ماهان شبکه ایرانیان

زبان های باستانی و ادیان آسمانی (۲)

گفت و گو با دکتر ژاله آموزگار   در دوره ای، مطالعات مربوط به ادیان ایران باستان در فرانسه رونق بیشتری داشت

زبان های باستانی و ادیان آسمانی (2)

گفت و گو با دکتر ژاله آموزگار
 

در دوره ای، مطالعات مربوط به ادیان ایران باستان در فرانسه رونق بیشتری داشت. آیا می توان مقایسه ای بین جامعه آلمانی زبان، انگلیسی زبان و آنچه در فرانسه در خصوص مطالعات ادیان در جریان بوده است، انجام داد؟
 

اگر تاریخچه این مطالعات را از دوران قدیمی مورد توجه قرار بدهیم، می بینیم در یک دوره ای، در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، ایران شناسی در اوج شکوفایی است. اگر این روزها افراد با استعداد به دنبال علوم مهندسی و کامپیوتر و جراحی و... هستند در آن موقع، دانشمندان برجسته به شرق شناسی گرایش داشتند. شرق شناسان آن دوره واقعاً غول های علمی زمان خود بودند. من این را در مقدمه مقاله اوستا (1) نوشته ام. از میان آنان می توان بارتلمه ( Bartolomae)، گلدنر( Geldner ) و آندره آس (Andreas) را نام برد. اینان کسانی بودند که شرق را شناخته و عظمت آن را می ستودند؛ در آغاز شرق را با هند می شناختند. سپس افراد هند شناس طبعاً به ایران هم توجه کردند. به همین دلیل درجه یک ها وارد این زمینه شدند. این افراد به معنای واقعی، آدم های بزرگی بودند. این مطالعات از فرانسه شروع شد و در آلمان گسترش بیشتری یافت. نسل بعدی این بزرگان بنونیست، میه (Miie)، هنینگ (Henning)، بویس (Boyce)، مکنزی (Mackenzie)و... بودند. مطالعات ایران شناسی سپس به انگلیس کشیده شد و در آنجا درخشید. ولی یادمان باشد ترجمه های اولیه از اوستا توسط فرانسوی هایی چون بورنوف (Brunof) و دارمستتر (Darmestter) صورت گرفت و پس از آن بود که بارتلمه ی آلمانی واژه نامه با ارزشی از اوستا ارائه داد که هنوز هم به عنوان یکی از منابع مهم در مطالعات اوستایی به حساب می آید.

تفاوت های مطالعات مربوط به ادیان ایران باستان در فرانسه و آلمان و انگلیس چیست؟ مثلاً فلسفه اروپایی با فلسفه قاره ای خیلی تفاوت می کند. می خواهم ببینیم آیا مطالعات در مورد ایران هم همین طور است؟ آیا جهت گیری ها متفاوت است؟ آیا می توان به نوعی یک سنخ شناسی از این مطالعات ارائه کرد؟
 

من فکر می کنم که در ابتدا این گونه مطالعات تحت تاثیر دین مسیحیت بود و دامنه ی این تعصب را در حوزه مطالعاتی مربوط به ایران هم می توان دید. سپس مطالعات به نوعی به بی تعصبی کشیده شد؛ مثلاً در آثار بنونیست، دومناش، هنینگ، بویس مکنزی و... تعصب ضد ایرانی یا ضد دین ایرانی یا گرایش شدید به مسیحیت وجود ندارد. ولی دوباره به نظر من نشانه هایی از تعصب در کارهای ایران شناسان دیده می شود و به عنوان مثال فیلیپ ژینیو که اخیراً بیشتر روی ادبیات سریانی کار می کند، از آنجا که سریانی با مسیحیت قدیم ارتباط زیادی داشته، احساس می کنم که مصادیق دین مسیحی در کارهای او پر رنگ تر شده است.
اما از نظر زبانی، در آغاز، شرق شناسان تمایل داشتند زبان فارسی را یاد بگیرند، ولی فارسی را کمتر حرف می زدند. بعد یک دوره ای پیش آمد که علاقه به زبان فارسی بیشتر شد، مثلاً ژیلبرت لازار و خانم مری بویس، البته شاید به دلیل تحصیل و اقامت در ایران، به زبان فارسی تسلط کامل داشتند؛ اما در دوره فعلی، ایران شناسان علی رغم اینکه در رشته ادبیات باستانی ایران کار می کنند و مطالعات باستان شناسی انجام می دهند، به خودشان زحمت نمی دهند که فارسی یاد بگیرند و فارسی حرف بزنند. من شخصاً از این موضوع ناراحت می شوم، آخر چطور می شود که انسان روی فرهنگ و زبان کهن یک سرزمین تحقیق کند اما خود آن زبان را نداند؛ مانند اینکه مثلاً کسی بخواهد روی زبان و فرهنگ قدیم فرانسه کارکند اما با زبان فرانسه آشنایی کامل نداشته باشد یا فرانسه حرف نزند.
در دوره های قبل در فرانسه، بیشتر روی دین زردشتی کار می کردند، اگر چه روی زبان هم کار می کردند ولی بیشتر روی اندیشه های ایرانی کار می کردند. اما در انگلیس، هنینگ بیشتر کار زبانی می کرد، خانم بویس که شاگرد هنینگ بود بیشتر در مطالعات زردشتی وارد شد و جزء ایران شناسان نادری است که بسیار به مطالعات ایرانی و به فرهنگ گذشته ایران اهمیت می داد. الان از آنانی که در فرانسه هستند، می توان به کلنز اشاره کرد که روی اوستا مطالعات ارزنده ای را انجام داده است، ولی عقایدی دارد که گاهی پذیرفتنش مشکل است؛ مثلاً وجود تاریخی زردشت را زیر سؤال می برد. اما بهترین پاسخی که در این مورد می توان داد این است که بالاخره یک کسی این گاهان را که زبان و زمانش انکارنشدنی است سروده است، با آن چه می توان کرد. ایران شناسان در آلمان، بیشتر گرایش فلسفی داشتند، گرچه پژوهش هایی که دانشمندان آلمانی درباره اوستا و زبان آن انجام داده اند مانند کارهای گلدنر و بارتلمه تحسین کردنی است.

مایلم درباره علت بی رغبتی آنان نسبت به یادگیری زبان فارسی بپرسم. آیا می توان گفت زبان فارسی به نوعی پویایی خویش را از دست داده است؛ مثلاً امروز ما با زبان فردوسی به آسانی رابطه برقرار می کنیم، ولی یک فرانسوی و یا آلمانی به سختی زبان فرانسه کهن و ییدیش (آلمانی کهن) را می فهمد. آیا این مسئله بدان دلیل نیست که ما از قالب های کهن زبان، چندان که ضرورت ها ایجاب می کرد، پا فراتر نگذاشتیم، و در اثر پرهیز از آن قالب شکنی، امروز در ترجمه متون مختلف (فلسفی، اجتماعی، علمی و...) و خلق برابر نهادهای ترجمه ای از «فقر واژگانی» حادی رنج می بریم و در نقطه مقابل می بینیم که زبان آلمانی و فرانسه و سایر زبان ها به مراتب انعطاف پذیری بیشتری نسبت به زبان ما دارند. معتقد نیستند که زبان برای ما «کهن الگو»یی است که هیچ شالوده شکنی ای را برنمی تابد هم از این رو سخت و انعطاف ناپذیر است.
 

در این مورد نظرات من کمی با شما تفاوت پیدا می کند، بخش اول پرسشتان را چند سال پیش یکی از دانشجویان آلمانی، که در دانشکده ما ادبیات فارسی می خواند، درباره زبان آلمانی مطرح کرد. او می گفت که من اصلاً زبان آلمانی دو قرن قبل را نمی توانم بخوانم و بفهمم، اما چطور شما شاهنامه ده قرن قبل را به راحتی می خوانید و می فهمید؟ من در جواب او گفتم این مسئله به تمدن و فرهنگ کهن ما مربوط می شود. من هیچ وقت فرهنگ ایرانی را به پیش از اسلام و پس از آن تقسیم نمی کنم. بلکه اعتقادم بر این است که فرهنگ ایرانی تداوم دارد و از دوره های قبل تا به دوره های بعد از ما نیز گسترش می یابد. به دلیل زیربنای بسیار غنی فرهنگی، این فرایندی که در آلمان و فرانسه و سایر کشورها طی شده، ما سده ها قبل طی کرده ایم. زبان های دوره باستان مانند زبان اوستا، فارسی باستان، صرف هشت حالتی داشته اند. سپس تحول یافته اند و این تحول گام به گام بوده است. حتی در آغاز زبان فارسی میانه، یک صرف دو حالتی وجود دارد که در مراحل بعدی تحول زبان، آن را هم از دست می دهیم. در یک نگاه درمی یابیم که زبان ما در همان دوران آغاز ادبیات دری کاملاً جا افتاده است و آن تحولی را که هر زبانی می باید طی کند، گذرانده است. در همان دوره میانه، سروده های اوستا، کتاب های پهلوی و مکتوبات مانوی وجود دارد که نمایانگر ادبیاتی بسیار غنی است. پس زبان ما دوران تکامل را پشت سر گذاشته، سایش هایش را گذرانده و صرف و نحو زبان به مرحله تکامل و تحول یافتگی رسیده است. وقتی فردوسی شروع به سرودن شاهنامه می کند در واقع نثر فارسی «تحول یافته» است و حالت های چندگانه، مؤنث و مذکر و یا وجه تثنیه را از دست داده و پرورده شده است، و دیگر نیازی به پالوده شدن بیشتر نداشته است. پشتوانه این نثر و نظم یک پشتوانه فرهنگی بسیار غنی و متکی به متونی چون اوستا، آثار مانوی و کتاب های پهلوی و همه متونی است که اصطلاحاً به آن متون دوره پیش از اسلام و یا میانه گفته می شود. در نتیجه وقتی فردوسی شروع به سرودن شاهنامه می کند از زبانی استفاده می کند که به حد کمال «پخته» است و اصلاً جایز نیست که بعد از پختگی به مرحله سوختن و نابود شدن راه ببرد. به همین دلیل است که وقتی فردوسی می گوید: «توانا بود هر که دانا بود»، این همان زبان امروز ماست جز اینکه «بُود» در زبان بعدی گفتاری جای خود را به صیغه فعلی دیگری داده است. نحو همان «نحو» است و تغییر چندانی در آن ایجاد نشده است. البته نمی توان منکر شد که تحول زبانی در هر عصری صورت می گیرد.
اما درباره اینکه ما در زبان فارسی دچار فقر واژگانی هستیم، من نسبت به زبان فارسی، یک حالت «غیرتمندانه» دارم و عقیده دارم که ما زبانی بسیار غنی داریم که توانایی بیان همه گونه مفاهیم را داشته و دارد. یکی از دلایلم وجود کتاب های فلسفی مانند دینکرد و غیره در میان آثار پهلوی است. کتاب سوم دینکرد یکی از مشکل ترین کتاب های پهلوی است که معمولاً کسی دور و بر آن نمی گردد. من در مقاله ای که برای یادنامه مرحوم تفضلی نوشتم، بخش هایی از این کتاب را ترجمه و ضمن آن سعی کردم تمام اصطلاحات فلسفی باستانی را در مورد مفاهیم فلسفی مثل جوهر، تکوین، کون، حدوث و....، در پهلوی نشان بدهم و البته برابر نهاد امروزی شان را هم عرضه کردم که برای خواننده امروزی هم قابل فهم باشد. وقتی ما برابر نهاد همه این اصطلاحات فلسفی را در متون پهلوی (مانند دینکرد) داشته ایم، پس زبان توانا بوده است. منتها به همان شیوه ای که برخی تحصیل کرده های امروزین اظهار می کنند که ما نمی توانیم کلمه ای فارسی برابر با اصطلاح لاتین واژگان فلسفی بگذاریم، چرا که زبان نارساست و سریعاً همان اصطلاح لاتین را در متن فارسی می گنجانند، همین کار را روشنفکران قرن سوم و چهارم هجری قمری نیز انجام دادند. به روایتی کار خودشان را راحت کردند و بی دغدغه اصطلاح عربی را به جای اصطلاح فارسی در متن فارسی قرار دادند.
در آغاز اسلام، در همان زمانی که زبان دری می خواست تکوین یابد، زبان دانشمندانه ای وجود داشت که دستمایه کاری دبیران و موبدان بود و زبان علمی آن عهد شناخته می شد. در نهضت ترجمه ی پس از اسلام، کسانی که در بنده ی این نهضت فعالیت می کردند، شاید اطلاع چندان درستی از آن زبان علمی نداشتند. چون از مردم عادی بودند به ناگزیر قادر نبودند متونی مانند دینکرد را، که انباشته از اصطلاحات فلسفی به زبان پهلوی بود، بخوانند.در نتیجه زبان فارسی به مرور این اصطلاحات عالمانه فلسفی اش را به دست فراموشی سپرد، و این اصطلاحات فلسفی در تحول زبان آن دوره گنجانده نشد. مترجمان و نویسندگان ناگزیر به واژگان فرهنگ جدیدی که در دسترس بود دست یازیدند و به وفور اصطلاحات عربی را به جای اصطلاحات فارسی به کار بردند؛ در صورتی که کاملاً مشخص است که این اصطلاحات قبل از زبان عربی در زبان خود ما وجود داشت و هیچ نیازی به وام گرفتن واژه های غربی نبود. به روایتی زبان در همان دوره هم از این قدرت برخوردار بود تا برای هر اصطلاحی «برابر» داشته باشد و هنوز هم دارد و پس از این هم خواهد داشت. منتها باید این زبان را زنده نگاه داشت و پروراند و در متن گنجاند و به همین سیاق رفتار کرد تا زبان ما برای خود ما جا بیفتد و عادی شود. وقتی این امکان وجود داشته است که مشکل ترین اصطلاحات فلسفی به زبان پهلوی نوشته شود طبعاً همین اصطلاحات را در فارسی امروز نیز می توان به وجود آورد؛ چون زبان فارسی تحول یافته همان زبان پهلوی است منهای آن واژگان عالمانه ای که از آن حذف شده که این خلأ واژگانی رنگ و بوی «آسان نویسی» به آن داده و نثر را قدری عوامانه کرده است. پس ما با کمی تلاش می توانیم برابر نهاد اصطلاحات فلسفی روز دنیا را در زبانمان بیابیم؛ زیرا این زبان از این قدرت برخوردار است و اگر ما نتوانیم خواسته خود را به دست آوریم دلیلش «کم کاری» ماست. در ارتباط با زبان، مردم عادی نقش اساسی دارند، چرا که آنان با گوشت و پوست خود زبان را حس می کنند و سعی در پاسداری آن دارند، اما برخی از روشنفکران به زبان «خیانت» می کنند. شاید این اصطلاح دلچسبی نباشد و موجبات تکدر خاطر بسیاری را نیز فراهم آورد. در یک جمع بندی، روشنفکران آغاز اسلام و برخی از روشنفکران امروزی زبان را به این بیراهه کشانده اند. نمونه قابل ذکر برای این موضوع، ترجمه قرآن قدس به فارسی است که ترجمه فوق العاده ای است. در این ترجمه معادل فارسی همه واژه های قرآنی آمده است. این ترجمه احتمالاً متعلق به مردم شرق ایران بوده است. این ترجمه دلالت بر آن دارد که زبان فارسی در آن روزگاران آن توانایی را داشته و امروز هم دارد که برابر هر اصطلاحی را ارائه کند.
به نظر من یکی دیگر از دلایلی که موجب شد تا اصطلاحات عربی تا به این حد در متن فارسی گنجانده شوند جز اینکه زبان عربی، زبان دین رسمی کشور بود و با زبان فارسی سازگاری خوبی داشت، این است که احتمالاً برخی از روشنفکران آن روز سعی داشته اند تا هر چه بیشتر خودشان را به حکومت روز و قدرت غالب آن زمان وصل نمایند و در نتیجه گرایشی به فارسی گویی نشان نمی دادند. اگر سامانیان نبودند و در حفظ زبان تلاش نمی کردند، شاید این زبان فارسی امروزی نیز از بین رفته بود. در دوره سامانیان شعرا و هنرمندان تشویق شدند که علاوه بر عربی به فارسی نیز شعر و نثر ارائه کنند. همین امروز نیز برخی از تحصیل کرده ها، ترجیح می دهند که مقاله شان را فقط به زبان انگلیسی بنویسند و از فارسی نویسی پرهیز دارند یا در بعضی از کلاس های دانشکده ها به انگلیسی درس بگویند، این کار به نظر من خود فراموشی و به بیراهه رفتن فرهنگی است.

وضع مطالعات ادیان ایران باستان در ایران چطور است؟
 

در گذشته های دور، این کار بسیار خوب و بی تعصب بود. شما وقتی الفهرست، الملل و النحل و کارهای بیرونی را می بینید، در آنها درباره همه اعتقادات صحبت می شود و کاملاً هم بی تعصب می نویسند. در این آثار با یک نوع تساهل و تسامح روبه رو می شوید، راجع به اعتقادات ادیان دیگر صحبت می شود و تعداد پیروان آنها برشمرده می شود؛ اما بعداً، یعنی در آثار بعدی، دیگر از اعتقادات سخنی به میان نمی آید، به عبارت دیگر تعصب جلوی اظهار عقیده ها را می گیرد. همه می دانید که تعصب مانع پیشرفت علم است. ما باید اعتقاداتمان را داشته باشیم و نسبت به آنها ثابت قدم هم باشیم ولی تعصب جلوی واقعیت ها را نگیرد.

پی نوشت ها :
 

1. مقدمه کتاب اوستا ، گلدنر ، ص 12-38 ، نشر اساطیر ، 1382
 

منبع: نشریه هفت آسمان شماره 45
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان