2ـ منافقین در نبرد بنی المصطلق
تیره ای از قبیله ی ((خزاعه)) که در بیابان های حجاز سکونت داشتند و از راه دامداری و زراعت و تجارت زندگی می کردند نامشان بنی المصطلق بود، در جنگ احد از همدستان قریش بودند چند ماه که از سر کوبی ذی قرد گذشته بود(68)قدام رزمی نموده به نبی اکرم(ص) گزارش دادند بنی المصطلق مال، لشگر و سپاه جمع کرده تصمیم جنگ با مسلمین را دارند. رسول خدا(ص) پس از مطلع شدن از این خبر فوراً ((بریده بن حصیب اسلمی)) را برای تحقیق و رسیدگی به اعزام داشتند. او پس از ملاقات با رئیس قبیله بنی المصطلق گفت: به نظر می رسد که در جنگ با محّمد(ص) عزم را جزم کرده اید و وسایل شورش را فراهم آورده اند؟ اگر واقعاً چنین تصمیمی گرفته اید مرا هم مطلع کنید تا اتباع قبیله خود را با شما پیوسته سازم و هم آهنگ با او جنگ کنیم. این کلام زیرکانه ((برید بن حصیب)) به مذاق بنی مصطلق خوش آمد و شیرین نشست به او گفتند: (( هم اکنون شتاب کن و لشگر خود را پرداخته کرده حاضر باش.))(69) او فوراً عازم مدینه شد، رسول خدا(ص) را از کارهای آنها آگاه ساخت حضرت پس از شنیدن گزارشات او فوراً مسلمانان را برای مقابله با شورشیان آماده کردند و مثل همیشه یک جانشین در مدینه گماردند و به حکم قرعه ((ام سلمه و عایشه)) از همسران، را آماده همراهی نموده و پرچم مهاجران در دست علی مرتضی و علم انصار به ((سعد بن معاذ)) سپرده شده بود.(70) به اتفاق گروهی از منافقان که به طمع غنیمت همراهی را انتخاب کرده بودند روز دوشنبه دوم شعبان سال ششم، مدینه را به قصد سر کوبی بنی مصطلق حرکت کردند.
دست در دامن جان خواهم زد
پای بر فرق جهان خواهم زد
اسب بر جسم و جهت خواهم تاخت
بانگ بر کون و مکان خواهم زد(71)
سپاه اسلام حرکت کردند تا به چاه ((موسیع)) رسیدند و همانجا خیمه بر پا داشتند جنگ میان دو دسته شروع شد، جانبازی بدر و احد و خندق که رعبی در دل قبائل عرب انداخته بود سبب شد پس از زد و خورد کوتاهی با کشته شدن ده نفر از بنی المصطلق و یک نفر از سپاه اسلام، دشمن پا به فرار گذاشت. اسیرا وشتران وگوسفندان بدست آمده بعد از کسر خمس به ترتیب همیشه بین سپاهیان تقسیم شدبعد از جنگ پیامبر(ص) خواستند به طرف مدینه حرکت کنند ولی سپاه خسته بود و می باید ساعاتی را در آنجا بمانند و استراحت کنند. در همین حال حسین بر سر چاه آبی که مورد استفاده مسلمین بود بین ((جهجاه بن سعید)) از مردم بنی غفار که اجیر عمر است دوستان جهنی از خزرجی ها نزاع در می گیرد. سنان فریاد می زند ((ای گروه انصار)) و اجیر عمر فریاد می زند: ((ای گروه ها مهاجرین)). ((عبدالله بن ابی)) وضع را مناسب می بینید خشمگین می شود و خطاب به انصار می گوید: حکایت ما و اینان حکایت آن است سگ خود را فربه کنی تا تو را بخورد، و سخنی دارد که بعدها معروف شده و در قرآن برای نشان دادن کذب ادعای منافقان نقل می شود. به انصار می گوید: ((بخدا اگر به مدینه برسیم آنکه عزیزتر است ذلیل تر را بیرون خواهد کرد)). ((عبدالله بن ابی)) از انصار می خواهد که به مسلمین کمک اقتصادی نکنند تا آنان از نزدشان بروند و اصحاب پیغمبر(ص) از گرداگرد او پراکنده شوند، یک جنگ داخلی ایجاد می شود ((زید بن ارقم)) که نو جوانی صالح است حرف های ((عبدالله بن ابی )) را برای پیغمبر(ص) بازگو می کند.