ضیق صدر که همراه با تاریکی و ظلمت و جهل است، انسان را به سوی مادیات و افراط در این وادی و دنیاطلبی، قدرت طلبی، خودبینی و خودستایی می کشاند. چنین شخصی، برای رسیدن به آرزو و آمال خود هر گونه حقی را ضایع می کند و هر گونه ظلمی و خلافی از او سر می زند تا در آسمان آرزوهایش پرواز کند. چنین انسانی جز به پرورش خواسته های خود، به چیزی نمی اندیشد و هوای نفس، افسار عقل او را ربوده است و عقل او به عقل شیطانی، برای توجیه اعمال او تبدیل شده است. چنین شخصی احساس شخصیت اخلاقی در خود نمی کند و نمونه ی کامل کسی است که تاریکی در وجودش لانه کرده است یا به اصطلاح صاحب ضیق صدر است.
ضیق صدر سبب ایجاد صفاتی از قبیل تکبر می شود و اثرات ناشی از آن: مانند خودبینی و احتجاب از حق و... است. به همین دلیل امام (ره) ضیق صدر را از اسباب تکبر می خواند (1) و در جای دیگر می فرمایند:
از موجبات تکبر... یکی کوچکی دماغ و ضعف قابلیت و پستی و کم حوصلگی است و بالجمله، چون ظرفیتش کم است؛ به مجرد آن که یک کمالی در خود می بیند و یک امتیازی در خود مشاهده می کند، گمان می کند دارای مقام و مرتبه ای است. (2)
کبر چیست و متکبر کیست؟
پیامبر (ص) می فرمایند: ای ابوذر! هر کس بمیرد و در دلش ذره ای تکبر باشد، بوی بهشت را استشمام نمی کند؛ مگر این که پیشتر توبه کند. عرض کرد: ای رسول خدا، من زیبایی را دوست دارم، حتی دوست دارم بند تازیانه ام و دوال کفشم زیبا باشد. آیا از این حالت بیم کبر و خودپسندی می رود؟ فرمود: دلت را چگونه می یابی؟ عرض کرد: آن را شناسای حق و آرام گرفته بدو می یابم. فرمود: پس این حالت، کبر نیست، بلکه کبر آن است که حق را فرو گذاری و به ناحق رو آوری و به مردم با این دید نگاه کنی که هیچ کس آبرویش چون آبروی تو و خونش چون خون تو نیست. (3)
در احادیث دیگر نیز مقصود از کبر: انکار حق (4) خوار شمردن مردم؛ نشناختن حق (5) و کمترین حد الحاد (6) بیان شده است. حضرت امام از آن به صفت رذیله یاد می کند که انسان را از بهره های دنیوی و اخروی باز می دارد و سبب بغض و کینه می شود و عامل تحقیر وی در چشم مردم می شود. (7)
با بهره گیری از این معانی، می توان شخصی را که خود را برتر از دیگران می داند و دیگران را حقیر می شمارد و یا آنکه حق را انکار می کند و ملحد است، متکبر خواند.
متکبر به داشته های کذایی خود، بدون توجه به فقدان و نقص هایش، چنان سر مست می شود که دچار خود برتربینی می شود و همه چیز را از آن خود می داند. در راه رفتن، چنان می خرامد که گویا تمام زمین زیر پای او است و سرش آسمان را سوراخ می کند. از این جهت، مانند طاووسی است که بر بال های زیبا و خرامیدنش می بالد و دچار خود برتربینی می شود و متوجه پاهای زشت خود نیست. این وجوه تشبیه ما را بر آن می دارد تا متکبر را این گونه خطاب کنیم :
همچو طاووس چو سر مست خرامی در باغ (8)
و با سخنی از خاقانی چنین هشدار می دهیم:
ز نیرنگ هوا و از فریب آز خاقانی
دلت خلد است، خالی ساز از طاوس و شیطانش (9)
مبدا تکبر
ارتباط تنگاتنگ جسم و روح از یک طرف و تاثیرات ظاهری تکبر از طرف دیگر، ما را بر آن می دارد تا ریشه ی تکبر را در درون انسان جستجو کنیم.
در این تفحص به صفت رذیله ای می رسیم که در دل انسان آشیان دارد و حالت خود برتر بینی را درون فرد قدرت می بخشد و آن «عجب» است.
این صفت بدون آثار بیرونی، برای دیگران شناخته شده نیست، اما همین که از خانه خود خارج شود و در رفتار و کردار و خلق و خوی صاحب خود تاثیر گذارد، نام تکبر را به خود می گیرد و شخص متصف به آن را متکبر می نامند. رفتارهایی چون: شق و رق راه رفتن، خود را از دیگران جدا کردن، در بالای مجلس نشستن و تلاش در جلب توجه کردن در زندگی او مشاهده می شود.
تکبر ابلیس نیز از عجب شروع شد؛ یعنی صفت خودپسندی و برتری بینی نسبت به آدم را قبل از فرمان خداوند در دل می پروارند؛ وقتی که فرمان سجده آمد، آنچه در دل داشت، در ظاهرش تبلور یافت و به دلیل برتری جنس خود بر آدم سجده نرد. خداوند درباره ی او فرمود:
«ابی واستکبر و کان من الکافرین»؛ (10) سر باز زد و کبر ورزید و از کافران شد. محال است شخصی متکبر باشد، ولی صفت عجب را به همراه نداشته
باشد؛ اما ممکن است شخصی عجب داشته باشد، ولی متکبر نباشد؛ چون گاهی انسان تلاش می کند، آنچه را در درون دارد، در ظاهر نشان ندهد. شخصی که برای دیگران ارزشی قائل نیست و دیگران را چون مورچه ای کوچک می شمرد و خود را قاهر و قادر می بیند و از آن حالات نه تنها متنفر نیست بلکه از ظهور و بروز آن لذت می برد. حال آنکه تکبر خود، نشان پستی و فرومایگی و بی نشانی وی است.
یکی دیگر از مبادی تکبر، حسادت است (11) که از گناهان قلبی است و تاثیر آن در ظاهر است. اگر شخصی تلاش کند تا آنچه را که دیگران دارند به هر قیمتی، به دست آورد، حتی اگر لازمه ی آن جلوگیری از موفقیت و ضربه زدن به آنها باشد، به مرض حسادت ـ که صفتی نکوهیده است ـ مبتلا می باشد. در روایات به از بین بردن آن تاکید شده است.
داود رقی، به نقل از امام صادق (ع) آورده است که:
از خدا پروا کنید و بر یکدیگر حسد مبرید. همانا از جمله مقررات دینی عیسی بن مریم گردش در شهرها بود. در یکی از گردش ها، مردی کوتاه قد که غالباً ملازم عیسی (ع) و از اصحاب آن حضرت بود همراهش شد، چون عیسی به دریا رسید، با یقین درست فرمود: بسم الله و بر روی آب راه رفت. چون مرد کوتاه قد، عیسی (ع) را دید که بر روی آب می گذرد، او هم با یقین درست گفت: بسم الله و بر روی آب به راه افتاد تا به عیسی (ع) رسید. آنگاه خودبینی او را فرا گرفت و با خود گفت: این عیسی، روح الله است که بر روی آب می رود و من هم روی آب می روم؛ پس او را بر من چه فضیلتی باشد؟! آنگاه در آب فرو رفت و از عیسی فریادرسی خواست. عیسی دستش را گرفت و از آب بیرونش آورد و به او گفت: ای کوتاه قد چه گفتی؟ ( که در آب فرو رفتی ) گفت: من گفتم: این روح الله است که بر روی آب راه می رود و من هم روی آب راه می روم و مرا خودبینی فرا گرفت. عیسی به او فرمود: خود را در جایی گذاشتی که خدایت در آنجا نگذاشته؛ پس خدا به سبب این گفتار تو را مبغوض داشت. از آنچه گفتی به سوی خدای عزوجل توبه کن. (12)
تکبر در ایمان، تقوا، علم و قدرت انسان ظهور می کند. عالمی که به علم خود فریفته می شود و خود را برتر از دیگران می داند، زاهدی که توسط زهدش، یا قدرتمندی که با قدرتش خود را از همه برتر می داند، به تکبر مبتلا شده است و چون عامل اساسی آن ضیق صدر است؛ سعه ی صدر بهترین علاج آن است.
عوارض تکبر
تکبر برای متکبر عوارض بی شماری در بر دارد؛ از آن جمله: حقارت و کوچک شدن او و حب نفس و احتجاب از حق است. در کتاب شرح حدیث جنود عقل و جهل آمده است:
احتجاب از حق و رویت نفس و خودخواهی و حب نفس انسان را از خدا منقطع کند و اسیر نفس کند. (13) اینک برخی از عوارض تکبر را که مورد توجه امام نیز می باشد، بررسی می کنیم:
1 ـ حب نفس
منشأ و مبدأ تکبر خودبینی است و شخص جز به خود احترام نمی گذارد و خود را تا سر حد الوهیت دوست دارد. جز به میل و رغبت خود فکر نمی کند و جز خود را بزرگ نمی شمارد. نفس بر او حاکم شده و افسار عقل او را ربوده است. نه تنها او را از خواسته های نامعقول و عملکردهای غلط باز نمی دارد، بلکه عمل او را توجیه می کند و چه بسا، آنچنان زیبا جلوه می کند که گویی بهشت خود را در این جهان ساخته است. در آن به خوبی زندگی می کند و همه را در خدمت خود می بیند و بهره گیری از آنها را حق خود می داند. اگر کسی در برابر او اطاعت نکند، محکوم به نابودی است.
نفس اماره تمام وجود او را فرا گرفته و نور را از چشمان و قلب او زدوده است و حتی نورانیت اولیه ی انسانی را هم ندارد. ظلمتی در وجود خود ایجاد کرده است که آن را نور می داند و با آن می بیند، می شنود و راه می رود. در این صورت، او فقط با آنان که ظلمت را پیشه ی خود کرده اند، همراه می شود. اگر نور را به او نشان دهند نمی پذیرد و می گوید، من حق هستم. آن که با نور آشنایی ندارد، چگونه نور راهنمای او باشد؟ آنکه عقل را وسیله ی توجیه اعمال خود می داند، چگونه می تواند از آن بهره وری و مصلحت اندیشی کند. عقلی که راهنمای آن تاریکی است، جز خود را نمی بیند و دید او بسیار کم است. تمام هستی در وجود او و تمام محبت، در محبت او و تمام اراده، در اراده ی او خلاصه می شود. پس آنچه می جوید، نفس خود است و حب نفس به اعلی درجه خود می رسد و او عاشق خود می شود هدفش را در رسیدن به علاقه های نفسانی خود می بیند و هر مانعی در برابرش باشد ـ به هر قیمتی ـ باید از بین برود. چنین شخصی با سعه ی صدر و نور و روشنایی، آن هم نور الهی، فرسنگ ها فاصله دارد. و دارای قلبی تاریک و با ظرفیتی بسیار کم است. او چون مورچه ای است که گام های کوچکی برداشته و با تلاش بسیار، مادیات را جمع کرده است و مواظب است تا مبادا کسی به حیطه او تجاوز کند و کمی از برداشت های او بهره مند شود.
2) احتجاب از حق
خداوند ـ تبارک و تعالی ـ در قرآن کریم اینگونه خود را توصیف می نماید:
«الله نورالسموات و الارض»؛ (14)
خدا نور آسمان ها و زمین است.
حق نور است و هر جا او باشد، نورانی می شود. قلبی که حب نفس در آن پرورش یافته است، جایی برای حق در آن یافت نمی شود. تجلی نفس اماره در اعمال و تجلی علم بدون تهذیب و یا ایمان کاذب، بین انسان متکبر
و خداوند حایل می شود. ابلیس چون از فرمان حق سرپیچی کرد از درگاه وی طرد شد و گفت:
«قال انظرنی الی یوم یبعثون قال انک من المنظرین»؛ (15)
گفت: مرا تا روزی که (مردم) برانگیخته خواهند شد مهلت ده. فرمود: تو از مهلت یافتگانی.
«قال فبعزتک لاُغوینهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین»؛ (16)
( شیطان ) گفت: پس به عزت تو سوگند که همگی را جداً از راه به در می برم مگر آن بندگان پاکدل تو را.
حال که مرا از خودت دور کردی، تا روز قیامت مرا مهلت ده. خداوند به پاس عبادات بی شمار وی، او را مهلت داد. شیطان گفت: جز مومنان و بندگان خالص تو، همه بندگان را اغوا می کنم.
پس شیطان در پی دور کردن انسان از خداوند است و همه متکبران این خصیصه را با خود دارند. حال ابلیس چگونه با نور همراه شود؟! او عبادات بسیار زیاد خود را ـ که سبب صعود وی شده بود ـ فدای خودستایی اش کرد و همان عجب و خودپسندی حجابی شد بین او و حق. او دیگر قادر نبود چون پرنده ای سبکبال به همراه فرشتگان پرواز کند؛ ناچار زمینی شد و اسیر خواسته های خود و بالاترین الگوی متکبران شد. به همین دلیل است که امام باقر و صادق (ع) می فرمایند:
هر کس به اندازه ی ذره ای تکبر در دلش باشد، داخل بهشت نمی شود. (17)
در روایت دیگر، منظور از تکبر را انکار حق و گردنکشی در برابر خداوند تعالی بیان فرموده اند. (18) اگر چه متکبران خصوصیت مشترک دارند، اما با توجه به مراتب کبر می توان آنها را درجه بندی کرد. آنان که بر خداوند تکبر کنند؛ چون فرعون و ابوجهل و ابوسفیان ها، حجابی بس ضخیم بین آنان و حق تعالی است که ذره ای نور به آنها نمی رسد. و آنان که تکبر بر انبیا و رسل و اوامر الهی و عالمان دارند نیز چنین هستند؛ اما ممکن است از انوار الهی نیز بهره ببرند و شاید زمانی به خود آیند و دست از تکبر و خودپسندی بردارند؛ یعنی حجاب های بین انسان و خداوند را که سبب خودخواهی و تکبر می شود را از بین برده و به حق تعالی بپیوندند. آن لحظه می تواند آغازی برای دریافت نور حق تعالی و گشودگی سینه آنها شود. پس فاصله ی ما نسبت به خداوند سبب بهره وری بیشتر یا کمتر از نور حق است. دقیقاً مانند رابطه ی مکان های مختلف زمین نسبت به خورشید است؛ آنجا که فاصله بیشتری از خورشید دارند، نور کمتر و سرما بیشتر است و آنجا که به خورشید نزدیک تر باشد، گرما بیشتر خواهد بود؛ پس فاصله کم نسبت به خدا، سبب انبساط بیش از حد سینه می شود، آنچنان که اگر تمام جهان را در آن بریزی، باز جا دارد.
شرح صدر کلید مبارزه با کبر
«ما لإبن آدم و الفخر، اوله نطفه و آخره جیفه»؛ (19)
در مباحث گذشته معلوم شد که وجه حصول کبر، ضیق صدر است و چاره ای نیست جز اینکه، آن را با پادزهری چون شرح صدر معالجه کنیم. لازمه ی شرح صدر، دستیابی به علم و معرفت است که مولای متقیان، علی (ع) به آن اشاره نموده اند و لازمه ی مبارزه با کبر را خودشناسی بیان می کنند؛ پس اگر با خود بیندیشیم که چه هستیم و چه بودیم و چه می شویم؟ و از کجا آمده ایم و به کجا می رویم؟ و پاسخ صحیح همه را دریابیم، فرسنگ ها از فخرفروشی و تکبر دور خواهیم شد. به شهادت قرآن کریم (20) و عالمان علوم تجربی، بدن انسان در ابتدای خلقت، نطفه ای بسیار بی ارزش است و چون به فعلیت برسد و روح در آن دمیده شود، به من و تو تبدیل می شود. پس از خروج روح از بدن، اگر آن را مدت یک یا دو شبانه روز دفن نکنند، بوی تعفن آنچنان فراگیر می شود که هیچ موجودی حتی حیوانات هم نمی توانند به آن نزدیک شوند. جسم بدون روح، هرگز فعل و انفعالی ندارد و فارغ از قدرت ادراک لذات و رنج ها است و صورت ظاهری آن به دست خود ما نیست؛ پس به چه چیز او، باید نازید و بر دیگران فخرفروشی کرد؟ اگر این را با تمام وجود درک کنیم، دیگر خبری از کبر و غرور نمی ماند.
روح انسان نیز به شهادت احادیث و قرآن کریم از جانب حق تعالی است؛ اما قدرت آن نسبت به جاعل آن بی نهایت ناچیز است و گستره ی آن، چنان نیست که بتوان بر آن تکیه کرد؛ ناچار باید به سوی موجودی کامل و بی نهایت دست دراز کرد. این موجود ناچیز چگونه می تواند بگوید من، هستم.
از طرف دیگر، این انسان مدت بسیار کوتاهی در این جهان به زندگی خود ادامه می دهد و در نهایت به عالمی وارد می شود که بی نهایت است و آنجا نه از عمل خبری است و نه از بهره کشی از دیگران. آنجا خاضعان این دنیا سربلند و متکبران آن، سر به زیر هستند. آیا هرگز درختی را دیده ای که به دلیل ثمر بسیار شاخه هایش به سوی زمین خم شده است و درختی را که به دلیل بی ثمری یا سبکی بار راست قامت است و به سوی زمین خم نشده است؟ این حال متواضعان و متکبران، در این دنیا است اما در جهان آخرت عکس آن است؛ چون متواضعان و متکبران، در این دنیا است اما در جهان آخرت عکس است. چون متواضعان در عالم عدالت الهی سبکبار و با آرامش کامل در جمع یاران، رو به سوی رحمت او ـ که بی نهایت است ـ دارند، ولی متکبران از ترس خشم الهی نگران و تنها و بی کس و محروم از فیض او، سر به زیر دارند و هرگز توان حرکت به سوی رحمت او را ندارند.
گروهی با تواضع، قلب خود را برای دریافت رحمت بی پایان خداوند آماده کرده اند و گروهی دیگر، از تکبر و خودبینی و خودفروشی، چنان قلب خود را تنگ کرده اند که قابلیت کوچک ترین شعاع رحمت الهی را ندارند.
اگر فرد متکبر اینها را بداند و بدان ایمان داشته باشد آیا باز هم مغرور و خودبین می شود؟ و دیگران را چون مورچه، زیر پای خود له می کند تا بگوید من هستم؟ علم به وضعیت انسان چنین نتیجه ای در بر دارد.
مسلماً علم به خداوند و معرفت الهی نتیجه ای بالاتر دارد؛ آیا کسی که منبع نور را می بیند و می داند که او منشا همه ی موجودات است که اگر لحظه ای وجود بخشی نکند، همه چیز، نیست و نابود می شود و انسان به شرطی می تواند کاری انجام دهد که او بخواهد، باز هم متکبر می شود؟ برخی می گویند ابلیس عارف است؛ اما چگونه غرور با عرفان جمع می شود؟ محال است اهل علم و معرفت حقیقی مغرور باشد. لسان الغیب به آنان که ادعای علم دارند می گوید:
با مدعی نگویید اسرار عشق و مستی
تا بی خبر بمیرد در درد خود پرستی (21)
پس اگر به وجود خداوند به عنوان یگانه موجود هستی، همان طور که در داستان های کودکانه خود می گوییم: «یکی بود، یکی نبود، غیر از خدا هیچ کس نبود» قائل باشیم و دیگران را محکوم به نیستی کنیم، دیگر جایی برای کبر و فخرفروشی نمی ماند و در برابر خداوند و فرامین او و مخلوقاتش متواضع می شویم و سینه خود را مالامال از عشق به مولا می کنیم و دل را یکسره به او می سپاریم.
در احادیث، عواملی که سبب رفع تکبر می شود، عباداتی چون: نماز و زکات و جدیت در روزه داری بیان شده است؛ (22) در نتیجه، همیشه به یاد حق است و از انفاق کردن ترسی ندارد و مواظب است پنهانی عمل کند تا مبدأ ریا نشود یا شخص یاری شونده آزرده نگردد؛ مظهر عشق و ایثار، حضرت علی (ع) که بسیاری از فقرا پس از شاهدت ایشان، یاور خود را شناختند. یا آنکه برای رضایت حق تعالی روزه می گیرد و خمس جان و مالش را همراه با هم می دهد. چنین شخصی چگونه امکان فخرفروشی دارد؟ و بالاتر از همه ی عبادات، نماز است که اگر واقعی باشد، انسان را نه تنها از غرور بلکه از هر گناهی مبرا می کند. نماز چون شاه کلیدی است که هر در بسته ای را باز می کند و همه راهها را به خورشید هستی می رساند و قلب را منور می کند. نماز اسب تندرویی است که انسان را از خلق جدا و به حق متصل می کند و زبانزد عام و خاص می کند؛ اما نه به فخرفروشی، بلکه با متصف شدن به صفات کمالیه. درباره ی مقابله با تکبر سخن بسیار است و راه متفاوت. باید حرکت کرد!
آینه از نقش تو بنمود راست
خود شکن آیینه شکستن خطاست (23)
تفاوت عزت نفس با تکبر
در روایات بی شماری از عزت نفس سخن به میان آمده است و آن را صفت ممدوحه شمرده اند. مسلماً با تکبر و غرور کاملا متفاوت است؛ زیرا چنانچه امام (ره) می فرماید:
تکبر، مبداش خودبینی و خودخواهی، جهل و غفلت از حق و مظاهر او است و غایتش نفس و خودنمایی است و نتیجه اش سرکشی و طغیان است. [ اما ] عزت نفس مبداش توکل علی الله و اعتماد بر حق تعالی و غایتش خدا است و ثمره اش ترک غیر است. (24)
عزت نفس، نقطه ی مقابل تکبر است؛ چون عزت نفس در گرو اطاعت از خدا است و هر که جویای عزت باشد، باید از او اطاعت کند (25). امام کاظم (ع) در پاسخ شخصی که از وی درخواست سفارشی کرد، فرمودند: زبانت را نگه دار تا عزیز گردی و زمام اختیار خود را به دست مردم مسپار که ذلیل می شوی. (26) آنچه انسان را به عزت نفس می رساند، قناعت است. (27) امام سجاد (ع) در دعاهای خود از خداوند می خواهد تا او را در پیشگاه خودش خوار و نزد خلقش عزیز و در زمان خلوت مناجات، خاشع و در میان بندگان رفیع گرداند. (28)
گاهی مومنان از حق خود می گذرند و برخی گمان می کنند که از روی خودنمایی است؛ حال آنکه چنین نیست؛ زیرا پیامبر خدا (ص) می فرمایند:
هر کس از ظلمی که به او شده درگذرد، خداوند به جای آن، در دنیا و آخرت او را عزیز گرداند. (29)
امام باقر (ع) نیز می فرمایند:
سه چیز است که خداوند به واسطه ی آنها جز بر عزت انسان مسلمان نمی افزاید: گذشت کردن از کسی که به او ستم کرده است؛ بخشیدن به کسی که از ( دادن چیزی به او ) دریغ کرده است و پیوستن به کسی که از او بریده است. (30)
پس هر گذشتی و هر تمایل به دوستی و پیوندی، خودنمایی و ریا نیست، بلکه می تواند عملی برای کسب عزت، که از خصیصه ی مومنان واقعی است، باشد.
فرق تملق و تواضع
دو اصطلاح تملق و تواضع معانی املا متضاد دارند. تواضع، فروتنی کردن و تمرد نکردن است. تملق به معنای چاپلوسی کردن و خود را برای دیگران مطرح کردن و یا به عبارت دیگر، زبان ریختن برای دستیابی به اهداف عالی خود است.
یکی عامل نور است و دیگری از صفات رذیله است و سبب جلب توجه مردم و دور شدن از حق تعالی و ظلمت و تاریکی را با خود به همراه دارد. امام (ره) آن را متذکر می شوند و می فرمایند:
تواضع مبداش علم بالله و علم به نفس است و غایتش خدا است یا کرامت خدا و نتیجه و ثمره اش کمال نفسانی است؛ [ در حالی که ] تملق مبداش شرک و جهل است و غایتش نفس است و ثمره اش خفت و خواری و نقص و عار است. (31)
پس باید با چشمانی باز به حرکات و اعمال مردم نظاره کنیم تا مبادا چاپلوسی و تملق را با تواضع و فروتنی و احترام گذاشتن و مودبانه سخن گفتن اشتباه بگیریم. در جهانی که صدق از کذب به راحتی قابل تشخیص نیست و به آسانی نمی توان افراد متواضع را از متملق تشخیص داد، مگر با دقت نظر بسیار در آن دو و فرقانی که خداوند برای انسان ایجاد می کند.
پینوشتها:
1. ـ ر. ک: شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 336
2. ـ شرح چهل حدیث، ص 89
3. ـ میزان الحکمه، ج 11، ص 5079 ؛ به نقل از: بحارالانوار، ج 74، ص 90، ح 3
4. ـ همان،ص 5081، به نقل از: کافی، ج 2، ص 310 و معانی الاخبار، ج 1، ص 241
5. ـ همان
6. ـ کافی، ج 3، ص 422
7. ـ ر. ک: شرح چهل حدیث، ص 85
8. ـ دیوان اشعار، فروغی بسطامی
9. ـ دیوان اشعار، خاقانی
10. ـ بقره (2) / 34
11. ـ ر. ک: شرح چهل حدیث، ص 99
12. ـ کافی، ج 3، ص 416
13. ـ شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 338
14. ـ نور (24) / 35
15. ـ اعراف (7) / 14 ـ 16
16. ـ ص (38) / 82 ـ 83
17. ـ کافی، ج 3، ص 423
18. ـ همان
19. ـ نهج البلاغه، کلمات قصار، 445
20. ـ ر. ک: مومنون (23) / 13 ـ 14
21. ـ دیوان حافظ، ص 302
22. ـ میزان الحکمه، ج 11، ص 5091
23. ـ نظامی گنجوی
24. ـ شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 336
25. ـ میزان الحکمه، ج 8، ص 3739
26. ـ همان، ص 3743
27. ـ همان، ص 3744
28. ـ صحیفه ی کامله سجادیه، ص 275، دعای 47
29. ـ میزان الحکمه، ج 8، ص 3743
30. ـ همان
31. ـ شرح چهل حدیث جنود عقل و جهل، ص 336
منبع: امام خمینی (س) و مفاهیم اخلاقی/ 6، مؤسسه ی تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره) -دفتر قم 1386: چاپ و نشر عروج