشان باید جاوید بماند.
از آغاز نهضت :، حرکت روز عید فطر و نقش شهید مفتح در هدایت این حرکت خاطراتی که از آن روز دارید، نکاتی را بیان کنید.
در گذشته وقتی که می خواستند از مسجد تا مصلی با آن تکبیرها و لبیکها و حرکت جمعی راه بیفتند و بروند، نمی شد چون فاصله زیاد بود. مستحب است که نماز عید در صحرا باشد و مصلی زیر آسمان باشد و آن حالت اجتماع و آن تکبیرها هیجانی ایجاد می کند. به آن شکل انجام نشد، ولی قرار مردم در آنجا بود. یعنی هر کسی که می رفت درصف نماز قرار می گرفت. صف اول آقایانی بودند که محور برنامه ها بودند. خواندن خود خطبه هم وقت و مهارت ویژه ای می خواهد. مقام معظم رهبری موقعی که خطبه عید فطر را می خوانند، همه کلماتشان انتخاب شده است. در آن زمان هم خواندن خطبه دقت بالایی می خواست.
شهید مفتح خطبه را خواندند؟
بله و سخنران هم شهید باهنر بودند. کسی که نماز جمعه یا فطر را می خواند، خطبه ها را هم باید خودش بخواند و خواندن خطبه در آن شرایط خفقان کار بسیار دشواری بود. با وضعیتی که ساواک ایجاد کرده بود و آن بازداشتها و شکنجه ها، کلمات خطبه چقدر باید سنجیده انتخاب می شدند که هم آگاهی و شناخت به تیپ جوان می دادند و آنها را قانع و ارضا می کردند، چون همگی تشنه حرفهای داغ بودند. اداره چنین نمازی واقعا بسیار اهمیت دارد. اگر واقعا تحلیلگران به بررسی نماز در آن شرایط خطیر و پر از فشار و خفقان بپردازند، آشکار خواهد شد که نماز عید فطری با آن کیفیت، طوری بود که واقعا هر کسی از عهده اش بر نمی آمد و تازه همه را هم بتوانی راضی نگه داری. در فاصله شصت هفتاد متری مسجد همت بود که آقای ملکی امام جماعت آن بودند. عده ای از پیشنمازهای شمیران هم بودند که تقریبا هفت هشت ده نفری می شدند و من هم در کنارشان بودم، به فاصله پنجاه متری حضور داشتندو ناظر مسائل بودند و پیشنهادهایی را که جمع می داند، منتقل می کردند به شهید مفتح. خودشان تصمیم فردی نمی گرفتند. خیلی احترام کردند، چون منطقه آنها بود. مهمانداریشان خوب بود و بسیار رعایت حرمت را کردند.
شهید مفتح در صحبتهایشان حمله مستقیم به رژیم نمی کردند و مبارزه شان غیر مستقیم بود.
همین مهم است. اگر یک بار حمله مستقیم می کرد، حرامش می کردند. هنر و اهمیت کار هم در همین است که بتوانی غیر مستقیم حرفت را بزنی و به مستمع هم پیام را برسانی. این خودش ظرافتی دارد که کار همه کس هم نیست.
ایدئولوگهای شاخص انقلاب هم عملا همین کار را می کردند.
بله، همه کسانی که تندروی می کردند، حرام می شدند. اینها گرفتار زندانهای هفت هشت ساله می شدند و ارتباطشان با جامعه قطع می شد و آنجا صدمه می خوردند. مثلا آقای انواری سیزده سال زندان بود و از آنجا پیغام داد که آقای مهدوی کنی یک سری تحلیلهای اقتصادی کرده است و ما اینها را می خواهیم. پیام ایشان را به آقای فلسفی منتقل کردیم که به صمدیان پور،رئیس شهربانی برساند.آقای فلسفی به من گفت که نزد او برویم. زنگ زدیم و رفتیم و گفتیم که چیز مهمی هم نیست و نوشته های علمی است و سیاسی نیست. اگر می خواهید از آن کپی بردارید، این کار را بکنید، ولی بدهید این متن را برایشان ببرند. دهها بار ما را بردند و آوردند و آخر هم مطلب را ندادند و به دست آقای انواری نرسید. این شرایط ما بود. من که می رفتم و می آمدم و پیگیر کار بودم، روزی انصاریان به من گفت، «ببین مبارزه ای که با بهائیها می کنند چقدر کار خوب ومفیدی است.» من دیدم وقتی آدمی مثل او درباره مبارزه با بهائیها صحبت می کند، قضیه شبهه دارد. من رفته بودم برای انجام کار دیگری و درباره درخواست یک زندانی صحبت می کردم و او داشت نصیحتم می کرد که اینها به جای این کارها بهتر است که با بهائیها مبارزه کنند. قصد این بودکه به نوعی مبارزین را مشغول این چیزها کنند.
از شرکت شهید مفتح در جلسات شورای انقلاب و ستاد استقبال از امام خاطره ای دارید؟
می دانید که ستاد استقبال از مدتها پیش تشکیل شد. برنامه ریزیها در همین مسجد قبا و اتاق بالا انجام می شد و شما دیدید که در بهشت زهرا مدیریت برنامه های بهشت زهرا به ایشان سپرده شد.
از قبل به ایشان سپرده شده بود؟
بله، مسئولیتها تقسیم شده بودند و چه روز حساسی هم بود. تا امام به آنجا رسیدند، درمیانه راه فشار جمعیت به قدری بود که موتور پاترول سوخت و به ناچار ایشان را با چرخبال بروند، آن هم چرخبال در آن زمان، چقدر باید حساب شده باشد که خلبانش چه کسی باشد، تمام جهات را باید در نظر می گرفتند. فشار جمعیت به قدری زیاد بود که در تنفس امام اشکال پیش آمد. تا امام را برسانند به جایگاه، شما در فیلمها می بینید که چه زحمتی عجیبی کشیده شد. وقتی امام را رساندند به جایگاه، شهید مفتح در آنجا هدایت همه کارها را داشتند، این که هر کسی کجا باشد و چه بکند در آن مراسم آقای ناطق نوری، آقای مرتضایی فر و همه در واقع زیر مجموعه شهید مفتح بودند. اداره آن مراسم، بسیار دشوار بود. گاهی پشت بلندگو به مردم می گفتند بنشیند و آنها را به آرامش دعوت می کردند.
بعد از پیروزی انقلاب، شهید مفتح چقدر به مسجد قبا می آمدند؟
ایشان رئیس دانشکده الهیات شدند و دیگر نمی توانستند بیایند. در آنجا هم نوآوریهایی داشتند.
از خاطرات دانشکده الهیات بگویید.
دانشکده الهیات که من می رفتم خدمتشان، تمام شخصیتها و وزنه های مهم و اساتید بزرگ را برای برنامه ریزی دعوت کرده بودند. می گفتند حالا که انقلاب شده، زیر بنای فکری نه تنها این دانشگاه که دانشگاههای دیگر را باید بریزیم. اگر قرار است تحولی به وجود بیاوریم به برنامه ریزی جدید نیاز داریم. کارشناسهای مختلف را دعوت کرده بودند که نظراتشان را بپرسند و مجموعه آنها را به شورای انقلاب بدهند و در مجموعه دانشگاهها تحول ایجاد شود. بسیار فکر بلندی داشتند ودید خود را به یک دانشکده معطوف نکرده و راجع به تمام دانشگاهها برنامه ریزی کرده بودند. اگر به ثمر می رسید. شاید این وضعی که الان در دانشگاهها داریم با آن برنامه ها، دیگر تکرار نمی شد. آن موقع، خیلی کارها می شد کرد. الان که اتفاقات عجیبی می افتد. دانشگاه صنعتی شریف چند شهید گمنام را آورده بودند که مثل دانشگاه امام صادق دفن کنند، مصیبتی به راه افتاده بود. یک عده از اراذل رئیس دانشگاه را زده و هتک حرمت کرده اند به حدی که کارش به بیمارستان کشیده. من در این هفته رفته بودم آنجا، تا دیدم این پنج شهید را، بی اختیار رفتم کنارشان و آن روز به ذهنم آمد که شهدا با چه هتک حرمت و اهانتی آنجا دفن شدند، حالت دیگری به من دست داد، سایر جاها از جمله دانشگاه امام صادق می روم و فاتحه می خوانم، اما آنجا منقلب شدم. تا دستم را روی سنگ قبرشان گذاشتم گریه ام گرفت. مظلومیت این چند شهید بسیار متأثرم کرد.
شما قبل از شهید مفتح توسط گروه فرقان ترور شدید. از حضور ایشان در ماجرای ترور خودتان خاطره ای دارید؟
مرا به بیمارستان ایرانمهر برده بودند. همان شبی که مرا به اتاق عمل بردند، بعد که آوردند در حالت نیمه بیهوش بودم و حرفهای بقیه را می شنیدم. صدای شهید بهشتی را پای تختم می شنیدم که می گفت، «ما اول راه هستیم، باید کمربندهایمان را محکم ببندیم.»
خود شهید مفتح آمدند؟
قطعاً همه آمده بودند، منتهی من گاهی به هوش نبودم. آنهایی که یادم هست. مهندس بازرگان که آن موقع نخست وزیر بود یکی دو دفعه آمد، اما آنچه که از همه مهم تر بود، بینش دکتر بهشتی بود که می دید چه راه پرمخاطره ای را پیش رو داریم.
فرقانیها چقدر به مسجد قبا راه داشتند؟
ما نشناختیم، حتما می آمدند، ولی نه به عنوان فرقان. مثل هر جوان دیگری که می آمد سئوال می کرد و می رفت. این که می گویند منافق همین است. منافق چهره خود را یک جور نشان می دهد باطنش یک جور دیگر است. حتما رفت و آمد داشتند، ولی ما تشخیص نمی دادیم که مثلا این منافق است.
شهید مفتح را چند بار تهدید کردند و چگونه ؟ظاهرا نامه های تهدید آمیز برای ایشان می فرستادند.
به دست ما نمی رسید.
خبر شهادت ایشان را چگونه دریافت کردید؟ خاطره ای را به یاد دارید؟
هنگامی که فرقانیها به ایشان حمله می کنند و ایشان از دست آنها فرار می کنند و بعد محافظان ایشان جلو می دوند و آنها هم به شهادت می رسند، ما در صحنه نبودیم و فقط نقل قولها را شنیدیم. مراسم تشییع را آقای بهشتی به ما گفتند.
و سخن آخر
امیدوارم حرفهایی که می زنیم برای رضای خدا باشد و سطح آگاهی جوانان ما را بالا ببرد و نکاتی را که نمی دانند، بدانند و برای تداوم راه این بزرگواران نقش خود را به شایستگی ایفا و این ودیعه الهی را به نسلهای بعد منتقل کنند.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 14