(72) و اینک ببینیم نحوه ی برخورد پیامبر(ص) با این ماجرا:کمتر کسی می تواند خشم شدید پیامبر(ص)، که مخالفت، کوچکترین ذلت و توهین و تفرقه افکنی است را تصور کند. گروهی نزد پیامبر(ص) رفته و با لحنی مؤدبانه و به ظاهر خیرخواهانه و حقیقت طلبانه ((زید بن ارقم)) را دروغگو معرفی می کنند و میگویند: ((شاید این نوجوان در سخن خویش دچار توهم شده و گفتار عبدالله بن ابی را به ضرر او تحریف کرده)).(73)پیغمبر(ص) به زید ابن ارقم بدبین می شوند و خداوند تردید او را با نازل کردن سوره منافقین برطرف می کند.(74) در آیه اول تکلیف منافقین را مشخص می کند که به صراحت می گوید:((ای پیامبر! اگر منافقین نزد تو آمدند و گفتند که: ما به راستی به رسالت تو گواهی می دهیم فریب نخور خداوند به رسالت رسولش آگاه است. خداوند نیز گواهی می دهد که منافقان دروغ گویانند.))(75)این اختلاف می توانست عامل احیای کینه های دیرین قبایلی بین مسلمین گردد و خطرات بزرگی در برداشته باشد. در این جا پیامبر(ص) از عامل روانی سود می جویند. روش او حکمیت از مهارت و لیاقت شگرف و ابتکارهای ظریف او در امر رهبری است اکثریت برخوردها و تصمیم های اتخاذ شده درباره ی منافقین حاکی از نهایت گذشت و صبر و تحمل پیامبر(ص) است. هر کس دیگر به جای پیامبر(ص) بود با چنین سخنان تفرقه افکنانه و کار شکنی ها خشم بر او چیره می شود اما او عظیم تر از آن است که به خاطر خشم شخصی اش مصلحت امّتش را از یاد ببرد بلکه می گوید : با او ((عبد الله ابن ابی )) مدارا خواهیم کرد و تا هنگامی که نزد ماست گرامیش خواهیم داشت. عمر که افراطی و خشن و طرفدار اجرای عدالت به شدیدترین صورت ممکن است و غالباً راههای مؤثّرتر و بهتر از چشمانش پنهان می ماند پیشنهاد می کند که: ((او را بکشند.))پیغمبر(ص) مخالفت می کنند و اینچنین می فر مایند: ((ای عمر! می خواهی که مردم بگویند محمد(ص) یاران خود را می کشد)). و مدتها بعد روزی که پیغمبر(ص) شاهد ذلت عبدالله بن ابی در میان قوم خویش است به عمر برای یادآوری این روز و نشان دادن راه بهتری که به نتیجه مطلوب بدون خونریزی رسیده اشاره می کنند و می گویند: هان! چگونه می بینی ای عمر! به خدا همان آتش هایی که اگر روزی فرمان به قتلش می دادم بر می جستند اکنون بر جانش فرو می نشینند.))(76)به هرحال پیامبر(ص) زمان حرکت را صادر می کنند سپاه در حال استراحت هستند و قرار است روز بعد حرکت کنند. وقتی فرمان حرکت داده می شود، همه مسلمین تعجّب می کنند، پیامبر(ص) حتی در مقام توجیه هم بر نمی آیند. سپاه حرکت می کند روز تا شب و شب تا صبح یکسره و روزدوم هم همین طورتا آفتاب بر بالای سرشان می آید، آنگاه فرمان توقف می دهند. مسلمانان از شدت خستگی به خواب عمیقی فرو می روند و بعد از بیدار شدن سرحال شده و اختلافات قبلی از یادشان می رود و با چنین تدبیر زیرکانه ای اختلافی که منافقان بین انصار و مهاجران انداخته بودند از بین رفت.(77)
3ـ نقش منافقین در مسجد ضرار و روش بر خورد پیامبر (ص)
منافقین در ((قبا)) که در 23 کیلو متری مدینه واقع است مسجدی می-سازند تعداد نفراتشان حدود 12- 15نفر می باشند.پیغمبر(ص) از جنگ بنی مصطلق باز گشته اند و قصد دارند به جنگ تبوک بروند. منافقین به پیغمبر(ص) می گویند که در قبا مسجدی ساخته اند و از او می خواهند که به آن جا بروند و نماز بخوانند. پیامبر(ص) ابتدا می پذیرد، اما آیه ای نازل می شود و پیامبر(ص) را منصرف می کند.((وَالَّذِینَ اتَّخَذُوا مَسجِداً ضِرَارًا وَکُفراً وَتَفرِیقَا بَینَ المُؤمِنِینَ وَإِرصَاداً لِمَن حَارَبَ اللهَ وَ رَسُولَهُ مِن قَبلُ وَ لَیَحلِفُنَّ إِن أَرَدنَا إلَّا الحُسنَی وَاللهُ یَشهَدُ إنَّهُم لَکَذِبُونَ))(78)((آن کسانی که مسجدی ساختند برای زیان رساندن و کفر و جدایی افکندن میان مؤمنان و رسولش حرب کردند و البته سوگند خوردند که ما جز نیکی نمی-خواستیم و خدا گواهی می دهد که بی گمان آنها دروغ گویانند)) .منافقان در ظاهر آداب و رسوم، شکل سنّت ها، تشریفات و ظواهر زندگی کاملاً شبیه مؤمنین راستین هستند. و از لحاظ ظواهر هیچ گونه عامل مشکوک در ایمان آنها به چشم نمی خورد. همه سعی منافقین در این است که به گونه ای افکار و اعتقادات و اعمال و نیات باطنیشان را به وسیله ی آنچه که بین مردم انس گرفته از نظر اعتقادی بیارایند تا چهره ی واقعی شان از نگاه سطحی و ظاهر بینانه مردم پنهان بماند. و غالباً مردم به علت آنکه از تجزیه و تحلیل دقیق و عمیق مسائل اعتقادی و شخصیت افراد عاجزند و به شناخت سطحی افراد و اعتقادات اکتفا می کنند، همیشه قربانی توطئه های پلیدانه این دسته می-شوند.پیامبر(ص) در پاسخ به منافقین که از پیامبر(ص) می خواهند که به مسجدشان بروند از جانب خداوند می گویند: (( آیا کسی که مسجدی به غرضی چون تقوا و خداپرستی تأسیس کرده و رضای حق را طالب است مانند کسی است که بنایی می سازد بر پایه سستی در مسیر سیلی که زود ویران می شود و عاقبت آن بنا از پایه به آتش دوزخ می افتد و خدا هرگز ستمکاران را هدایت نمی کند.))(79)آیه بیش از هر چیز گویای تضاد و نابرابری دو انسان است که هر دو عملی واحد را انجام داده اند اما با هر نیّت مختلف پس بنابراین حتی می شود مسجد ((مکان مقدس)) را ساخت که مبلغ کفر باشد آنچه برای قرآن اهمیت ((نیت)) است و نیت ملاک است نه خود عمل مسجد با اینکه مکارم مقدسی است اما چون به دست منافقین ساخته می شود اعتبار و ارزش اسلامی خویش را از دست می دهد و سپس دستور می دهند که مسجد را آتش بزنند که این آتش زدن در واقع سوزاندن زیبای منافقین است و به قول مولوی ((صورت بی صورت )) است.(80)
4ـ نقش منافقین در جنگ تبوک و برخورد پیامبر(ص)
ماه رجب از راه می رسد و گروهی از بازرگان نبطی که روغن و آرد سفید به مدینه می آورند از شام و میان غسانیان و رومیان گذشته بودند خبر آوردند که رومیان تصمیم دارند به مدینه حمله کنند. پیامبر(ص) این دفعه این خبر را مخفی نکردند و به مردم گفتند و از آنها خواستند تا برای جنگی سخت آماده شوند و خودشان نیز آماده می شوند.(81)منافقین این بار هم دست به کار می شود و با توجه به اینکه نیروی روم قوی و بزرگ است و همچنین راه دور است و عوامل نامساعد جوی و جغرافیایی وجودی دارد از این دو عامل سود می جویند و به اهداف پلید خود می رسند مثلاً وقتی که پیامبر(ص) به جد بن قیس مرد متنفذ مدینه برخورد می کنند می فرمایند: (( ای جد! امسال می توانی خود را برای جنگ با رومیان آماده کنی؟)) او در جواب برای من نقشه ای از قبل طراحی شده به عرض مبارک رسول الله (ص)می گوید: (( اگر اجازه بفرمائید من در این جنگ شرکت نکنم. پیامبر(ص) از علت آن جویا می شوند او با کمال وقاحت عرض می کند، زیرا علاقه شدیدی به زنان دارم مخصوصاً اگر چشمم به دختران رومی بیفتد، ممکن است گرفتار شوم و دست از جنگ بر دارم )).(82) پیامبراکرم(ص) با این عذر مزدورانه که حکایت از نقشه های پشت پرده منافقین می برند چنان سرد و بی تفاوت می گذرند تا مبادا متوجه تأثیر اعراض خود از جنگ بشوند حتی تعدادی از یهودیان منافق هم در جلوگیری از شرکت مردم در جنگ کوشیدند خلاصه فعالیت های یهودیان به دست منافقان توانست 82 نفر از منافقین و 80 نفر از بادیه نشینان را با اذن ماندن در مدینه از شرکت در جنگ بازدارند.یهود برای داغ نگاه داشتن اعراض عدّه ای از مسلمین از شرکت در جهاد به تشکیل مجالس سرّی در خانه ((سویلم)) یهودی پرداخته در ساعاتی که تقریباً چشمی مراقب رفت وآمد ها نبود، منافقان و یهودیان در خانه یهودی نامبرده جمع می شدند و تبادل نظر می کردند تا با تصویب طرح های جدیدی نقشه جلوگیری شرکت مسلمین در جنگ با رومیان را وسیع تر نموده وسپاه با روحیه ای تضعیف شده عازم تبوک شوند، ولی خیلی زود پیامبر(ص) از این نیت شوم مطلع شدند و ((طلحه بن عبدالله)) را مأموریت دادند، هنگامی که آنها در آن خانه جمع هستند آن خانه را آتش بزنند و رعب و هراسی در دل یهود ومنافقان اندازند و به این صورت شکست خوردند.(83)هنگامیکه پیامبر(ص) می خواستند برای جنگ از مدینه خارج شوند همیشه یک نفر را جانشین خود در مدینه می گذاشتند و این بار حضرت علیˆ را جانشین خود در مدینه گذاشتند، ولی منافقین باز هم دست بکار شدند و شروع به شایعه سازی کردند و گفتند: علی نیز مانند سایرین به لحاظ گرمای شدید از رفتن به جنگ خودداری کرده و گروهی هم گفتند: رسول خدا(ص) از علی بن ابیطالبˆ افسرده خاطر شده، به او بی اعتنایی کرده اند و او را در مدینه جا گذاشته اند.(84)وقتی حضرت علیˆ این سخنان را شنیدند لباس رزم پوشیدند و به طرف پیامبر(ص) حرکت کردند و وقتی به ایشان رسیدند گفتند: ای پیامبر خدا(ص)! منافقان که گمان کرده و می گویند از من گران خاطر بوده اید، و یا به لحاظ بی اعتنایی من را در مدینه گذاشته اید.))حضرت فرمودند: (( دروغ می گویند، بلکه تو را به منظور حفظ و حراست آنچه پشت سر می گذارم در مدینه گذاشتم)) .(85) و همچنین فرمودند: مدینه جز به دست تو به دست کس دیگری اصلاح نخواهد شد و تو نماینده و جانشین من در میان اهل بیت من و خانه و قوم من هستی. این بر خورد رسول خدا(ص) با توطئه منافقان نه تنها علی(ع) را آرام کرد، بلکه تأکیدی دیگر و تصریح مجددی شد بر منزلت والای پسر ابوطالب(ع) . البته ناگفته نماند که جنگ تبوک بدون جنگ و خونریزی به پایان رسید و رو سیاهی به زغال ماند!!
