ماهان شبکه ایرانیان

دفاع از هشام بن حکم(۳)

فصل سوم. دلایل و قرینه های نفی شبهه تجسیم از هشام   ۱

دفاع از هشام بن حکم(3)

فصل سوم. دلایل و قرینه های نفی شبهه تجسیم از هشام
 

1.مفهوم جسمیت نزد هشام به معنای شیء است و نه به معنای دارای ابعاد واعراض
مفهوم جسمیت نزد هشام اصطلاح دیگری است که با آنچه متعارف است- که از لوازم آن، طول و عرض وعمق است- تفاوت دارد. مراد او تجسیم معنوی حقیقی برای جسم مادی نیست. پس مقصود او از این که او «جسمی است، نه مانند اجسام» نسبت به خداوند تعالی این است که او می خواهد معنای «شیئ لا کالاشیاء»را- که از فرمایش خدای تعالی: (لَیسَ کَمِثلِه شَیءٌ) اخذ شده- به تصویر بکشد. پس حقیقت شیء بودن، مفهوم مشترک بین خدای تعالی وغیر اوست؛ چنان که برخی از صفات، همچون رازق، عالم و... بین هر دومشترک است. اما دراین امر خداوند- عزوجل- به خاطر ویژگی وجودی قائم به ذاتش - که در دیگر اشیا یافت نمی شود- ممتاز است ونه خدا به آنها شبیه است ونه آنها به خدا. پس از حیث اثبات شیء بودن برای خدا او از حد تعطیل خارج می شود واز حیث نفی مانند برای او- جل وعلا- از حدود تشبیه به اشیای دیگر خارج می گردد.
واین گونه، تنزیه کامل برای خداوند، بدون تعارض بین دومقوله ثابت می گردد. لذا می بینیم که آیة الله خویی می فرماید که هشام دراطلاق مصطلح واستعمال آن اشتباه کرده است، نه دراعتقادات. پس اعتقاد اوصحیح است وغباری برآن نیست. او می گوید:
اگر بپذیریم که هشام لفظ جسم را برخدای سبحان اطلاق کرده است، اودراطلاق واستعمال لفظ درخلاف معنای آن اشتباه کرده است واین، خطای دراعتقاد اومحسوب نمی شود.
روایتی که کلینی به نقل از عبدالرحمان حمانی روایت کرد، ما را به این معنا رهنمون می کند. در آن روایت، هشام گمان کرد که خداوندجسمی است که مانند ندارد؛ زیرا که او مماثلت را نفی کرد. ودلالت دارد براین که هشام ازجسم، معنای معهود آن را اراده نکرده بود وگرنه نفی مماثلت صحیح نبود، بلکه معنای دیگری را اراده کرده بود؛ اگر چه دراینجا خطا کرده است.(1)
اشعری وابن ابی الحدید نیز این مفهوم رابه معنای این که او شی ء ای قائم به ذاتش است، معنا کرده اند.
ابوالحسن اشعری درالمقالات می گوید:
هشام به حکم گفت معنای جسم این است که اوموجود است؛ چه بسا می گوید مقصودم از جسم گفتنم، موجود است واو شیء است واو قائم به خودش است.(2)
وابن ابی الحدید گفته است:
اما کسی که گفته است که او جسم است، ولی نه مانند اجسام، این معنا را در نظر داشته که او به خلاف عرض است ومحال از او توهم فعل شود واز اومعنای جسمیت را نفی کرده است. او این لفظ را به معنای او شیء است، نه مانند اشیا وذات است که مانند ذات ها نیست، اطلاق کرده است. وفهم مقصودشان آسان است؛ زیرا اختلاف آنها درعبارت است وآنها عبارت اند از: علی بن منصور، سکاک، یونس بن عبدالرحمان وفضل بن شاذان که همگی آنها از قدمای رجال شیعه هستند.این قول از ابن کرام واصحابش صادر شده است.آنها گفتند: معنای قول ما که درباره ی خدای سبحان می گوییم جسم، این است که او قائم به ذاتش است، نه قائم به غیر ذاتش.(3)
پس اصطلاحی خاص نزد هشام بن حکم وبعضی از شاگردانش دراطلاق لفظ جسم بر ذات الهی وجود دارد وما نمی توانیم اورا متهم سازیم که او قایل به تجسیم است؛ زیرا آن با اصول عقلی وشرعی مخالفتی ندارد. آری اگر گفته شود که جسم، اسمی برای خداست، این با توقیفی بودن اسامی خدای تبارک وتعالی مرتبط است وآن بحث دیگری است که برخی این معنا را جایز شمرده اند. (4)
ابن حزم گفته است:
اگر به ما نصی مبنی برجسم نامیدن خدا برسد ، واجب است که اورا بدین نام بنامیم. وما در این هنگام می گوییم که اومثل اجسام نیست؛ همچنان که در خصوص علیم وقدیر وحی می گوییم.(5)
 

2. هشام دیگران را محکوم می کندوبا ایشان معارضه می کند، بدون این که براین حکم اعتقادی داشته باشد
هنگامی که هشام بن حکم، با معتزله ودیگران مناظره می کند، یکی از چهار چوب های پذیرفته شده درمناظره، الزام دیگران به وسیله ی برخی از چیزهایی است که خودشان گفته اند.این بدان معنا نیست که اوخود بدان حکم ایمان دارد. وقتی که هشام با علاف را مناظره می کند، به او می گوید چرا نمی گویی که اوجسمی است، نه مانند اجسام وصورتی است، نه مانند صورت ها. این از باب ملزم کردن دشمن است وضرورتاً بدین معنا نیست که خود بدان ایمان دارد وبه آن معتقد است. این مسأله نزد ارباب مناظرات واضح است.وهشام به شهادت بسیاری از علما یکی از مناظره کننده های چیره دست بود؛ آن گونه که در اعلام تراجم گذشت.
سید مرتضی درکتاب الشافی خودمی گوید:
او این مطالب را بر سبیل معارضه با معتزله بر زبان جاری ساخت.به ایشان گفت : اگر می گویید که خدای تعالی شیء است، نه مانند اشیا، پس بگویید: او جسم است، نه مانند اجسام.
این گونه نیست که هر کسی چیزی را عرضه کند ودر باره ی آن سؤال بکند، خود به آن اعتقاد وتدین دارد.گاهی جایز است که آن را قصد کند تا جواب این مسأله را استخراج کند وبه آنچه نزد آنهاست، دست یابد . یا این که قصور آنها را در بیان جواب مورد رضایت، آشکار کندو ... .(6)
وشهرستانی گفته است:
شایسته نیست که از الزام های او بر معتزله غفلت شود.اودر پس آن چیزی است که دشمن را بر آن محکوم می کند و در مقابل آنچه از تشبیه است که اظهار میدارد. اوبا علاف مناظره کرد ودر الزام اوگفت: تو می گویی که باری تعالی عالم به علم است وعلمش عین ذاتش است وپدیده ها با او که عالم برعلم است، شریک اند واین، با آن که عملش عین ذاتش باشد، تباین دارد.اوعالم است ، نه مانند عالمان.پس چرا نمی گویی اوجسم است، نه چون اجسام وصورتی است، نه همانند صورت ها واندازه ای دارد ، نه مانند اندازه هاو... .(7)
عجیب است که شهرستانی به این امر اعتراف می کند، اما او را به اموری متهم می سازد که شایسته ی جایگاه علمی هشام نیست. با این که بیشتر تهمت ها برزبان جاحظ وشهرستانی جاری شده است، ولی آنها برای ما تقیدی نمی آورد.
 

3. روایت هشام از امام صادق(ع) درنفی تجسیم
اگر فرض کنیم که هشام به مقوله ی تجسیم اعتقاد دارد، پس چرا او از امامانش (ع) روایاتی را نقل می کند که این شبه را نفی می نمایند.
فقد روی الکلینی، عن علی بن ابراهیم، عن أبیه، عن العباس بن عمرو، عن هشام بن الحکم ، عن أبی عبدالله (ع) ، أنه قال للزندیق حین سأله. وقال: فتقول إنه سمیع البصیر، قال(ع) :«هو سمیع بصیر، سمیع بغیر جاریة ، وبصیر بغیر آلة، بل سمیع بنفسه، وبصیر بنفسه».(8)
هشام بن حکم درضمن حدیث سؤال زندیق از امام صادق (ع) گوید که آن زندیق گفت: تومی گویی خدا شنوا وبیناست؟ امام فرمود: « آری اوشنوا وبیناست، شنواست بی اندام وبیناست، بدون ابزار، بلکه به ذات خود می شنود وبه ذات خود می بیند».
دراین روایت ، دلالت روشنی است براین که اوبه تجسیم اعتقاد نداشته است؛ وگرنه چرا این حدیث را از امام صادق(ع) روایت کرده است؟
 

4.پیش گام حق ودفع کننده ی باطل نمی تواند از مجسمه باشد
عاقلانه نیست که شخص مدافع ویاور حق متهم شود که قایل به تجسیم یا تشبیه است.دربرخی از روایات گذشت که امام صادق(ع) درحق اوفرموده است که هشام بن حکم پیش قراول حق ما و پیش برنده ی سخن ماست، تأیید کننده صداقت ما و دور کننده ی دشمنان باطل ماست. هر کس از او و فرمانش تبعیت کند، از ما تبعیت کرده است. ونیز این فرمایش امام صادق(ع) که او یار ما با قلب ودست وزبانش است.(9)
همچنین هنگامی که هشام از اسمای الهی واشتقاقات پرسید، امام فرمود:
أفهمت یا هشام! فهماً تدفع به و تناضل به اعداء نا المتخذین مع الله- عز وجل- غیره؟
قال: نعم. قال: نفعک الله به وثبتک یا هشام! (10)
آیا فهمیده ای ای هشام، به گونه ای که بتوانی دفاع کنی وبر دشمنان ما - که دیگری را با خدا شریک گرفته اند- درمباحثه غلبه کنی؟ عرض کردم: آری. فرمود: ای هشام، خدایت به آن سود دهد وبر آن پا برجایت دارد!
معمول ومنطقی به نظر نمی رسد که امام (ع) او را به محاجه ومناظره گسیل دارد، درحالی که او می داند که هشام از کسانی است که به تجسیم وتشبیه اعتقاد دارد.
 

5.علامه امینی ادعای تجسیم منسوب به هشام از سوی شهرستانی را مردود می شمارد
علامه امینی در رد شهرستانی - که هشام را به تجسیم متهم کرده- گفته است:
این عقاید باطلی است که به رجال شیعی نسبت می دهند؛ مردانی که همواره دستورهای ائمه (ع) را همچون سایه دنبال می کنند. آنها عقیده ای را نمی پذیرند وآموخته ای را نشر نمی دهند وحکمی را نمی پراکنند ونسبت به دیدگاهی اظهار عقیده نمی کنند، جز آن که از ائمه(ع) برآن، دلیلی غیر قابل انکاریا بیانی کافی یا فتوایی محکم یا نظری نافذ بیابند.علاوه براین، احادیث همه ی آنها در عقاید واحکام ومعارف الهی درکتاب های شیعه پراکنده شده و در دسترس است ودید گان بر روی آنها دوخته و دل ها نسبت بدان ها شیفته. این، و سخنانی که به آنها نسبت داده می شود، نقیض هم هستند. کتاب ها وآثار جاویدانشان را بگیر وببین که هیچ کدام از این مباحث ربطی به آنها ندارد، بلکه آنها با زبانی تند به دفع ومقابله با این تهمت ها می پردازند ومدح ائمه (ع) برای آنها به حد زیادی است واگر آنها از یکی از ایشان اتهامی این چنینی سراغ داشتند، حتماً به خاطر مراقبت از مردم درمقابل گمراهی برآنها می تاختند؛ همان گونه که با اهل بدعت وضلالت کردند.
اینها مردان عالم شیعه اند وبساط سخن درباره ی احوال ایشان گسترده است وآنها دریک کلام، از هر عیبی که آنها را متهم سازد، پیراسته اند. ایشان درمیان قوم از اضدادشان- که از ایشان دورند ونسبت به ایشان وشرح حالشان جاهل اند- شناخته ترند وبا آنها درهیچ یک از حالات جمع نمی شوند.
درمیان شیعه، از قدیم الایام تا امروز، کسی اعتراف نداردواطلاع ندارد از وجود این فرقه های هشامیه، زراریه ویونسیه که شهرستانی ونظایر او به شیعه نسبت می دهند؛ همچون فرقه های دیگری که برای شیعه ذکر کرده است. (11)
علامه امینی قایلان به تهمت تجسیم به هشام را از این کار باز می دارد واو را از این تهمت پیراسته می دارد. براین باوریم که امینی اعتقاد دارد که هشام، اگر چه از تجسیم، آن گونه که مصطلح است واستعمال می شود، سخن گفته است، ولی مقصود اوتجسیم معنوی دارای ابعاد مادی ومجموعه ی جسمی از اعراض وجایگاه و طول وعرض وعمق نبوده است، بلکه مقصود او، آن گونه که ما پیش تر گفتیم، از مقوله «جسم لا کالاجسام» به مثابه سخن «شیء لا کالاشیاء» بوده است وجسم را مانند شیء، اصطلاحاً ولفظاً، تصور کرده است.
یعنی او وجود خدای تعالی را به شیء بودن ثابت کرده است، اما درهمان وقت او را از حد تعطیل خارج ساخته است. همچنین است «لا کالاجسام»، یعنی «لا کالاشیاء» واز خدای تبارک وتعالی هر مشابهی با جسم را نفی کرده است وهمسانی بین آن دو، خارج ساختن خدا از حد تشبیه است؛ همان گونه که آیه (لَیسَ کَمِثلِهِ شَیء) (12) برآن دلالت دارد.
این آیه همسانی با دیگر اشیا را از خداوند نفی می کند که این همان تنزیه ی کاملی است که در آن شائبه ی تجسیم وجود ندارد.
 

دیدگاه شیخ مفید درباره ی این مبحث
یک مطلب باقی مانده است وآن، گفتار شیخ مفید(رح) است که دستاویز برخی برای متهم ساختن هشام به تجسیم شده است.اومی گوید:
لم یکن فی سلفنا من تدین بالتشبیه من طریق المعنی، وانما خالف هشام واصحاب جماعة اصحاب ابی عبدالله(ع) بقوله فی الجسم، فزعم ان الله جسم لا کالاجسام؛ (13)
درپیشینیان ما کسی به تشبیه معنوی اعتقاد ندارد، و فقط هشام واصحابش درگفتگو درباب جسم بودن خدا با گروهی از اصحاب امام صادق(ع) مخالفت کرده اند وگمان کرده اند که خداوند جسم است، اما نه چون اجسام.
ماجواب خود را درباره ی این مطلب وآنچه این شبهه را از هشام دور می سازد، گفته ایم. درقول مفید مسامحه ای وجود دارد. ما از عبارت او این گونه می فهمیم که هشام، با توجه به «بقوله فی الجسم » در جسم بودن خدا حرف دارد، نه این که او با اعتقاد به جسم بودن خدا با ایشان مخالفت کرده باشد. پس مفهومی که هشام با آن، با تمامی شیعه مخالفت کرده، اصطلاحی بیش نیست. واین اصطلاحی مخصوص به خود اوست که به خاطر فراوانی مناظراتش با خصم، آنها را ساخته است.این تعابیر ضرورتاً از عقیده او، همان گونه که گذشت، سخن نمی گوید واو از آن ، تجسم معنوی را اراده نکرده است.
 

نتیجه
از آنچه تقدیم شد، امور زیر نتیجه می شود:
 

1.تاریخ او را از این تهمت تبرئه می کند
تاریخ نمی تواند برای ما ثابت کند که هشام از مجسمه بود، بلکه از تاریخ درمی یابیم که اختلافاتی درباره ی احوال او وجود دارد. بلکه، برعکس، برای ما بازگو می کند که اوشخصیت بزرگی بوده و وزنی علمی داشته است. واو از مبرزترین مناظره کنندگان به شمار می رفته که نظیر او را کمتر می توان درتاریخ یافت، بویژه درمیدان عقیده وکلام. اوکرّ وفرهایی درمناظره با معتزله ودیگران داشته واز مذهب اهل بیت وقواعدی که به تنزیه مطلق خدا منتهی می شود وبا تجسیم درنمی آمیزد دفاع کرده است.
 

2.همچنین اهل رجال
تراجم رجال با ما از این سخن می گوید که این مرد بعید است که به چنین اتهاماتی متهم شود.او از متکلمان بزرگ شیعه محسوب می شود ودر روایات ثقه است وائمه ی شیعه مانند امام صادق وامام کاظم (ع) او رادر بیشتر مواقع، ستوده اند وامام رضا (ع) برای اوطلب رحمت نموده وحاسدان را سبب چنین اتهامی به وی معرفی کرده است.
 

1.گواهی موثقان او را از شبهه ی تجسیم منزه می سازد
گواهی هایی را بر شمردیم که او را از شبهه ی تجسیم پیراسته می دارد؛ آن گونه که درقول نجاشی بود که اوحس التحقیق است وگفتیم که مراد از این وصف آن است که آنچه هشام بدان معتقد است ، مطابق مذهب واصول وقواعد مبتنی برتنزیه به جمیع ابعادش است.
ونیز شهادت علامه حلی که از او دفاع کرد و درکتابش به اتهامات علیه وی پاسخ داد وسپس اورا به مرد عظیم الشأن ورفیع المنزلت توصیف کرد.
همچنین شهادت ابن داود که درباره ی اوگفت، حال عقیده اومعلوم است وثناهای اصحاب برای او متواتر است. ونیز گواهی آیة الله خویی به برائت اواز این تهمت را نقل کردیم که گفت من اعتقادی به روایاتی که هشام در آنها به تجسیم متهم شده است، ندارم وهمه آنها را موضوع ومجهول دانست و سبب وضع آنها را حسد وبغض نسبت به هشام برشمرد.
 

2.ضعف تمامی روایاتی که درآنها هشام متهم به تجسیم شده است
ما درتمامی این روایات مناقشه کردیم وروشن کردیم که آنها ضعیف اند واعتباری ندارند.
 

3.قراین و دلالت هایی که این شبهه را باطل می سازند
به نفی این شبهه با ادله وقراینی که او را از این اتهام پیراسته می سازند، استدلال کردیم که از جمله ی آنها این است که :
این مفهوم، یعنی جسم درلفظ به معنای شیء است، نه درمعنا ونیز این اصطلاح به هنگام مناظره برای الزام آمده است؛ بدون این که بدان اعتقادی وجود داشته باشد.
اینک می توانیم از خلال این بحث ها حکم کنیم که هشام ازعلمای بزرگ شمرده می شود وتوانمندی های زیادی در دفاع از مذهب داشته است واین مذهب برنفی تجسیم وتشبیه استوار است. پس این شبهه، به مقتضای مجموع بحث گذشته، نمی تواند به هشام انتساب یابد.
 

پی‌نوشت‌ها:
 

1- معجم رجال الحدیث، ج20، ص 320- 321.
2- مقالات الاسلامیین، ص 304.
3- شرح نهج البلاغه، ج3، ص 228.
4- این آن چیزی است که درکلمات جبّایی یافته ایم.اومی گوید: اگر عقل دلالت کند که خداوند عالم است، پس واجب است که او را عالم بنامیم؛ اگر چه اوخودش را به این نام ننامیده باشد، درصورتی که دلالت برمعنا کند وهمچنین است درسایر اسامی. معتزله ی بغداد با او مخالفت کرده اند و معتقدند جایز نیست خدا را به اسمی بنامیم که عقل برصحت معنای آن دلالت دارد، مگر آن که خود باری تعالی خود را بدین نام خوانده باشد. (ر.ک :مقالات الاسلامیین، ج1، ص 525).
5- الفصل فی الملل والأهوء والنحل، ج2، ص93.
6- الشافی فی الامامه، ج1، ص84.
7- الملل والنحل، ج1، ص 185.
8- الکافی، ج1، ص 109.
9- ر.ک :الشافی فی الامامة، ج1، ص 85.
10- الکافی، ج1، ص87.
11- الغدیر، ج1، ص143.
12- سوره ی شوری، آیه ی 11.
13- الحکایات، ص 77- 78.
 

کتابنامه
- اختیار معرفة الرجال، محمد بن حسن طوسی، قم: مؤسسة آل البیت (ع)، 1404 ق.
-اصول مذهب الشیعة، ناصر القفاری، الجیزة، دارالرضا، سوم، 1418ق.
- التوحید، شیخ صدوق، تحقیق، تصحیح وتعلیق: هاشم الحسینی الطهرانی، قم: منشورات جماعة المدرسین فی الحوزة العلمیة، بی تا.
- الحکایات ، الشیخ المفید، بیروت: دارالمفید للطباعة والنشر والتوزیع، دوم، 1414ق.
- الشافی فی الامامة، السید المرتضی، قم : اسماعیلیان، دوم، 1410ق.
- الغدیر، عبدالحسین الامینی، بیروت، دار الکتاب العربی، چهارم، 1397ق.
-الفصل فی الملل والأهواء والنحل،ابن حزم،قاهره،مکتبة الخانجی.
- الفهرست، ابن ندیم، بیروت: دار المعرفة، 1398ق/ 1978م.
- الفهرست، محمد بن حسن طوسی، قم: مؤسسة نشر الفقاهة، اول، 1417ق.
- الکافی ، ابوجعفر محمد بن یعقوب کلینی، تصحیح وتعلیق: علی اکبر غفاری، تهران: دارالکتب الإسلامیة، تهران، 1363ش.
- الملل والنحل، شهرستانی، بیروت: دار المعرفة.
- بحارالأنوار، محمد باقر المجلسی (م 1111ق)، بیروت: مؤسسة الوفاء، دوم، 1403ق.
- جامع الرواة ، اردبیلی، قم: مکتبة المحمدی.
- خلاصه الأقوال ، علامه حلی (م 726ق)، تحقیق: جواد القیومی،مؤسسة نشر الفقاهة، 1417ق.
- رجال ابن داوود، ابن داوود حلی( م 740ق)، نجف: مطبعة الحیدریة.
- رجال الغضائری، احمد بن حسین غضائری، قم: دار الحدیث، اول، 1422ق.
- رجال النجاشی، احمد نجاشی، قم: جامعه مدرسین، 1407 ق.
- شرح صحیح مسلم، النووی، بیروت: دارالکتب العربی.
- شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، بیروت: دار احیاء الکتب العربی.
- شرح نهج البلاغة، محد عبده، قم: دار الذخائر.
- ضحی الاسلام، احمد امین، مصر: مکتبة النهضة.
- معجم رجال الحدیث، سید ابوالقاسم خویی، پنجم.
- مقالات الاسلامیین، ابولاحسن الاشعری، بیروت: دار احیاءالتراث العربی،سوم.
- هشام بن الحکم، عبدالله نعمة، بیروت: دار الفکر، پنجم، 1405ق.
منبع:فصلنامه علوم حدیث شماره 53
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان