چکیده
این مقاله در آغاز، چشم اندازی کلی از زمینه های تاریخی شکل گیری کلام ارائه می دهد، سپس پرسش های بنیادین و پاسخ های درخور و متناسب را مطرح می سازد تا وجوه اشتراک و افتراق و ریشه های تقابل و چالش های کلام دینی و فلسفی را از دیدگاه شیعه بررسی نماید و در این راستا، تعاریف و تقسیم بندی های مختلف عقل و اصالت آن و نگرش درون دینی و برون دینی به علم کلام و شکل گیری کلام فلسفی با گرایش به عقل فلسفی و چالش های جدید را مورد توجه قرار می دهد و با ارائه پیشنهادها و چشم انداز آینده، مقاله را پایان می دهد.
کلیدواژه ها: عقل، کلام فلسفی، کلام شیعه، چالش های جدید.
1. مقدمه
علم کلام در جایگاه پاسداری از سنگرهای ایدئولوژیک شریعت، رویکردهای گوناگونی در میان اندیشمندان مسلمان برانگیخته است: از یک سو گروهی با دغدغه دینمدارانه و انگیزه های دفاع و پشتیبانی از مرزهای اعتقادی، تلاش کرده اند تا به دور از هرگونه وابستگی به نظام های معرفتی و فلسفی بیرون از حوزه تفکر مسلمین و با استناد به آموزه های ناب وحی، به پرسش های بنیادین مؤمنان پاسخ دهند و از فروغلتیدن آنان در پرتگاه های الحاد و بی دینی جلوگیری نمایند. پایبندی به تعالیم و درونمایه های کتاب و سنت (نگرش درون دینی)، محدودیت روش استدلال عقلی و کاربرد مهار شده آن در چارچوب موازین شرع، برخورد محتاطانه و گاه خصم آلود با جریان های نوپدید و دستاوردهای عقلی و فلسفی جدید، از مهم ترین شاخصه های این گروه به شمار می رود که خود در گذر زمان، به نحله ها و آیین های پرشمار و متنوع فکری تقسیم گشته است.
از سوی دیگر با گسترش تمدن اسلامی و رویارویی سیاسی، فرهنگی و اجتماعی با ملل و اقوام مختلف - به ویژه ایران و یونان - افکار و اندیشه های فلسفی و علمی و اخلاقی تازه، در میان اندیشمندان مسلمان رواج و رونق یافت و به پدید آمدن دو جریان تأثیرگذار معتزله و مکتب فلسفی مشاء یاری رساند. استمرار این جنبش در جهان اسلام به شکل گیری نگرش برون دینی (کلام فلسفی) انجامید.
کاربرد نگره درون دینی و برون دینی به عنوان معیار فراگیر و مؤلفه اصلی در شناخت، تقسیم بندی و نقد و بررسی این دو مکتب کلامی، به مفهوم مرزبندی اعتقادی میان اندیشمندان آن نیست، بلکه تنها نمایانگر دو دیدگاه و روش مستقل در شناسایی توانمندی عقل و کارآیی استدلال عقلی در گستره مباحث کلامی است.
این مقاله بر آن است در آغاز، چشم اندازی کلی از زمینه های تاریخی شکل گیری علم کلام ارائه دهد؛ سپس با مطرح کردن پرسش های بنیادین و پاسخ های درخور و متناسب، وجوه اشتراک و افتراق و ریشه های تقابل و چالش های کلام دینی و کلام فلسفی (عقلی) را آشکار سازد.
1-1. درآمد
رویارویی علم کلام و فلسفه و چالش اندیشه های فلسفی و کلامی، از دیرباز در گستره فرهنگ و تمدن اسلامی جریان داشته و دامنه آن تا امروز نیز کشیده است. این رویارویی که گاه به بحران های شدید اجتماعی و سیاسی و درگیری های خونین فرقه ای می انجامید، در دل خود شکوفایی عقلی و زایش و گسترش آیین های نوین فکری را نیز به همراه داشته است.
چه ضرورت ها و عواملی به ایجاد و شکل گیری علم کلام منجر گشت؟ آیا نزاع های سیاسی و کشمکش های دینی در امر حکومت و رهبری جامعه اسلامی، زمینه مناسب را برای افشاندن نخستین بذر و کاشتن اولین نهال فراهم نساخت؟ در این میان، کشورگشایی ها و پیوندهای جدید با دیگر سرزمین ها و برخورد با اندیشه های متنوع و مکتب ها و مشرب های گوناگون، از چه جایگاهی برخوردار است؟ باید دانست روی آوردن به پرسش هایی از این دست زمینه های واقعی و علل و عوامل سیاسی، اجتماعی، جغرافیایی و فرهنگی مؤثر در ایجاد تغییر و تحولات فکری و فلسفی را شناسایی می کند و بحث و گفتگو را از چارچوب انتزاعی و ذهنی خارج می سازد و این امکان را برای ناظر بی طرف فراهم می آورد تا به دور از حب و بغض های شخصی، جوانب مختلف موضوع و احتمالات متعدد را بررسی نماید و فارغ از هرگونه پیش داوری، به بررسی مسائل و مطالب بپردازد.
بی گمان پرداختن به هریک از این پرسش ها و جستجو در یافتن پاسخ های مناسب و بسنده، می تواند موضوع تحقیقی جداگانه قرار گیرد، اما در این میان پرسش های بنیادی تری وجود دارد که هم چیستی و ماهیت و مرزهای شناسایی این تقابل را آشکار می سازد و هم ضمن بررسی دیدگاه های اختلافی در گستره کلام دینی و کلام فلسفی، زیرساخت های منطقی و فلسفی و عقیدتی و توانمندی های هریک را به تصویر می کشد؛ از آن گذشته این نوع نگرش به گونه ای گذرا، تطورات تاریخی آرا و مکتب های کلامی و فلسفی را در اختیار پژوهشگر قرار می دهد.
2-1. پرسش های بنیادی و پاسخ به آن
1. آیا رویارویی فلسفه و کلام به اختلاف ماهوی این دو مقوله باز می گردد یا به نوع نگرش و روش و نظریه پردازی؟
2. عقل فلسفی چیست و چه پیوندهایی با عقل کلامی دارد؟
3. بسترهای چالش این دو گونه عقل از کجا و چگونه شکل می گیرد؟
4. نگرش درون دینی و برون دینی چیست و از چه چشم اندازی انجام می پذیرد؟
5. این دو نوع نگرش، از چه جایگاهی در تقسیم بندی مسائل علم کلام و مرزبندی تعریف های گوناگون آن، برخوردار است؟
مباحث کلامی پیش از برخورد سیاسی و فرهنگی جهان اسلام با دنیای بیرون و در بستر اختلافات و نزاع های دینی فرقه های مسلمان درباره امامت و رهبری شکل گرفت و گسترش یافت.
شهرستانی در این باره می گوید: «بزرگ ترین اختلاف میان امت، درباره امامت پدید آمد؛ زیرا هیچ گاه در اسلام آن گونه که بر امامت شمشیر کشیده شد، بر هیچ قاعده و اصل دینی شمشیر کشیده نشد (هیچ نزاعی همانند نزاع درباره امامت در اسلام واقع نشده است)» (شهرستانی، 1367، ج1، ص 30).
در این مرحله که در واقع نوعی نگرش درون دینی به مسائل اعتقادی و مذهبی پدید می آید، هر یک از گروه های درگیر، برای اثبات عقیده خود به آیات و روایاتی خاص تمسک می جست و از شیوه های ابتدایی مناظره علمی که مبتنی بر مشهورات و مسلمات و گاه مغالطات رایج در میان متفکران آن دوره بود، بهره می برد.
نمونه بارز این گونه اندیشگی، روش برخورد خوارج با مخالفان است که همواره به سود جستن از ظواهر آیات قرآن و گریز از گفتگوهای خردگرایانه و استدلالی می انجامید. با گسترش دامنه مجادلات فرقه ای و بحث های عقیدتی که درون خود گرایش ها و نحله های ویژه اعتقادی را پروراندند و حامی و پشتیبانی نیرومند برای حاکمیت قدرت های سیاسی و استقرار و ثبات حکومت ها فراهم ساختند، دیدگاه و مکتب خاص دانشمندان سلف و متقدم در گستره بحث و پژوهش درباره عقاید پدیدار گشت که در جایگاه خود بر جریان های آینده تأثیر شگرف بر جا گذاشت.
در میان علمای سلف، سه روش بحث در باب عقاید دینی یافت می شود:
الف) روش اخذ به ظواهر آیات و روایات و اعتقاد به مدلول ظاهری آنها، هرچند مستلزم تشبیه و تجسیم گردد.
ب) روش استناد به ظواهر کتاب و سنت در پرتو عقل و خرد و به کار بردن تأویل در مواردی که اخذ به مدلول ظاهری آیات و روایات مستلزم تشبیه و تجسیم می گردد؛ بنابراین کلمه «ید» به قدرت یا نعمت و کلمه «استواء» به معنای استیلا و تسلط بر امور و کلمه «وجه» به ذات و حقیقت و کلمات دیگری از این قبیل، به معنای مناسب با مقام الهی تأویل و تفسیر می شود.
ج) حد وسط میان دو روش پیشین، یعنی در عین استناد به ظواهر کتاب و سنت، نه به مفاد ظاهری آنها اخذ می شود تا تشبیه و تجسیم لازم آید و نه برای بیان چگونگی معنای آنها از روش تأویل استفاده می شود؛ بلکه گفته می شود: «خداوند دوست دارد، ولی چگونگی آن بر ما معلوم نیست؛ نه می گوییم بسان دست بشر است (تشبیه ) و نه می گوییم کنایه از قدرت است (تأویل)، بلکه مقصود از آن را به خداوند واگذار می کنیم (تفویض)» (ربانی گلپایگانی، 1337، ص 30-31).
شهرستانی از مالک بن انس (م 179ق)، سفیان ثوری(م 161ق)، احمد بن حنبل (م 241ق) و داوود بن علی اصفهانی (م 270ق) به عنوان سلف یاد کرده است (شهرستانی، همان، ص 95).
با دقت در روش های یاد شده درمی یابیم هرکدام، زمینه ساز ایجاد و بنیادنهادن یا توسعه و رشد دیدگاه های مشهور کلامی در نزد اشاعره، معتزله و شیعه به شمار می رود.
1-2-1
تحول تاریخی: با شکوفایی نهضت ترجمه در دوره عباسی- که با اغراض سیاسی نیز همراه بود - طرح اندیشه های منطقی و فلسفی یونان در گستره فرهنگ و تمدن اسلامی، واکنش های متفاوتی از سوی اندیشمندان و عالمان مسلمان برانگیخت. معتزله با رویکرد به آن، موج جدیدی از جنبش عقل گرایی در قلمرو اندیشه و تفکر و حوزه باورهای دینی پدید آورند و از دستاوردهای آن به منظور برپاساختن نظام فکری نوین خود - که بر پنج اصل: توحید، عدل، وعد و وعید، منزله بین المنزلتین و امر به معروف و نهی از منکر استوار بود - بهره بردند.
این گروه، عقل را که راه شناخت حق و تمییز آن از باطل است، ابزار شناسایی و معرفت عقاید راستین و مسائل کلامی دانستند و در این مسیر هیچ منافاتی میان شرع و عقل قائل نگشتند؛ زیرا نص شرعی به همان حقیقتی رهنمون می شود که عقل بر آن دلالت می نماید و اگر نصی وارد شد که ظاهر و منطوق آن با برداشت ها و استنباط های عقلی ناسازگار بود، به ناگزیر باید به تأویل و توجیه خردمدارانه آن ظاهر، موافق با درک عقل روی آورد (ابوزهره، [بی تا]، ص 148-149).
این دیدگاه با رویکردها و گرایش های گوناگون خود، تحولاتی مهم و تأثیرگذار در برپایی نظام های فکری مستقل و مکتب های ادبی و بلاغی، تا دوره معاصر بر جا نهاد. از سوی دیگر جریان ظاهرگرا (اشاعره) با تمسک کامل و بی چون و چرا به ظواهر متون دینی به ویژه قرآن و دوری از هرگونه روش استدلالی عقلی صرف - که در جستجوی فهم مستقل و بشری از متون دینی و تأویل و تفسیر مقبول و عقلایی آن است - موضعی خصمانه در برابر منطق و فلسفه یونان اتخاذ کردند و همچنان بر سنت دیرین رویارویی با تأویل های خردگرایانه بشری و مراجعه پیوسته به کتاب خدا و احادیث پیامبر پای فشردند. این گروه اهل استدلال بودند، اما شیوه ای که دنبال می کردند، بیشتر بر پایه مسلمات دینی و مستحسنات عرفی مسلمانان استوار می گشت.
این اختلاف در میان اندیشمندان و فرقه های شیعی نیز دیده می شد؛ زیرا گروهی از آنان استناد به ظواهر کتاب و سنت و پیروی مطلق از سخنان معصومان را تنها ملاک و معیار برای پی ریزی اصول اعتقادی و پاسخ به شبهات به شمار آوردند.
این گرایش در روند تکاملی خود در دیدگاه دینی - سیاسی اخباریه تجلی یافت و دسته ای دیگر با در پیش گرفتن شیوه ای معتدل - که ریشه در تعالیم ناب نبوی و علوی داشت - با ارج نهادن بر دستاوردهای عقل بشری، از هرگونه افراط و تفریط پرهیز نمودند.
در اسلام نظام های فلسفی و دستگاه های فکری چندی وجود دارد. به طور کلی، مقصود از فلسفه اسلامی، دستگاه های جهان بینی و جهان شناسی چندی است که در دامن فرهنگ اسلامی پدید آمده، قوام یافته است؛ دستگاه هایی که هم از عناصر فکری یونانی و دیگر نحله های فکری پیش از اسلام، مایه های فراوانی گرفته است و هم در حوزه تعالیم اسلامی و قرآنی پرورده گشته، و غنا پذیرفته و جهت یافته است؛ فلسفه ای که باید یعقوب کندی (م 260ق) و ابونصر فارابی (م 339ق) را از پایه گذاران عمده آن دانست (حکیمی، 1383، ص 113-114).
این نظام فکری نوپا در روند گسترش خود، به سه شکل مکتب فلسفی مشاء، اشراق و حکمت متأله با نظام معرفتی و منطق شناسایی و جهان بینی و جهان شناسی خاص سامان پذیرفت. نکته شایسته تأمل و درنگ در این جایگاه، توجه به تأثیرات شگرف و مهمی است که این نظام های فلسفی بر مکتب های کلامی و جریان های عرفانی و دیگر علوم و معارف مسلمانان برجا نهاد؛ تا آن جا که دامنه این تأثیر را می توان تا بنیانگذاری مکتب خاصی (کلام فلسفی) در قلمرو تاریخ کلام، دنبال کرد.»
منبع: شیعه شناسی، شماره 29