اشاره
میرچا الیاده در این مقاله به بررسی دورانی می پردازد که در آن محققان در پی کشف صورت اولیه باورهای دینی بشر، به خلق آثار و نظریات گوناگون پرداختند. این کوشش ها که از دوره رنساس آغاز شد، به نوعی ناشی از تمایل به جبران خلائی بود که پس از پایان قرون وسطی در حیطه معنویات بشری به وجود آمد. او همچنین درباره جنبش های شبه دینی ای بحث می کند که در قرن نوزدهم و بیستم برای تأمین نیاز معنوی بشر در دوران مدرن به وجود آمدند. نویسنده در ضمن این بررسی، روند شکل گیری رشته تاریخ ادیان را نیز مد نظر قرار می دهد و به شرح نقش دانشمندان این رشته در قبال موضوع «دین نخستین بشر» می پردازد. هر چند الیاده به نقد تجربه گرایی یا نسبیت گرایی برخی مکاتب تاریخ گرا و جامعه شناسانه روز می پردازد، اما معتقد است یک پرسش درست می تواند می تواند حیاتی تازه به علم تاریخ ادیان ببخشد.
کلید واژه ها: منشأ دین، وحی نخستین، اسطوره، تاریخ ادیان
ضرب المثلی فرانسوی می گوید: «تنها نکات جزئی اند که واقعأ مهم اند». نمی خواهم بگویم که این جمله همیشه درست است، اما نمونه هایی در تاریخ فرهنگ وجود دارد که در آنها نکات جزئی به نحوی غیر منتظره روشنگرند. آغاز اومانیسم ایتالیایی در فلورانس را بررسی کنیم. چنان که مشهود است، مارزیلیو فیچینو (3) آکادمی افلاطونی را (در زمان خود و در فلورانس) بنیان نهاد و مکالمات افلاطون را به علاوه بعضی آثار و تفاسیر نوافلاطونی به لاتین ترجمه کرد. اما نکته ای در کار است که معمولاً از نظر دور می ماند: کوزیمو دمدیچی (4) سیاستمدار ایتالیایی فیچینو را به کار ترجمه ی دست نوشته هایی از افلاطون و فلوطین که خود در طی سال ها گرد آورده بود، گماشت؛ اما در حدود سال 1460، کوزیمو نسخه ای خطی از کورپوس هرمتیکوم Corpus hermeticum ـ که بعد ها مجموعه آثار هرمسی نامیده شد ـ خریداری کرد و از فیچینو خواست که آن را فوراً به لاتین برگرداند. در این زمان فیچینو هنوز ترجمه خود از آثار افلاطون را آغاز نکرده بود؛ با این همه مکالمات را کنار گذاشت و شتابان خود را وقف ترجمه پوی مندرس (5) (=شبان انسان ها) و دیگر رساله های هرمسی کرد، چنان که ظرف چند ماه توانست آنها را به پایان ببرد. کار این ترجمه ها در 1463، یک سال پیش از مرگ کوزیمو، تمام شده بود. بنابراین مجموعه آثار هرمسی نخستین متن یونانی ای بود که به دست مارزیلیو فیچینو ترجمه و منتشر شد، و تازه پس از آن بود که او کار بر روی آثار افلاطون را آغاز کرد. (6)
این نکته جزئی مهم است و وجهی از رنسانس ایتالیایی را که مورخان نسل گذشته نادیده انگاشته بودند یا دست کم ازآن غفلت کرده بودند، روشن می سازد. هم کوزیمو و هم فیچینو از کشف یک وحی نخستین که در آثار هرمسی نمایان شده بود، هیجان زده بودند؛ و البته آنان دلیلی برای تردید در این مطلب نداشتند که مجموعه آثار هرمسی همان سخنان هرمس مصری است؛ کهن ترین وحی موجود که مقدم بر وحی موسی بود، و منبع الهام فیثاغورس و افلاطون و مغان ایرانی.
گرچه فیچینو تقدس و صحت متون هرمسی را بزرگ می داشت، اما تردید نداشت ـ و نمی توانست داشته باشد ـ که خود مسیحی معتقدی است. پیش از این، در سده دوم میلادی، لاکتانتیوس (Lactantius) مدافعه نویس مسیحی، هرمس تریس مگیستوس (Hermes Trismegistos=مثلث العظمه) را حکیمی الهام یافته از جانب خداوند دانسته بود و و گفته بود که برخی پیش گویی های هرمسی با تولد عیسی مسیح تحقق یافته اند. مارزیلیو فیچینو نیز بر این هماهنگی بین مکتب هرمسی و جادوگری هرمسی از یک سو، و مسیحیت از سوی دیگر مجدداً تأکید کرد. پیکو دلا میراندولا (7) نیز که مشرب مغانی (Magia) و قبالا را تأییدی بر الوهیت مسیح می دانست، به همین اندازه صادق بود. پاپ الکساندر ششم نقاشی دیواری ای داشت پر از نقوش و نمادهای مصری ـ در واقع هرمسی ـ که بر دیوارهای ساختمان واتیکان کشیده شده بود! این کار به علل زیبایی شناسانه یا برای تزیین انجام نشده بود، بلکه الکساندر ششم می خواست بدین وسیله حمایت خود را از سنت متعالی و سری مصری نشان دهد.
چنین علاقه فوق العاده ای به مکتب هرمسی بسیار معنادار است و پرده از اشتیاق انسان دوره رنسانس به «وحی ای نخستین» برمی دارد که می توانست نه تنها موسی و قبالا، بلکه افلاطون، و پیش از آنها، ادیان رازآمیز مصر و ایران را نیز شامل شود. همچنین از ناخشنودی عمیقی نسبت به الاهیات قرون وسطایی و تصورات قرون وسطا از انسان و کیهان خبر می دهد؛ واکنشی علیه آنچه می توان آن را «محلی» نامید، یعنی مسیحیت کاملاً «غربی» و اشتیاقی برای دینی جهانی، فراتاریخی و «اسطوره ای». مصر و مکتب هرمسی یعنی جادوگری مصری، تقریباً به مدت دو قرن متکلمان و فلاسفه بی شماری ـ اعم از مؤمنان و بی ایمانان یا همان ملحدان در خفا ـ را به خود مشغول داشت. اگر جوردانو برونو (8) مشتاقانه کشفیات کپرنیک (copernicus) را مورد تحسین قرار می داد، از این رو بود که نظریه خورشید مرکزی را دارای معنای عمیق دینی و جادویی تصور می کرد. او هنگامی که در انگلستان به سر می برد، بازگشت قریب الوقوع دین جادویی مصریان باستان را، چنان که در آسکلپیوس (9) شرح شده است، پیش بینی کرد. برونو خود را برتر از کپرنیک حس می کرد، چرا که کپرنیک نظریه خود را تنها در مقام ریاضیدان درمی یافت، در حالی که برونو می توانست نمودار کپرنیکی را رمزی از اسرار الاهی تفسیر کند.
ردیابی تاریخ این اسطوره مذهبی و فرهنگی، یعنی «وحی نخستین هرمسی»، تا زمان نابودی آن به دست دانشمند یونانی دان، اسحاق کازوبون (10) در سال 1614 مطالعه دلکشی خواهد بود؛ اما آوردن تاریخ مبسوطی از این اسطوره ی ماقبل مدرن ما را از بحثمان دور خواهد کرد. کافی است بگوییم اسحاق کازوبون با دلایل کاملاً زبان شناسانه اثبات کرد که کورپوس هرمتیکوم نه تنها «وحی نخستین» نیست، که مجموعه ای است از متون تقریباً متأخر ـ نه کهن تر از قرن دوم و سوم میلادی ـ و بازگو کننده التقاطی از عقاید یونانی مآبانه و مسیحی.
طلوع و افول این اعتقاد فوق العاده به وحی نخستین که جزء به جزء در رسالات معدودی آمده است، خبر از حادثه ای می داد. حتی می توان آن را طلیعه آن چیزی دانست که در طول سه قرن بعد رخ داد. در واقع جست و جوی وحی در روزگار پیش از موسی، از بحران هایی خبر می داد (و در ادوار بعدی با آنها همراه شد) که مسیحت غربی را به لرزه درآورد و سرانجام راه را برای جهان بینی های طبیعت گرایانه و پوزیتیویستی قرن نوزدهم هموار کرد. دلبستگی مفرط و مداوم به «مصرگرایی» و دیگر «امور رازآمیز شرقی، در طی رنسانس» رشد آنچه را که امروزه علم ادیان مقایسه ای نامیده می شود تقویت نکرد؛ بر عکس، پیامد مستقیم جد و جهدی که فیچینو، پیکو، برونو و کامپانلا (compaanella) در معارف هرمسی داشتند، فلسفه های طبیعت گرایانه متعدد و پیروزی علوم ریاضی و طبیعی بود. در چشم انداز فلسفه و علوم جدید، مسیحیت یگانه دین آسمانی یا وحیانی نبود (اگر اصلا دینی «آسمانی» به حساب می آمد). و سرانجام در قرن نوزدهم مسیحیت و دیگر ادیان شناخته شده را نه تنها بی اساس تلقی کردند، که آنها را از نظر فرهنگی خطرناک هم دانستند، چرا که معمولاً مانع پیشرفت علم بودند. روشنفکران بر سر این مطلب توافق جمعی داشتند که فلاسفه ناممکن بودن اثبات وجود خدا را ثابت کرده اند؛ به علاوه مدعی شدندکه علوم اثبات کرده اند انسان تنها از ماده ساخته شده است، یعنی چیزی به اسم «روح»، یعنی موجود غیرمادی جاوید و مستقل از جسم، وجود ندارد.
اکنون درخور توجه است که بگویم آغاز علم ادیان تطبیقی در میانه قرن نوزدهم و در اوج همین تبلیغات ماده گرایانه و پوزیتیویستی روی داد. آگوست کنت (Augste Comte) اثر خود به نام پرسش و پاسخ پوزیتیویستی (Catechme positiviste) را در 1852 و نظام سیاست اثباتی (system de politigue positive) را بین سال های 1855و 1858 منتشر کرد. در سال 1855 لودویک بوشنر (11) کتاب نیرو و ماده ( kraft und stoffe) خود را نوشت و کوشید اثبات کند که طبیعت عاری از غایب است، حیات خود به خود به وجود آمده است، و روح و ذهن کارکردهای طبیعی یا آلی (ارگانیک) بدن هستند. افزون بر این، بوشنر ادعا کرد که ذهن نتیجه مجموع نیروی هایی است که در مغز به هم باز می پیوندند و آنچه ما آن را روح یا ذهن می نامیم به احتمال بسیار اثر «الکتریسیته عصبی» است. یک سال بعد، در 1856، ماکس مولر(Max Muller) اثر خود به نام مقالاتی در اسطوره شناسی تطبیقی (Essays in Comparative Mythology) را منتشر کرد که می توان آن را اولین اثر مهم در حیطه علم ادیان مقایسه ای دانست. سه سال بعد منشأ انواع (origin of species)داروین به ظهور رسید و در 1862 هربرت اسپنسر (Herbert Spencer) اصول نخستین (First Principles) خود را منتشر کرد. در این اثر اسپنسر کوشید تا بگوید که تکامل کیهان ناشی از دگرگونی اسرارآمیزی در وضع ماده ی ازلی است، از حالت نامتعین به ناهمگنی تعین یافته.
این کشفیات جدید، فرضیه ها، و نظریه ها ـ که توجه اهل علم را شدیداً به خود جلب کرده بودند ـ به سرعت در بین عموم مردم نیز انتشار یافتند. یکی از پرفروش ترین آثار این دوره کتاب ارنست هکل (12) به نام تاریخ طبیعی آفرینش(Naturaliche Schopfungsgeschichte) بود. این اثر که در سال 1868 انتشار یافت، پیش از پایان قرن بیش از بیست بار به چاپ رسید و به دوازده زبان ترجمه شد. باید اعتراف کرد که هکل نه فیلسوفی مستعد بود و نه اندیشمندی اصیل. او که ملهم از داروین بود، می اندیشید که نظریه تکامل شاهراهی است به سوی تصور مکانیکی از طبیعت. به نظر هکل نظریه تکامل تفاسیر الاهیاتی و غایت شناختی (Teleological) را منسوخ می کند و مبدأ موجودات زنده را ـ صرفاً بر حسب علل طبیعی ـ به آسانی قابل درک می سازد.
هنگامی که کتاب هکل با سرعتی دیوانه وار تجدید چاپ و ترجمه می شد و در زمانی که هربرت اسپنسر در حال تألیف اثر مبسوط خود، نظام فلسفه ترکیبی (System of Synthetic Philosophy)( 1860ـ96)، بود، رشته جدید «تاریخ ادیان» پیشرفت سریعی را طی می کرد. ماکس مولر در خطابه هایی در باب علم زبان (Lectures on the Science of Language) نظریه خود را درباره اسطوره شناسی خورشیدی در بین آریایی ها مطرح کرد؛ نظریه ای که بر اساس باور او به زاده شدن اسطوره ها از «بیماری زبان» بنا شده بود. در 1871 ادوارد تیلور (13) فرهنگ بدوی (Primitive Culture) را منتشر کرد، تلاشی درخشان برای بازسازی مبدأ و تکامل تجربه ها و عقاید دینی. تیلور اولین مرحله دین را چیزی دانست که خود آن را جاندارپنداری (Animism) نامید، یعنی اعتقاد به اینکه طبیعت جاندار و در واقع دارای روح است. از درون جاندارپنداری چند خدایی سر برآورد و چند خدایی در نهایت در برابر یکتاپرستی عقب نشست. چنین بود رأی تیلور.
قصد ندارم که همه مقاطع مهم تاریخ مطالعه علمی ادیان را در نیمه دوم قرن نوزدهم ذکر کنم. اما دمی درنگ کنیم و معنای این هم زمانی بین جهان بینی های ماده گرا از یک سو، و علاقه روزافزون به اشکال شرقی و باستانی دین از سوی دیگر را بررسی کنیم. می توان گفت که جست و جوی مشتاقانه مبادی زندگی و ذهن، شیفتگی به «اسرار طبیعت»، تمایل به نفوذ به ساختارهای درونی ماده و کشف آنها، همه این تمایلات و تلاش ها، به معنای نوعی نوستالژی نسبت به خاستگاه (Matrix) ازلی، کهن و جهان شمول است. ماده «مبدأ مطلق است»، یعنی آغاز همه چیز: کائنات، زندگی و ذهن. کششی مقاومت ناپذیر برای نفوذ عمیق به زمان و فضا، برای دستیابی به حدود و مبادی جهان مرئی، و خصوصاً اکتشافات اساسی ترین اصل ماده و وضع ابتدایی موجود زنده در کار است. از منظری خاص، بیان اینکه روح انسان نهایتاً محصول ماده است لزوماً قولی توهین آمیز نیست. بلی، از چنین منظری روح انسان دیگر مخلوق خدا نیست، اما چون (بنا بر عقیده اینان) خدا وجود ندارد، کشف اینکه روح نتیجه تکاملی بسیار بسیار طولانی و پیچیده است و ریشه در کهن ترین واقعیت کیهانی (ماده فیزیکی ـ شیمیایی) دارد، بیشتر تسلی بخش است تا توهین آمیز. از نظر دانشمندان و روشنفکران علم اندیش نیمه دوم قرن نوزدهم، ماده نه تنها همه ی مسائل را حل نکرده، بلکه تقریباً آینده نوع بشر را به پیشرفتی مستمر، ملال آور و خالی از شور تقلیل داده است. به واسطه ی علم ، بشر یارای شناخت هر چه صحیح تر ماده را خواهد داشت و بر آن هر چه بیشتر تسلط خواهد یافت. این کمال پذیری تصاعدی را پایانی نخواهد بود. می توان از این اطمینان مشتاقانه به علم، آموزش علمی، و صنعت، نوعی خویش بینی دینی و مسیحایی را نیز دریافت: انسان سرانجام آزاد، خوشبخت، دارا و قدرتمند خواهد شد.
خوش بینی کاملاً با ماده گرایی و پوزیتیویسم و اعتقاد به تکاملی نامحدود سازگار بود. این مطلب نه تنها در آینده علم (L'Avenir de la Science) اثر ارنست رنان (14)، بلکه در برخی جنبش های شبه دینی مهم بعد از سال 1800، مثلاً در روح گرایی Sriritualism) یا (Spiritism نیز رخ نمود. این جنبش در سال 1848 در هایدسویل نیویورک آغاز شد. اعضای خانواده جان فاکس(John D.Fox) صدای ضربه های اسرارآمیزی را می شنیدند که به نظر می آمد باعث آنها موجودی است صاحب شعور. «یکی از دخترها رمزی را پیشنهاد کرد: سه ضربه به نشان بله، یک ضربه به نشان نه و دو ضربه به نشان تردید. به این ترتیب ارتباطی با آنچه که ادعا می شد یک روح (Spirit) است برقرار شد. خواهران فاکس نخستین واسطه ها (مدیوم ها) شدند و عادت نشستن در «حلقه ها» (برگزاری مجالس احضار روح) به هدف برقراری ارتباط با ارواحی که به وسیله ضربات، کج کردن میز یا علائم دیگر پاسخ می دهند، به سرعت در سراسر جهان گسترده شد». (15)
پدیده های روحانی از این دست از ادوار باستانی شناخته شده بودند و فرهنگ ها و ادیان متعدد آنها را به شیوه های متفاوت تفسیر کرده اند. اما عنصر جدید و مهم در احضار روح امروزی دیدگاه ماده گرایانه ی آن است. اول اینکه اکنون «نشانه هایی اثباتی» برای وجود روح، و بلکه برای هستی پس از مرگ یک روح وجود دارد: ضربات، کج کردن میزها و اندکی بعد هم تجسدهای کذایی. مسئله بقا و جاودانگی روح جهان غرب را از زمان فیثاغورس، امپدوکلس (انباذقلس) و افلاطون به خود مشغول داشته، اما مسئله ای فلسفی یا دینی بوده است. در این زمان در دورانی علمی و پوزیتیویستی، جاودانگی روح بستگی به موفقیت یک آزمایش داشت: «علمی» نشان دادن آن و آوردن دلایلی «واقعی» و طبیعی در تأیید آن. بعدها آزمایشگاه ها و لوازم پیچیده ای برای آزمون دلائل بقای روح اختراع شدند. می توان خوش بینی پوزیتیویستی را تقریباً در تمام تحقیقات فراروانشناسانه تمیز داد و آن خوش بینی این است که همیشه امیدی هست که روزی بقای روح پس از مرگ به نحو علمی اثبات شود.
پی نوشت ها :
1. مشخصات کتاب شناختی این اثر چنین است:
Mircea Eliade (1964). "The Quest for the Origins ", In History of Religions , pp. 154-168.
2. کارشناس ارشد فرهنگ و زبان های باستانی.
3. Marsilio ficino (1433-1499) ؛ یکی از تأثیرگذارترین فلاسفه انسانگرای دوره رنسانس در ایتالیا و نظارت او بود ، تقلیدی از آکادمی افلاطون به شمار می آمد و تأثیری به سزا در توسعه فلسفه در اروپا داشت.
4. Cosimo de medici (1464-1389) ؛ از رهبران سیاسی فلورانس در دوره رنسانس. او آکادمی افلاطون جدیدی را در فلورانس بنیان نهاد و فیچینو را به مدیریت آن گماشت و وظیفه ترجمه آثار افلاطون را به او محول کرد.
5. Poimandres ؛ بخشی از مجموعه آثار هرمسی که در اصل به یونانی نوشته شده اند. مجموعه آثار طریس میجیسطس (مثلث العظمه) (Trismegistos) ، ـ التقاطی از هرمس ایزد یونانی سفر و بلاغت ، و تحوت ایزد مصری کتابت ـ است. متون هرمسی از آغاز دوره رنسانس و از روی نسخه های بیزانسی ، بازیابی و ترجمه شد و در ایتالیا رواج یافت.
6.Francees A. Yates, Giordano Bruno and the hermetic tradition (Chicago:University of Chicago press, 1964)
7. Pico della Mirandola ؛ فیلسوف ایتالیایی دوره رنسانس ؛ اثر معروف او «خطابه در شأن انسان» ـ که بعدها مانیفست رنسانس نامیده شد ـ متنی اساسی در اومانیسم ایتالیایی به شمار می رود.
8. Giordano Bruno ؛ فیلسوف ایتالیایی که عموماً به دلیل طرفداری اش از نظریه خورشید مرکزی و قدیم بودن جهان شهرت دارد. او را دادگاه تفتیش عقاید رم مرتد شناخت و سوزاند.
9. Asclepius ؛ ایزد پزشکی و درمان در یونان باستان ، اما آنچه اینجا مد نظر مولف است فصلی است از رساله کورپوس هرمتیکوم به همین نام.
10. Isaac Casaubon (1559-1614) ؛ محقق و زبان شناس فرانسوی که در جنوا متولد شد و در فرانسه و انگلستان به تحصیل و تألیف آثارش پرداخت.
11. Ludwig Buchner (1824-1899) ؛ فیلسوف ، طبیعی دان و پزشک آلمانی و یکی از طرفداران ماده گرایی علمی در قرن نوزدهم. اثر مهم او نیرو و ماده نام دارد که در آن سعی در اثبات فناناپذیری ماده و نیرو دارد.
12. Ernst Haeckel (1834-1919) ؛ زیست شناس ، فیلسوف و پزشک آلمانی که هزاران نمونه از گونه های موجودات زنده را کشف و شرح و نام گذاری کرد. او نظریات داروین را در آلمان توسعه داد.
13. Edward Tylor (1832-1917) ؛ مردم شناس انگلیسی. تیلور در آثار خود فرهنگ بدوی و مردم شناسی ، زمینه علمی مطالعات مردم شناسی را بر اساس نظریه تکامل داروین تعریف کرد.
14. Ernest Renan ؛ فیلسوف و زبان شناس فرانسوی. او ابتدا به تحصیل علوم دینی و سپس به فراگیری زبان عبری پرداخت. آشنایی او با برتوله شیمیدان موجب توجه بیشتر او به علوم طبیعی شد. رنان در 1884 به ریاست آکادمی علوم فرانسه رسید. او علم را تنها راه سعادت بشر می دانست. عمده آثار او درباره تاریخ دین یهود و مبانی مسیحیت است.
15. F.C.S.Schiler , " Spiritism ", Encyclopedia of Religion and Ethics , ed.James Hastings (New York :Charles Scribner's Sons , 19210, XI, 806.
منبع: نشریه هفت آسمان شماره 45