تمام امت ها و نحله ها اعم از یونانی ها، هندوها و ایرانیان چه قبل از اسلام و چه بعد از اسلام حکومت را در جامعه امری ضروری تلقی کرده؛ و معتقدند که جامعه، بدون حکومت نمی تواند یک جامعه ای پایدار باشد. فقط گروهی از خوارج به نام عجارده، قائلند که حکومت، لازم نیست.
تمام امت ها و نحله ها اعم از یونانی ها، هندوها و ایرانیان چه قبل از اسلام و چه بعد از اسلام حکومت را در جامعه امری ضروری تلقی کرده؛ و معتقدند که جامعه، بدون حکومت نمی تواند یک جامعه ای پایدار باشد. فقط گروهی از خوارج به نام عجارده، قائلند که حکومت، لازم نیست. ووقتی به علی بن ابی طالب(علیه السلام) اعتراض می کردند و می گفتند: «لاحکم إلاّ للّه» مقصودشان از حکم همان فرمانروایی بود.
این سخن که جامعه نیازی به حکومت ندارد و بدون حکومت، می تواند زندگی کند سخنی است بی اساس؛ گویندگان این سخن افراد نادانی هستند که معنی آیه شریفه «ان الحکم إلاّللّه» را نفهمیده اند و خیال کرده اند که امیری و فرمانروایی، منحصراً مخصوص خداوند است در حالیکه حقی که منحصر به خداست حق تشریع و قانون گذاری است نه فرمانروایی چون فرمانروا باید در میان مردم و از جنس آنان باشد تا بتواند فرمانروایی کند. و خدا که جسم نیست تا در میان مردم باشد و فرمانروایی کند.
گروهی از مارکسیست ها بر این عقیده اند که اگر اختلاف طبقاتی از بین برود دیگر نیازی به حکومت دولت نداریم و مراد ایشان از اختلاف طبقاتی یعنی همه مردم، یک نوع درآمد و یک نوع زندگی داشته باشند.
سخن این گروه عملاً باطل شد؛ چون سالیان درازی اینها اختلاف طبقاتی را از بین بردند؛ ولی دولت شوروی به حال خودش باقی بود. آن ها فکر می کردند که فقط به خاطر اختلاف طبقاتی، دولت را لازم داریم در حالی که حتی اگر اختلاف طبقاتی هم نباشد در میان مردم، وسیله نزاع فراوان است و خود خواهی ها و تعصب ها گاهی آتش جنگ را روشن و شعلهور می کند برای امنیت چاره ای جز یک نوع حکومت نیست.
اتفاقاً در کلمات امیر مؤمنان هم به این مسئله اشاره شده که جامعه نمی تواند بدون دولت، زندگی کند او زمانی که شنید خوارج نهـروان می گویند: «لا حُکْمُ اِلاّ لِلّهِ» فرمـود:
«گفتار حقّی است که از آن باطلی اراده شده. آری حکمی نیست مگر برای خدا، ولی اینان می گویند: زمامداری مخصوص خداست. در حالی که برای مردم حاکمی لازم است چه نیکوکار و چه بدکار، که مؤمن در عرصه حکومت او به راه حقّش ادامه دهد، و کافر بهره مند از زندگی گردد، و نیز به وسیله آن حاکم غنائم جمع گردد، و به توسط او جنگ با دشمن سامان گیرد و راه ها به سبب او امن گردد، و در فرمانروایی وی حق ناتوان از قوی گرفته شود، تا مؤمن نیکوکار راحت شود، و مردم از شرّ بدکار در امان گردند».[1]
بالاخره وجود حاکم، ضروری است حتی حاکم فاجر، چون حاکم فاجر هم به خاطر این که بتواند حکومت کند؛ امنیت و تا حدی رفاه ایجاد می کند و از تجاوز دشمنان به مملکت، جلوگیری می کند. پس هر چند این حاکم فاجر و گناهکار است اما در عین حال وجودش بهتر از نبودش می باشد.
پیش بینی حکومت در میان مسلمانان
روشن شد که در میان جامعه حتماً باید امیر و حاکمی باشد این مطلب به صورت کلی مطرح شد. اما مطلبی که در اینجا به تبیین آن می پردازیم این است که شیوه حکومت اسلامی چیست؟
در کتب فقهی اهل سنت برای تخلی و دستشویی شانزده تا آداب ذکرشده که همه این آداب از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) نقل شده است؛ حال آیا می شود پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) برای آداب تخلی شانزده نکته بگوید؛ اما درباره حکومت اسلامی که از نظر اهمیت از درجه بالایی برخوردار است سکوت کند و چیزی نگوید.
بنابراین سخن اهل سنت که می گویند پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) درباره حکومت و شیوه حکومت، سخنی نگفته است باطل می شود.
شیوه حکومت در زمان حضور
از مطالعه قرآن و احادیث می فهمیم که حکومت در اسلام، جنبه تنصیصی است. تنصیص در زمان غیبت با زمان حضور، فرق دارد؛ در زمان حضور، تنصیص به اسم می باشد. یعنی هر امام، امام بعدی را معین می کند تا هر نوع بهانه ای از مخالفان گرفته شود.به عنوان نمونه پیامبر گرامی اسلام، درباره حکومت امام علی(علیه السلام) می فرماید: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه اللهم والِ من والاه و عادِ من عاداه»[2]همچنین در شان نزول آیه شریفه ( اِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ)[3] می فرمایند این آیه در حق امام علی(علیه السلام) است.
حدیثی که محدثان اهل سنت نقل کرده «یا علی انت ولی لکل مؤمن و مؤمنه» گویای([4]این مطلب است که تنصیص حکومت در زمان حضور به اسم می باشد.
شیخ الرئیس ابوعلی سینا در آخر کتاب شفا در بحث امامت می گوید: حکومتی که تنصیصی باشد خیلی بهتر از حکومتی که توسط شورا مشخص شود؛ چون در تنصیص، اختلاف قطع می شود و دیگر افراد نمی توانند اعتراض کنند.[5]
در دوران حضور ائمه(علیهم السلام) چون زندگی مردم زندگی عشیره ای بود دیگر معنا ندارد پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) خلافت را بعد از خود به رأی چند نفر به نام رئیس عشیره واگذار کند. چون در آن زمان سه طائفه به نام های اوس، خزرج و مهاجر در مدینه زندگی می کردند، مهاجر در اقلیت بودند[6] و خزرجیان در اکثریت بودند مسلما اگر حکومت به رأی گیری واگذار می شد رأی، از آن خزرجیان بود.
اگر پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) تصمیم گیری را واگذار به شورا می کرد شورا تحقق پذیر نبود؛ زیرا در نهایت باید رئیس اوس و خزرج و مهاجر تصمیم بگیرند که این ارتباطی به مسئله شورا نداشت. چون حرف اول و آخر حرف سه رئیس قبیله می زدند که این همان استبداد به تمام معنا می شد.
از این جهت شیوه حکومت در زمان حضور، تنصیصی است، نه شورایی.
شیوه حکومت در زمان غیبت
حکومت در زمان غیبت هم مانند زمان حضور تنصیصی می باشد البته با این تفاوت که در زمان حضور، تنصیص به اسم بوده؛ اما در زمان غیبت، تنصیص به وصف می باشد که با تبیین صفات حاکم از جمله صفات دینی، اخلاقی و نحوه زندگی، مشخص می شود که حاکم چگونه باید باشد.
امیرمؤمنان و امام صادق(علیهما السلام) صفاتی برای حاکم بیان می کنند و می فرمایند: جامعه از سه چیز بی نیاز نیست و در صورت نبود آنها در زندگی هرج و مرج می شود.
1.فقیهٌ عالمٌ ورع؛ دین شناس، عالم و پرهیزگار باشد.[7]
2.امیرٌ خیر مطاع؛ فرمانروا و نیکوکار و مطاع
3.و طبیب بصیر ثقه؛ باید در میان مردم پزشکی باشد که بصیر، متخصص و ثقه باشد. یعنی مورد اعتماد باشد و به ناموس مردم تجاوز نکند. که این حدیث نمونه بارزی از تنصیص به وصف می باشد.
انواع حکومت
تا اینجا ثابت کردیم در تمام دنیا وجود امیر یک مسئله لازم و قطعی می باشد که تعیین فرمانروا در اسلام یا با تعیین شخص است که این مربوط به زمان حضور می باشد؛ و یا با تعیین وصف می باشد که این مربوط به زمان غیبت می باشد.در اینجا به تبیین و بررسی این مسئله بپردازیم که حاکمی که می خواهد مقبولیت و مشروعیت داشته باشد چگونه باید حکومت کند؟
حکومت اسلامی را به چهار نوع می شود تصوّر کرد:
1.حاکم فردی باشد که به عنوان پادشاه بر مردم حکومت کند. قرآن این شیوه را نمی پسندد و می فرماید:(قالَتْ إِنَّ الْمُلُوکَ إِذا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوها وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً وَ کَذلِکَ یَفْعَلُون).[8]«گفت: پادشاهان وقتی به شهر و کشوری وارد شوند تباهش کنند و عزیزانش را ذلیل سازند کارشان همواره چنین بوده».مگر واقعاً ملکی که شبیه انبیاء باشد همانطور که در بنی اسرائیل این گونه بود که خداوند متعال می فرماید: (وَ قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طالُوتَ مَلِکاً قالُوا أَنَّی یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَ لَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ یُؤْتی مُلْکَهُ مَنْ یَشَاءُ وَ اللهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ )[9]پیامبرشان به آن ها گفت: خدا طالوت را فرمانروای شما قرار داد، گفتند: چگونه او را بر ما فرمانروایی باشد! در حالی که ما سزاوارتر از او به فرمانروایی هستیم، دارایی چندانی به او داده نشده است. گفت خدا او را بر شما برگزید و توان علمی و بدنی او را قرار داده است و خدا فرمانروایی خود را به هر که بخواهد می دهد و قدرت خدا گسترده و او دانا است.
باز در زمان غیبت، سیره حکومت به این صورت، استبدادی می شود و یک نفر نمی تواند مردم را اداره کند؛ و قرآن کریم در خیلی ازموارد به ملک تعرض کرده حتی در سوره مبارکه حشر می فرماید:(هُوَ اللَّهُ الَّذِی لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ). [10]«او هست خدای یگانه، که هیچ خدایی جز او نیست و فرمانروا و از هر عیبی پاک است».
در این آیه شریفه خداوند متعال بعد از «ملک» کلمه «القدوس» را می آورد تا در ذهن مردم خطور نشود که خدا هم پادشاهی است مانند باقی پادشاهان. لذا با لفظ«القدوس»می فهماند که این ملک غیر از آن ملک است و این منزه از ظلم و ستم و استبداد است.
بنابراین ما نمی توانیم بگوییم سیره حکومت در زمان غیبت به صورت ملوکیت است چون قرآن مجید با ملوکیت سازگار نیست.
2.حاکم از اشراف و برگزیده ها باشد.
اگر اشراف خواسته باشند حکومت کنند و منظور از اشراف برگزیده های فکری و عقلی باشد این فرد مقبولیت دارد؛ ولی مشروعیت ندارد؛ چون هر کسی حق تصرف در اموال و نوامیس دیگری را ندارد و نمی تواند امر به پرداخت مالیات و... کند.
3.حکومت در دست افراد ثروتمند باشد؛ که ثمره این نوع حکومت، استبداد می باشد چون ثروت، همیشه برای انسان، استبداد می آورد.
4.حکومت مردمی و دموکراسی باشد.[11]
ویژگی های حکومت اسلامی
1.مشروعیت و مقبولیت حکومت
با توجه به این که سه نوع اول حکومت با قواعد اسلام، تطبیق نمی کند گذشته بر این که مایه استبداد است؛ لذا فعلاً بشر به این نتیجه رسیده است که حکومت، مردمی و دموکراسی باشد؛ و مردم بر مردم حکومت کنند. این نوع حکومت از یک نظر خوب و ازنظر خوب نیست.
از این نظر که استبداد نیست بلکه مردمی است اشکال ندارد؛ البته در صورتی که در انتخابات، تقلب صورت نگیرد؛ لیکن مشکلی که در این نوع حکومت وجود دارد این است که مردم حق تصرف در اموال، حقوق و اعراض دیگران را ندارند. چون ما مخلوق خداوندیم و اعراض و اموال ما حق خداست و لذا اگر بخواهد حکومت مردم بر مردم علاوه بر مقبولیت، مشروعیت پیدا کند مشروعیت آن جز با تأیید ولی فقیه امکان پذیر نیست.
ولی فقیه در کنار حکومت مردم بر مردم است. حکومت مردم بر مردم در سه مرحله است مرحله اول: قوه مقننه، مرحله دوم: قوه قضائی، مرحله سوم: قوه اجرائی است. نظارت ولی فقیه بر این سه قوه باعث مشروعیت این حکومت می شود.
بنابراین با کنترل قوای سه گانه توسط ولی فقیه، حکومت اسلامی، حکومتی می شود که ممتزج از دو مسئله است به یک معنا الهی است؛ چون تمام موازینش توسط ولی فقیه، کنترل و نظارت می شود که از خط الهی بیرون نروند. و به یک معنا مردمی می باشد چون مردم انتخاب می کنند.
2.مکتبی بودن حکومت
از ویژگی های دیگر حکومت اسلامی، مکتبی بودن حکومت است، حکومت فرانسه و آلمان حکومت مردم بر مردم است اما مکتبی نیست.
عده ای می گویند در جمله«جمهوری اسلامی» تناقض وجود دارد چون «جمهوری» یعنی رأی مردم و«اسلامی» یعنی قوانین الهی که این دو با هم سازگار نیست.
این مطلب درست نیست چون«جمهوری» یعنی رأی مردم اما رأی مردم مشروط بر این است که از حدود و قوانین الهی بیرون نرود ولذا هر نوع برنامه ریزی در مجلس باید در حدود قوانین اسلامی باشد یک چنین التزام مطلب غریبی نیست، امروز تمام کشورها ملتزمند که مصوبات آنان مخالف حقوق بشر نباشد و یا نمایندگان حق ندارند بر خلاف قانون اساسی حرف و قانونی تصویب کنند.
برخی تلاش می کنند جمهوری اسلامی را از جنبه الهی و اسلامی جدا و تهی کنند. لذا اصل ولایت فقیه را مورد هدف قرار دادند و می گویند اگر ولایت فقیه باشد حکومت، استبدادی می شود.
در حقیقت هدف این گروه این است که حکومت را از قرآن و سنت جدا کنندتا تبدیل به حکومت غربی شود.
در جواب این گروه می گوییم اگر بخواهیم یک حکومت اسلامی داشته باشیم حتماً باید با نظارت و مورد تأیید ولی فقیه باشد؛ و ولی فقیه در حقیقت با نظارت و کنترل قوای سه گانه، نگهبان این حکومت است تا همه ما را به سوی خدا رهنمون شود؛ که ثمره این حکومت الهی، جاری شدن نعمت های خداوند است.
هدف حکومت اسلامی این است که جامعه، جامعه ی پاکی باشد تا رحمت حق بر همگان فرود آید. و الاّ اگر بخواهیم ولی فقیه را برداریم و نظارت از بین برود ثمره آن حکومت غربی خواهد بود که ارزش ندارد و بنابراین باید به فرمایش امام خمینی(رحمه الله) که فرمودند:«جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد»پایبند باشیم.
حکومت در اسلام، مسئولیت است نه اینکه برای انسان یک مقام مادی و اجتماعی باشد؛ اگر چه اینها لازمه حکومت است؛ اما متن حکومت، همان مسئولیت حاکم است که قبل از این که به حکومت برسد هیچ مسئولیتی نداشت اما الآن مسئول است. بر خلاف حکومت در جاهای دیگر که ریاست جمهوری و نخست وزیری در حقیقت یک مقام اجتماعی و مادی است که به آن می بالند و برای آن مبالغ زیادی را هزینه می کنند؛ تا به این مقام اجتماعی خود برسند ولی از این آیه شریفه (الَّذینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ الأُمُورِ) استفاده می شود که همانطور که پدر مسئول فرزندانش، و طبیب مسئول بیمار است؛ حاکم هم مسئول این جماعت و مملکت می باشد تا نسبت به برپایی نماز و پرداخت زکات به فقرا و امر به معروف و نهی از منکر نظارت داشته باشد و جلو فساد اخلاقی را بگیرد.
بنابراین یکی از مشخصه ها و ممیزاتی که می تواند حکومت اسلامی را در زمان غیبت از دیگر حکومت ها جدا کند این است که در دیگر حکومت ها، رسیدن به مقام و امتیازات اجتماعی هدف است در حالی که از نظر قرآن، حاکم مسئول است که قوانین اسلام را اجرا نماید.
ابن عباس می گوید: ما از مدینه به بصره برای دستگیری ناکثان در رکاب امیرمؤمنان حرکت کردیم اما هنوز به بصره نرسیده بودیم در منطقه ای به نام ذی قار امیرمؤمنان در چادر خود نشسته بود گروهی از رؤسای قبایل آن منطقه آمدند که با امام علی(علیه السلام) دیدار کنند. به محضر امام علی(علیه السلام) مشرف شدم در حالی که ایشان مشغول دوختن کفش پاره خودشان بودند به ایشان عرض کردم مردم منتظر شما هستند؛ امام علی(علیه السلام) فرمودند: ابن عباس قیمت وارزش این کفش پاره چه قدر است؟ ابن عباس گفت: ارزشی ندارد امام علی(علیه السلام) فرمودند: به خدا قسم ارزش این حکومتی که الآن بر دوش من است به اندازه این کفش پاره می باشد؛ مگر اینکه من بتوانم حقی را به پا دارم یا باطلی را از بین ببرم.
بین حکومتی که اسلام مطرح می کند با حکومتی که الآن در دنیا حاکم است تفاوت فراوانی وجود دارد. در دنیا احزاب پول می ریزند تا یک نفر را به پا دارند و از آن استفاده کنند در حالی که حکومت اسلامی از ریخت و پاش دور است.
امیرمؤمنان(علیه السلام) در نامه ای به اشعث بن قیس می نویسد:«حوزه فرمانرواییت طعمه تو نیست، بلکه امانتی است بر گردن تو، و از تو خواسته اند که فرمانبردار کسی باشی که فراتر از توست. تو را نرسد که خود هر چه خواهی رعیت را فرمان دهی. یا خود را درگیر کاری بزرگ کنی، مگر آنکه، دستوری به تو رسیده باشد. در دستان تو مالی است از اموال خداوند عزّو جلّ، و تو خزانه دار هستی تا آن را به من تسلیم کنی».
ولی فقیه، ولایت خود را از سه راه اعمال می کند از طرف شورای نگهبان در مجلس شورای اسلامی؛ رئیس قوه قضائیه در دادگستری، رئیس جمهور در قوه مجریه؛ و همگان چشم ولی فقیه می باشند تا نظام از مسیر اسلامی خود بیرون نرود بنابراین این که می گوید حکومت اسلامی استبدادی می باشد صحیح نیست بلکه تهمت و دروغ محض می باشد.
برخی براین عقیده اند که در هر کشوری اقلیتی وجود دارد که این اقلیت نه به قانون رأی داده نه به مجلس و نه به رئیس جمهور در عین حال باید قوانین این کشور و این نظام بر آن شخص حکومت کند. که این حکومت اکثریت بر اقلیت است و یک نوع ظلم و تحمیل می باشد. در پاسخ این گروه می گوییم که جامعه از نظر فلسفه یک معنی واز نظر علمای حقوق معنی دیگر دارد.جامعه از نظر فلاسفه یک امر موهوم و اعتباری است و آن که واقعیت دارد تک تک افراد جامعه می باشند.
به عنوان مثال شما اگر ده نفر را برای ناهار دعوت کنید ده نفر را دعوت کردید که این ده نفر جامعه را تشکیل می دهند و این گونه نیست که فرد یازدهمی به نام جامعه وجود داشته باشد.
این از نظر فلاسفه است ولی نظر فلسفی درباره حقوق، معتبر نیست؛ اما از نظر جامعه شناسان، جامعه یک نوع واقعیتی دارد غیر از واقعیت فرد فرد افراد.
بنابراین جامعه را از دو نظر فلسفی و جامعه شناسی می شود مورد بررسی و مطالعه قرار داد که از نظر فلسفی، جامعه واقعیت ندارد؛ اما از نظر جامعه شناسی، جامعه برای خودش روح، فرهنگ و آثاری غیر از آثار فرد دارد.
جامعه شناسان می گویند کسانی که زندگی اجتماعی دارند اینها در حقیقت با یکدیگر قرارداد می بندند که حقوق و شرایط یکدیگر را رعایت کنند. به عنوان مثال اگر شما در شهری زندگی می کنید که احتیاج به خیابان دارد و اتفاقاً خانه شما مزاحم خیابان باشد باید اجازه بدهید خانه را خراب کنند چون زندگی در میان جامعه یک نوع اتفاق نظر بر این است که باید شئون جامعه حفظ بشود زیرا همگان متعهد شده اند که شئون جامعه را حفظ کنند و آن را عملاً امضاء نموده اند هر چند به زبان نیاورده اند. اصولاً زندگی اجتماعی بدون یک اتفاق نظر ممکن نیست واین جزء لوازم زندگی اجتماعی می باشد و کسی که به زندگی اجتماعی تن دهد لوازم آن را هم باید بپذیرد. واگر هر فردی بخواهد رأیش حاکم باشد و یا اقلیت بر اکثریت حاکم باشد نتیجه ای جز هرج و مرج نخواهد بود.
یکی از ممیزات حکومت اسلامی این بود که حکومت در جمهوری اسلامی در زمان غیبت، هم جنبه مردمی و هم جنبه الهی دارد و حال آنکه از نامه امیرمؤمنان که به معاویه می نویسند استفاده می شود که اگر تنها مهاجر و انصار به حکومت رأی دهند کافی است و لازم نیست تمام مردم در رأی گیری شرکت کنند.
قبل از این که به جواب این اشکال بپردازیم این نکته را یادآور شویم که امام با این روایت و با این رفتار نمی خواهد جریان غدیر را نادیده بگیرد؛ زیرا آنگاه که خداوند حاکم را معین کرده است برای اظهار نظر مهاجر و انصار دیگر جائی نیست اما علت اینکه امیرمؤمنان به معاویه می نویسد اگر مهاجر و انصار رأی دهند کافی است چون حضرت در مرحله جدال احسن است و می خواهد با سخن خود معاویه او را محکوم کنند. چون معاویه مدعی بود که چون خلافت خلیفه اول و دوم با رأی مهاجر و انصار صورت پذیرفت، پس خلافت بعد از پیامبر هم باید با رأی مهاجر و انصار باشد. لذا امیرمؤمنان(علیه السلام) می فرماید: اگر تعیین خلیفه باید به وسیله مهاجر و انصار صورت پذیرد مرا نیز آنان برگزیدند. بنابراین نامه حضرت جنبه جدلی دارد و این منافاتی با مسئله غدیر ندارد.
اما علت اینکه حضرت می فرماید گزینش مهاجر و انصار کافی است؛ چون در آن زمان امکان دسترسی به آراء تمام مسلمانان مدینه، مکه، یمن، حجاز و جاهای دیگر نبود.لذا مهاجر و انصار، نماینده همه مسلمانها بودند اگر اینها رأی بدهند گویا همه مسلمانان رأی دادند.
اما اکنون که روابط خیلی آسان است و همه می توانند مشارکت کنند. نمی توانیم به جمع قلیلی اکتفا کنیم.
برخی اشکال دیگری مطرح کرده و می گویند: گروهی از افراد جامعه اسلامی با اینکه در کشور اسلامی زندگی می کنند ولی اصلاً به اسلام، عقیده ندارند جمهوری اسلامی بر آنان حکومت می کند.
پاسخ:بنابراین اشکالی ندارد اقلیتی در جمهوری اسلامی زندگی کنند و در عین حال در کسب و کارشان آزاد باشند. اگر گفته شود جزیه و مالیات گرفتن از آنها یک نوع تحقیر و تحمیل و تجاوز به حقوق است. در پاسخ گفته می شود فرقی بین مسلمانها و مسیحیان نیست و لکن مسلمانها به عنوان زکات و خمس و مسیحیان به عنوان جزیه، مالیات پرداخت می کنند؛ حتی مالیاتی که مسلمان ها به دولت اسلامی می دهند بپردازند بیش از مالیاتی است که مسیحی تحت عنوان جزیه به دولت اسلامی می پردازد.
غربی ها در رسانه های خود معترفند اقلیت ها در دولت های اسلامی در کمال رفاه هستند؛ برخلاف اقلیت مسلمان در دولت های کافر که در نهایت فشار و سختی می باشند. و مؤید این مطلب فرمایش امیرمؤمنان(علیه السلام) است که هنگام که شنیدند یک نفر در رأس سپاهی از طرف معاویه مأمور شده به شهر انبار برود وغارتگری کند می فرمایند: به من خبر رسیده مهاجمی از آنان بر زن مسلمان و زنی که در پناه اسلام زندگی می کند، تاخته و خلخال و دستنبد و گردنبند و گوشواره او را به یغما برده، و آن بینوا در برابر آن غارتگر جز کلمه استرجاع و طلب رحم راهی نداشته، آن گاه این غارتگران با غنیمت بسیار بازگشته، در حالی که یک نفر از آن ها زخمی نشده. و احدی از آنان به قتل نرسیده است.
اگر بعد از این حادثه مسلمانی از غصه بمیرد جای ملامت نیست، بلکه مرگ او در نظر من شایسته است.
در جمهوری اسلامی مسیحیان در روز یکشنبه آزادند که اعمال خودشان را در کلیسا انجام دهند اما در فرانسه دختری که می خواهد ناموس خودش را حفظ کند و با حجاب باشد اجازه رفتن به مدرسه را ندارد.
بنابراین هیچ مانعی ندارد که اقلیتی در عین حال که معتقد به اسلام نیستند در جمهوری اسلامی زندگی کنند و آزاد باشند البته مشروط بر اینکه جنبه اسلامی داشته باشند و تظاهر به محرمات نکنند و علناً شراب نخورند و میگساری نکنند.
پی نوشت ها
[1] دشتی، صبحی صالح، فیض الاسلام، نهج البلاغة، خطبه40. وَ مِنْ کَلام لَهُ (علیه السلام) فِی الْخَوارِجِ لَمّا سَمِعَ قَوْلَهُمْ: لاحُکْمَ اِلاّ لِلّهِ، قالَ (علیه السلام): کَلِمَةُ حَقّ یُرادُ بِها باطِلٌ. نَعَمْ اِنَّهُ لا حُکْمَ اِلاّ لِلّهِ، وَلکِنْ هؤُلاءِ یَقُولُونَ: لا اِمْرَةَ اِلاّ لِلّهِ. وَ اِنَّهُ لابُدَّ لِلنّاسِ مِنْ اَمیر، بَرّ اَوْ فاجِر، یَعْمَلُ فی اِمْرَتِهِ الْمُؤْمِنُ، وَ یَسْتَمْتِعُ فیهَا الْکافِرُ، وَ یُبَلِّغُ اللّهُ فیهَا الاْجَلَ، وَ یُجْمَعُ بِهِ الْفَی، وَ یُقاتَلُ بِهِ الْعَدُوُّ، وَ تَأْمَنُ بِهِ السُّبُلُ، وَ یُؤْخَذُ بِهِ لِلضَّعیفِ مِنَ الْقَوِی، حَتّی یَسْتَریحَ بَرٌّ، وَ یُسْتَراحَ مِنْ فاجِر.
[2] شیخ طوسی، امالی، ج1، ص 308؛ علاّمه مجلسی، بحارالانوار، ج5، ص21.
[3] حلبی، ابو محمد حسن بن علی بن حسین بن شعبه حرانی، تحف العقول، ص 321؛ قمی، عباس، سفینة البحار و مدینة الحکم و الاثار، ج2، ص 78.
[4] نمل / 38.
[5] بقره / 247
[6] حشر / 23.
[7] آیة الله العظمی سبحانی، سلسلة المسائل العقائدیة، ج 9، ص 26
[8] موسوی، سید روح الله، صحیفه نور، ج6، ص 465ـ 457.
[9] حج / 41؛ ترجمه: (آنان که خدا را یاری می کنند) آنهایی هستند که اگر در روی زمین به آنان اقتدار و تمکین دهیم نماز به پا می دارند و زکات می دهند و امر به معروف و نهی از منکر می کنند و (از هیچ کس جز خدا نمی ترسند چون می دانند که) عاقبت کارها به دست خداست.
[10] علامه مجلسی، بحارالانوار، ج32، ص76، ناصری، محمود، داستان های بحارالأنوار، ج 3 ص50.
[11] شکراللهی، مرتضی، آسیب شناسی حکومت دینی، فصل دوم آفات اداری، ج5، ص1. و من کتاب له (علیه السلام) إلی اشعث بن قیس و هو عامل آذربیجان: وَ إِنَّ عَمَلَکَ لَیْسَ لَکَ بِطُعْمَة، وَ لَکِنَّهُ فِی عُنُقِکَ أَمَانَةٌ وَ أَنْتَ مُسْتَرْعی لِمَنْ فَوْقَکَ لَیْسَ لَکَ..