ژولیت سرف؛صدای ناقوس کلیسای تراستوره که به گوش میآید - محلی که قرار ملاقات گذاشتهایم- چهره او در ذهن نقش میبندد... جورجو آگامبن در نقش فیلیپ، یکی از دوازده حواری مسیح، در فیلم «انجیل به روایت متی» پیر پائولو پازولینی (١٩٦٤) ظاهر شد.
درآن زمان دانشجوی جوان رشته حقوق بود، متولد ١٩٤٢ در شهر رم، با هنرمندان و روشنفکرانی دمخور بود که گرد الزا مورانته، رماننویس شهیر ایتالیایی (١٩١٢-١٩٨٥) گرد آمده بودند. دُلچه ویتا؟ ایام خوش آن بود که با دوست به سر شد، باقی همه... نرم نرمک، حقوقدان ما روی به فلسفه آورد، پس از شرکت در سمیناری که هایدگر در تور اون پروانس در جنوب فرانسه برگزار کرد.
سپس هموغم خود را مصروف ویراستاری مجموعه آثار والتر بنیامین کرد، متفکری که هیچگاه از اقلیم تفکر او بیرون نبوده است، و در کنار او گی دُبور و میشل فوکو. بدینسان بود که جورجو آگامبن با مفهومی مسیحایی از تاریخ آشنا شد، نقد جامعه نمایش، و مقاومت در برابر زیستسیاست، یعنی مهاری که مقامات و صاحبان اقتدار به امور زندگی انسانها میزنند - به خود جسم شهروندان. تفکر او به همان پایه که از شعر مایه میگیرد رگ و ریشه سیاسی دارد: به کردار باستانشناسان عمقها را میکاود و در گردباد زمان راه به گذشتههای دور میجوید، تا رسیدن به ریشه کلمات.
آگامبن سلسله کتابهایی با عنوان لاتینی «هومو ساکر» دارد. در این مجموعه، آگامبن در سرزمین حقوق و دین و ادبیات سفر میکند اما حالا حاضر نیست برود... به آمریکا، نمیخواهد به سازوکارهای امنیتی جدید آن کشور تن بدهد، به آنچه «بیومتریک» میخوانند. آگامبن در مقابل این تمهیدهای امنیتی که انسانها را تا حد دادههای زیستشناسانهشان تنزل میدهند از لزوم کندوکاو در میدان امکانها میگوید.
برلوسکونی سقوط کرده؛ مثل چند تن دیگر از سران ممالک اروپا. پس از نوشتن کتابهایی درباره حاکمیت، این وضعیت بیسابقه چه افکاری را به خاطر شما میآورد؟
قدرت سیاسی رفتهرفته مشروعیت از کف میدهد. مقامات حکومت و شهروندان بیش از پیش به همدیگر بیاعتماد شدهاند. این افزایش بیاعتمادی بعضی رژیمها را سرنگون کرده. دموکراسیها آرام و قرار ندارند: وگرنه برای چیست که خطمشی امنیتیشان روی دستگاه امنیتی فاشیستهای ایتالیایی را سفید کرده است؟ به چشم اصحاب قدرت، هر شهروند بالقوه تروریستی خطرناک است. یادتان نرود، دم ودستگاه بیومتریک که عنقریب در کارت شناسایی تکتک شهروندان کار گذاشته خواهد شد، ابتدا برای مهار مجرمان حرفهای اختراع شد، برای نظارت بر حال کسانی که به ارتکاب جرم معتاد بودند.
میتوان گفت این بحران ناشی از تفوقیافتن امور اقتصادی بر مسائل سیاسی است؟
با وامگرفتن از اصطلاحهای طب قدیم میتوان گفت بحران نشانگر مرحله سرنوشتساز بیماری است. البته امروزه بحران دیگر موقت نیست: بحران همان نیرویی است که نظام سرمایهداری را به پیش میراند، موتور درونی آن است. بحران دائما پیش میرود چراکه مثل دیگر سازوکارهای مبتنی بر استثنا به مقامات اجازه میدهد اقدامهایی را به وضعیت تحمیل کنند که اگر در اوضاع عادی میکردند هرگز نمیتوانستند قسر درروند. بحران -هرچند ممکن است خندهدار به نظر آید- تناظر کامل دارد با آنچه مردم در شوروی سابق «انقلاب مدام» میخواندند.
الهیات نقش خیلی مهمی در تأملات این روزهای شما دارد. چرا؟
پروژههای پژوهشی سالهای اخیرم نشانم داده است که جوامع مدرن ما که مدعیاند دین را در امور دنیوی دخالت نمیدهند، برخلاف آنچه بروز میدهند، مطیع امر مفاهیم الهیاتاند که به قالبی غیردینی درآمدهاند و با نیرویی صدچندان عمل میکنند چراکه ما از وجود و بقای آنها آگاه نیستیم.
هیچوقت به درک وقایع دنیای امروز نخواهیم رسید مگر آنکه بفهمیم سرمایهداری، در حقیقت، یک آیین است و همانطور که والتر بنیامین میگوید، سرمایهداری از همه ایدئولوژیها بیرحمتر است چون هیچ کفاره و جبران مافاتی را روا نمیدارد... کلمه «ایمان» را در نظر بگیرید که معمولا مختص حوزه دیناش میانگارند.
اصطلاح یونانی که در متن انجیلها در ازای ایمان آمده «پیستیس» (pistis) است. یک صاحبنظر تاریخ دین که میکوشید معنای این کلمه را بفهمد یک روز در شهر آتن قدم میزد و ناگهان چشمش افتاد به تابلوی راهنمایی که رویش نوشته بودند: «تراپِزاتِس پیستِئوس» (trapeze tes pisteos). نزدیکرفت و دریافت که تابلو متعلق به یکبانک است: بله، تراپزا تس پیستئوس یعنی «بانکاعتباری»,١ آنچه دید بهقدرلازم روشنگر بود.
این داستان به ما چه میگوید؟
پیستیس، ایمان، در حکم اعتباری (credit) است که ما نزد خدا داریم، و کلام خدا نزد ما دارد. و یک حوزه مهم در جامعه ما هست که به طور کامل بر مدار اعتبار مالی میگردد. این حوزه پول است و بانک معبد آن است. همانطور که میدانید، پول چیزی به جز اعتبار نیست: روی چکهای دلار و پوند (و البته نه یورو: عجبا...) هنوز که هنوز است مینویسند بانک مرکزی به حامل این برگه این اعتبار را خواهد پرداخت.
علت اصلی بحران [بزرگ اقتصادی] یک رشته عملیات با اعتبارات مالی بود که بارها و بارها به فروش مجدد رفته بودند آن هم قبل از آنکه بتوان نقدشان کرد، یعنی تبدیل به پولشان کرد. بانک که جای کلیسا و کشیشهایش را گرفته است برای مدیریت اعتبارها از ایمان و اعتماد و توکل انسان سوءاستفاده میکند. اگر در زمانه ما سیاست عقب نشسته، علتش آن است که قدرت مالی که جایگزین دین شده تمام ایمان و امید آدمها را دزدیده است.
برای همین است که مشغول پروژهای درباره دین و قانونام: به نظرم بهترین راه برای رسیدن به حقیقت حال حاضر آرخهشناسی است,٢ اروپاییها اگر میخواهند به حقیقت حال حاضرشان راه یابند باید خود را به پای گذشتهشان برسانند، باید خود را با پیمانه گذشتهشان بسنجند.
میشود این روش آرخهشناسی را توضیح دهید؟
این روشی برای جستوجوی «آرخه» است که در یونانی به معنای «ابتدا» و «فرمان» است. [همانطور که در ابتدای انجیل یوحنا آمده است: «در ابتدا (آرخه) کلمه بود.] در سنت ما، ابتدا هم منشأ و خاستگاه یک چیز است و هم تاریخ آن چیز را تحت فرمان خود دارد.
البته نمیتوان تاریخ این منشأ را تعیین کرد، نمیتوان جای آن را در تقویم نشان داد: منشأ نیرویی است که همچنان در حال حاضر موثر است، درست همانطور که طفولیت، به اعتقاد روانکاوان، فعالیت ذهنی بزرگسالان را تعیین میکند یا همانطور که انفجار بزرگ یا به اصطلاح «مهبانگ» که به اعتقاد اخترفیزیکدانان، منشأ کل عالم است همچنان، حتی همین امروز، گسترش مییابد. نمونه سرشتنمای این روش تبدیل حیوان به انسان است.
آنتروپوژنز یا سیر تکوین انسان، یعنی واقعهای که ما تصور میکنیم حتما باید رخ داده باشد ولی یکبار و تا همیشه تمام نشده است: انسان همیشه در حال انسانشدن استوبدین قرار درعینحال ناانسان میماند، حیوان میماند. فلسفه یک رشته کنار سایر رشتههای دانشگاه نیست، فلسفه راهی است برای سنجیدن خویش با پیمانه این واقعهای که هیچگاه از رخ دادن بازنمیایستد، واقعهای که انسانبودن و ناانسانبودن نوع بشر را تعیین میکند: سؤالهایی که از نظر من بیاندازه مهماند.
آیا این نگاه به فرایند انسانشدن که در کارهای شما میبینیم قدری بدبینانه نیست؟
خیلی خوشحالم که این سؤال را پرسیدید، چون خیلیوقتها میشنوم که مرا آدمی بدبین میخوانند. قبل از هرچیز باید بگویم این صفت در سطح زندگی شخصی اصلا به من نمیچسبد. درثانی دو مفهوم بدبینی و خوشبینی هیچ دخلی به تفکر ندارند. گیدبور معمولا جملهای را نقل میکرد که مارکس در نامهای [به آرنولد روگه] نوشته بود: «اوضاع بیامید جامعهای که در آن به سر میبرم وجودم را مالامال امید میکند». هر تفکر رادیکال و بنیادستیزی همواره حادترین موضع استیصال را اتخاذ میکند. سیمون وی میگفت: «خوشم نمیآید از آدمهایی که دلشان را به امیدهای واهی خوش میکنند». تفکر، از نظر من، یعنی شهامت نومیدشدن.
فکر نمیکنید این اوج خوشبینی است؟به اعتقاد شما، معاصربودن یعنی ادراک ظلمت عصر خویش و نه ادراک نور آن. این عقیده را چگونه باید فهمید؟
معاصربودن یعنی پاسخگفتن به تقاضایی که ظلمت عصر از ما میکند. در عالمی که مدام منبسط میشود، فضایی که ما را از دورترین کهکشانها جدا میکند با چنان سرعتی افزایش مییابد که نور ستارههای آنها هرگز به ما نمیرسد. ادراک این نور در دل ظلمت، ادراک نوری که میکوشد به ما برسد اما نمیتواند - معاصربودن یعنی این. زندگیکردن در حال حاضر، در متن اکنون، دشوارترین کار است.
چراکه، تکرار میکنم، منشأ چیزی نیست که محدود به گذشته شود: منشأ، اگر از تشبیه فوقالعاده زیبای بنیامین استفاده کنیم، شبیه گردباد است، شکافی است درون پیکر حال حاضر. برای همین است که حال حاضر کاملترین مثال چیزی است که نازیسته رها میشود.
چه کسی از همه معاصرتر است، شاعر؟ یا فیلسوف؟
من تمایلی ندارم شعر را در مقابل فلسفه بگذارم: این دو تجربه هر دو درون زبان روی میدهند. زبان سرای حقیقت است، و من بدگمانم به هر فیلسوفی که جستوجوی این خانه را به دیگران محول کند - خواه به اصحاب لغتشناسی و زبانشناسی تاریخی خواه به شاعران. باید از زبان مراقبت کنیم، و من فکر میکنم یکی از ایرادهای ماهوی رسانهها این است که هیچ دلواپس زبان نیستند. روزنامهنگاران هم در قبال زبان مسئولاند و در محکمه زبان قضاوت خواهند شد.
آیا تازهترین کار شما در زمینه «لیتورگیا» (نیایش یا مراسم عبادت بهویژه در کلیسا) کلیدی برای فهم حال حاضر به دستمان میدهد؟
تجزیه و تحلیل «لیتورگیا» یعنی انگشتنهادن بر تغییر عظیمی که در راه و روش ما برای بازنمایی هستی و حیات رخ داده. در دنیای قدیم، هستی چیزی حاضر و مقرر بود. در مراسم عبادت کلیسایی، انسان چیزی است که باید باشد و باید آن چیزی باشد که هست.
امروزه ما هیچ منظری برای بازنمایی واقعیت نداریم مگر منظری که به قابل استفادهبودن یا کارآمدی چیزها نظر دارد. ما دیگر تصوری از یک هستی واقعی نداریم که منشأ اثر یا به اصطلاح کارآمد نباشد. چیزی که منشأ اثر - کارآمد، ادارهکردنی - نباشد واقعی نیست. وظیفه بعدی فلسفه فکرکردن به نوعی سیاست و نوعی اخلاق است که از قید مفاهیم تکلیف و منشأ اثربودن رها شده باشد.
مثلا، فکرکردن به مقوله «اینوپِران»٣؟
تاکید بر اهمیت کار و تولید به راستی زیانبار است. گفتار چپ وقتی این دو مقوله را که در کانون نظام سرمایهداری جای دارند پذیرفت به کژراهه رفت.
البته باید تصریح کرد که «اینوپران بودن» (یا «ناکارایی»)، بنا به تلقی من، نه ولگشتن و بیکاربودن است نه رخوت و سستی، باید خود را از یوغ کار آزاد کنیم، منتها به وجهی فعال – نمیدانید چهقدر از واژه فرانسوی دِزووره٤ (désœuvrér) خوشم میآید؛ از فعالیتی سخن میگویم که تمام کارهای اجتماعی اقتصاد و حقوق و دین را ناکارا میکند، از کار میاندازد، و بدینسان آنها را آزاد میسازد تا برای دیگر کاربردهای ممکن مهیا شوند.
این دقیقا چیزی است که در شأن انسان است و فقط از نوع بشر برمیآید: سرودن شعری که از قید کارکرد ارتباطی و زبان و لزوم انتقال معانی معین رها شود؛ یا سخنگفتن یا بوسهدادن، و بدینسان عوضکردن کارکرد دهان که پیش و بیش از هر چیز در خدمت غذاخوردن و رفع جوع است. ارسطو در «اخلاق نیکوماخوس» از خود میپرسد آیا انسان کار یا وظیفه خاصی دارد. کار یک نیزن نواختن نی است و کار کفاش ساختن کفش است، ولی آیا میتوان از کار انسان از آن حیث که انسان است سخن گفت؟آنگاه ارسطو این فرضیه را مطرح میکند که شاید آدمیزاد بدون هیچ کار یا وظیفه خاص به دنیا آمده است؛ ولی بدون معطلی این فرضیه را کنار میگذارد.
با اینحال، این فرضیه ما را یکسر به قلب معنای انسانبودن میرساند. انسان حیوانی است که هیچ پیشهای ندارد: طبیعت هیچ وظیفه خاصی برایش مقرر نکرده و هیچ کارکرد واضحی برایش تجویز نکرده است. فقط یک موجود قدرتمند قابلیت این را دارد که قدرتمند نباشد. انسان میتواند هرکاری بکند اما مجبور نیست هرکاری بکند.
شما در رشته حقوق تحصیل کردید، یعنی موضوع تحصیلتان قانون بوده، ولی کل فلسفهتان، از جهتی تلاشی است برای رهانیدن خود از قید قانون.
وقتی از دبیرستان فارغالتحصیل شدیم، یک میل بیشتر در وجودم نبود؛ نوشتن. ولی این یعنی چه؟ - نوشتن- نوشتن چه؟ به گمانم، این میلی بود معطوف به امکان عام در زندگیام. آنچه میخواستم «نوشتن» نبود، میخواستم «قادر» به نوشتن باشم.
این یک ژست ناخودآگاه فلسفی است: جستوجوی امکان در زندگی خویش، و این تعریف خوبی برای فلسفه است. قانون، از قرار معلوم ضد این معنی است: در قانون، مسئله بر سر ضرورت است نه امکان. ولی هنگامی که رشته حقوق میخواندم، علتش این بود که البته نتوانستهام بدون پشتسرنهادن آزمونِ امور ضروری به قلمرو امور ممکن دسترسی یابم.
به هر تقدیر، مطالعات من در زمینه قانون و تحصیل در رشته حقوق سرآخر برایم بسیار مفید بود. قدرت مفهومهای پهنه سیاست را رها کرده و به مفهومهای قضایی و حقوقی روی آورده است. حوزه حقوق و جزا هرگز از توسعه بازنمیایستد: اصحاب قدرت در مورد همهچیز قانون وضع میکنند، آن هم در حیطههایی که زمانی آدمها به خواب هم نمیدیدند. این تکثیر قوانین به راستی خطرناک است: در جوامع دموکراتیک ما، هیچ چیز نیست که برایش مقرراتی وضع نکرده باشند. از حقوقدانان عرب چیزی آموختم که خیلی دوست داشتم.
آنها قانون را به صورت نوعی درخت تصویر میکنند که در یک منتهایش چیزهای ممنوع و قدغن قرار دارد و در منتهای دیگرش چیزهای واجب و تکلیفآور. از نظر ایشان، نقش حقوقدان در حد فاصل این دو منتها تعریف میشود: به عبارت دیگر، کار او پرداختن به هرکاری است که آدم میتواند بدون مجوز قضایی انجام دهد. این منطقه اختیار٥ همواره در حال منقبضشدن است، و حال آنکه باید آن را بسط و توسعه دهد.
در سال ١٩٩٧، در جلد اول سلسلهکتابهای «هومو ساکر»، گفتید اردوگاه هنجار فضای سیاست در دنیای ماست. از آتن تا آشویتس...
به خاطر این نظر خیلی از من انتقاد کردهاند، این عقیده که اردوگاه به جای شهر بدل شده است به هنجار/قانون دنیای مدرن. من اردوگاه را به مثابه یک امر واقع تاریخی بررسی نمیکردم: آن را قالب یا چارچوب پنهان جامعهمان میدانستم. اردوگاه چیست؟ اردوگاه بخشی از قلمرو یک کشور است که بیرون از نظم قضایی-سیاسی هستی دارد، یعنی جلوه مادی و مجسمی از وضعیت استثنائی. امروزه وضعیت استثنائی و فرایند سیاستزدایی به همهجا و همهچیز رسوخ کرده.
نظارت از طریق تلویزیونهای مداربسته در شهرهای امروز چگونه فضایی میسازد؟ این فضا عمومی است یا خصوصی؟ داخلی است یا خارجی؟ فضاهای جدیدی در کار خلق شدناند: الگوی اسرائیلیها در سرزمینهای اشغالی، مرکب از همه موانع و حصارهایی که برای طرد فلسطینیها کار گذاشته شدهاند، به دوبی انتقال یافته است، به قصد خلق جزیرههای ابرایمنی (hyper-secure) برای گردشگری.
پروژه «هومو ساکر» الان در چه مرحلهای است؟
وقتی نشر این مجموعه را آغاز کردم، چیزی که برایم جالب توجه بود نسبت میان قانون و زندگی بود. در فرهنگ ما، مفهوم زندگی هرگز تعریف نمیشود اما بیوقفه تقسیم میشود: از یک طرف زندگیای که به وجهی سیاسی وصف میشود و در یونانی با واژه «بیوس» از آن یاد میکردند، و از طرف دیگر زندگی یا حیات طبیعی که بین همه حیوانها مشترک است و در یونان قدیم بدان «زوئه» میگفتند، حیات نباتی، زندگی اجتماعی و غیره.
آیا میتوانیم به صورتی از زندگی دست یابیم که به این قسم تقسیمها تن نسپارد؟ هم اینک در کار نوشتن آخرین جلد «هومو ساکر»ام. جاکومتی جمله معروفی دارد که واقعا دوست میدارم: شما هیچوقت یک تابلوی نقاشی را تمام نمیکنید، از آن دست میکشید. نقاشیهای او تمامشده نیستند؛ توان بالقوهشان هیچوقت ته نمیکشد. دلم میخواهد این گفته درباره «هومو ساکر» صدق کند، دلم میخواهد هیچوقت تمام نشود بلکه رها شود. وانگهی، فکر میکنم فلسفه نباید زیاده از حد گزارههای نظری داشته باشد – نظریه باید بعضیوقتها نابسنده بودن خود را ابراز کند.
برای همین است که در کنار جستارها و رسانههای نظری، همواره متنهای کوتاهتر، متنهایی شاعرانهتر، هم مینویسید؟
بله، دقیقا. این دوگونه نوشتن تناقضی با هم ندارند و امیدوارم خیلیوقتها گذارشان به هم افتد و راه همدیگر را قطع کنند. کار از یک کتاب بزرگ آغاز شد، عنوانش «قدرت و جلال»، هدفش تبارشناسی حکومت و علم اقتصاد. در جریان این پروژه بود که بالاجبار به مقوله «ناکارایی» برخوردم و کوشیدم در دیگر نوشتهها به وجهی ملموستر بازش کنم. این تقاطعها مایه اصلی تمام لذتی است که از نوشتن و فکرکردن میبرم.
پینوشتها:
١- در زبان انگلیسی هم credit در اصل به معنای اعتقاد و اعتماد است، از ریشه لاتینی credo. معنای تجاری و اقتصادی credit نخستین بار در نیمه قرن ١٥ میلادی جا افتاد. creditor به معنای «طلبکار» است. – م
٢- معمولا به «باستانشناسی» و «دیرینهشناسی» ترجمه میشود و در کار آگامبن دقیقا به معنای جستوجوی «آرخه» است. – م
٣- واژه inopérant در فرانسه و inoperative در انگلیسی را میتوان «ناکارا» ترجمه کرد. مثلا به معالجه «بیاثر» یا قانون «بیاعتبار» یا به اصطلاح حقوقی «غیر نافذ» inoperative میگویند. و نیز به افزاری که خراب شده و از کار افتاده. ریشه این لغت opera است که در اصل لاتینیاش به معنای کار و کوشش بوده و در لاتینی متأخر به «منشأ اثربودن» دلالت یافته: operari. – م
٤- این واژه در متنهای ادبی انگلیسی هم به کار میرود. صفت کسی که کاری برای انجامدادن ندارد. شاید بتوان آن را «بیکاره» ترجمه کرد به تفکیک از «بیکار». – م
٥- یا به تعبیر فقهای مسلمان، «منطقهالفراغ»، یعنی قلمرویی از دین که حکم شرعی معین ندارد و حاکم اجازه دارد در آن با توجه به مقتضیات زمان حکم دهد یا قانون وضع کند. – م
منبع: ورسو، ١٧ ژوئن
ترجمه: صالح نجفی