تعلیقات آیت الله جعفری بر اصول کافی

یک باب از کتاب الحجه   چکیده: آیت الله شیخ محمدرضا جعفری بر ترجمه انگلیسی کتاب اصول کافی، تعلیقاتی نگاشته اند که ترجمه فارسی بخشهایی از آن در شماره های پیش سفینه منتشر شد

تعلیقات آیت الله جعفری بر اصول کافی

یک باب از کتاب الحجه
 

چکیده: آیت الله شیخ محمدرضا جعفری بر ترجمه انگلیسی کتاب اصول کافی، تعلیقاتی نگاشته اند که ترجمه فارسی بخشهایی از آن در شماره های پیش سفینه منتشر شد.
در این گفتار، ترجمه تعلیقات ایشان بر یک باب از کتاب اصول کافی را می خوانیم. در این تعلیقات، درباره جنگ جمل و معرکه گردانانِ آن (طلحه و زبیر)، محمد بن حنفیه، آزمونهایی برای شناخت امامان به حق از مدعیان، نکاتی آمده است.
کلید واژه ها: اصول کافی- تعلیقات/ اصول کافی- ترجمه انگلیسی / جنگ جمل / طلحه / زبیر / محمد بن حنفیه / امامت - آزمونها / جعفری - محمدرضا.

اشاره
 

پیشتر درباره ترجمه انگلیسی اصول کافی - که به قلم عالمانه حضرت آیت الله شیخ محمدرضا جعفری نجفی انجام شده – توضیحاتی ارائه شد. (سفینه، شماره 19) گفتیم که معظم له بر این ترجمه، تعلیقاتی زده ند که مورد توجه اندیشوران و دانشمندان قرار گرفته است. بخشهایی از این تعلیقات در شماره های 19، 20، 22 و 23 سفینه انتشار یافت. در این گفتار، تعلیقات ایشان بر باب « مایفصل به بین الحق و الباطل» عرضه می شود.
* ص 534 – باب به بین دعوی المحق و المبطل فی أمر الإمامه، ح 1، ذیل «و کتما شهادتهما»
زبیر بن عوام بن خُوَیلد اسدی (656/36 هجری- 594/ 28 قبل از هجرت) عمه اش ام المؤمنین، خدیجه - رضی الله عنها- و مادرش، صفیّه بنت عبدالمطلب (عمه رسول خدا و امیرالمؤمنین) بود و به دلیل این نسب، خود را یکی از افراد قوم بنی هاشم می دانست. در روز سقیفه، عمربن الخطّاب موقعیت او را این گونه توصیف کرد: «علی بن ابی طالب، زبیر بن عوّام و آنان که با آنها بودند، از ما جدا شدند و در خانه فاطمه گرد هم آمدند.» (بخاری، ج 8، ص 210؛ ابن حنبل، ج 1، ص 55؛ ابن هشام، ج 4، ص 309؛ طبری، ج 1، ص 1822؛ و غیره) هنگامی که عمر وارد خانه فاطمه علیهاالسلام شد، طلحه و زبیر نیز در میان افراد حاضر در آنجا بودند. عمر گفت: «قسم به خدا، خانه را به آتش خواهم کشید، مگر اینکه شما نیز برای بیعت ] با ابوبکر[ بیایید.» زبیر با شمشیری در دست هجوم آورد، اما پایش به مانعی گیر کرد و شمشیر از دستش افتاد و این گونه او را دستگیر کردند. (طبری، ج 1، ص 1118، 1119- 1120؛ ابن الاثیر، ج 2، ص 325؛ استیعاب، ج 3، ص 975؛ و غیره)
در زمان خلافت عمر، زبیر گفت که اگر عمر بمیرد، او با علی علیه السلام بیعت خواهد کرد. (انساب الاشراف، ج 1، ص 581)
در روز شورا، بعد از مرگ عمر، زبیر به علی علیه السلام رأی داد. (طبری، ج 1، ص 2784؛ ابن الاثیر، ج 4، ص 690؛ و غیره) از آنجا که همسرش دختر ابوبکر بود، پسرانش به شاخه بنی تَیم، یعنی قبیله مادرشان، کشیده شدند. علی علیه السلام فرمود: «زبیر همواره با اهل بیت بود، تا آن گاه که پسرش، عبدالله، بزرگ شد.» (الاستیعاب، ج 3، ص 9060؛ اسدالغابه، ج 3، ص 243؛ ابن ابی الحدید، ج 2، ص 167، ص 11 و غیره)
در روز جنگ جمل، حضرت علی علیه السلام خطاب به او فرمود: «آیا به یاد داری زمانی را که همراه پیامبر خدا بودی و هنگامی را که من تو را ملاقات کردم، پیامبر خدا به من لبخند زد و من نیز بر ایشان لبخند زدم و تو گفتی: «پسر ابوطالب غرورش را رها نمی کند.» پیامبر خداصلی الله علیه و آله به تو فرمود: «ساکت شو! این غرور نیست. تو با او خواهی جنگید و با او به عدالت رفتار نخواهی کرد.» سپس زبیر گفت: «به خدا قسم، چنین است؛ اگر این را به خاطر داشتم، هرگز به اینجا نمی آمدم. قسم به خدا، من هرگز با تو مجدداً به جنگ برنخواهم خاست.» (الطبری، ج 1، ص 3176، 3185؛ ابن الاثیر، ج 3، ص 249؛ الاستیعاب، ج 2، ص 515؛ اسدالغابه، ج 2، ص 252؛ الاصابه، ج 2، ص 557).
طلحه بن عبیدالله بن عثمان تیمی (656/36 هجری- 595/28 قبل از هجرت) از قبیله ابوبکر بود و یکی از چهار همسرش، ام کلثوم، دختر ابوبکر بود. در روز سقیفه، او با زبیر و امیرالمؤمنین بود، اما بعدها از امیرالمؤمنین جدا شد. در روز جنگ جمل، امیرالمؤمنین علیه السلام او را نیز مخاطب قرار داد و گفت: «تو را به خدا سوگند می دهم، آیا نشنیدی که پیامبر خدا فرمود: «هرکسی که من سرور و مولای اویم، پس باید علی را نیز به عنوان مولای خویش برگزیند و دشمن کسانی باشد که با او به دشمنی بر می خیزند.» طلحه گفت: «بله، شاهد بوده ام.» سپس علی علیه السلام فرمودند: «پس چرا با من به جنگ برخاستی؟» او گفت: «فراموش کرده بودم.» (مستدرک حاکم، ج 3، ص 371؛ المسعودی، ج 4، ص 321؛ مجمع الزواید، ج 9، ص 107 و غیره)
مروان بن حکم -که در ردیف طلحه بود- دید که طلحه صحنه جنگ را ترک می کند. از آنجا که او و تمامی بنی امیه، طلحه و زبیر را قاتلان عثمان می دانستند، تیری به سمت طلحه پرتاب کرد و او را زخمی نمود. او به ابان، پسر عثمان، گفت: «من تو را از قاتلین پدرت جدا کردم.» طلحه به مخروبه ای در بصره برده شد و همانجا درگذشت. (ابن سعید، ج 3، بخش 1، ص 159؛ استیعاب، ج 2، ص 766؛ اسدالغابه، ج 3، ص 86-88؛ الاصابه، ج 3، ص 532- 533؛ ابن الاثیر، ج 3، ص 244؛ ابن کثیر، ج 7، ص 248).
* ص 536- همان باب، ح 2، ذیل «مالک ثکلتک أمّک»:
این کلمه دشنام نیست؛ بلکه ] کلمه و جمله[ بیان احساس و برخورد خشن است.
* ص 538- همان باب، ح 3، ذیل «شرطه الخمیس»:
گروهی از همراهان امیرالمؤمنین که هم قسم شده بودند تا همراه با او تا سرحدّ مرگ بجنگند و تا آن گاه که پیروزی حاصل شود، دست از جنگ نکشند. این گروه که شامل 5 یا 6 هزار نفر می شد، بعد از جنگ نهروان شکل گرفت. یکی از فرماندهان آنان، قیس بن سعدبن عباده انصری بود. آنها بعد از شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام و قرارداد متارکه جنگ توسط امام حسن علیه السلام -که درود بر او و پدرش باد- متفرق شدند. (رجوع شود به: رجال کشّی، ص 5-6، 103، 110؛ الاختصاص، ص 20)
* ص 539- همان باب، ح 3، ذیل «المار ماهی و الزمار»:
رجوع شود به حدیث شماره 924 (همین باب، حدیث 6).
* ص 539- همان باب و حدیث، ذیل «حلقوا اللّحی و فتلوا الشوارب فمسخوا»:
رسم تراشیدن ریش و تاب دادن سبیل، متعلق به ایرانیان بوده است. شیوه عربها کاملاً متضاد با این رسم بوده است. آنها ریشهای بلند می داشتند و سبیل خود را منظم و کوتاه می کردند. بعد از دوره امیرالمؤمنین علیه السلام در زمان فرزندان مروان بن حکم (685- 684/64 حکمرانی – 623/2)، این شیوه ایرانی میان افراد ارتش و دربار، رسم شد. از آنجا که رسم میان اعراب توسط اسلام نیز توصیه شده بود، رسم ایرانیان به عنوان نوعی آئین هیولائی شناخته شد و بنابراین، ماهیان به دلیل شباهتشان به هیولا، با هیولا مقایسه می شوند (نسوخ جمع منسوخ: به هیئت هیولا درآمده). دلیل اطلاق آئین هیولایی به آئین ایرانیان این است که ایرانیان نیز ریش نداشتند؛ همانند ماهیان. این حدیث، در واقع، به پیش بینی حضرت علی علیه السلام در مورد اینکه چنین شیوه ای (در آرایش صورت) متداول خواهد شد، اشاره دارد.
* ص 541- همان باب، ح3، ذیل «علی ما ذکر محمد بن هشام» (آخر حدیث):
مشخص نشده که این محمد بن هشام، چه کسی بوده و نام او در زنجیره راویان این حدیث ذکر نشده است. شیخ صدوق، حدیث مشابهی را در کمال الدین، ج 2، ص 537 نقل کرده است و نام عبدالله بن هشام را به عنوان روی آورده است، همان کسی که در سند کلینی نیز آمده است. (بنگرید: مرآت العقول، ج 4، ص 82)
* ص 544- همان باب، ح 5، ذیل «أرسل محمد بن حنفیه إلی علی بن الحسین علیه السلام»:
محمد، فرزند امیرالمؤمنین علی علیه السلام، به ابن الحنفیه، نیز شناخته می شود؛ زیرا مادرش از بنی حنیف بود. او در سال 636/15 متولد شد و در سال 700/81 فوت کرد. او یکی از برترین نوادگان ابوطالب بود و به شجاعت، دانش و نجابت زبانزد بود. کیسانیّه ادعای امامت او را بعد از امام حسن علیه السلام داشتند. بنی عباس نیز بر این عقیده بودند؛ زیرا آنها امامت را بدین ترتیب می دانستند: امیرالمؤمنین، ابن الحنفیه، پسرش، ابوهاشم (متوفی 717/ 98 یا 718/ 99) و سپس به محمدبن علی بن عبدالله بن العباس (743/125- 681/62)، پدر خلفای اول و دوم عباسی، سفّاح و منصور. علامه حلّی، دانشمند امامیه، درباره محمد بن الحنفیه می گوید: «محمد بن الحنفیه، عبدالله بن جعفر، و افرادی مانند آنها، بسیار برتر و صاحب جایگاه والاتری هستند از اینکه در چنین باور غیر حقیقی عقیده داشته باشند، یا اینکه آنها باید این اعتقاد را ترک کرده باشند تا از این طریق بتوانند به پاداش جاودانه برسند و از مجازات همیشگی نجات یابند.» (المسائل المهنّائیه، ص 38؛ رجوع شود به مرآت العقول، ج 4، ص 86-87؛ معجم رجال الحدیث، ج 16، ص 57-59)
* ص 547- همان باب، ح 6، ذیل «أخبرنی الکلبی النسابه»:
محمدبن السائب، ابونضر الکلبی الکوفی (متوفی 673/146). او و پسرش، هشام بن محمد، ابو المُنذِر، ابن کلبی (متوفی 819/204) از انساب شناسانِ بنام و تاریخ نویسان مشهور بوده اند. (رجوع شود به الاعلام، ج 7، ص 30 و ج 9، ص 86؛ معجم المؤلفین، ج 10، ص 15 و ج 13، ص 149-150؛ منابع دیگر در این دو منبع معرفی شده است.) جهت ترجمه آلمانی و مطالعه کتاب «جَمَره النَسَب» ابن کلبی، رجوع کنید به:
G. Strenzik, W. Caskel; Gamharat an- Nasab destbn al-kalbi, leiden 1966; یک ترجمه انگلیسی از کتاب الاصنام نوشته همان نویسنده: N.A Farsi چاپ پرینستون 1959 و یک ترجمه توضیحی فرانسوی توسط W. Atallah چاپ پاریس، 1969.
* ص 548- همان حدیث، ذیل «فقال: أمررت بابنی محمد»:
رجوع شود به حدیث 935 و پاورقیهایش، بخش «عبدالله بن الحسن و فرزندش محمد».
* ص 548- همان حدیث: ذیل «تَبینُ برأس الجوزاء»:
رأس الجوزاء ی هَقعَه، نامی است که در ستاره شناسی عربی نهاده اند بر سه ستاره ای که شک سه نقطه بالای حرف «ش» در صورت عریون (Orion) می باشد.
آنها پنجمین هیئت قمری را تشکیل می دهند.
* ص 548- همان حدیث، ذیل «والباقی وزر و عقوبه»:
] در قرآن آمده است:[ طلاق، دو بار است... اگر شوهر همسرش را نهایتاً طلاق دهد (یعنی برای بار سوم)، دیگر زن برای شوهر حلال نیست، مگر اینکه زن با مرد دیگری ازدواج کند. اگر شوهر او را طلاق دهد، هیچ اشکالی در رجوع آنها نیست...
(بقره (2): 229-230)
معنای این آیه آشکار است. با این همه، از خلیفه دوم سؤال شد که آیا گفتن عبارت «من تو را سه بار طلاق دادم» کافی است یا «باید به صورت سه عبارت خدا در موقعیتهای جداگانه باشد»؟ که او نظر اول را پذیرفت. البته این نظر مورد تأیید و قبول فقه امامیه نیست که بر اساس آن، عبارت طلاق باید در سه موقعیت مختلف بیان شود. عبدالله بن حسن در این حدیث، قضاوتش را بر اساس فقه غیر امامیه آورده است.
* ص 549- همان حدیث، ذیل «نحن أهل البیت لانمسح»:
نکته متفاوت دیگر میان فقه امامیه و غیرامامیه، در باب مسح کفشها بجای دو پا در وضو می باشد. فقه امامیه هرگز اجازه مسح کفشها به جای پاها را نمی دهد؛ اما عبدالله بن حسن، با بیان اینکه گروه متّقی این کار را انجام می دادند، بار دیگر نشان می دهد که در این مورد، پیرو فقه غیرامامیّه بوده است.
* ص 549- همان حدیث، ذیل «ما تقول فی أکل الجِّرِی»:
به حدیث 921 رجوع شود. (حدیث سوم از همین باب)
* 549- همان حدیث، ذیل «شرب النبیذ»:
یک نوشیدنی تخمیری که از میوه گرفته شده باشد (به پایان این حدیث بنگرید). این هم یک تفاوت دیگر میان فقه امامیّه و غیر آن (مانند فقه حنفیّه) است.
* ص 550- همان حدیث، ذیل «فضرب بیده علی جبهته...»:
این مرد مدعی برخورداری از دانشِ شناختن همه اقوام عرب و شاخه های منتخب از آن است و خود را به لقب «نسّابه بزرگ» ملقب کرده است. امام از او راجع به اسمش پرسید تا او بتواند ادعای مبالغه آمیز خود را در مورد دانش خود نشان دهد. این دانش در آن روزگار، نه تنها به میزان بسیار زیادی بر اساس فرهنگ روایی- زبانی و افسانه ها استوار بود تا بر اساس اطلاعات درست و موثق و علاوه بر آن، بر مبنای هدفی که سخن برایش گفته شده، قابل نقد می باشد. زیرا این علم یک جزء کلیدی و مهم در تضادهای (برخوردهای) بی شماری است که با بحث اصل و نسب سرو کار دارد که شاخصه جامعه عرب بود. بنابراین، هدف از چنین انتقادهایی کاربرد آنها با نسب شناسی به طور کل نیست؛ زیرا این علم کاربردهای بسیاری دارد که نیازهای اجتماعی بسیاری را می تواند پاسخگو باشد. بنابراین، تفاوت بسیاری وجود دارد بین چنین دانش نسب شناسی که امام آن را نقد کرده و آن نسب شناسی که متخصص نسب شناسی در اسلام باشد، و به نسب شناسی اصل و نسب پیامبر و فرزندان پیامبر بپردازد که درود خدا بر او و خاندانش باد. برای مثال، به منظور تعیین اینکه کدام شخص حق و وظیفه مرتبط با این خاندان گرامی را دارد.
* ص 551- همان حدیث، ذیل «و عاداً و ثمود و أصحاب الرسّ»:
این سه گروه، با قبیله، بر اساس قرآن (فرقان (25): 38) از پیامبرانی برخوردار بودند که برایشان فرستاده شده بودند. با این همه، وجه تمایز آنها آنجاست که آنها صرفاً و فقط و فقط اقوام عربی بوده اند و نه در ترکیب با بنی اسرائیل یا دیگر گروههای مذهبی، امام به آزمون علم کلبی در مورد نسب شناسی عرب می پردازد (همان گونه که در این آیه او اعلام کرده است) و کلبی به دلیل ندانستن نسب این اقوام، ناتوان از پاسخگویی بود. به علاوه، او یک شخص خاصّ را نمی شناخت که در حقیقت از اعراب نبود، بلکه در یک قوم کردی ریشه داشت. (برای عاد و ثمود و اصحاب الرسّ رجوع شود به ترتیب به: 2EI، ج 1، ص 161؛ 1EI، ج 4، ص 736؛ 2EI، ج 1، ص 692. در مورد آیات قرآن به ترتیب بنگرید: سوره فرقان، آیات 38-39؛ سوره ق، آیات 12 تا 14)
* ص 522- همان حدیث، ذیل «أتری هاهنا نجوم السماء»:
شرایطی که در این آیه برای طلاق بیان شده، ین است که شوهر فقط هنگامی می تواند همسرش را طلاق دهد که در فاصله بین دو عادت ماهیانه، با همسرش همبستر نشده باشد. در اینجا منبعی برای بیان تعداد دفعاتی که باید عبارت طلاق را بگوید، نیامده است؛ چه برسد به مقایسه اش با تعداد ستارگان در آسمان.
* ص 533- همان حدیث، ذیل «تردّ إلی کتاب الله و سنه نبیّه»:
بر اساس قرآن، همان طور که در چهارمین پاورقی این حدیث گفتیم ] ص 548، ذیل عبارت «والباقی وزر علیه و عقوبه»[ عبارت طلاق باید سه بار گفته شود. سنت پیامبر نیز همین گونه بوده است. بنابراین، در هیچ یک از این تعبیرها، عبارت سه بار نیامده است. باید توجه داشت که جوهر و جان این عبارت طلاق، آن است که سه طلاق باید به صورت صحیح بیان شود؛ به شیوه امام – که درود خدا بر او باد- و به طور متوالی. بعد از بار اول، زن می تواند همسرش را ترک کند؛ اما باید تا قبل از اینکه همسرش برای بار دوم عبارت طلاق را بگوید، بازگردد و همین طور برای بار سوم.
* ص 553- همان حدیث، ذیل «این یذهب وضوؤهم»:
]در قرآن می فرماید:[ ای مؤمنین، وقتی برای ناز می ایستید، صورت خود و دستانتان را تا بازو بشویید و سر و پاهای خود را تا برآمدگی آنها مسح کنید. (مائده (5): 6) مکانهای شستشو و مسح در این آیه، تماماً، اعضای بدن هستند. شستن صورت یعنی شستن پوست صورت، و به طور آشکارا بر چیزی که بر روی صورت قرار گرفته باشد، اطلاق نمی شود؛ همین طور، مسح سرو پا. امام – که درود خدا بر او باد- با مثالی از روز معاد، آن را توضیح می دهد که نشان می دهد که آنها که کفشهای خود را مسح می کردند، بدن خود را مسح نکرده اند، بلکه بخشی از پوست موجود دیگری را مسح کرده اند.
* ص 554- همان حدیث، ذیل «فالقرده والخنازیر والوبر و الورک و ما سوی ذلک»:
] در قرآن می فرماید[: به تحقیق شناخته اید کسانی از خود را که حرمت «سبت» را نگاه نداشتند، پس به آنها گفتیم که بوزینه شوید. این عقوبت مسخ را برای حاضران و آیندگان، عبرت و برای تقواپیشه گان، اندرزی قرار دادیم. (بقره(2): 65-66) ] نیز می فرماید:[ ...و از میان آنان کسانی را بوزینه بوزینه و خوک گردانید... (مائده (5):60) ] نیز می فرماید:[ آن گاه که در برابر آنچه از آن نهی شدند، سرکشی کردند، به آنها گفتیم بوزینگانی رانده شده شوید. (اعراف (7): 166)
چنین تغییر شکلهایی از افراد قوم بنی اسرائیل، مجازات آنها بوده است. بر اساس این آیات و احادیث، آشکار است که چنین حیواناتی تقریباً وجود داشته اند. بنابراین، حدیث به این معنا نیست که این تغییر شکل یافته های بنی اسرائیل، اجداد گوریلها و میمونهای امروزین می باشند لذا با خوردن آنها، کسی انسانهای تغییر شکل یافته را نمی خورد. شاید منظور امام از آنچه در این حدیث گفته اند، این حقیقت باشد که انسانها به عنوان تنبیه و مجازات به این حیوانات خاص تبدیل شده اند تا اینکه تبدیل به گوسفند یا حیوانات و موجودات دیگری شوند، که نشان می دهد آنها از ذات و طبیعت نامطلوب و نفرت انگیزی برخوردارند که برای مصرف و خوراک، خوشایند و مناسب نیست.
* ص 555- همان حدیث، ذیل «أرطال بمکیال العراق»:
رُطل عراقی معادل 350 گرم است. رطِل مدینه حدود سه برابر رطِل عراق است. کلبی از کوفه بوده است.
* ص 556- همان باب، ح 7، ذیل: «والناس مجتمعون علی عبدالله بن جعفر»:
وی، فرزند امام صادق بود - درود خدا بر او باد- که به نام الافطح (766/149- 732/114) شناخته می شد. مادر او و مادر اسماعیل یکی بودند. او از امام کاظم علیه السلام بزرگ تر بوده است. او تنها هفتاد روز بعد از شهادت پدر زیست. او ادعای امامت داشت؛ ادعایی که خلیفه عباسی نیز حامی آن بود. آنها که معتقد به امامت او شدند، به عنوان فطحیّه شناخته می شدند. برای جزئیات بیشتر درباره امامت در این دوره، رجوع شود به احادیث 810 و 811 و پانوشت آنها.
* ص 557- همان حدیث، ذیل «فقلنا: والله ما تقول المرجئه هذا»:
سؤال اصلی مبهم بود. و اگر عبدالله الافطح عالم می بود، ابتدائاً در این مورد می پرسید که بر چه مواردی زکات تعلق می گیرد. پاسخ او در مورد زکات بر سکه نقره (دینار) بود. اما حدّ کمتر که زکات بر آن تعلق نمی گیرد، دویست درهم است. بنابراین، او بار دیگر بر جهل خود صحّه می نهد، آنجا که می گوید بر صد درهم نیز دو و نیم درهم زکات باید پرداخت کرد. ثانیاً، عبدالله به سرسپردگی به مُرجئه شناخته شده است که امامت را آن گونه که شیعه به آن عقیده دارد، انکار می کنند.
* ص 558- همان حدیث، ذیل «قلت: مضی موتاً؟ قال: نعم»:
او می خواست بداند آیا پدرش، امام صادق علیه السلام حقیقتاً درگذشته یا به غیبت رفته است. عقیده دوم، باور فرقه ناووسیّه است.
* ص 653- همان باب، ح 9، ذیل «یحیی بن أکثم قاضی سامرّاء»:
یحیی بن اکثم التمیمی المروزی (857/242- 775/159)، متکلم مشهور مکتب معتزله و فقیه معروف. مأمون او را به عنوان قاضی القضات برگزید. سپس معتضم او را عزل کرد و دوباره متوکل او را منصوب کرد و او در این مقام درگذشت. (الاعلام، ج 9، ص 167؛ معجم المؤلفین، ج 13، ص 186-187)
* ص 566- همان باب، ذیل حدیث 11، آخر حدیث:
بنگرید به یادداشت ذیل حدیث 796).
* ص 566- همان باب، ح 12، ذیل «فلما قدّمت مرو»:
بنگرید به یادداشت ذیل حدیث 523.
* ص 567- همان باب، ح 13، ذیل «ابن فضّال» (درسند حدیث):
کلینی به طور مستقیم از ابن فضّال، ابومحد الحسن بن علی بن فضّال کوفی (م 839/224) نقل کرده است. شیخ صدوق همین حدیث را نقل کرده و گفته است: «علی بن حسین بن شاذویه المؤدب – که خدا او را بیامرزد- نقل می کند: «محمد بن عبدالله بن جعفر الحمیری، از پدرش، از محمد بن عیسی (ابن عُبید)، از حسن بن علی بن فضّال...» (عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 219) شیخ مفید نیز آن را نقل می ند و می گوید: «محمد بن الحسن (ابن ولید) برای من نقل کرد از محمد بن الحسن صفّار، از احمد بن محمد از حسن بن علی بن فضّال...». (الاختصاص، ص 84-85) عبدالله بن جعفر الحمیری در سلسله سند شیخ صدوق و محمد بن حسن صفّار در سلسله سند مفید، هر دو از مشایخ کلینی بوده اند. بنابراین، بسیار محتمل است که او این حدیث را از ابن فضّال، از طریق آن دو شنیده باشد.
* ص 567- همان حدیث، ذیل «فتلّعقت بالملتزم» ح 13:
این بخش از کعبه، بین حجرالاسود و در خانه کعبه واقع شده؛ جایی که زائران خود را بر دیوار فشار می دهند و تضرّع می کنند.

پی نوشت ها :
 

* کارشناس ارشد زبان و ادبیات انگلیسی.
 

منبع: نشریه سفینه شماره 24
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر