چیستی انتظار
انتظار، از کلمه ی نظر است که به معنای نظاره کردن و چشم به راه داشتن است.
«من، فقط یک جمله در باب انتظار عرض می کنم.این که در روایات ما وارد شده است که افضل اعمال امت من انتظار فرج است، یعنی چه؟مگر انتظار چیست؟انتظارظهور حضرت ولی الله الاعظم (ع)، مگرچه مضمون و معنایی دارد که این قدر دارای فضیلت است؟ یک معنای انحرافی در باب انتظار بود که خوشبختانه امروز از آن فهم و برداشت غلط، اثر چندانی نیست. کسانی که مغرضی نادان بودند، این طور به مردم یاد داده بودند که انتظار، یعنی این که شما از هر عمل مثبت، و از هر اقدام و مجاهدت و از هر اصلاحی دست بکشید و منتظر بمانید تا صاحب عصر و زمان خودش بیاید و اوضاع را اصلاح کند و مفاسد را از بین ببرد. انقلاب آمد، این منطق و معنای غلط و برداشت باطل را یاکم رنگ کرد و یا از بین برد. پس بحمد الله این معنا، امروز در ذهن جامعه ما نیست. اما مهنای صحیح انتظار دارای ابعادی است که توجه به این ابعاد، برای کسی که می داند در فرهنگ اسلام و شیعه چه قدر به انتظاراهمیت داده شده بسیار جالب است» ( خامنه ای، 1383 ، 275).
اشاره به دو مفهوم غلط و صحیح انتظار
با این وصف دو مفهوم برای انتظارهست، یک مفهوم انحرافی و غلط و یک مفهوم انقلابی و شیعی و صحیح. یک معنا این است که انتظار به معنای قانع شدن به وضع موجود است و معنای اباحی گرایانه دارد، یعنی علاوه بر قناعت بر وضع موجود، عدم تحرک سیاسی و تن دادن به مفاسد است.
معنای دیگر، همان خود را ساختن، آماده بودن و مهیا شدن و در میدان جهاد و مبارزه و حماسه و سازندگی وارد شدن است؛ قهراً معنای اول معنای انحرافی غلط انتظار است و معنای دوم معنای صحیح و بایسته و مطلوب انتظار است.
ضرورت دمیدن روح انتظار در جامعه
«ماملتی منتظرهستیم،ملتی که به امید پیشرفت و موفقیت اقدام به تلاش و انقلاب کرد و موفق شد.ما امروزبرای انتظار،باید باب بخصوصی در زندگی خود باز کنیم.حقیقتاً ملت ما باید روح انتظار را به تمام معنا در خود زنده کند. ما منتظریم، یعنی این امید را داریم که با تلاش ومجاهدت وپی گیری، این دنیایی که به وسیله ی دشمنان خدا و شیاطین، از ظلمات جور وطغیان وضعیف کشی و نکبت حاکمیت ستمگران وقلدران و زور گویان پر شده است، در سایه ی تلاش وفعالیت بی وقفه ی ما، یک روزبه جهانی تبدیل خواهد شد که درآن انسانیت وارزش های انسانی محترم است وستم گر و زورگو ظالم وقلدر و متجاوز به حقوق انسان ها، فرصت و جایی برای اقدام و انجام خواسته و هوی و هوس خود پیدا نخواهد کرد» (خامنه ای،1383، 276).
آثار عظیم اعتقاد به امام زمان (عج)
در اعتقاد به امام زمان (عج)ومقوله ی نجات ومسائل مربوط به مهدویت، آثارعظیم و با بر کتی وجود دارد که به این آثار اشاره می نماییم.
1) حیات معنوی
«اول، از جهت معنوی و روحی و تقرب الی الله و جهات تکامل فردی انسان است، کسی که اعتقاد به این مسأله دارد، چون با مرکز تفضلات الهی و نقطه ی اصلی و کانون رحمت حق،یک رابطه ی روحی بر قرار می کند، توفیق بیشتر برای بر خورداری از وسایل عروج روحی وتقرب ا لی الله دارد. به همین خاطر است که اهل معناو باطن در توسلات معنوی خود، این بزرگوار را مورد توجه ونظردائمی قرار می دهند و به آن حضرت(ع) توسل می جویند و توجه می کنند. نفس پیوند قلبی وتذکر و توجه روحی به آن مظهررحمت وقدرت وعدل حق تعا لی، انسان را عروج و رشد می دهد و وسیله ی پیشرفت انسان را عملاً و روحاً فراهم می کند» (خامنه ای، 284،1383).
2)توجه ملت ها به ساختن سرنوشت خویش
نکته ی دیگری که جزء آثارگران بهای اعتقاد به مهدویت است،حضورانسان ها درصحنه های زندگی اجتماعی وسیاسی است.«جهت و وجهه ی دوم عبارت است از میدان زندگی اجتماعی وعمومی، وآن چه مربوط به سرنوشت بشر و ملت هاست» (خامنه ای، 286،1383). نتایج گران بار دیگری در اعتقاد به مهدوی وجود دارد که باید به مطالعات مربوط به مهدویت افزوده شود.
نتیجه
چند نتیجه ی مهم از این فراز بحث به دست می آوریم:
1) علیرغم ورود به دوره ی غیبت، وجود نورانی حضرت مهدی(عج) در میان انسان های روی زمین ازاهمیتی خاص برخوردار بوده ومنبع برکت وعلم و زیبایی و همه ی خیرات است؛
2) غیبت مهدی(عج)سرآغاز فصلی مهم، امید بخش و مسئوولیت آفرین در تاریخ شیعی واسلامی است؛
3) مهدویت، به عنوان مقوله ی الحاقی به بحث امامت، تداوم بخش حرکت رهایی بخش تشیع تا نیل به چشم انداز مورد انتظاراسلام ناب است؛
4) مهدویت، در آرمان های همه ی رسولان الهی(ع)مطرح بوده و متعلق به جامعه ی جهانی وتحقق بخش حکومت آرمانی همه ی موحدین عالم و مستضعفین دنیاست؛
5) بزرگ ترین فلسفه ی مهدویت،فلسفه ی شدن، خودسازی و جامعه سازی است؛
6) انتظار، حالت آماده باش جامعه برای ظهور دولت یار است؛
7) فرج و گشایش برای بشر در پرتو مقوله ی فرج وظهوررخ خواهد نمود؛
8) وعده ی الهی مبنی بر نجات مستضعفان در پرتو حکو مت جهانی صالحان، وعده ای قطعی ولا یتخلف است.
پی نوشت ها :
1)شاید ناظربه همین موضوع باشد، گزارشی که مسعودی در مروج الذ هب نسبت به وضعیت اخلاقی اجتماعی در این دوره ارائه می دهد،ودر واقع تصویری از وضعیت زمانه ی مورد اشاره را ارائه می دهد، او در این گزارش این گونه می نگارد:
«و غلب علی اصحاب یزید و عماله ما کان یفعله من الفسوق، و فی ایامه ظهر الغناء بمکهًْ و المدینهًْ و اسعمک الملاهی، و اهظر الناس شرب الشراب» (علی بن الحسین مسعودی، 1409 هـ، 67)؛ آن چه را که یزید انجام می داد، بر یارانش غلبه یافت و بر کارگزارانش، از فسق و فجور و در ایام حاکمیتش، غنا و آوازه خوانی در مکه و مدینه علنی شد و آلات لهو به کارگرفته می شد و مردم آشامیدن شراب را علنی ساختند.
البته ایام عبدالملک مروان که تیره ی دیگری از بنی امیه اند، تداوم همان ایام است و بر روند آن البته افزاوده شد.
2)عمر و بن ابی ربیعه، به نقل از ابوالفرج دراغانی،درشب قتل عمر بن خطاب به دنیا آمده است.ابوالفرج اصفهانی، عمر وبن ابی ربیعه را از مشهورترین افراد عرب در دوره ی عبدالملک مروان دانسته، فردی که همواره زنان را به تصویر می کشیده و اشعار او در مکه و مدینه طرفداران زیادی داشته و کمتر خانه ای بوده که اشعار این فرد، در آن خانه، با طرب و دف و چنگ خوانده نشود.ابوالفرج اصفهانی می نگارد که آوازه خوان های زن سعی می داشتند که با بهترین لحن ها اشعار او را بخوانند و در این قضیه بر یکدیگر سبقت می جستند.حتی دربین زنان،عمر و بن ابی ربیعه چنان محبوبیت یافت که همه ی آنان انتظار دیدن او را در مکه و مدینه می کشیدند. در جلد اول اغانی، ابوالفرج چنین آورده است:
«اخبرنی علی بن صالح قال: حدثنا ابوهنان عن اسحاق عن مصعب الزبیری قال:اجتمع نسوهًْ فذکرن عمر وبن ابی ربیعه و شعره و ظرفه و مجلسه و حدیثه،فتشوقن الیه و تمنینه فقال سکنیهًْ، انا لکن به، ضبعت الیه رسولاً ان یوافی الصورین لیلهًْ سمتها خوافاهن علی رواحله، فحدثهن و تغنین حتی طلع الفجر و حان انصرافهن...» (الفرج، بی تا، ج 1، ص 105).
گروهی از زنان مدینه اجتماعی کردند و از عمر وبن ابی ربیعه یاد کردند و ازاین که شعرش و مجلسش و گفتگوی با او چه اندازه نیکو است، سخن گفتند.خانمی به نام سکینه گفت من او را به نزدتان می آورم.فردی را به نزد او فرستاد که بیاید و در مجلس حضور یابد، او با تمام وجود به نزد زنان رفت و از آغاز شب تا صبح و طلوع فجربا آنها نشست و زن ها اشعارش را خوانده و غنا نواختند تا که صبح طلوع کرد و زمان برگشت زنان به خانه هایشان رسید».
3) محمد بن مسلم بن عبیدالله عبدالله بن شهاب الزهری علی مایظهر من کتب التراجم، من المنحرفین عن امیرالمؤمنین(ع)وابنائه(ع)، کان ابوه مسلم مع مصعب بن زبیر و جده عبیدالله مع المشرکین یوم بدر، و هو لم یزل عاملاً ابنی مروان و ینقلب فی دنیا هم، جعله هشام بن عبدالملک معلم اولاده و امره ان یملی علی اولاده احادیث فاملی علیهم اربعمأهًْ حدیث. و انت خبیر بان الذی خدم بنی امیهًْ منذ خمسین سنهًْ ما مبلغ علمه و ماذا حدیثه و معلوم ان کل ما املی من هذه الا حادیث هو ما یروق القوم و لا یکون فیه شیء من فضل علی (ع) و ولده و من هنا اطواء علمائهم و رحفوه فوق منزلته بحیث تعجب ابن حجر من کثرهًْ ما نشرهًْ من العلم و روی ابن ابی الحدید فی شرح النهج علی ما حکاه صاحب تنقیح المقال(ع) عن جریدبن احمید عن محمد بن شیبهًْ قال: شهدت الزهری و عروهًْ بن الزبیرفی مسجدالنبی (ع)، جالسین یذکران علیاً (ع) و نالامنه فبلغ ذلک علی بن الحسین (ع) فجاء حتی وقف علیها فقال: اما انت یا عدوهًْ فان ابی حاکم اباک الی الله فحکم لابی علی ابیک و امانت یا زهری فلو کنت بمکهًْ لا رتیک کرامتک. وفی رجال الشیخ الطوسی و العلامهًْ و بن التفرشی انه عدو، و فی الحکی عن السید بن طاو وس فی التحریر الطاو وسی ان سفیان بن سعید و الزهری عدوان متهمان. و بالتأمل فی رسالهًْ الامام (ع) یعلم صدق ما قلناه» (الحرانی، 1363 ، 275)؛ محمد بن مسلم بن عبیدالله بن عبدالله بن شهاب زهری؛ بنا به آن چه که از کتب تراجم و رجال معروف است، از منرفین علی (ع) و فرزندانش بوده، پدرش مسلم با مصعب بن زبیربوده و جدش عبیدالله در روز بدر همراه با مشرکین بوده، او همواره عامل بنی مروان و در دنیای آنها شریک بوده است. هشام بن عبدالملک او را معلم فرزندانش قرار داده بود و به او امر نموده که بر فرزندانش احادیثی را بنویسد. پس او هم چهار صد حدیث برای آنان نوشت و تو می دانی که کسی که به بنی امیه خدمت کند و پنجاه سال در خدمت آنان باشد، جایگاه علمی اش چیست و چه نوع حدیثی دارد و پرواضع است آن چه که می نگاشته، خوشایند بنی مروان بوده و فضلی راازعلی (ع) ننگاشته وازاین مطلب دانسته می شود که علمای درباری هم چه اندازه درباره اش مبالغه نموده اند، تا جایی که ابن حجراز کثرت احادیث او شگفت زده شده است. ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه براساس نقل از صاحب تنقیح المقال نگاشته است که جریربن عبدالحمید از محمد بن شیبه نقل کرده که گفت:من دیدم محمد بن شهاب زهری را و عروهًْ بن زبیر را که در مسجد النبی نشسته بودند و ازعلی (ع) بدگویی می کردند.این سخن به گوش علی بن الحسین (ع)رسید، حضرت (ع)آمدند و دربرابر آنها قرار گرفته و چنین فرمودند:
اما تو ای عروهًْ، پدرم حاکم پدرت در نزد خدا بود، خدا هم حکم کرد به کرامت و برتری پدرم برپدرت، اما تو، ای زهری، اگر در مکه بودی، جایگاهت را نشانت می دادم.
در رجال شیخ طوسی و علامه و ابن تفرشی آمده که او دشمن خدا بوده و در محکی از سیدبن طاووس و در تحریر طاووسی است که سفیان بن سعید و زهری دو دشمن متهم هستند.و با تأمل در رساله ی امام (ع)،صدق آن چه گفته ایم معلوم می شود.
کتابه(ع)الی محمد بن المسلم الزهری یغطه
«کفانا الله و ایاک من الفتن و رحمک من النار، فقد اصحبت بحال ینبغی لمن عوفک بها ان یرحمک فقد اثقلتک نعم الله بمااصح من بدنک و اطال من عمرک و قامت علیک حجج الله بماحملک من کتابه و فقهک فیه من دینه و عرفک من سنهًْ نبیه محمد(ص) فرضی لک فی کل نعمهًْ انعم بها علیک و فی کل حجهًْ احتج بها علیک الفرض بما قضی، فما قضی الا ابتلی شکرک فی ذلک و ابدی فیه فضلک علیه، فقال: لئن شکرتم لایدنکم و لئن کفرتم ان عذابی لشدید. فانظرای رجل تکون غداً اذا وقفت بین یدی الله فسالک عن نعمه علیک کیف رعیتها و عن حججه علیک کیف قضیتها و لا تحسبن الله غافلاً قابلاً منک بالتعذیر و لا راضیاً منک بالتقصیر، هیهات لیس کذلک اخذ علی العلماء فی کتابه اذ قال: لتبینه للناس و لاتکتمونه و اعلم ان ادنی ما کنت و اخف ما احتمکت ان آنست وحشتهًْ الظالم و سهلت له طریق الغی بدنوک منه حین دنوت و اجابتک له حین دعیت، فما اخوفنی ان تکون تبوء باثمک عداً مع الخونهًْ و ان تسأل عما اخذت با عانتک علی ظلم الظلمهًْ انک اخذت مالیس لک ممن اعطاک و دنوت ممن لم یرد علی احد حقاً و لم ترد باطلاً حین ادناک. و اجببت من حاد الله او لیس بدعائه ایاک حین دعاک، جعلوک قطباً اداروا بک رحی مظالمهم و جسراً یصبرون علیک الی بلا یاهم و سلما لی ضلالهم و اعیاً الی عیهم یدخلون بک الشان علی العلماء و یفتادون بک قلوب الجهال الیهم فلم یبلغ احض وزرائهم و لا اقوی اعوانهم الا دون ما بلغت من اصلاح فسادهم و اختلاف الخاصهًْ و العامهًْ اللیهم فما اقل ما اعطوک فی قدرما اخذ وا منک و ما الیسر ما عمر و ا لک فکیف ما خرجوا علیک فانظر لنفسک فانه لا ینظر له غیرک و حاسبها حساب رجل مسئول...
اما بهد فاعرض من کل ما انت فیه حتی تلحق بالصالحین الذین ذخنوا فی اسمائهم التوبه الخلق البالی لا صفهًْ بطونهم بظهورهم لیس بینهم و بین الله حجاب و لا تفتنهم الدنیا و لا یفتنون بهاتر غبوافطلبوافما لبثوا ان لحقوافان کانت الدنیا تبلغ من مثلک هذا المبلغ مع کبر سنک و رسوخ عملک و حضور اجلک فکیف یسلم الحدث فی سنه، الجاهل فی عمله المأنون فی رأیه، المدخول فی عقله، انا لله و انا الیه راجعون.
والله ما قمت لله مقامأ واحداً احبییت به له دینا او امت له فیه باطلاً فهذا شکرک من استحملت ما اخد فنی ان تکون کمن قال الله تعالی فی کتابه اضاعوا الصلوهًْ و التبعوا الشهوات صنوف یلقون غیا استحملت کتابه و استودعان علمه فاضعتها فتحمد الله الذی عافان مما اتبلاک به و اسلام» (الحرانی، 1363، 7-276).
خداوند ما و تورا از فتنه ها و انحرافات در امان دارد. تو در حالی شب را به صبح آوری که هر کسی از وضعیت تو با خبر باشد، به حالت ترحم می کند. نعمت های بزرگ بر تو سنگین است. دارای صحت بدن و طول عمر هستی و حجت های الهی بر تو تمام است، زیرا کتابش را به تو آموزش داده و در دین خودش تو را فقیه ساخته و از سنت های پیامبرش تو را واقف نموده، و راضی شده که این نعمت ها را در اختیارت بگذارد و حکمی کرده و حجتی بر تو اقامه کرده که عذری ندارد.شکرنعمت هایش را بر تو فرض نموده، پس هیچ حکمی نکرده و نعمتی نداده، مگر که شکرش را بر تو فرض نموده، و فرموده اگر شکر نمایید، نعمت را بر شما می افزایم و اگر کفر ورزید بدانید که عذاب من سخت است.
ای مرد بنگر که فردا چگونه در برابر خدا حاضر می شوی،هنگامی که ازنعمت هایش از تو بپرسد و از حجت های خود از تو پرسش نماید، که چگونه این نعمت ها را ادا کردی و شکرش گذاشتی؟ خدا را غافل از خود مبین، و مبین که از تو قبول کند حجت و عذرت را و از تو به خاطر تقسیرهایی که داری راضی شود؛ هیهات، هیهات، که چنین نیست، خداوند از عالمان پیمان گرفته، که کتابش را بیان نمایید و کتمانش نکنید. بدان که کم ترین کار این است که با ظالمان و ستم گران مأنوس شده ای وبرای آنها راه تجاوزگری را همواره کرده ای، با نزدیک شدن به دربار ستم، چه اندازه درباره ی گناهانت برای آینده ات بیمناکم که با خائنان محشور گردی و از ظلمی که آنها مرتکب شده اند، از تو پرسش شود. تو عطاهایی را که به تو اختصاص نداشته و از آن مردم است گرفته ای و به او نزدیک شده ای.هرگاه تو را خوانده است تو را سنگ آسیاب ستم خود ساخته اند و پلی قرارداده اند تا از تو بگذرند و به آرزوهای شیطانی خود برسند و نردبانی که بربام ستم بالا روند، تو مردم را به گمراهی می خواهی.ستم گران به وسیله ی تو در دل های مردم نسبت به علما شک ایجاد می کنند، و قلوب جاهلان به وسیله ی توبه ی تو به دستگاه ظلم انقیاد می کند. هیچ یک از وزرا و کاردارانش همچون تو در دستگاه ستم تأثیر گذار نبوده است و همچون تو باعث آمد و شد مردم به دربار ظلم نشده است. چه اندازه کم است آن چه که به تو داده اند در برابر آن چه که از تو بازستانده اند. چه قدرعمرحکومت ستم آنها به وسیله ی تو طولانی شد. پس به حساب نفس خود برس و به نامه ی عملت تأمل کن قبل از این که نامه ی عملت مورد تأمل خدا قرار گیرد.
4)ادامه ی شعر فرزدق:
هذا ابن خیر عبادالله کلمهم
هذا التقی النقی الطاهر العلم
اذا راته قریش قال قا ئلها
الی مکارم هذا ینتهی الکرم
هذا علی رسول الله والده امست بنور هداه تهتدی الامم
ینمی الی ذروهًْ التی قصرت
عن ینلها عرب الاسلام و العجم
یکاد یمسکه عرفان راحته
رکن العظیم اذا ما جاء یستلم
یغضیحیاء و یغضیمن مهابته
فما یکلم الا حین یبتسم
یکفه خیزران ریحها عبق
من کف اروع فی عزینه شمم
من یعرف الله ادلیهًْ ذا فالذین من بیت هذا ناله الامم
مشتقهًْ من رسول الله نبعته طابت عناصره و الخیم و الشیم
ینجاب نور الهدی عن نور غرقه
کالشمس ینجاب عن اشراقها القتم
ما قال: لا قط الا فی تشهده
لولا التشهد لم ینطق بذلک قم
هذا بن فاطمهًْ ان کنت جاهله
بجده انبیاء الله تدختموا
... شعر فرزدق ادامه که برای جلوگیری از تطویل، از ذکرادامه اش خود داری می شود.
مرزبان خراسانی می نگارد:
«فغضبه هشام و امر بجلس الفرزدق، و قال: لا حرمنه العطاء و حبسه بعسفان بین مکهًْ و المدینهًْ و بلغ ذلک علی ابن الحسین(ع) نوجه الیه اثنی عشر الف درهم و قال: اعذر یا ابافراس فلوکان عندنا فی هذا المکان اکثر منها لا نفذ ناه الیک فردها و قال: یا بن رسول الله و الله ما قلب الذی الا غضباً لله و لرسوله و لک ما کنت لارزا علیه شیئاً فاعادها علی بن الحسین (ع) الیه و قال (ع) له:بحق علیک لما قبلتها فقد رأی الله مکانک و علم نیتک و شکرلک فعلک و نحن اهل البیت (ع) اذا انفذنا شیئاً لم یرجع الینا فقبلها» (المرزبانی الخراسانی، 1413 هـ، 67).
5) صفوا المال، اموال گزیده ای است که طو اغیت گردن کش به خود اختصاص داده و دست های مردم و مستحقین را از آن قطع کرده اند، مانند مناطق خوش آب و هوا، چشمه های مواج و جوشان، کوه های آباد و پر نعمت زمین. این گونه اموال، هنگامی که با پیروزی مجاهدان از تصرف ستم گران خارج می شود، مانند دیگر غنائم تقسیم نمی شود، تا دراختیار شخصی خاص قرار گیرد، بلکه مربوط به حاکم اسلامی می شود، که او در راه مسلمین و منافع عامه ی مسلمین، آنها را به کار می اندازد و مصرف می کند.
6) این تعبیرازمتن روایت گرفته شده است.
7) براساس آن چه گفته شد، جهاد شیعه در این دوره، یعنی جهاد امام موسی بن جعفر(ع)، دارای چند ویژگی و خصوصیت بود.
1) تمرکز دستگاه خلافت بر حوادث سیاسی داخلی؛
2) اطمینان از عدم مداخله های مرزی و وسعت قلمرو حکومت؛
3) اصرار دستگاه خلافت بر گسترش قلمرو حکومت؛
4)اوج یافتن جریان های فکری، سیاسی و عقیدتی؛
5) اصرار دستگاه خلافت بر جریان سازی های موازی عقیدتی و ملکی؛
6) رشد و رواج دین فروشی و بالابودن بازار سالوس و ریا؛
7) تعداد خلافت های عباسی مهدی، هادی، هارون، مأمون؛
8)بودن شعر و هنر و فقه و حدیث و زهد فروشی در خدمت اربابان قدرت؛
9)رشد نحله ها، مذاهب و اندیشه های کلامی، مذهبی؛
10)تعداد مذاهب نظیر مسیحی، یهودی، صائبی، کلیمی، زرتشتی و...؛
11)عدم اعتماد بر افراد پیرامونی و کسانی که به محضر امام (ع) آمد و شد دارند.
این ها همه مواردی هستند که صعوبت جهاد فکری، عقیدتی، مرامی و سیاسی را برای امام بزرگوار موسی بن جعفر (ع)، بیش از اندازه دچار سختی و صعوبت می سازد.
8) «ولولا تلک التدابیر التی اتخذ ها الامام و ابوه(ع) لکان مصیرهًْالقتل علی ید المنصور الجائر...و روی ابن شهرآشوب انه حکی ان المنصور تقدم موسی بن جعفر(ع) بالجلوس للتهنئهًْ یوم النیروز، و قیض ما یحمل الیه، فقال (ع)، انی قد فتشت الاخبار عن جدی رسول الله(ص)، قلم اجد لهذا العید خیراً و انه سنهًْ للفرس و محاها الاسلام، و معاذالله ان نحیی ما محاه الاسلام. قال المنصور: انما نفعل هذا سیاسهًْ للجند، فسالتک بالله العظیم الا جلست،فجلس و دخل علیه الملوک و الامراء و الاجناد، یهنونه، و یحملون لیه الهدایا و التحف و علی رأسه خادم المنصور بحصی ما یحمل فدخل فی آخر الناس رجل شیخ کبیر السن، فقال له: یابن بنت رسول الله، اننی رجل صعلوک لا مال لی، اتحفک ثبلاث ابیات قالها جدی فی جدک الحسین بن علی (ع):
عجبت لمصقول علاک فرنده یوم الهیاج و قد علاک غبار
و لا سهم نفدتک دون حرائر یدعون جدک و الدموع غدار
الا نقضقضت السهام و عاقها عن جسمک الا جلال و الاکبار
قال(ع): فبلت هدیتک، اجلس بارک الله فیک، و رفع رأسه الی الخادم و قال: امض الی امیر المؤمنین (ع) و عرفه لهذا ا لمال و ما یصنع به، فمضی الخادم و عاد و هو یقول: کلها هبهًْ منی له یفعل به ما اراد، فقال موسی بن جعفر(ع) للشیخ: اقبض جمیع هذا المال و هو هبهًْ لک» (الشاکری، 1417 هـ، 249).
9) این رویکرد ها به کلی نشان گر این است که قبل از این جوشش ها و حرکت ها، تلاش های مبتنی بر تقیه فراوانی رخ داده که منجر به پیدایش نسلی معتقد و پای بند به فرهنگ امامت پرورش بیابد.
البته باید توجه داشت که عمل به تقیه ازناحیه ی امام علی بن موسی الرضا(ع)، مربوط به دوران قبل از ولایتعهدی ایشان باشد، ولی در دوره ی ولایتعهدی با توجه به این که آن حضرت(ع)، امکانات وسیعی را در اختیار گرفته بودند، ازاین امکانات اکثر بهره برداری را نمودند و دراداره ی ولایعهدی،بعید است که بتوانیم موردی را که محمول بر تقیه باشد بیاییم.
علی بن بابویه قمی، در همین زمینه در کتاب فقه الرضا نکته ای را بیان داشته که گفته ی ما را تأیید می نماید. او می نگارد: «لان الامام کان فی عصر المأمون فی حریهًْ من نشر افکاره (نوعاما) و خصوصاً فی مناظراته مع علماء الامصار...» (علی بن بابویه قمی، 1406 هـ، 25).
زیرا امام در عصر مأمون آزادی کامل در انتشار افکار و اندیشه های خود داشتند و خصوصاً در مناظراتی که آن حضرت(ع)،با علمای بلاد داشته اند.
10) «روی الشیخ الصدوق بالاسناد عن الوشاء قال: قالی لی الرضا(ع) انی حیث ارادوا الخروج بی من المدینهًْ جمعت عیالی، فامرتهم ان یبکوا علی حتی اسمع، ثم فرقت فیهم اثنا عشرالف دینار، ثم قلب: اما انی لا ارجع الی عیالی ابداً» (الشاکری، 1418 هـ، 224)؛ شیخ صدوق روایت نمود از وشاء که گفت: امام رضا(ع) به من فرمودند: هنگامی که قصد کردند مرا جبراً از مدینه خارج نمایند، اهل و اولادم را جمع کردم و به آنان دستور دادم که بر من بگریند تا صدای گریه شان را بشنوم. سپس دوازده هزار دینار را بین آنها تقسیم نمودم، و به آنها گفتم که من ابداً به سوی شما بازنمی گردم.
«و روی الصدوق فی العیون بسنده عن مخول السجستانی، قال: لماورد البرید باشخاص الرضا(ع) الی خراسان، کنت انا با لمدینهًْ، فدخل السجد لیودع رسول الله(ع) مداراً، کل ذلک یرجع الی القب، و یعلوا صوته بالبکاء و النحیب، فتقدمت الیه و سلمت علیه، فرد اسلام و هناته، فقال: ذرنی، فانی اخرج من جوار جدی، فاموت فی غربهًْ و ادنق فی جنب هارون» (الشاکری، 1418 هـ، 224)؛ صدوق در عیون اخبار الرضا(ع) آورده است و از محول سجستانی نقل کرده که هنگامی که گروه اعزامی مأمون به مدینه برای بردن حضرت (ع) آمدند،من در مدینه بودم. حضرت (ع)وارد مسجد النبی شد تا بارسول اکام(ص) وداع نماید و فراوان می رفت و هرگاه که می رفت با صدای بلند و ناله گریه می کرد، پیش رفتم و سلامش کردم پاسخم داد، تهنیت گفتم به ایشان ،فرمود:مرا وا نه، زیرا که ازجوار جدم خارج می شوم، و در غربت می میرم و در کنار هارون دفن خواهم شد.
این گونه برخوردها ازحضرت رضا(ع)، برخوردهای معمولی نیست، بلکه برخوردهای سیاسی تندی است که دستگاه خلافت را به چالش عظیم فرا می خواند.
11) «لما قدم الرضا(ع) الی مرواکرمه المأمون و رحب به و بالجماعهًْ من آل ابی طالب، قال الشیخ الفید: فقدم بهم علی الأمون فانزلهم داراً و انزل الرضا علی بن موسی(ع) داراً و اکرمه و عظم امره، ثم انفذ الیه، انی ارید ان اخلع الخلافهًْ، و اقلدک ایاها، فما رأیک فی ذلک؟ فانکرالرضا(ع) هذا الامر و قال له: اعیذک با لله یا امیرالمؤمنین من هذا الکلام و ان یسمع به احد فرد علیه الرسالهًْ، قال: فاذا ابیت ما عرضت علیک فلابد من ولایهًْ العهد من بهدی، فانی علیه الرضا اباء شدیداً فاستد عاه الیه دخلا به و معه الفضل بن سهل ذوالریاستین لیس فی الجاس غیر هم، و قال له: انی قد رأیت ان اقلدک امر المسلمین و افسخ ما فی رقبتی واصغه فی رقبتک، قال له: فانی مولیک العهد من بعدی، فقال (ع): اعفنی عن ذلک یا امیرالمؤمنین، فقال له مأمون: کلاماً فیه کالتهدد له علی الا متناع علیه، و قال له فی کلامه: ان عمربن خطاب جعل الشوری فی ستهًْ احدهم جدک امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب، و شرط فیمن خالف منهم ان تضرب عنقه، و لا بدمن قبولک ما اریدک منه، انما جلبناک من المدینهًْ لیس بامرک و لا رغبتک فقال له الرضا(ع): فانی اجیبک علی ما ترید من ولایهًْ العهد...» (الشاکری، 1418هـ، 248).
12) به دلیل اهمیتی که این حدیث دارد، متن حدیث را ذیلاً مورد اشاره قرار می دهیم.
در کتاب شریعت کافی این حدیث، بدین صورت نقل گردیده است.
«ابو محمد القاسم بن العلاء رحمهًْ الله رفعه: عن عبدالعزیز بن مسلم، قال: کنامع الرضا(ع) بمرو فاجتمعنا فی الجامع یوم الجمعهًْ فی بدء مقدمنا فادار واامر الامامهًْ و ذکر واکثرهًْ اختلاف الناس فیها، فدخلت علی سیدی(ع)، فاعلمته خوض الناس فیه، فتبسم(ع) ثم قال: یا عبدالعزیز، جهل القوم و خدعوا عن آرائهم، ان الله عزوجل لم یقبض نبیه حتی اکمل له الدین و انزل علیه القرآن فیه تبیان کل شیء بین فیه الحلال و الحرام و الحدود و الاحکام وجمیع ما یحتاج الیه الناس کملا فقال عزوجل : «ما فرطنا فی الکتاب من شیء» و انزل فی حجهًْ الوداع وهی آخر عمره(ع) «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا» و امر الامامهْ من تمام الدین و لم یمض حتی بین لامته معالم دینهم و اوضح لهم سبیلهم و ترکهم علی قصد الحق و اقام لهم علیا علماً و اماماً و ماترک شیئاً یحتاج الیه الامهًْ الابینه، فمن زعم ان الله عزوجل لم یکمل دینه فقد رد کتاب الله و من رد کتاب الله فهو کافر.
هل یعرفون قدر الامامهًْ و محلها من الامهًْ فیجوز فیها اختیار هم؟ ان الامامهًْ اجل قدراً و اعظم شأناً و امنع جانباً و ابعد غوراً من ان یبلغها النس بعقولهم او ینالوهم بآرائهم او یقیموا اماماً با ختیارهم، ان الامامهًْ خص الله بها ابراهیم الخلیل بعد النبوهًْ و الخلهًْ مرتبهًْ ثالثهًْ و فضله و شرفه بها و اشاد بها ذکره فقال: انی جاعلک للناس اماماً فقال الخلیل سروراً بها:«و من ذریتی» قال الله تبارک و تعالی: لا ینال عهدی الظالمین، فابطلب هذه الایهًْ امامهًْ کل ظالم الی یوم القیامهًْ و صارت فی الصفوهًْ... ان الامامهًْ خلافة الله و خلافة الرسول و مقام امیرالمؤمنین و میراث الحسن و الحسین(ع). ان الامامهًْ زمام الدین، ونظام المسلین و صلاح الدنیا و عزالمؤمنین، ان الا مامهًْ اس الاسلام النامی و فرعه السامی، بالامامهًْ تمام الصلوهًْ والزکات و الصیام والحج و الهاد و توفیر الفیء و الصدقات و امضاء الحدود و الاحکام و منع الثغور والاطراف الامام یحل حلال الله و یقیم حدودالله و یذب عن دین الله و یدعوالی سبیل ربه بالحکمهًْ و الموعظهًْ السنهًْ والجهًْ البالغهًْ...
الامام السحاب الماطر و الغیت الهاطل و الشمس المضیئهًْ و السماء الظلیلهًْ و الارض البسیطهًْ و العین الغزیرهًْ... الامام الانیس الرفیق و الوالد الشفیق والاخ الشقیق... امین الله فی خلقه و حجته علی عباده (کلینی، بی تا، 7-6/285).
از ذکر تمام روایت به دلیل طولانی بودن خود داری شد، لذا جستارهای کلیدی آن اشاره شده است.
منابع و مآخذ:
1) قرآن کریم.
1) مقام معظم رهبری (1383)، دارالهدی، سیمای معصومین در آیینه نگاه رهبری، چاپخانه شریعت، دارالمهدی.
2) خطبه های نماز جمعه 18 دی ماه 1377.
3) امام علی (1395هـ)، نهج البلاغه، صبحی صالح، بی جا.
4) مقام معظم رهبری (1383)، سیمای معصومین در آیینه نگاه رهبری، تهران، قدر ولایت.
5) کلینی، محمدبن یعقوب (بی تا)، اصول کافی، بی جا.
6) شیخ راضی آل یاسین (1354)، صلح امام حسن مجتبی(ع)، ترجمه ی سیدعلی خامنه ای، تهران، چاپخانه علمی.
7) عادل ادیب، اسدالله مبشری (1374)، دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
8) عادل ادیب، اسدالله مبشری (1374)، دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
9) مسعودی، ابی الحسن علی بن الحسین (1409 هـ)، مروج الذهب، قم، دارالهجرهًْ.
10) ابوالفرج الاصبهانی، علی بن الحسین (بی تا)، الاغانی، مؤسسه الجمال للطباعهًْ والنشر.
11) الحرانی، علی بن السین الشبعهًْ (1363)، تحف العقول، مؤسسه النشر الاسلامی.
12) خامنه ای، سید علی (1361)، پژوهشی در زندگی امام سجاد(ع)، دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی.
13) المرزبانی الخراسانی، ابی عبدالله محمد بن عمران(1413 هـ)، اخبار شعراء الشیعه، للطباعهًْ و النشر.
14) کلینی، محمدین یقوب (1365)، الکافی، ج 2 ، تهران، امیرکبیر.
15) اللیثی، سمیرهًْ مختار (1384)، جهاد شیعه در دوره ی اول عباسی، نشرشیعه شناسی.
16) خامنه ای، سیدعلی (مقام معظم رهبری) (بی تا)، پیشوای صادق(ع)، تهران، انتشارات سید جمال.
17) ابن شهرآشوب (1376 هـ)، مناقب آل ابی طالب، نجف اشرف، مکتیهًْ الحیدریه.
18)بابویه قمی ،علی (1406ه)،فقه المنسوب للامام رضا (ع)موسسه ی ال اابیت
19) مجلسی، محمد باقر (1987)، بحارالانوار، بیروت، دارالعلم
منبع: دانشگاه علوم اسلامی رضوی ع ،دو ماهنامه اندیشه حوزه(81/82) ،1389