5 ـ منافقین در نبرد بنی قینقاع
انگیزه نبرد بنی قینقاع توهین یک جوان یهودی به زن مسلمان در بازار یهودیان بود و یا به عبارتی، این بهانه ای برای نبرد بود، چرا که یهود خطر جدی بود. علیرغم آنکه با پیامبر(ص) پیمان دوستی بسته بودند و پیامبر(ص) به آنها اجازه داده بود که در شهر خودشان همچون خود مسلمانان تحت حمایت او قرار گیرند، با این وجود از دشمنی دست بردار نبودند. به هر حال بعد از آنکه اخطار کردند، شروع به جنگ کردند، و مدت 15روز قلعه آنها را محاصره کردند و بنی قینقاع به ناچار تسلیم می شوند. پیامبر(ص) با سران قوم مشورت می کنند و تصمیم می گیرند همه را قتل عام کنند. البته یهودیان بنی قینقاع در زمان جاهلیت با خزرج هم پیمان بودند. عبدالله ابن ابی سردسته منافقین نزد پیامبر(ص) آمد و با لحن گستاخانه ای به پیامبر(ص) می گوید: ((محمدا، بستگان مرا رها کن)).(86) پیامبر(ص) ساکت می ماند و جوابی نمی دهند. عبدالله بن ابی با بی شرمی از سکوت ایشان استفاده می کنند و دست به گریبان او می گذارد و می گوید: قوم مرا رها کن)). پیامبر(ص) با حالت غیظ و در حالیکه از خشم چهره شان تغییر کرده بود می گویند: ((مرا رها کن. عبدالله بن ابی می گوید: به خدا رها نمی کنم مگر اینکه قوم مرا رها کنی)).بهر حال پیامبر(ص) بنی قینقاع را می بخشد، ولی دستور می-دهند که از سرزمین ایشان خارج شوند که این بار عبدالله ابن ابی قصد دارد از محمد(ص) بخواهد که از اخراج آنها منصرف شوند که یکی از مسلمین مانع می شود و با او به نزاع می پردازد و این باعث می شود که خود قومش بخواهند که از آنجا بروند.
فصل پنجم : تلخیص ، نتیجه گیری ، پیشنهادات
1ـ تلخیص
کلمه ((منافق)) اسم فاعل از باب مفاعله از ماده ((نفاق)) است که در عرف قرآن به معنای اظهار ایمان و پنهان داشتن کفر باطنی است.هر زمان مؤمنین قدرت می گیرد، گروهی که توانایی فیزیکی ندارند در ظاهر به همراهی مردم و حکومت حق حرکت می کنند، اما در خفاء در جهت عکس در حال حرکت هستند و بدون اینکه متهم به مقابله و مبارزه با حکومت اسلامی باشند به کار شکنی می پردازند و به تعبیر قرآن هنگامی که با مؤمنان روبرو می شوند می گویند: ما با ایمانیم و آنگاه که با شیطان خلوت می کنند، می گویند: ما با شمائیم و مؤمنان را مسخره می کنند.(87) در آیات و روایات این گروه بد شدت خطرناک معرفی شده اند.باید در نظر داشت که افرادی هستند تا اسم منافق به گوششان می خورد فکر می-کنند که فقط مخصوص زمان پیامبر (ص)بوده و حالا دیگر منافقی پیدا نمی شود. این فکر اشتباهی است و منافقین همیشه بوده و هستند و در تاروپود جامعه قرار دارند و در موقع مناسب و وقتی که کسی فکرش را هم نمی کند به اسلام ضربه می زنند، پس حتی ضروری است که این افراد شناخته شوند؛ تا اگر قابل اصلاح هستند، اصلاحشان کنیم و اگر نه آنها را از افراد مخلص جدا کنیم و البته خودمان هم هواسمان باشد که جزء این افراد نباشیم، چرا که بعضی اوقات درجات ضعیف نفاق به حدّی است که حتی کسی هم متوجه آن نمی شود. فقط وقتی که شخص خود را دقیق زیر ذره بین قرار دهد تازه توجه می شود که درجات ضعیف این صفت را دارد.حجت و راهنمای هر امّتی، رهبر اجتماعی آن امت است، هر گرایش و عمل رهبر اجتماعی به مثابه ی تأیید و تثبیت آن عمل برای عموم مردم است و به منزله ی فتوایی است که به امت فرمان عملی می دهد، از اینرو هر لغزش و کوتاهی و عمل رهبر عیناً اثرات خویش را در جامعه منعکس خواهد نمود. منافقین چهره های جاوید تاریخ اند و تاریخ آنها دردناکترین تاریخ هاست. تاریخ هر نسل، تاریخ اعتقاد انسانی آنهاست و این قوم هم خصوصیاتشان فقط ظاهر اسلام و مسلمین نیست و هر قوم و مذهب اعتقادی که چنین افرادی در تاروپودش نفوذ کرده از آنها سیلی خورده اند و خطر واقعی از سوی این گروه است. لذا بر همه امتهاست مخصوصاً امت اسلامی که خصوصیات این افراد را بشناسد، تا راه شناسایی و مقابله آنها را بدانند و از داخل از طرف این افراد سیلی نخوردند. برای همین بهترین شخصی که می توان از آن الگو گرفت پیامبر اکرم(ص) ختمی مرتبه می باشند که چون ارتباط مستقیم با خداوند دارند بهتر می-دانند چه کنند. برای همین سراغ قرآن و احادیث ایشان می رویم و چنین افرادی را می شناسیم که این افراد دارای خصوصیت های ویژه ای هستند از جمله:اظهار ایمان دروغین آنهاست که پایه اصلی نفاق آنها را تشکیل می دهد که آیات فراوانی در این مورد می باشد از جمله اینکه ((خداوند می داند که تو فرستاده او هستی ولی خداوند گواهی می دهد که منافقان دروغگویانند )) یا آیات فراوان دیگر. از این آیات مشخص می شود که یک دوگانگی بین زبان و عمل اینهاست و در دل آنها خبری از ایمان نیست، که این کذب و دروغگویی محور اصلی نفاق آنها را تشکیل می دهد. همچنین منافقان سوگندهای دروغین زیادی را می خورند تا مردم حرف های آنها را باور کنند. در حقیقت منافقین دو گروهند: گروه اول ، ایمانشان ظاهری بوده و گروه دوم، از اول ایمان واقعی داشتند، ولی وقتی به منافع مادی و دنیوی خویش نمی رسند، دچار نفاق می شوند و معمولاً ظاهری آراسته و زبانی چرب دارند. چنانچه پیامبر اکرم(ص) فرمودند: ((بیش از هر چیز از امت خود از منافق چرب زبان بیم دارم.))(88)علیرغم تهی بودن درون و باطنشان آنچنان صحبت می کنند که شخص شنونده راگمراه می کنند. شخص منافق درجامعه احساس بیهودگی می کند و در برابر سخن حق منعطف نیست و همچون یک قطه چوب خشک که نرم و منعطف نیست می باشد و نسبت به هر حادثه ای بدگمان است و حالت ترس و وحشت دارد و به خاطر خائن بودنش، سخن حق را به باد مسخره می گیرد. خود را مالک هر چیزی می داند و دیگران را محتاج به خود می داند، از میدان جنگ و کارهای مهم که احتیاج به همت دارد دوری می کند و خود را عزیز دیگران و دیگران را ذلیل و خوار می داند، ادعای اصلاح جامعه را دارد در عین اینکه خود مفسدترین مردمند و همچنین ایمان مردم را تحقیر می کنند و اعتقادات مردم را تضعیف می کنند و دیگران را به کاری دعوت می کنند، ولی خودشان انجام نمی دهند. در واقع منافق حرّاف و مؤمن فعال است.نفاق در واقع یک نوع بدبینی افراطی است که درروح و جان او رسوخ پیدا می کند و چنین فردی حتی به خود هم اعتماد ندارد چه برسد به دیگران و باعث می شود زیان های فردی و اجتماعی را متحمل شود که هم برای خودش بد است و هم برای جامعه. همچنین باعث اختلال در نظام فکری خودش می شود و افکارش متمرکز چیزهای بی خود و بیهوده می گردد و نیرویش را در جاهای بد هدر می دهد. در این بیماری علت های مختلفی دخالت دارد مثل علت های روانی، عاطفی، اجتماعی، تربیتی و.... علت های روانی؛ یکی عدم اعتماد به نفس و کوچک دیدن شخصیتش، عدم جرأت و شجاعت و احساس ذلت و خواری در درون و... علت های عاطفی هم دلایلی باعث آن می شود، مثل قرارگرفتن در شرایط مناسب و عدم موفقیت ها احساس حسادت، خشم و غضب و پرخاشگری در خانواده یا زیر قول زدن بزرگسالان برای کودکان، معاشرت های غلط، فشارهای غیر قابل تحمل وایستادگی ها و لجاجت های والدین در مواردی که به آن اعتقادی ندارند و توقعات بیش از اندازه افراد و بسیاری مسائل دیگر. البته به نظر اینجانب مثل بیماری اخلاقی که منشأ آن در کودکی است، این مرض هم شروعش در کودکی است و اگر والدین در تربیت فرزند خود به دقت عمل کنند می توان بسیاری از عوارض آن را جلوگیری کرد یا اصلاً به وجود نیاید.
2. نتیجه گیری
با توجه به مطالبی که در این تحقیق آمده است به نتیجه هایی دست پیدا می کنیم و آن اینکه افراد منافق افرادی با شخصیت متزلزل هستند و شاید ظاهراً دوست ما باشند، ولی در باطن دشمنان ما حساب می شوند و ما با هوشیاری و زیرکی این افراد را باید بشناسیم و یا از آنها دوری کنیم و یا اینکه در مرحله ی اول به هدایت و ارشاد آنها بپردازیم تا دست از این کارها بردارند و اگر نتوانیم، به دیگر برادران دینی هشدار خطر آنها را بدهیم تا آنها هم مراقب باشند.
به گفته های این افراد اطمینان نکنیم، کارهایشان در نظرمان خوب جلوه نکند و سعی کنیم حق را از باطل جدا کنیم و با توجه به اینکه این افراد ظاهری آراسته و قیافه های جالبی دارند گول ظاهر آنها را نخوریم. و کسانی که حق را به استهزاء گرفته اند، دروغ می گویند، زیاد قسم می خورند و بدگمان و ترس از هر حادثه ای دارند، خود را مالک همه چیز و دیگران را محتاج به خود می دانند و صفاتی از این قبیل دارند را کمی زیر ذره بین قرار دهیم و نسبت به منافق بودن آنها شک کنیم و حواسمان را جمع کنیم که فریب آنها را نخوریم.
3.پیشنهادات
بهترین پیشنهاد در مرحله اول این می باشد که تک تک ما به خود سازی بپردازیم. چون اگر این مسئله حل شود، بسیاری از مسایل دیگر حل می-شود و نگوئیم اگر ما یک نفر درست شویم مشکلی حل نمی شود بلکه بر عکس یک نفر می تواند افراد زیادی را تحت تأثیر قرار دهد و جامعه را تغییر دهد.مسائل ارتباط جمعی ما به جای پخش برنامه های خارجی و برنامه هایی که چندان استفاده ای ندارند، زندگی های پیامبر(ص) و ائمهa را به صورت داستان و نمایش درآورند تا بیشتر مردم بتوانند از آن استفاده کنند.در مورد اصلاح عیوب اخلاقی باید از بچّگی سرمایه گذاری شود و باید گفت همیشه پیشگیری بهتر از درمان می باشد و اگر در خود جامعه زمینه هایی برای این مسئله ((نفاق)) پیش نیاید بهتر می-باشد. یعنی ارزش هر کس به جای خودش شناخته شود که باعث عقده و حقارت نشود و هر شخصی احساس وجود و رضایت از خود کند تا در جهت عکس حرکت نکند.
پینوشتها:
68.عباس زریاب ، سیرة الرسول،ج2، ص776
69.محمد تقی لسان الملکسپهر،ج2،ص62
70.محمد تقی لسان الملک سپهر،ناسخ التواریخ ،ج2،ص62
71.پانصد غزل از عطار ،غزل140
72.محمد روشن،تاریخ طبری،ج3،ص1100
73..علامه طباطبایی،تفسیر المیزان،ج19،ص575
74.هاشم معروف حسنی،سیرةالمصطفی-جلد3ص133
75.سوره منافقون،8-1
76.مرتضی حسینی اصفهانی –نفاق ومنافقین ص45
77.ذبیح الله منصوری ، محمد پیغمبری که باید از نو شناخت ص270
78. توبه آیه 107
79.ناصر مکارم شیرازی ، تفسیر المیزان ،ج9ص616
80.هاشم معروف حسنی ،سیرةالمصطفی ،جلد2؛ص342
81.ذبیح الله منصوری محمدپیغمبران که از نو باید شناخت ص431
82.محمود ،مهدوی دامغانی،مغازی-تاریخ جنگهای پیامبر جلد3ص778
83.عاطف الدین سمیع،زندگانی پیامبر اکرم (ص) ،ص178
84.حسینی بدر الدین،محمد تصویر جمال خدا جلد1ص1327
85.امتاع الاسماج ج1 ص 450سیره ابن هشام ج4ص 163بدایه ونهایه ابن کثیر ج5ص 7سیره حلبی ج3ص104-تاریخ طبری ج2ص368-بحارالانوار ج21ص208- تاریخ پیامبر اسلام ،بشارة المصطفی ص233
86.محمود روشن تاریخ طبری ج3ص1100
87.بقره،141
88.نهج الفصاحه،سخن 585
منابع و مأخذ
1. قرآن کریم، مهدی الهی قمشه ای، بی نا، چاپ پنجم، تهران، 1379.
2. امام علی ˆ، نهج البلاغه، محمد دشتی، انتشارات صحفی، چاپ اوّل، قم، 1379.
3.امام سجادˆ ، صحیفه سجادیه، صدر بلاغی، انتشارات حسینیه ارشاد، چاپ سوم، تهران، سال 1370.
4. امینی، محمد ابراهیم، تاریخ پیامبر اسلام، تجدید نظر: دکتر ابوالقاسم گرجی، انتشارات دانشگاه تهران، بی چا، تهران، 1378.
5. ابی یعقوب محمد بن اسحاق ، تاریخ یعقوبی، آیت، محمد ابراهیم، بی نا، بی چا، بی جا، سال 1358
6. واقدی، محمد بن عمرومغازی، تاریخ جنگ های پیامبر (ص)، مترجم: مهدوی دامغانی، محمود، انتشار: اساطیر، بی چا، بی جا، بی تا
7. اصفهانی، مرتضی حسینی، نفاق و منافقین، انتشارات فرهنگ قرآن، چاپ دوم، قم، 1380
8. بنت الشاطی، با پیامبر (ص)، مترجم: دادمنش محمد، انتشارات دیبا، چاپ سوّم، بی جا، بی تا
9. صدر بلاغی، پیغمبر(ص)در کارزار بدر ، انتشارات حسینیه ارشاد، چاپ اول، تهران، پاییز 1368
10. حضرت محمد (ص) ، نهج الفصاحه، پاینده، ابوالقاسم، انتشارات جاویدان چاپ بیستم، تهران، 1366
11. بدر الدین حسین، محمد، تصویر جمال خدا، (( جلد 1و2)) مترجم: محمد بهشتی و عباس غفاری، بی نا، چاپخانه تک، بی چا، بی جا، بی تا
12. دهخدا، علی اکبر، لغت نامه دهخدا، ناشر اندیشمند، بی چا، قم، بی تا
13. رحیمی اردستانی، مصطفی، المنجد، انتشارات صبا، بی چا، تهران، بی تا
14. زریاب، عباس، سیره رسول الله(ص)، انتشارات صدا و سیمای جمهوری اسلامی
بی چا، تهران، سال1370
15. سبحانی، جعفر، فروغ ابدیت، جلد 1 و 2 ، مرکز مطبوعاتی دارالتبلیغ اسلامی بی چا، قم، بی تا
16. سعیدی، غلامرضا، زندگانی حضرت محمد(ص) بزرگترین مرد تاریخ، دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، بی چا، قم، بی تا
17. طهماسبی آملی، علی، مجمع البیان در تفسیر قرآن، انتشارات کوثر، بی چا، قم، بی تا
18. طباطبایی، محمد حسین، تفسیر المیزان، جلد ((19-9-4-8 و....))، مترجم :
موسوی همدانی، محمد، انتشارات امیر کبیر ، چاپ سوّم، تهران، سال 1363
19. عاطف الدین، سمیع، زندگانی پیامبر اکرم (ص) در قرآن، مترجم : چراغی علی،
انتشارات ذکر، بی چا، تهران، سال 1380
20. عقیقی، بخشایشی، محمد رسول الله، دفتر نشر نوید اسلام، چاپ سوّم، بی جا، بی تا
21. فراشبندی، علیمراد، محمد پیامبر (ص)شمشیر نیست، انتشارات اسلامی، چاپ دوّم، تهران، بی تا.
22. علامه مجلسی، محمد، بحارالانوار، ترجمه: ولی ارومیه حسن بن محمد شازمان، انتشارات جاویدان، بی چا، قم، 1365
23. کنستان ویرژیل، گئورکیو، محمد(ص)پیغمبری که از نو باید شناخت، مترجم : منصوری، ذبیح الله، انتشارات زرین، چاپ دهم، قم، 1377
24. روشن، محمد، تاریخ طبرسی منسوب به بلعمی، انتشارات نشر نو، بی چا، تهران، سال1386
25. سبحانی، جعفر، فراز هایی از تاریخ پیامبر اسلام، بعثه مقام معظم رهبری معاونت آموزش و تحقیقات، بی چا، تهران، 1371
26. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، جلد ((24 و19و...))، انتشارات مدرسه الامام امیر المومنین ˆ ، چاپ دوّم، قم، 1366
27.همدانی، رفیع الدین اسحاق بن محمد، سیرت رسول الله(ص)، انتشارات خواندمی، بی چا، قم، سال 1360
28. قریب، محمد، تبیین اللغات لبیان الآیات، انتشارات بنیاد، بی چا، تهران، بی تا