هفته نامه صدا - مهدی دریس پور: بهمن 1357 ماه فروپاشی سلطنت پهلوی بود و آتش عصبانیت مردم زبانه می کشید. هر کسی بخشی از دوران مبارزه را به یاد می آورد و در ذهن خود راه طی شده را مرور می کرد؛ یکی از این معابر، خسرو گلسرخی چهره مبارز دهه 50 بود که در دادگاهش خط شکنی کرد و ناگفتنی هایی را گفت و تاوانش را با جانش داد.
شاید تا پیش از 29 بهمن 57 این چهره میان همگان شناخته شده نبود اما پخش دادگاه او و نطق انقلابی اش بخشی از تاریخ را بازتولید کرد؛ چنان که صدا و سیما بعدها در دو نوبت دیگر تصویر آن دادگاه را به نمایش گذاشت. گلسرخی کرواتیِ اصلاح کرده موقر شیک پوش از مقطعی تغییر چهره داده بود و با نگاهی نافذ و چهره ای کاریزماتیک به قاضی دادگاه زل زده بود.
«ان الحیاه عقیده و الجهاد. سخنم را با گفته ای از مولا حسین، شهید بزرگ خلق های خاورمیانه آغاز می کنم. من که یک مارکسیست لنینیست هستم، برای نخستین بار عدالت اجتماعی را در مکتب اسلام جستم و آنگاه به سوسیالیسم رسیدم.»
او مسلسل وار سخن می گفت و برگزارکنندگان دادگاه یکی پس از دیگری به او تذکر می دادند و او را به دفاع از خود و سخن گفتن در چارچوب دعوت می کرند اما گلسرخی ابتدا و انتهای نطقش را از پیش انتخاب کرده بود: «من دارم از خلقم دفاع می کنم قربان. به نفع خودم هیچی ندارم بگویم. من فقط به نفع خلقم حرف می زنم. اگر این آزادی وجود ندارد که من حرف بزنم، می توانم بنشینم و می نشینم... من می نشینم. من صحبت نمی کنم.»
گلسرخی که بود؟نام خسرو گلسرخی به ماه بهمن پیوند خورده است. او در سال 1322 در دومین روز این ماه در رشت به دنیا آمد و 29 بهمن سی سال بعد در سال 1352 تیرباران شد. خسرو در خردسالی، پدرش قدیر که کارمند عدلیه بود را از دست داد و به همراه مادر و برادر کوچک خود فرهاد که بعدها نقاش ساختمان شد به منزل پدربزرگ مادری اش، شیخ محمد وحید خورگامی که ساکن قم بود، نقل مکان کرد.
شیخ محمد روحانی بود و سابقه فعالیت در جنبش جنگل را داشت که نزدیکان خسرو، تعلیمات پدر بزرگ را در شکل گیری شخصیت و مواضع و خلق و خوی او موثر می دانند. او دوره ابتدایی و بخشی از مقطع متوسطه را در مدارس سنایی و حکیم نظامی قم گذراند اما این شهر مقصد نهایی او نبود و حضور در قم در سال 1341 به دلیل مرگ شیخ وحید خورگامی به اتمام رسید و آن خانواده به تهران رفتند.
گلسرخی ادامه دوره دبیرستان را در مدرسه خزئلی تهران پی گرفت و در آنجا هم کار مطالعاتی خود را پیش برد و هم از راه کارگری ساختمان برای امرار معاش خانواده تلاش کرد؛ هر چند که همسر او در گفتگویی وضع اقتصادی آنها را آن گونه که دیگران گفته اند، بحرانی ندانسته است.
از محل و رشته و سطح تحصیلات آکادمیک او اطلاعات دقیقی در دست نیست اما قید «پس از پایان تحصیلات» در مقالات و گزارش های مرتبط با او همواره وجود داشته و دارد و حتی برخی او را دکتر خطاب می کردند. او در سال 1348 در حالی که دبیر بخش هنری کیهان بود با عاطفه گرگین که او هم دستی بر قلم داشت، ازدواج کرد و صاحب فرزندی به نام دامون شد. عمر نسبتا کوتاه گلسرخی را می توان از چند زاویه مختلف بررسی کرد.
همه فن حریفخسرو گلسرخی شاعر، نویسنده، منتقد نقاشی و تئاتر، فعال سیاسی بود و در یک کلام همه کارهای ممکن را انجام می داد. به دلیل همین پراکندگی کاری، نتوانست کارنامه فکری مدونی از خود به جای بگذارد که بتوان او را از لحاظ فکری به درستی سنجید. او طبع شعر داشت و علاقه مند ادبیات بود و فعالیت خود را در این زمینه از سال 45 آغاز و آثار قلمی خود را با اسامی مختلفی همچون خسرو تهرانی، خسرو کاتوزیان، بابک رستگار و دامون و زریر و قباد در نشریاتی همچون آیندگان و اطلاعات و کیهان و فردوسی و نگین منتشر کرد.
گلسرخی به دو زبان فرانسه و انگلیسی مسلط بود که از این دانش برای ترجمه آثار و معرفی نویسندگانی چون لوسین گلدمن، رولان بارت و ماکسیم گورکی و همچنین آثاری درباره انقلاب الجزایر و نحله های فکری مورد علاقه اش استفاده کرد.
از گلسرخی کتاب منسجمی منتشر نشده است و همه آنچه از او به جای مانده، محصول گردآوری مقالات و اشعار اوست. معروف ترین اثر او جزوه «سیاست هنر، سیاست شعر» است که ابتدا در سال 1351 منتشر شد و بیش از دو دهه بعد مجددا در مجموعه ای به نام «من در کجای جهان ایستاده ام» بازنشر شد؛ مجموعه آثار دیگری هم در سه جلد توسط نشر آرویج ایرانیان منتشر شده است که مقالات او را در بر می گیرد.
همچنین کتابی هم با نامه «بیشه بیدار» منتشر شد که باز هم گزینشی است از آثار او. اشعار گلسرخی هم به طور مجزا یک بار با نام «ای سرزمین من» و بار دیگر تحت عنوان کلی مجموعه آثار به کوشش کاوه گوهرین منتشر شد که موافقان و شیفتگان او این مجموعه ها را نمونه کامل هنر اعتراضی می خوانند.
چپ گرای مرددگلسرخی به رغم آنچه نوشته اند، عضو رسمی فداییان خلق نبود اما آن طور که خود می نوشت و ابراز می کرد؛ یک مارکسیست تمام عیار بود. در نوشتار از برابری سخن می گفت که شاید مهم ترین و مشهورترین تبلور آن در شعر «یک اگر یا یک برابر بود» است که با زبان شعر و در قالب دیالوگ استاد و شاگرد در کلاس ریاضی، اختلاف موجود در جامعه را اثبات و در آخر می گوید: «یک با یک برابر نیست.» او خود را مارکسیست معرفی می کرد اما به گفته غلامرضا امامی که از دوستان نزدیک او محسوب می شد.
«وابسته به هیچ گروه سیاسی نبود؛ نه به حزب توده که شاخص جریان چپ بود و نه به چریک های فدایی خلق که جناح مبارزه مسلحانه چپ بود. یک برداشت مستقل و کاملا ویژه خودش را داشت. اعتقاد حزبی نوعی تقلید و فرمانبری و محدودیت را به وجود می آورد که با روح آزاده و به هیچ وجه تناسب نداشت.»
مکمل این گفته ها نیز تحلیل هایی است که از دل دفاعیات دادگاه او کرده اند و گفته اند گلسرخی شخصیتی عدالت طلب بود که مبنای تفکرش را امام علی (ع) می گرفته و سوسیالیسمی که بدان اعتقاد داشته، فقط و فقط به معنای برابری بوده و باز معنایی مکاتب مرسوم را نداشته است. با جمع بندی این نظرات مختلف و متعارض شاید بتوان گفت خسرو گلسرخی در برزخ چپ گرایی عملگرا و چپ گرایی اعتقادی قرار داشته است.
توهم ترور
گلسرخی همواره سودای تغییر بنیادین حکومت را در سر داشت. ابتدا با قلم و سپس با عمل خود از او مقطعی در حال رصد شرایط برای یک ضربه بزرگ بود؛ گلسرخی و نزدیکانش از جمله منوچهر مقدم به واسطه اندیشه و تحلیل شان از شرایط که اصلاح را ناممکن می دیدند، می خواستند به شاه یا نزدیکان او ضربه بزنند که برای این کار چندین مرحله بررسی از نقاط تردد و سکونت شاه انجام دادند اما طرح ریزی آنان هیچ گاه وارد فاز اجرایی نشد.
گلسرخی هشتم فروردین 1352 به دلیل مواضع انتقادی و عضویت در یک حلقه مطالعاتی که البته به طور زیرزمینی فعالیت می کرد، دستگیر شد. آن گونه که هم سلولی های او روایت می کنند او در زندان به هم بندی های خود روش مقابله با بازجویان و چگونگی بی اعتنایی به پلیس زندان را آموزش می داده و برای آنان برنامه ریزی ورزشی می کرده است.
زندان گلسرخی به نظر در حال اتمام بود اما با وجود آن که خود وعده آزادی قریب الوقوع اش را به همسرش داده بود، طولانی شد و آنقدر ماند تا این که گروه یازده نفره ای شامل کرامت دانشیان، محمدرضا علامه زاده، طیفور بطحایی، عباسعلی سماکار، منوچهر مقدم، ایرج جمشیدی و ... که قصد سوءقصدبه شاه و ربودن فرح یا ولیعهد را داشتند، دستگیر شدند و سرنوشت، او را به عمل گرایان اندیشه اش پیوند زد و به اصطلاح آنان را هم پرونده کرد و تمام آن دوازده نفر ارتباط سازمانی با یکدیگر نداشتند و بعضا تا پیش از دستگیری همدیگر را نمی شناختند و حتی در دوران زندان گلسرخی سخنی از توطئه برای ترور مطرح نشده بود اما مدیریت پرویز ثابتی همه اقدامات دو سال منتهی به شهریور 1352 را به هم گره زد.
یکی از نقاط تاریک این پرونده تاریخی، چگونگی لو رفتن گروهی است که در محفل بسته خود قصد و قرار گروگانگیری را مطرح می کنند. عامل اصلی لو رفتن آن پروژه را امیرحسین فطانت می دانند؛ کسی که قرار بود اسلحه گروگانگیران را تامین کند.
او پیش تر سابقه دستگیری داشت و بازماندگان آن گروه معتقدند که او پس از اطلاع از طرح گروگانگیری، موضوع را با ساواک در میان گذاشته و منجر به دستگیری اعضای گروه شده است.
فطانت شرح این واقعه را در کتاب خاطراتش با نام «یک فنجان چای بی موقع» آورده و در جوابیه ای از خود رفع اتهام کرده است. ساواک تمام وقت بر این پرونده سراب گونه تمرکز کرد تا این که نتیجه گرفت که دستگیرشدگان به دلایل متعدد توانایی اجرای طرح ترور را نداشتند اما مانور تبلیغاتی آنها مانع مختومه کردن پرونده شد و متهمان با همان اتهامات رد شده دادگاهی شدند.
دادگاهدی ماه 1352 دادگاه گلسرخی و هم پرونده ای های او آغاز شد. دو جلسه ابتدایی دادگاه به برگزاری تشریفات قضایی مرسوم و قرائت کیفرخواست گذشت تا این که نوبت به دفاع رسید. در میان متهمان پرونده هر کس راهی را برای آینده اش انتخاب کرده بود؛ برخی بریده بودند (هر چند که ایرج جمشیدی این موضوع را تکذیب و آن را خیالبافی عباس سماکار نویسنده کتاب «من یک شورشی هستم» می داند)، برخی به بررسی قضایی و تجدید نظر و تخفیف و برائت امید داشتند اما گلسرخی و دانشیان متفاوت از این دو دسته بودند و از خود دفاع کردند.
گلسرخی در حالی که هم خود و هم ساواک می دانست نقشی در پرونده ندارد، به عنوان متهم ردیف دوم پشت تریبون حاضر شد و سخنرانی انتقادی را به دفاع حقوقی ترجیح داد. دفاعیات گلسرخی چند بُعد داشت؛ یک بعد آن وضع سیاسی کشور و اختناق حاکم را هدف گرفته بود؛ چنان که سعی کرد وجود اتهامات سیاسی را اثبات کند.
او سپس سعی می کند پرونده سازی ساواک را در تریبون رسمی عیان کند؛ آنجا که می گوید: «... دو سال پیش حرفی زده ام، اینک به عنوان توطئه گر در این دادگاه محاکمه می شوم.» بُعد دیگر آن دفاع آتشین، شرحی از زندگی فکری و ایدئولوژیک اش بود؛ آن گونه که او از دغدغه هایش و چرایی انتخاب مشی انتقادی سخن گفت.
سیمای ملی آن زمان بر پایه یک تحلیل یا فشارهای ناشی از جو به وجود آمده اقدام به پخش شب هنگام و تقطیع شده فیلم دادگاه کرد. تلویزیون بخش هایی از دادگاه که گلسرخی خود را مارکسیست معرفی کرد و از نام ائمه مدد گرفت را توأمان به تصویر کشید که اولا بگوید همه مخالفان و در ادبیات آن روز خرابکاران، مارکسیست هستند و از نوعی التقاط که از دو سال پیش به وجود آن دامن زده بود، پرده بردارد و ثانیا القا کند که موجودی به نام مارکسیسم اسلامی متولد شده که به جنگ وضع موجود و نظم و رفاه و امنیت کشور رفته است.
اما یک اشتباه محاسباتی در آن تحلیل وجود داشت؛ گویی مخالفان حکومت فارغ از ایدئولوژی و منش خود، صدای اعتراض خود را از بلندگویی که گلسرخی در آن سخن می گفت می شنیدند؛ چنان که همان دادگاه در اولین سالگرد گلسرخی پس از انقلاب از تلویزیون پخش شد اما این بار به طور کامل، نه تقطیع شده.
شایعه زنده بودنهمان طور که گفتند هیتلر را زنده و سر حال در جزیره ای دیدند، چند دهه بعد از اعدام گلسرخی نیز ادعا شد که او زنده است و از اساس، اعدامش را زیر سوال بردند. مریم اتحادیه یکی از دوازده نفر حاضر در دادگاه که نوشتن عفو را به اعدام و حبس ابد ترجیح داد، در سال 87 تیرباران گلسرخی را تکذیب کرد و گفت حکم اعدام گلسرخی به کمک مشاورین شاه، فرح و ایرج گرگین تبدیل به تبعید شده و او اکنون در پاریس زندگی می کند و حتی گفت که میان آن دو ملاقاتی هم انجام شده است؛ هر چند که این ادعا توسط عاطفه گرگین تکذیب شد.