هفته نامه کرگدن - آنالی اکبری: آدم معمولی های سابق طی چند ماه چند صد مرید به دست می آورند و یک دفعه نقششان تبدیل می شود به مشاور ازدواج، روانشناس کودک، دانای کل، فعالی سیاسی و حامی حقوقِ همه چیز.
آدم های زیادی را می شناسم که تا سه، چهار سال پیش عضو کلاب «آدم معمولی ها» بودند و حالا نشسته اند توی ویترین الگوهای جامعه. بعضی از آن ها پیش از این مردمان جالب و سرگرم کننده ای بودند؛ مسخره بازی هایشان بانمک، هنرشان تماشایی، نوشته هایشان خواندنی و عکس روزمرگی هایشان جذاب بود؛ اما وقتی تعداد فالوئرهای این عزیزان از عددی بالاتر می رود می فهمی که دیگر وقت آنفالوکردن است؛ وقت بیرون کشیدن از این رابطه پوشالی مرید و مرشدی. آدم معمولی های سابق طی چند ماه چند صد مرید به دست می آورند و یک دفعه نقششان از هرچه در گذشته بوده تبدیل می شود به مشاور ازدواج و امور زناشویی، روانشناس کودک، دانای کل، منتقد هنری، استایلیست، فعال سیاسی و حامی حقوقِ همه چیز.
آدم معمولی های سابق به ناگه تبدیل می شوند به پیامبران جهان مجازی و برای دنبال کنندگانشان روزی دو وعده جملات حکیمانه و الهام بخش از درگذشتگانِ تاریخ را پست می کنند و از بقیه می خواهند ورزش کنند، به پدر و مادرشان احترام بگذارند، به کار ما ایمان بیاورند، کمک های بشردوستانه شان را به فلان شماره حساب واریز کنند و حتما از فلان صابون برای شستن صورتشان استفاده کنند؛ چرا که برای تبلیغش از شرکتی پول گرفته اند. آدم معمولی های دیروز طی چند ماه تبدیل می شوند به سلبریتی های اینترنتی که دیگر فقط می شود عکسشان را در ایونت های مجلل و ردکارپت فیلم های سینمایی دید و گاهی مسیر را عوض می کنند و دست از سلفی گرفتن بر می دارند و حرف های رادیویی می زنند و موزیکی را که تا پیش از این گوش نمی کردند،
پیشنهاد می کنند و از مادر ترزای درونشان رونمایی می کنند و در خیریه ها می چرخند و با کودکان بیمارِ رنجور عکس یادگاری می گیرند و منتظر جایزه صلح نوبل می مانند. این خاصیت جامعه پارادوکسیکال ماست که آدم ها بعد از به شهرت رسیدن چهره عوض کنند و از خود موجودی بسازند که نیستند. از یک طرف در پستی تبلیغ ساده زیستی کنند و از فواید ساده و راحت زندگی کردن و «ساختن» به جای «خریدن» حرف بزنند و از طرف دیگر برندی را روی لباسشان تگ کنند که قیمتش بیش از حقوق یک ماه یک کارمند است. دیگران را به تماشای «رستگاری در شاوشنک» تشویق کنند و خودشان هنوز گرفتار «امریکن پای» باشند. برای تهیدستان شعر نو بسرایند و بعد تبلیغ لطافت آبداربودن شیشلیکِ فلان رستوران لوکس را کنند.
داستان میانگین دو دقیقه ای مطالعه در کشور را مثل چوب بیسبال توی صورت مریدانشان بکوبند و خودشان آخرین چیزی که خوانده اند، جلد کتابی باشد که به زودی قرار است عکسش کنار یک ماگ قهوه را با دیگران به اشتراک بگذارند. سلبریتی های اینترنتی لزوما هنر، سواد یا تخصص خاصی ندارند اما حالا به واسطه مشهور بودن می توانند برای دیگران نسخه هایی در ژانرهای مختلف بپیچند و عده ای وفادارانه و با چشم های نیمه بسته دنبالشان حرکت کنند. در طرف دیگر این بازی، سلبریتی سازان هستند. مردمانی که همیشه در زندگی دنبال الگویی هستند تا خود را شبیه به او بدوزند، عاشقش شوند، تحسینش کنند، ناامید شوند، از پشت خنجر بخورند و او را زیر پا له کنند. آن ها همان هایی هستند که دانستن نکات ریز زندگیِ الگویشان را حق مسلم خود می دانند.
به کجا سفر کرده اند، مارک کالسکه بچه شان یست، شام چه خورده اند، دکترشان کیست، کاپشنشان را از کجا خریده اند، از چه شامپو یا رنگ مویی استفاده می کنند، چرا درباره فلان اتفاق غم انگیز چیزی ننوشتند، این جا کجاست، چرا رنگ خز به پالتویشان نمی آید و «یکی بگه این جا کجاست؟» سلبریتی سازان کسانی هستند که جزییات ظاهر و زندگی فرد محبوبشان را به خاطر می سپارند و درباره اش حرف می زنند و برایشان فن پیج می سازند؛ اما کافی است بت بزرگ برای لحظه ای ماسک را کنار بگذارد و بدون رعایت ملاحظات، ایده واقعی اش درباره موضوعی را بیان کند؛ آن موقع است که سیل کامنت های «از شما بعید بود» و تهدید «آنفالو و بلاک» زیر پست سرازیر می شود. مردم فراموش می کنند که بیشتر این سلبریتی های اینترنتی به اندازه خودشان معمولی اند و حق دارند به اندازه خودشان کم حوصله، بی خیال، خودخواه یا بی مسئولیت باشند.