ماهان شبکه ایرانیان

کریشنا (جذاب متعال) الهه ی معروف هندی ها

الهه کریشنا یکی از خدایان هند کریشنا در زبان سانسکریت و آئین هندو به معنی جذاب متعال است.کریشنا ظهور ویشنو در پنج هزار سال پیش در جنگی بزرگ به نام کوروکشترا بوده‌است

الهه کریشنا یکی از خدایان هند

کریشنا در زبان سانسکریت و آئین هندو به معنی جذاب متعال است.کریشنا ظهور ویشنو در پنج هزار سال پیش در جنگی بزرگ به نام کوروکشترا بوده‌است. طی این جنگ، کریشنا به دوست و مرید خود آرجونا آموزش‌های مهمی را در زمینهٔ شناخت روح، خداوند، و سه راه رسیدن به خداوند یعنی راه شناخت (جنانایوگا)، عمل (کارما یوگا)، و عشق (باکتی یوگا) را ارائه می‌دهد. این آموزش‌ها در کتاب باگاوادگیتا آمده‌است که کتاب مقدس اکثریت شاخه‌های آیین هندو بوده و خود بخشی است از حماسه بزرگ مهاباراتا که به همراه رامایانا دو منظومه حماسی بزرگ هند به شمار می‌روند.

طبق این دو منظومه و همچنین تعدادی از پوراناهای هند، کریشنا یکی از اوتاره‌ها یا ظهورات خداوند (ویشنو) بر روی زمین است.در بهگود گیتا کریشنا بارها خود را شخصیت اعلای خداوند و منشأ تمام کائنات معرفی می‌نماید. آرجونا در قسمتی از این گفتگو از او می‌خواهد فرم اصلی و جهانی خود را به او نشان دهد که این درخواست مورد اجابت کریشنا قرار می‌گیرد.با دلگرم همراه باشید تا در مورد کریشنا بیشتر بدانید.

کریشنا

کریشنا در متون دیگر هند

از جمله منابع مهم دیگری نیز که در آن‌ها کریشنا، به عنوان خداوند معرفی و ذکر شده عبارت است از بهگود پورانه (شریماد باگاواتام)، منظومه مهاباراتا، شری براهما سامهیتا، و نارادا باکتی سوترا. منابع دیگری نظیر شری چایتانیا چاریتامریتا و شری بریهاد باگاواتامریتا وجود دارد که به همراه منابع ذکر شده، مختص شاخه گودیا وایشناوا به شمار می‌رود.

سه وجه خداوند

در آئین هندو سه وجه از خداوند معرفی می‌شود و هریک از شاخه‌های هندو یکی از این وجوه را بعنوان وجه اصلی و منشأ دیگران تلقی می‌نمایند. این سه وجه عبارتند از:

1- برهمن: وجه بدون فرم خداوند که مانند نور خورشید در همه‌جا گسترده‌است. این وجه خداوند بیشتر موضوع اوپانیشادها است.

2- پارام آتما: وجهی از خداوند که در دل تمامی اجزاء، پدیده‌ها، و در قلب هر انسان حضور دارد.

3- بهاگاوان: وجه دارای فرم که در قلمرو روحانی خود، خارج از جهان مادی سکونت دارد.

کریشنا همان وجه سوم یا بهاگاوان است.

چهار اصول تنظیمی

1)نخوردن گوشت، ماهی و تخم مرغ (lacto - گیاه‌خواری)

2)نداشتن رابطه جنسی نامشروع

3)قمار نکردن

4)عدم استفاده از مواد مسمومیت زا (از جمله الکل، کافئین، تنباکو و دیگر مواد مخدر تفریحی).

در 5000 سال پیش در شمال هند ، شهریاری به نام اوگراسنه فرمانروایی می کرد و پایتخت این شهریار در شهر بزرگ ماتوره قرار داشت . مردمان این دیار صلح دوست و کشاورز بودند و اگر بدبختی به سراغ ملکه آنان نیامده بود ، همچنان نیکبخت زندگی می کردند .روزی هنگامی که ملکه در جنگل قدم میزد ، اهریمنی به شکل شهریار ( شوهر ملکه ) در آمد و با ملکه در آمیخت . اهریمن پس از آن به شکل راستین خود در آمده و به ملکه گفت پسری خواهد زائید که کانسه نام می گیرد و از جنس اهریمنان است . کانسه سرزمینهای بسیاری را تسخیر می کند و بزرگترین دشمن او کریشنا خواهد بود .10 ماه پس از این ماجرا کانسه متولد شد . مادر از آنچه بر او گذشته بود سخنی نگفت و شهریار بی خبر کانسه را فرزند خود پنداشت .

کانسه کم کم بزرگ شد و به تدریج سرشت اهریمنی او آشکار می شد . کانسه پسری بود که حرمت پدر را نگه نمی داشت . کودکان را می کشت . در جوانی دو پادشاه شکست خورده را ناچار کرد که دختران خویش را به همسری او در آورند . کانسه پدر را از سلطنت برکنار کرد و قلمرو فرمانروایی خود را گسترش داد و خطاهای بسیاری از او سر زد .خدایان به مشورت نشستند و بر آن شدند که از ویشنو ( خدای نگهدارنده ) کمک بخواهند و ویشنو از دو تن از وفاداران خود بهره جست .

ویشنو موئی سیاه از موهای تن خود و موئی سفید از موی تن اژدرمار آنانته برکند و با تا زدن و حلقه کردن موها مقدر کرد موی سپید خاستگاه فرزند دختر کوچکش ( بالاراما – هفتمین فرزند ) و موی سیاه خاستگاه ( کریشنا – هشتمین فرزند ) او باشد و چنین شد .
به هنگام ازدواج دختر ویشنو ( دواکی ) ، ندایی غیبی کانسه شیطان صفت را آگاه ساخت که این ازدواج موجب از بین رفتن دودمان اومی شود و از این جهت کانسه به شرط آنکه پسران دواکی پس از زاده شدن کشته شوند ، با ازدواج دواکی موافقت کرد .
می گویند 6 پسر اول دواکی بلافاصله پس از تولد کشته شدند . هنگامی که دواکی هفتمین فرزند خود را باردار بود ، بار دیگر ندائی غیبی کانسه را آگاه کرد که مراقب هفتمین و هشتمین بارداری دواکی باش ،چراکه کریشنا بزودی به دنیا خواهد آمد.

اما تقدیر ایزد بزرگ ( ویشنو ) این بود که فرزندی که در رحم دواکی بود به رحم روهینی منتقل شود و پسر هفتم از روهینی زاده شد .جاسوسان هم بی خبر از خواست خدای ویشنو که خدای نگهدارنده است به کانسه گفتند که دواکی دختر ویشنو ، فرزندش را سقط کرده است و خیال کانسه راحت شد .چندی بعد برای هشتمین بار ، دختر کوچک ویشنو ( دواکی ) باردار شد و کانسه شیطان صفت این بار دواکی و همسرش را زندانی کرد و نگهبانانی از مردان ، فیلان ، شیران و سگان را به پاسداری این دو گماشت . کریشنا زاده شد و ثابت شد که پاسداری ها و مراقبتهای کانسه بیهوده بوده است .

کریشنا در زمان تولد بطور شگفت آوری توان صحبت کردن داشت

کریشنا

کریشنا از پدر خواست که او را به خانه شخصی به نام ناندا ببرد . در همان زمان همسر ناندا فرزندی زاده بود و کریشنا از پدر خواست تا او را با آن فرزند عوض کند . پدر کریشنا نوزاد را در سبدی نهاده و به اذن ایزد بزرگ درهای زندان گشوده شد ، نگهبانان همگی به خواب رفتند و همسر دواکی به همراه نوزاد ( کریشنا ) بیرون رفتند .
در راه رود جمنا ( جمونا ) طغیان کرده بود ، اما واسودوه ( پدر کریشنا ) شتاب داشت و به ناچار به رود زد .

جریان رود تند بود و هنگامی که پدر و فرزند در حال غرق شدن بودند ، کریشنای که نوزادی بیش نبود، پای خود را از سبد بیرون آورده و به آب زد . با تماس پای او رود جمنا فروکش کرد و آنها به سلامت عبور کردند و به خانه ناندا و یاشودا رسیدند. ناندا در خانه نبودنوزاد یاشودا دختر بود ولی قبول کرد که نوزاد خود را با کریشنا عوض کند و واسودوه در حالیکه دختر را در آغوش داشت ، شتابان به زندان بازگشت .
زندانبانان هنوز در خواب بودند و هنگامی که بیدار شدند ، بدون اطلاع از اتفاقات به کانسه خبر دادند که نوزاد دواکی دختر است . کانسه شیطان صفت گفت گر چه نوزاد دختر خطری ندارد ولی باز هم احتیاط واجب است و بر آن شد که خود دختر دواکی را نابود کند .

کانسه دخترک را به کوهستان برده و او را به شدت به صخره ای بزرگ کوبید . دخترک نوزاد به شکل خدابانویی در آمد که بعدها « دوی » نام گرفت . دوی با بانگ بلند به صدا در آمد و به کانسه گفت که دشمن آینده تو ای کانسه، از چنگ تو گریخته و سپس به آسمان رفت . »
به اینجای داستان که رسیدیم ، یکی از همسفران پرسید پس برای همین است که هنوز هندیان به رودخانه جمنا می زنند تا تطهیر شوند ؟ گفتم بله چون کریشنا خود در این رودخانه بوده و ایزد آب هم در این رودخانه می باشد .
« زندگی کریشنا از 4 دوره تشکیل شده است . دوره کودکی که دوره بازیگوشی و البته انجام کارهای کحیر العقول است ، دوره جوانی که همان دوره عشقبازی با دختران گاوبان است ، دوره مردی که دوره ای ایست که وظیفه ای که به خاطرش زاده شده را انجام می دهد ، دوره میانسالی که به فرمانروایی داورکا دست می یابد و در جنگها شرکت می جوید .

کریشنا در سایه فردی دیگر به نام ناندا بزرگ شد بی آنکه خود ناندا بداند که فرزند او دیگریست . برادرش بالاراما نیز در رحم مادری دیگر رشد کرد و متولد شد و اینچنین شد که این دو برادر ( تجلی های هفتم و هشتم ویشنو ) متولد شده و بزرگ شدند و کانسه نیز نتوانست این راز را بفهمد .

کریشنا بزرگتر می شد و با شوخی و بازی با دختران گاوبان خود را سرگرم می ساخت . گاه کره و ماست دختران را پنهان می کرد و گاه دلو شیر آنان را می ریخت و مادر دختران آنان را به خاطر سهل انگاری و مادر کریشنا او را به خاطر شیطنت سرزنش می کردند .بازیگوشی های دوران کودکی دیری نپائید وباز ندایی غیبی کانسه شیطان صفت را آگاه کرد که کریشنا بدنیا آمده و البته او یک گاوچران خواهد بود. از این رو دستور داد تا همه گاوچرانها را بیابند و از این طریق بار دیگر به جستجوی کودکی برآمد که به گفته پیشگویان در آینده او را از پا در خواهد آورد .

کانسه اهریمنان خود را مامور کرده بود که همه پسران هم سن و سال کریشنا را نابود کنند . کریشنا بر اهریمن ماده گاو پیروز شد.اهریمن ماری بنام اوگراسوره کریشنا را بلعید و کریشنا در درون او چندان خود را بزرگ کرد که غول مار منفجر شد . کریشنا بارها و بارها توسط اهریمنان کانسه مورد حمله قرار گرفت و هر بار خود را نجات داد . اهریمن ماری به نام کالیا را با رقصیدن بر سر او مطیع کرد و آتشی را که در جنگل بر سر او و همراهانش درگرفت ، خاموش کرد و ... . تمامی فرستاده های کانسه یکی پس از دیگری شکست خوردند.
کریشنا طی دوره کودکی قدرت ستیز و مبارزه با اهریمنان را اثبات کرد .

طی دوره جوانی نگرش خود را به خدایان سنتی و پوچ مشخص کرد . روزی وقتی کریشنا و همراهان گرسنه بودند ، بوی غذایی را استشمام کردند که توسط چند برهمن برای فدیه دادن به خدایان قبلی آماده می شد . کریشنا از برهمنان اندکی غذا برای خوردن خواست ، اما برهمنان از دادن غذا به او خودداری کردند . زنان برهمن بدلیل آنکه زیبایی کریشنا دل آنان را ربوده بود ، پنهان از شوهران خود به او و همراهانش غذا داده و از بس در زیبایی او در شگفت بودند که او را خدا خواندند و به تماشایش نشستند . نزد شوهرانشان بازگشتند و گفتند که این جوان براستی یک خداست و علت این امر را زیبایی ظاهری ئ رفتاری بینهایت وی گفتند که با آدمیان فرق می کند، شوهران آنان را بخشیدند و از اینکه خود فرصت خدمت به خدائی جوان را از دست داده بودند به آنها حسرت بردند .

کریشنا دیگر برهمنان را گفت که قربانی دادن آنان برای ایندرا که خدائی فرودست بوده و بارها از اهریمنان شکست خورده است ، بیهوده است و رستگاری آنان در انجام وظایف خویش و پیروی از سرنوشت و نیایش خدایان طبیعت و خدایی است که قدرتش بی نظیر باشد و هیچ اهریمنی را یارای مقابله با او نباشد .در اسطوره ها آمده که زیبایی کریشنا همیشه باعث توجه خاص زنان برهمن و سایر زنان به کریشنا بوده است و ماجراهای عاشقانه او با زنان و به ویژه با دختران گاوبان در داستانها آمده است . کریشنا در داستان عاشقانه خود با دختری گاوبان و ازدواج با او ، شوهری خوب معرفی می شود . اساطیر هندی گویای آن هستند که رفتار خدایان را نمی توان با انسانها مقایسه نمود .ممکن است کاری که برای انسانها زشت است برای خدایان خوب باشد.

روزی گروهی از دختران گاوبان عاشق کریشنا که در آرزوی وصل او بودند ، برای شستشو و نیایش به رود جمنا رفته بودند . در آن دم که با آواز کریشنا را صدا می زدند و می گفتند کریشنا تو کجایی؟ ، کریشنا فرا رسید و لباس آنان را دزدید و بالای درختی پنهان شد . دختران شرم داشتند که عریان بیرون بیایند و تن عریان خویش را درون آب پنهان کردند . کریشنا فریاد برآورد که ای دختران ، وارونا ( ایزد آب ) در آبها است و شما را عریان می بیند و ماندن شما در آب و بیرون آمدنتان یکسان است . از دختران خواست که یکی یکی به پای درخت بروند و لباس خود را پس بگیرند . دختران نیز چنان کردند و کریشنا پس از این بازیگوشی تنها به آنان وعده داد که در پاییز آینده با همه آنان خواهد رقصید .

پاییز فرا رسید و کریشنا در شبی مهتابی به جنگل رفت و با نواختن فلوت ( نی ) دختران گاوبان را فرا خواند . دختران از بستر بلند شده و به کریشنا پیوستند . رقصی بزرگ شکل گرفت و دختران عاشق در پرتو ماه هریک چنان با کریشنا می رقصیدند که گویی کریشنا تنها محبوب اوست . رقص ادامه داشت تا کریشنا با یکی از دختران به نام رادها از آن مجمع خارج و پنهان شد . رادها سخت دلباخته کریشنا بود . دختران به دنبال کریشنا و رادها رفتند و با یافتن آنها ، کریشنا و دلدارش را بازگردانیدند و بار دیگر رقص آغاز شد . می گویند این رقص وجد آمیز 6 ماه به طول انجامید و در پایان همگی برای شستشو به رودخانه جمنا رفتند . دختران به خانه های خویش برگشتند و شگفت زده شدند وقتی دریافتند که هیچ کس از غیبت آنان آگاه نشده است .

داستان کریشنا و رادها بعد ها موضوع بسیاری از داستانها و اشعار هندی شد . حالت مهجوری رادها به هنگامی که کریشنا با دیگران مشغول عشقبازی است بارها دراشعار بااحساس هندی دیده شده است . کریشنا از فلوت استفاده می کند و شور عشق را می نوازد . رقص عشق او پایان زندگی جوانی کریشنا است .

در این چند روز بعد که کانسه توسط پیشگویی از هویت قاتل آینده خود آگاه شد، بی درنگ پدر و مادر کریشنا را زندانی کرد و به دستگیری کریشنا کمر بست . کانسه بر آن شد که کریشنا را با دعوت به ماتورا به دام اندازد . اما پیش از این مراسم ، اهریمنی بزرگ را برای کشتن کریشنا به هیات اسبی به جنگل فرستاد . کریشنا این اهریمن را نابود کرد .سپس کانسه گرگی درنده را در هیات گدایی بر سر راه کریشنا قرار داد ، و این بار نیز کریشنا گرگ را خفه کرده و پیروز شد . پس کانسه وزیر خود را نزد کریشنا فرستاد و از او دعوت کرد تا در ضیافت و مراسم قربانی که به افتخار شیوا در ماتورا برپا می شد شرکت کند . وزیر که از دوستداران کریشنا بود ، او را از خطر آگاه کرد و به او گفت که اگر از دست اهریمنان نجات یابد ، پدر و مادرش را به زیر پای فیلان می اندازند .

کریشنا گفت : جنگ خوبی و بدی جنگی است اجباری و نباید از آن ترسید . آنرا که خوبی مرام اوست ، هراسی از اهریمنان ندارد . بالاراما برادر کریشنا که در رحم مادر دیگر پرورش یافته بود نیز همراه او آمد و چون او نیز پاک بود ، قدرتی بسیار برای مقابله با اهریمنان داشت و در جنگ با اهریمنان به کریشنا کمک کرد .
کانسه دستور داد تا پدر و مادر کریشنا و شهریار پیشین اوگراسنه ( ناپدری خود ) را به میدان آورند و آنان را نابود کنند و کریشنا با آگاهی از ماجرا بقیه اهریمنان را با یورشی دیگر شکست داد و با کشتن کانسه و هشت برادرش ، پدر و مادر خویش و شهریار پیشین را نجات داد . هدف اصلی ویشنو که نجات بشر از دست کانسه بود از طریق کریشنا و بالاراما برآورده شده بود، اما هنوز دوستان کانسه زنده بودند و توازن نیک و شر برقرار نشده بود .

کریشنا شهریار پیشین را بر تخت نشانید تا بازمانده اهریمنان را نابود کند و خود با والدین خود به جنگل و کوهساران برگشت .
چندی بعد جاراسندها ( دوست کانسه ) به درخواست دختران خویش و بیوه های کانسه ، سپاهی عظیم از اهریمنان فراهم ساخت و کریشنا را مجبور به ادامه جنگ با اهریمنان نمود . در پی جنگی بی پایان و طولانی ، کریشنا توازن شر و خوبی را در زمین برقرار کرد .
اکنون زمان آن رسیده بود که دو برادر( کریشنا و بالاراما )ازدواج کنند . بالاراما با شاهدختی به نام رواتی و کریشنا با شاهدختی به نام روکمینی که قبلا وصفش را شنیده بود و هر دو ندیده عاشق هم شده بودند ، ازدواج کرد . با این همه باید موانعی که در راه بود ، پیش از دیدار این دو دلداده باید از میان برداشته می شد .

روکمینی در دست اهریمنان که یکی از این اهریمنان برادر خود اوست ،اسیر بود . درست پیش از مراسم ازدواج ، روکمینی نامه ای به کریشنا می نویسد و از او تقاضای کمک می کند . کریشنا پس از دریافت نامه روکمینی ، صبح روزی که قرار است مراسم ازدواج انجام شود به نزد او می شتابد و روکمینی را در حالیکه مشغول نیایش به درگاه دوی ( همان ایزد بانویی که در نوزادی به آسمان رفت ) است در آغوش گرفته و او را می رباید . در مراسم ازدواج سپاه اهریمنی به دنبال کریشنا رفته تا از او انتقام بگیرند و در بین راه ، بالاراما برادر کریشنا همه اهریمنان را نابود می کند .
کریشنا پس از ازدواج با روکمینی ، با دختر خورشید و دختر شهریار خرس ها و پنج دختر دیگر نیز ازدواج می کند و مجموعا 8 همسر اختیار می کند .

اکنون به نظر می رسد که کریشنا به هدفی که برای آن زاده شده است دست یافته است . زمین از ویشنو و شیوا به خاطر سهمی که در بزرگ کردن و امنیت کریشنا داشته است پاداشی می خواهد . زمین از خدایان می خواهد که او را پسری عنایت کنند که جاودان باشد . خدایان به زمین پسری با قدرت فراوان می دهند که نارکا نام دارد و به او می گویند که پسرش نارکا چون زمینی است و امیال مادی دارد ممکن است با کریشنا بجنگد و روزی می رسد که کریشنا به درخواست مادر ( زمین ) پسر را می کشد .

بدین ترتیب نارکا بزرگ شده و شهریار قدرتمندی می شود و بر شهریاران زمینی پیروز می شود . نارکا شهریار کل زمین و دشمن خدایان زمین و آسمان می گردد و آنان را انکار می کند .گوشواره های مادر خدایان ( ادیتی ) را می رباید و از باروی دژ تسخیر ناپذیر خویش ،می آویزد . تاج ایندرا را می رباید و بر سر خود می گذارد . شانزده هزار و صد دختر زمینی و آسمانی را به اسارت می گیرد و سرانجام به هیات فیلی در آمده و دختر ویشنو ( خدای نگهدارنده ) را لگدمال می کند .

پیشگویی خدایان تحقق یافته و اینک بار دیگر زمین در ظلم و بیداد اهریمنی زمینی قرار گرفته است . کریشنا به قلعه نارکا حمله نموده و سرانجام پنج سر او را می کشد و فیل های بزرگ او را شکست می دهد . دختران اسیر شده را آزاد می کند . دختران آزاد شده که عاشق کریشنا می شوند ، در کنار او می مانند و به او خدمت می کنند . گوشواره های مادر خدایان و تاج ایندرا را پس می دهد .
کریشنا با شکست شهریار نافرمان زمین به انسانها می گوید که خدایان آسمانی قدرتی والاتر از خدایان زمینی دارند . کریشنا سالهای زیادی مداوم بر اهریمنان و اشرار می جنگد و توازن خوبی و بدی را در زمین برقرار می کند . کریشنا در تمام نبردها ، مستقیما شرکت ندارد و تنها به راهنمایی قهرمانان بسنده می کند .

کریشنا به آرجونا از باب نصیحت می گوید : همه چیز و همه پیروزی ها در نبرد و مرگ در میدان جز خیالی نیست و برنده ای وجود ندارد . انسان تنها باید وظیفه خود را انجام دهد و به خدایان توکل کند .
کریشنا سرانجام هدف نهایی تولد خود را در می یابد و تلاش های قهرمانی او نیز بیهوده می نماید . قهرمانی در نهایت زوال دارد . کریشنا اکنون بر آن است که به آسمان باز گردد و فرجام او چقدر غم انگیز است .
کریشنا بزرگ فرزندی داشت و فرزندش در غرور به برهمنان که مردمان مقدس بودند ، توهین می کرد و به همین دلیل برهمنی از ته دل به

درگاه شیوا ( خدای نابود کننده و فنا ) و ویشنو شکایت کرد که ای نگهبان زمین و آسمان ، ویشنوی بزرگ ، زمین را به زمینیان بسپار و کریشنا را به آسمان برگردان . به دعای برهمن بزرگ ، آب دریا بلند گشته و بالاراما برادر کریشنا را که کنج عزلت گرفته بود به کام خود برد . کریشنا هم که پیر شده بود و دل از دنیا کنده بود ، نه به تبر اهریمنان بلکه به تبر پیرمردی که ناخواسته او را هدف قرار داده بود ، به بستر نشست و زمانی که دشمنان پی بردند که کریشنا در بستر است و می خواستند کریشنا را بکشند ، در کمال تعجب دیدند کسی دیگر در بستر کریشنا آرام گرفته و کریشنا به آسمانها رفته است . »

سپس از محل معبد کریشنا راه افتادیم . در راه برگشت یکی از همسفران گفت که چه اهمیتی دارد که اینقدر در مورد کریشنا صحبت می کنید ؟ در پاسخ گفتم همسفر عزیز اگر بخواهید فقط به گرفتن چند تا عکس قناعت کنید که می توانید هر روز به یک شهر رفته و کلی عکس بگیرید . با بیان اسطوره کریشنا و داستانهای دیگر می خواهیم چرایی رفتار و پندار هندیان را بفهمیم و کم کم در ادامه سفر به این ریشه ها می رسیم .

آنقدر حرف زده بودم که وقت آن بود که بایستیم و تفریح کنیم . خوب یادم هست که از فرط تشنگی دو تا نوشابه کولای رژیمی گرفتم و نوشیدم . آنزمان پپسی ماکس که خیلی خوشمزه است نیامده بود و کسی که می خواست نوشابه رژیمی بخورد باید کوکای تلخ زیرو می خورد .آنروز همه با هم پچ پچ می کردند و من نیز زیر چشمی می دیدم که از داستان کریشنا همه در بهت هستند . پچ پچ مربوط به فرهنگ ما ایرانیها نیست ، بلکه یک نوع ارتباط شبهه دار و سئوال برانگیز انسانهاست .

در آنجا در کنار خیابان ماشین سیاری بود که در بشقاب یکبار مصرف غذای تمام گیاهی میداد (vegetarian ) . به سمت ماشین رفتیم و هر کدام یک بشقاب خریدیم و در کنار خیابان خوردیم . ساعت تقریبا 2 بعد از ظهر بود و همه از آن غذای میوه و سبزی خوشمان آمده بود . سپس از فروشنده پرسیدیم که این اطراف رستوران کجاست ؟ و راننده گفت ناهار ؟ ناهار ؟ و گفتم بله . راننده گفت همین که الان خوردید ناهار بود و ما با تعجب به ظرف میوه مان نگاه کردیم که یک بشقاب کوچک بود و چند تکه میوه در آن بود

.غرغر کنان با خود میگفتیم که اینها همینقدر ناهار می خورند ؟

سرانجام رستوران پیدا کردیم و ناهار را در آنجا خوردیم که البته آنقدر تند بود که نمیشد بخوریم . چه تصور ساده انگارانه ای بود که اگر غذاهای دریایی سفارش دهیم ، شاید از فلفل هندی در امان باشیم ، ولی اینگونه نبود و نتوانستیم بیشتر دو یا سه لقمه غذا بخوریم . پس از صرف ناهار سوار ماشین شدیم و به سمت هتل به راه افتادیم . سرانجام در ساعت 4 بعد از ظهر بود که به هتل رسیدیم و قرار شد به اتاقها رفته و استراحت کنیم و در ساعت 7 در لابی جمع شویم و ببینیم همسفرمان از شاهرخ خان چه خبری آورده است .
ساعت 7 همه در لابی بودیم و همسفرمان هم آمد . وقتی او به لابی آمد آنقدر همه شوق زده بودند که نگو و نپرس . همه به او خیره بودند و پرسیدند چی شد ؟ و او گفت به در خانه شاهرخ خان رفتم .

صد نفری آمده بودند و نگهبان گفت شاهرخ خان خانه نیست و من تا بعد از ظهر آنجا بودم تا او برگردد و از او امضا بگیرم . ولی او نیامد و فکر کنم اگر فردا بروم بتوانم ببینمش . فکر می کنم زودتر از من از خانه خارج شده بود و یا شاید از درب دیگری خارج شده و یا با هلیکوپتر خارج می شود . واقعا از علاقه مفرط این همسفر در شگفت بودیم .در لابی نشستیم و دور هم چایی خوردیم . از همسفران در مورد داستان زندگی کریشنا نظر خواستم و یکی گفت افسانه است ، یکی گفت احمقانه است ، یکی گفت چرت و پرت است ، یکی گفت خرافه است و ...

بعد گفتم که دوست عزیز ، حضرت موسی عصایش مار شد و همه مارهای دیگر را خورد ، عیسی در بدو تولد حرف زد ، مریم بی آنکه ازدواج کند باردار شد ، سلیمان با حیوانات حکومت می کرد و با آنان حرف می زد ، موسی با عصایش رودخانه نیل را شکافت و .... و همه چون به آن اعتقاد داریم درست است و اینها که در مورد کریشنا هست خرافه و احمقانه و ... . به راستی چقدر تفاوت در باورپذیری داستانها وجود دارد که ما بدین شکل قضاوت می کنیم . یکی از همسفران گفت که داستانهایی که ما در دین اسلام داریم در کتاب مقدس ما آمده است و من گفتم اتفاقا داستان زندگی کریشنا هم در کتب مقدس هندوها آمده است .

یکی گفت مسلمانان یک میلیارد نفر در دنیا هستند و من گفتم هندوها یک و نیم میلیارد نفر هستند . یکی دیگر از همسفران گفت که آنچه پیامبران ما انجام داده اند به اذن خدا بوده است و من گفتم آنچه کریشنا انجام داده هم به اذن ویشنو ( خدای آسمان و زمین ) بوده است . سپس گفتم که باور کنید آنچه ما به عنوان مسلمان قبول داریم ، برای ما ارزشمند است و برای سایر ادیان هم اعتقادات خودشان ارزشمند است . نه ما برتری نسبت به آنان داریم و نه آنها نسبت به ما .
سپس گفتم که من به کنار ساحل می روم و می خواهم با خودم باشم و فردا صبح هر کس می خواهد به بازار و دروازه هند بیاید ، راس ساعت 9 در لابی باشد .

به کنار ساحل رفتم و بقیه نیز آمدند و همسفرمان گفت شما از ندیدن شاهرخ خان توسط این خانم همسفر ناراحتید ؟ و من گفتم نه ، ما از ندیدن حقیقت به واسطه بستن چشمهایمان ناراحتیم . ما از اسیر شدن افکارمان در بند تعلقات ناراحتیم و ما از ... خودمان ناراحتیم .
ساحل روبروی هتل تریدنت ساحل آرامی بود . نه از ساحل ها که صدای مردم مثل ناقوس در گوش باشد و نه از ساحل هایی که فکرت اسیر چشمت باشد و یا پایت آغشته در زباله . در کنار ساحل در شب تاریک نشستیم و همه آمدند و در سکوت به صدای موجها گوش دادیم . چقدر زیبا گفت دخترم ترانه که " بابا با ماسه ها بازی کنیم ؟ " و من گفتم که زندگی همه اش بازی است . چرا که نه ! بیا تا آخر شب با ماسه ها بازی کنیم و بعد بازی کردیم و بازی و بازی مثل همه اوقات زندگی .

منبع:ویکی پدیا،ارگ ایران؛دنیای زیبای ما

مجله اینترنتی دلگرم

مرجان امینی

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان