عناصر فهم
فهم چیست؟
در نزد هایدگر و گادامر «فهم» (1) چیزی فراتر است از آنچه که از کلمه انگلیسی understanding استفاده می شود. مراد از فهم، نوعی مشارکت هستی شناختی در پدیده مورد فهم است. (2) به بیان دیگر، فهم در نزد آنها دست کم از چند جنبه برخوردار است:
1. فهم بعد هستی شناختی دارد و این بدان معنا است که فهم یک امر اکتسابی نیست. بنابراین، فهم استعداد یا قوه نیست که به میانجی آن بتوان به زندگی درونی انسان های دیگر راه یافت، بلکه فهم «دقیقاً حالت یا جزء لاینفک «هستی- در- جهان » است. فهم هویتی موجود در این جهان نیست، بلکه دقیقاً ساختاری در هستی است که ممارست بالفعل فهم در سطح تجربی را ممکن می سازد. فهم اساس هر تأویل است. فهم با وجود آدمی هم ریشه و هم پیوند است و در هر عمل تأویل نیز حاضر است... بدین ترتیب، فهم به لحاظ هستی شناختی بنیادی و مقدم بر هر فعل وجود است.» (3)
2. فهم با موقعیت آدمی مرتبط است. بنابراین، صفت بارز و مهم فهم آن است که همواره در درون مجموعه ای از نسبت ها و روابط قبلاً تأویل شده، یعنی کلی به هم پیوسته و مرتبط عمل می کند (4) و این بدان معنا است که فهم از وجود آدمی انفکاک ناپذیر است. و از آنجا که آدمی همواره در درون حالت ها و موقعیت ها به سر می برد، فهم نیز همیشه در درون حالت ها امکان وجود می یابد.
3. فهم امری زبانمند است؛ به این معنا که فهم به میانجی زبان امکان دارد و اشیا همواره در فهم به واسطه زبان حضور می یابد. اشیا آن گونه نیستند که بدون وجه زبانی و عریان در برابر فهم ظاهر شوند، بلکه اشیا از آنجا که بخشی از جهان واقعی را تشکیل می دهند و جهان نیز جز از طریق زبان منکشف نمی شود، اشیا نیز فقط از راه زبان با فهم مواجه می شوند. (5) بنابراین، فهم در نزد هایدگر و گادامر همواره واقعه تاریخی، دیالکتیکی و زبانی است؛ چه در علوم طبیعی، چه در علوم انسانی و چه در تجربیات زندگی روزمره. از این رو، علم هرمنوتیک، «هستی شناسی و پدیدارشناسی فهم است... کلیدهای فهم دستکاری و سلطه، دانش و روش شناسی نیستند، بلکه مشارکت، گشودگی، تجربه و دیالکتیک اند.» (6)
حال که ویژگی های فهم و ماهیت آن تا حدی روشن شد، عناصر و مؤلفه های آن را بررسی می کنیم:
1. جهان
نزد هایدگر و گادامر، فهم در خلا اتفاق نمی افتد، بلکه فهم همواره «فهم- در- جهان» و «فهم چیزی در جهان» است. لفظ «جهان» یا عالم به معنای محیط اطراف ما و عالم چنان که در نگاه علمی به نظر می آید نیست؛ زیرا جهان از نظر آنها کل همه موجودات نیست، بلکه آن کلی است که انسان همواره خود را مستغرق آن می یابد؛ کلی که ظهور امکانات وجودی آدمی را در میان گرفته و آدمی تنها در درون آن به تجربه زندگی دست می یابد. جهان در این معنا چیزی تقریباً شخصی و برای هر فردی منحصر به فرد است؛ زیرا تجربه بودن در جهان همواره با تجربه بودن دیگری «در جهان» فرق دارد. از این رو، هرکس برای خودش از جهانی متفاوت به مفهوم هستی شناسانه آن برخوردار است. بنابراین، جهان مقدم بر هر «عینیت» و هرگونه مفهوم پردازی است؛ زیرا هر عینیتی باید «در جهان» اتفاق بیافتد. به همین دلیل است که، از نگاه هایدگر و گادامر جهان چیزی جدا از وجود انسان نیست، بلکه وجود انسان همواره «وجودی- در-جهان» (7) است. جهان را نمی شود موضوع آگاهی قرار داد و به مطالعه آن پرداخت؛ زیرا این امر مستلزم این فرض است که آدمی بتواند از جهان فاصله بگیرد و بیرون از جهان، به جهان نگاه کند. در حالی که، آدمی همواره در- جهان قرار دارد و فرض جدایی از آن، امکان هستی شناسی برایش تصور ندارد. (8)
به بیان دیگر، جهان در عمل انسان پیش فرض قرار گرفته می شود؛ زیرا باشندگان جهان همواره بر حسب جهان درک می شود؛ چرا که جهان همیشه از قبل آن جاست. جهان در هر عمل، کنش و رویداد انسانی وجود دارد و مقدم بر آنهاست. از این رو، جهان بسیار با انسان نزدیک است. انسان جهان را نمی بیند، اما همواره هر چیزی را از طریق آن «به دست می آورد» و در آن «از دست می دهد.» جهان همواره حاضر است و بی آنکه آشکارا به چشم آید، در هر عمل و کنش انسانی پیش فرض قرار می گیرد؛ (9) زیرا هیچ انسانی حاضر نیست با چیزی که در جهان نیست ارتباط برقرار نماید.
نسبت فهم با جهان در این است که جهان اولاً، مقدم بر فهم وجود دارد؛ زیرا فهم باید در جهان و از طریق جهان صورت گیرد و ثانیاً، اینکه جهان همان گونه که بیان شد، همواره از هر کوششی برای درک جهان به مثابه موضوع شناسایی می گریزد. بنابراین، جهان اساس و بنیاد هر فهمی است (10) و فهم از آنجا که خودش توسط جهان احاطه شده است، نمی تواند جهان را به متعلق ادراک خویش تبدیل نماید. جهان حتی اگر متعلق ادراک و فهم قرار گیرد، باز هم، محدودیت ها و تنگناهایی که از محدودیت فهم و احاطه جهان بر آن نشأت گرفته، برای فهم باقی می ماند. در نتیجه، فهم کامل و فارغ از دشواری های تحمیل شده از سوی جهان، در مورد جهان به دست نمی آید.
جنبه دیگر جهان این است که زبان مند است؛ زیرا زیست جهان چیزی جز همان فهم مشترک میان اشخاص و واسطه این فهم نیست. آنچه آن را ممکن می سازد، زبان است. «زبان فقط ثابت کننده ای نیست که انسان در جهانش می یابد، بلکه دقیقاً در زبان و از راه زبان است که اصلاً امکان جهان داشتن پدید می آید». (11)
2. معناداری
گفته شد که یکی از جنبه های مهم فهم این است که فهم وابسته به موقعیت است؛ به این معنا که فهم در مجموعه ای از روابط و نسب عمل می کند. هایدگر و گادامر از اصطلاح «معناداری» به عنوان پایه هستی شناختی، مفهوم بودن روابط و نسب استفاده می کند. از نظر آنها، معناداری چیزی تابع کلمات و زبان نیست، هرچند که با زبان و کلمات ما معناداری را آشکار و افشا می کنیم. بلکه «معناداری» پیشاپیش در جهان، یعنی در کل دارای روابط و نسب ساکن است. معناداری چیزی نیست که ما به اشیا ببخشیم، بلکه معناداری آن چیزی است که اشیا از طریق فراهم کردن تمهیدات هستی شناختی کلمات و زبان، به انسان می بخشند. (12) زبان و کلمات حیث هستی شناختی خویش را مدیون «معناداری» نهفته در کل دارای روابط و نسب است؛ چرا که بدون معناداری کلمات و زبان به «دال های» بدون «مدلول » تبدیل شده، گفتار به مهمل گویی کشانیده شده و امکان تعامل سازنده که براساس آن بتوان پایه های جهان انسانی را بنیاد نهاد از میان می رود.
نسبت «فهم» با «معناداری» در این است که، معناداری به کمک زبان به تأویل این امکان را می دهد که فهم را در قالب کلمات صراحت ببخشد؛ زیرا تأویل، در واقع چسباندن ارزش و معنا به شیئی عاری از معنا نیست؛ چرا که معنا پیشاپیش در نسبت اشیا با فهم نهفته است. اشیاء باشنده در جهان حتی در فهم به منزله این شیء و یا به منزله آن شیء دیده می شوند. کار تأویل صریح ساختن این کلمه «به منزله» است. بنابراین، عمل تأویل جز آنکه بتواند نسبت خاص اشیا با فهم را مکشوف و آشکار نماید، بیهوده است. (13)
3. زبان
پارمیندس در یونان باستان گفته بود: «هستی همان چیزی است که دریافته می شود.» اما هایدگر و گادامر، از این گفته نتیجه می گیرد که هستی امری «زبان مند» است؛ زیرا به همان سان که هیچ رخداد هستی بدون دریافته شدن نمی تواند وجود داشته باشد و هیچ دریافته شدنی بدون هستی، پس هیچ هستی هم بدون زبان و هیچ زبانی بدون هستی نمی تواند وجود داشته باشد؛ (14) چرا که دریافت ها همواره به میانجی زبان ممکن می شود. از نظر آنها اگر قوه نطق ( زبان) در انسان ها نبود، همه هست ها از برابر فهم و شناسایی ما غایب می شدند؛ چرا که «هست ها» بدون پوشیدن لباس زبان برای ما قابل فهم نبود. ما اشیا را، آن گونه که هست، ادراک نمی کنیم، بلکه به منزله چیزی ادراک می کنیم و این «به منزله» همان ردایی است که زبان بر تن هست ها می پوشاند. هایدگر این حقیقت را این گونه بیان می کند: «زبان خانه هستی است.» (15) به عبارت دیگر، زبان در نزد هایدگر و گادامر چیزی نیست که انسان آن را اختراع کرده باشد، همان گونه که انسان نمی تواند فهم، زمان، مکان و خود هستی را اختراع نماید؛ زیرا «انسان چگونه می توانسته قوه ای را اختراع کرده باشد که او را منتشر می کند، قوه ای که تنها او را قادر به انسان بودن می سازد؟» (16) بنابراین، زبان مقدم بر هستی آدمی است و قوه ای است که عالم انسانی را از عالم حیوانات و اشیا جدا می کند. به همین دلیل، آنچه در زبان به ظهور می آید چیزی انسانی نیست، بلکه جهان و خود هستی است. (17) «زبان بیان انسان نیست، بلکه نمود هستی است. تفکر انسان را بیان نمی کند، تفکر به هستی رخصت می دهد که در مقام واقعه زبان رخ دهد. در این رخصت دادن، حوالت انسان نیز حوالت حقیقت و نهایتاً حوالت هستی نهفته است.» (18)
در حقیقت، زبان در مقام انکشاف، انکشاف گوینده نیست، بلکه انکشاف هستی جهان است. زبان نه پدیداری ذهنی و شخصی است و نه پدیداری عینی، بلکه هر دو با هم است؛ زیرا جهان مقدم و محیط بر هر دو است. (19) بدین ترتیب، از نظر هایدگر و گادامر کارکرد اصلی زبان انکشاف و بازنمایی است، انکشاف و بازنمایی نه از عالم، نه جهان علمی پیرامون ما، بلکه انکشاف از زیست جهان. یعنی آنچه که محیط تجربیات روزانه ما را در زندگی تشکیل می دهد. (20) بنابراین، تجربه زبانی تجربه ای جزیی نیست، بلکه کلیت و جهانی است که خود را از طریق زبان به ما می نمایاند. به همین دلیل، با اینکه جهان ها در جریان تاریخ دگرگون می شوند و در هر مرحله ای از تاریخ جهانی تازه شکل می گیرد، با آن هم جهان همواره جهان انسانی باقی می ماند و دلیل این امر چیزی نیست جز اینکه جهان از طریق زبان آفریده شده است. (21)
4. اجتناب ناپذیری پیش فرض ها
هایدگر و گادامر به روشنی بیان می کنند که «تأویل هیچ گاه درک بی پیش فرض چیزی از پیش داده شده نیست.» از نظر آنها، پیش فرض ها در پیش ساختارهایی وجود دارند که مقدم بر فاعل و موضوع پیشاپیش در جهان وجود داشتند. بنابراین، فهم انسانی به دلیل وابسته بودن به موقعیت همواره آغشته به پیش فرض ها و پیش داوری هاست. اینکه آدمی از میان همه موضوعات تنها یکی را برمی گزیند خود نشان می دهد که او پرسشگرانه و نه با ذهن خالی به سمت موضوعات می رود. از این رو، از نظر گادامر و هایدگر آنچه در عمل تأویل از موضوع آشکار می شود، تمام موضوع نیست، بلکه آن چیزی است که آدمی براساس پیش فرض های خویش به آن رخصت می دهد. هیچ چیز از نگاه هایدگر و گادامر «بدهت» ذاتی ندارد؛ زیرا فرض «بداهت ذاتی» خود مستلزم پیش فرض های زیادی است. (22) بنابراین، فهم به لحاظ ساختار هستی شناختی به گونه ای است که تنها می تواند به بخش هایی از موضوعات خویش رخصت ظهور و حضور دهد. هیچ انسانی در هیچ شرایطی نمی تواند فارغ از پیش فرض ها و پیش داوری ها به سراغ جوهر و ماهیت واقعی اشیا رود. از این رو، نمی تواند بر تمامی جنبه های موضوع احاطه پیدا نماید. بدین ترتیب، هایدگر و گادامر، به کلی از دیلتای، که در جست و جوی قواعد عینی فهم بود، جدا می شود و «اصل عینیت» (23) را از اساس غیرممکن فرض می کند.
از نظر گادامر، پیش داوری های ما در تأویل اهمیتی بسزا دارند؛ زیرا پیش داوری ها چیزی نیستند که ما بایست از آنها چشم بپوشیم یا می توانیم از آنها چشم بپوشیم. پیش داوری ها پیوند وجود شناختی با ما دارند و اصلاً به واسطه همین پیش داوری هاست که ما قادر به فهم تاریخ هستیم. (24) اما پیش داوری ها از کجا می آیند؟ از این جاست که گادامر سراغ سنت می رود؛ زیرا به عقیده او سنت ها سرچشمه اصلی پیش داوری ها و پیش فرض ها هستند.
نتیجه هرمنوتیکی که بر اجتناب ناپذیری پیش فرض ها استوار است این است که، در این صورت مفهوم «تأویل بر حقی»، که فی نفسه بر حق باشد، آرمانی محال و ممتنع است. (25)
5. سنت
سنت در نزد گادامر، به عنوان یکی دیگر از عناصر هستی شناختی فهم مطرح است. از نظر وی «سنت چیزی در برابر ما نیست، بلکه چیزی است که ما در آن قرار می گیریم و از طریق آن وجود داریم؛ زیرا بخش اعظم آن چندان شفاف است که برای ما نامریی است- به همان اندازه که آب برای ماهی نامریی است.» (26) از سوی دیگر، سنت با زبان رابطه وجودی دارد؛ زیرا اقوام سنت به میانجی زبان ممکن می گردد و زبان از یک سو، حافظ سنت و از سوی دیگر، وسیله تفاهم با آن است. بدین ترتیب، سنت نیز همانند زمان، مکان و خود زبان تقدم هستی شناختی بر انسان و فهم دارد. انسان در دل سنت به دنیا می آید و از این رو، پیش از آنکه هستی انسان امکان حضور یابد، سنت در جهان وجود دارد. فهم همانند بسیاری چیزهای دیگر، در دل سنت عمل می کند. بنابراین، بسته به نوع سنتی که فهم از آن برخوردار است، نحوه عمل فهم نیز فرق می کند.
از آنچه بیان شد روشن می شود که سنت به منزله موضوع تفکر در برابر تفکر قرار نمی گیرد؛ چرا که سنت به مثابه تار و پود روابط و نسبت ها پیش شرط هر نوع تفکر است. سنت در واقع افقی است که در بطن آن تفکر انجام می شود. (27)
6. تاریخی مندی
انسان وجود انتزاعی نیست، بلکه انسان موجودی «در- جهان» است.
ادعای دانش عینی، دانش به طور عینی «معتبر»، متضمن موقفی در ورای تاریخ است که از آن موقف، بتوان به خود تاریخ نگریست- و چنین موقفی برای انسان در دسترس نیست. انسان متناهی و تاریخی همواره از موقفی که در زمان و مکان دارد می بیند و می فهمد. به گفته گادامر، نمی تواند فوق نسبیت تاریخ بایستد و «دانش به طور عینی معتبر» کسب کند. چنین موقفی متضمن فرض قبلی یک دانش فلسفی مطلق است که فرضی است نامعتبر. (28)
پینوشتها:
* کارشناس ارشد جامعه شناسی.
1. Verstehen.
2. ریچارد پالمر، علم هرمنوتیک، ص 144.
3. همان، ص 145.
4. همان، ص 145.
5. دیوید ک. هوی، حلقه انتقادی، ترجمه مراد فرهادپور، ص 158-159.
6. ریچارد پالمر، علم هرمنوتیک، ص 237.
7. Being in-World.
8. پل ریکور، رسالت هرمنوتیک، ص 38.
9. ریچارد پالمر، علم هرمنوتیک، ص 146-147.
10. همان، ص 147.
11. Hans-Georg Gadamer,Truth and Method, translation revised by Joel Weinsheimer and Donald G,p.419.
12. ریچارد پالمر، علم هرمنوتیک، ص 148.
13. همان، ص 149.
14. همان، ص 169.
15. همان، ص 149.
16. همان، ص 170.
17. همان، ص 171.
18. همان، ص 171-172.
19. همان، ص 154.
20. همان، ص 227.
21. همان، ص 229.
22. همان، ص 150-151.
23. The Principle of Objectivity.
24. Hans-Georg Gadamer,Truth and Method, translation revised by Joel Weinsheimer and Donald G,p.277-280.
25. ریچارد پالمر، علم هرمنوتیک، ص 203.
26. همان، ص 195.
27. همان، ص 202.
28. همان، ص 197.
منبع:نشریه معرفت فرهنگی و اجتماعی شماره 2
ادامه دارد...