شاید فکر میکنید دارم اغراق میکنم، ولی نه، اینطور نیست.
تحقیقی که در دانشگاه سانتا باربارا انجام گرفته نشان میدهد که فکر کردن زیاد درمورد چیزی موجب قضاوت و تصمیمگیری ضعیف میشود. و قضاوت و تصمیمگیری ضعیف هم میتواند مضر و در بعضی موقعیتها حتی کشنده باشد.
اینجا به یک نمونهی شخصی اشاره میکنم. وقتی من 10 ساله بودم میخواستم به برادرم اسکیت کردن یاد بدهم. معمولاً اسکیت کردن کاری انجام دادنی است، درست است؟ لازم نیست خیلی به آن فکر کنید، فقط انجامش میدهید. ولی وقتی من میخواستم آن را به برادرم یاد بدهم، به همهی کارهایی که برای قدرت گرفتن، چرخیدن، دور زدن و … باید انجام دهید فکر میکردم. آنقدر روی پلهها تمرکز کرده بودم که با سر رفتم توی یک درخت و مچ پایم شکست. بله، درست است که نمردم ولی این نمونهی خوبی بود که ببینید زیاد فکر کردن به چیزی چه بلایی میتواند سرتان بیاورد.
فکر کردن بیش از حد، مخصوصاً وقتی روحیهمان روی افکارمان تاثیر دارد، بر عملکردهای عادیمان هم اثر میگذارد. و اگر نمیدانید بگویم که این خیلی بد است.
به همین دلیل گفتگوی درون ذهنمان خیلی برای فرآیند فکریمان مهم است. به آن فکر کنید. فکر کردن به چیزهایی مثل «من به اندازهی کافی خوب نیستم» یا «هیچچیز هیچوقت طبق میل من پیش نمیرود» دردناک است و باعث میشود که مدام به همین چیزهای بد فکر کنیم، به جای اینکه کارهایی که لازم است را انجام دهیم.
اینجا به بعضی از این الگوهای فکری منفی اشاره میکنیم که باید مراقبشان باشید:
1. تفکر یا هیچ چیز یا همه چیز
هر الگوی فکری افراطی مشکلساز است. اگر ترجمهی موفقیت برای شما شکست است و همه چیز را کاملاً سیاه یا کاملاً سفید میبینید، وقتش رسیده که کمی به طرزفکرتان فکر کنید و چارچوب آنها را عوض کنید.
2. نتیجهگیری سریع
تصور کردن بدترین نتیجهها بدون داشتن شواهد لازم مثال خوبی از طرزفکر کسانی است که الگوی فکری منفی دارند. برای ارزیابی این الگوهای فکری، افکارتان را زیر سوال ببرید. در اکثر موارد، نگرانیها و ترسهایتان را کشف نمیکنید و در آخر میبینید که برای هیچ الکی نگران بودهاید.
3. استدلال احساسی
احساسات، به جای ادراکاتی که به مرور زمان تغییر میکند، در ذهن شما واقعیت تلقی میشوند. بهعنوان مثال، احساس گناه و عذابوجدان برایتان به این معنی است که آدم بدی هستید و ترسیدن از چیزی برایتان این معنی را میدهد که واقعاً در خطر هستید. بهخاطر همین خیلی مهم است که احساساتتان را درک کرده و روی آنها کار کنید.
4. عبارات «باید»دار
وقتی اوضاع زندگی آنطور که خودتان دوست داشتید، امیدوار بودید یا انتظار داشتید پیش نمیرود، احساس ناامیدی، گناه، خستگی یا عصبانیت میکنید. گفتگوهای ما با خودمان معمولاً شامل عبارات بایددار است. علاوه بر داشتن انتظارات غیرواقعبینانه برای خودتان، از دیگران هم انتظار زیادی دارید و وقتی کوتاهی میکنند ناراحت میشوید. من باید این کار را میکردم…شما را به جایی نمیرساند. به جای این عبارات بایددار، روی چیزهایی که میتوانید تغییرشان دهید فکر کنید و باقی چیزها را بپذیرید.
5. شخصی کردن
خودتان را بهخاطر نتیجههایی که خارج از کنترلتان است، سرزنش میکنید. شکست را گردن خودتان میاندازید به جای اینکه گردن عملی بیندازید که موجب آن نتیجه شده است. به جای اینکار روی عملها و رفتارها و چیزهایی درمورد آنها که قادر به ایجاد تغییر در آن هستید تمرکز کنید.
در بحث راجع به این روش فکر کردن منفی، من بیشتر وقتها به اهمیت سوال پرسیدن از خودتان هم اشاره میکنم. زیر سوال بردن این فکرها واقعاً مهم است، باید ببینید که این فکرها چه میخواهند به ما بگویند. بعد باید بتوانید خودتان را از آن فکر بیرون بکشید و به کارتان برسید.
«مکث آگاهانه» و «تنفس آگاهانه» دو تمرینی هستند که کمکمان میکنند نسبت به افکارمان و مهمتر از آن نسبت به واکنشهایمان به اتفاقاتی که در آن لحظه میافتد، آگاهتر شویم.
اینجا متنی را برایتان میگذارم که چند وقت پیش برای چالش زندگی شاید نوشته بودم:
همینطور که برای نوشتن این درس نشسته بودم، چند دقیقهای را صرف نگاه کردن به دور و بر میزتحریر و اتاقکارم کردم. روی بعضی جزییات دقیق شدم. فهمیدم که مثلاً کتابخانهام نیاز به کمی گردگیری دارد، اینکه صفحه نمایش کامپیوترم باید تمیزتر باشد، اینکه درختهای کاج بیرون پنجره چقدر زیبا هستند، یا اینکه واقعاً چقدر آن عکس همسرم را روی میزم دوست دارم و میزم درواقع الان تمیز است.
از شما میخواهم که همین کار را بکنید که من چند دقیقه پیش کردم. یک لحظه مکث کنید. به اطرافتان نگاه کنید. به بافت سقف، به رنگ دکمههای کیبرد، نور کامپیوترتان. به جزییات دقت کنید. نگاه کنید. چه چیزهایی دور و برتان است؟ تبریک میگویم، خودتان را دوباره به واقعیتِ موجود برگرداندید.
خُب، ممکن است بگویید که قبلش هم همانجا بودید. حق با شماست، حداقل از نظر فیزیکی درست است. اما از نظر ذهنی چطور؟ و اگر از نظر ذهنی، فکر شما سرگردان بین میلیونها جهت مختلف باشد، مثل وضعیتی که ذهن من اغلب دارد، واقعاً باز هم میتوانید بگویید که در واقعیتِ موجود حضور دارید؟
وقتی ذهنمان را دوباره به زمان حال برمیگردانیم، افکار ناسالم و منفی را خلعسلاح میکنیم. وقتی الگوی فکر کردن منفی و نشخوار فکری را تشخیص دادید، یک لحظه مکث کنید تا دوباره خودتان را به زمان حال برگردانید.
منفی فکر کردن بخشی از زندگی است. برخورد ما با این نوع فکر کردن است که بر شادی و رضایت ما در زندگی اثر میگذارد.
برای شناسایی نشانههای این نوع فکر کردن وقت بگذارید، بعد مکث کنید، نفس عمیق بکشید و افکار مثبت را جایگزین این افکار در ذهنتان کنید.