گفتگو با پروفسور احمد خلیلی
درآمد
«پروفسور احمد خلیلی، دانشمند بلند آوازه ایرانی که از اقامت او در پاریس بیش از نیم قرن می گذرد، در خرداد ماه سال جاری مسافرتی به ایران داشت. او که خواهرزاده مرحوم آیت الله کاشانی است، در بسیاری از عرصه های مبارزات ضد استعماری با او همگام بوده و گفتنی های فراوانی از آن رویدادهای تاریخی دارد. دکتر خلیلی پس از رویداد 28 مرداد با سرخوردگی از دخالت بیگانگان و سرسرپردگی حاکمان وقت از ایران به فرانسه مهاجرت کرد و از آن تاریخ تا چندی پیش به تدریس «جامعه شناسی سیاسی» در دانشگاه سوربن مشغول بود. با او در بازکاوی زوایای پنهان و پیدای کاندیداتوری شهید بهشتی در اولین دوره انتخابات ریاست جمهوری به گفت و گو نشستیم که حاصل آن در پی می آید.»
از چه زمانی و چگونه با شهید بهشتی آشنا شدید؟
برادر من دکتر عباس خلیلی که این روزها بازنشسته شده اند، در ایامی که مرحوم آیت الله میلانی، آقای بهشتی را برای اداره و تقویت مسجد هامبورگ فرستادند، در آنجا طبابت می کردند. من از طریق ایشان با دکتر بهشتی آشنا شدم. دکتر بهشتی، زبان آلمانی را در آنجا یاد گرفت و زبان فرانسه را هم کمی در پاریس آموخت.
از ویژگیهای شخصیتی شهید بهشتی چه نکات برجسته ای در ذهن شما هست؟
دکتر بهشتی مردی بسیار باهوش و زیرک بود و به هیچ وجه لزومی نداشت که درباره مسائل مختلف با او بحث کنید. یک اشاره کوچک که به مطلبی می کردی، واقعاً تا انتها می فهمید و متوجه می شد و ابداً نیازی به توضیح و شاخ و برگ نبود.
بسیار سریع الانتقال و دقیق بود. نکته ای که من در دیگران ندیدم یا به ندرت دیدم. یک تقویم کوچک جیبی داشت و همه مسائل را در آن یادداشت می کرد. منظورم فقط قرار ملاقاتها و برنامه ریزیها نیست. او هر نکته بدیعی را هم که می شنید، فوراً می نوشت.
می گویند که حتی برخی خصوصیات مخاطب را هم یادداشت می کرد.
این را شنیده ام ولی یادم هست که به سرعت، افراد را می شناخت و به اصطلاح عامه، فوراً می فهمید هرکسی چند مرده حلاج است.
آیا در این مورد خاطره ای دارید؟
بله. برای تعطیلات به ایران آمده بودم. دوره ای بود که شهید بهشتی مجلس خبرگان را اداره می کرد. تلفن زدم و به اوگفتم که می خواهم بیایم شما را ببینم. گفت فلان ساعت، بین دو جلسه مجلس خبرگان بیا. رفتم و دیدم منتظر من است و متوجه شدم که بنی صدر هم چند متری آن طرف تر روی صندلی نشسته و منتظر صحبت کردن با آقای بهشتی است.
گفتم، «گمانم که بنی صدر منتظر شماست.» گفت، «بله می دانم. شما صحبت خودتان را بفرمایید.» همان جا فهمیدم که با همان زیرکی فوق العاده اش، او را خوب شناخته و به همین دلیل، آن قدرها توجهی به او نمی کند. این نکته برای من بسیار جالب بود و متوجه شدم که با یک آدم معمولی، روبه رو نیستم. البته من از همان پاریس بنی صدر، قطب زاده و بقیه را می شناختم و می دانستم ماجراهایشان از چه قرار است، ولی دکتر بهشتی که آشناییهای مرا با این دارو دسته نداشت، برایم عجیب بود که چطور اینها را خوب می شناسد.
بار دوم چگونه، کی و در کجا با شهید بهشتی ملاقات کردید و درباره چه موضوعاتی صحبت کردید؟
بار دوم وقتی به ایران آمدم، باز به دکتر بهشتی تلفن زدم که بروم و با او صحبت کنم. گفت، «صبحها می خوابید یا بیدارید؟» گفتم، «من همیشه از ساعت 5 صبح بیدارم.» گفت، «پس موقع نماز صبح بیا مرکز حزب در سرچشمه.» رفتم. وقتی وارد شدم، داشت نماز صبحش را می خواند. پس از نماز گفت چای آوردند. گفتم، «آمده ام مطلبی را به شما بگویم. کار مجلس خبرگان تمام شده. قانون اساسی هم تنظیم شده و قرار است به آرای عمومی گذاشته شود. انتخابات ریاست جمهوری در پیش است. پیشنهاد بدهید همه کسانی که کاندید ریاست جمهوری می شوند، درخواستهایشان را به مجلس خبرگان بدهند، چون اعضای مجلس خبرگان نماینده مردم هستند و می توانند در این مورد تصمیم بگیرند و نیازی به رفراندوم برای انتخاب رئیس جمهور نیست.»
چرا این پیشنهاد را دادید؟
در انتخابات ریاست جمهوری فعل و انفعالاتی را می دیدم که مرا به شدت نگران
می کرد. مثلاً یادم هست آدمی به اسم نیک مراد خودش را کاندید کرده بود. این آدم در آلمان درس می خواند و از دانشگاه بیرونش کرده بودند. اگر مجلس خبرگان، کار انتخاب رئیس جمهور را به عهده می گرفت، اولاً این جور آدمها کاندید نمی شدند، ثانیاً کسی روی حرفی که نمایندگان مجلس خبرگان می زدند، حرف نمی زد.
شهید بهشتی چه پاسخی دادند؟
چند دقیقه ای فکر کرد و گفت، «بگذارید هر کس که دلش می خواهد کاندید شود و این کار به شکلی طبیعی، انجام پذیرد.»
آیا قرار بود شهید بهشتی هم کاندید شوند؟
بله و من از این بابت، فوق العاده خوشحال شدم، ولی البته اگر ایشان کاندید می شد، دکان خیلی ها تخته می شد، به همین دلیل نگران شدند و به دست و پا افتادند و سعی کردند نگذارند این وضع پیش بیاید. بنی صدر هم که از همان پاریس، حمایت برخی از چهرهای شاخص را برای خود به دست آورده بود.
اولین برخورد شما با بنی صدر در چه زمانی روی داد؟
در فرانسه جائی هست به نام سیته اونیورسیته. نوعی شهرک دانشجویی است که هر کشوری در آن ساختمانی دارد و دانشجویان در آن پانسیون هستند. این ساختمانها معمولاً سالن عمومی بزرگی هم دارند که در آنجا جلساتی برگزار می شوند. یک روز یکی از دانشجویان پرسید، «در این سالن جلساتی تشکیل می شود. مگر شما ایرانی نیستید؟ چرا نمی آیید؟» این موضوع مربوط به سالها قبل از ورود امام به پاریس است. به آن دانشجو گفتم که وقت ندارم و راستش این بود که حوصله اش را نداشتم. در آن جلسات افراد مختلف از جناحهای گوناگون می آمدند. چپ، راست، توده ای، مذهبی، خلاصه همه بودند. بالاخره با اصرار آن دانشجو رفتم و دیدم یک نفر می خواهد جلسه را اداره کند، ولی بنی صدر به او دشنام بدی داد و گفت حق نداری حرف بزنی. من هم بالاخره شور معلمی در سرم بود و خیلی به من برخورد و از جا بلند شدم و گفتم، «شما که دم از آزادی می زنید و برای دفاع از آزادی، اینجا جمع شده اید، چرا اولین اصل آزادی را رعایت نمی کنید و نمی گذارید آدمها حرفشان را بزنند؟» این اولین باری بود که من به شکل علنی با بنی صدر، سرشاخ شدم.
هنگامی که قرار شد روحانیون در اولین انتخابات ریاست جمهوری کاندیدا نشوند، شما چه تحلیلی کردید؟
امام می خواستند این تلقی پیش نیاید که حکومت اسلامی یعنی حکومت روحانیون، ولی به نظر من کسانی که زمینه ها را برای ریاست جمهوری بنی صدر آماده می کردند،
از این صحبت امام نهایت سوء استفاده را کردند. من با این که از سالها قبل با بنی صدر مخالف بودم، اما اعتراف می کنم که او از نظر تبلیغاتی عالی عمل کرد. یعنی در واقع انواع شگردها را به کار برد.
مثلا چه شگردی؟
یادم هست که او نهایت رندی را کرد و موقعی که از خانه امام بیرون آمد، اعلام کرد که کاندید شده است و قضیه این طور جلوه کرد که او با امام صحبت کرده و به این نتیجه رسیده که باید کاندید شود، در حالی که اصلاً موضوع به این شکل نبود. البته باز هم تأکید می کنم که این بنی صدر بود که از این دستور امام سوء استفاده کرد چرا که می شد رئیس جمهور اول ما فردی غیر روحانی باشد اما زشتی های فکری و رفتاری بنی صدر را نداشته باشد.
موقعی که بنی صدر با آن وضعیت فرار کرد و به پاریس آمد، با او چه برخوردی شد؟
او گمان کرده بود به عنوان یک رئیس جمهور فراری، خیلی تحویلش خواهند گرفت. یکی دو مصاحبه بی ربط هم انجام داد، منتهی چون فرانسه درستی هم نمی دانست و حرفی هم در چنته نداشت، نشریات و رسانه ها، کنارش گذاشتند. خبرنگارها و روزنامه نگارها آدمهای عادی نیستند. آنها غالباً با آدمهای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی سطح بالا سروکار دارند. چند باری به سراغش رفتند و دیدند توخالی و بی مایه است و دیگر تحویلش نگرفتند.
در حال حاضر چه می کند؟
در جایی بیرون از پاریس اقامت کرده، چون می ترسد. از همان اول، ترس جزو ذاتش بود. در فرانسه به کسانی که به عنوان پناهنده می پذیرند، تقریباً معادل همان حقوقی که در پست سابقش می گرفته، می دهند که با آن امرار معاش کند. او نشسته تا هر چند وقت یک بار، رادیویی از یک جای بی اهمیتی به او تلفن بزند و هم مقداری پرت و پلا بگوید. قبلاً هم دیدید که گاهی به خاطر کاستن از ترس خود کارهای مسخره ای می کند، از جمله دادن دخترش به رجوی که کوس رسوایی تروریست بودنش و آن کارهای عجیب و غریبش در عراق، به آسمان رسیده است. خلاصه این که ژورنالیستهای رند فرانسوی دیدند او حرف حسابی ندارد، رهایش کردند.
و سخن آخر این که، شما شخصیت و کارنامه شهید بهشتی را چگونه تفسیر می کنید؟
به اعتقاد من، اگر دکتر بهشتی رئیس جمهور می شد، مملکت وضع بسیار بهتری پیدا می کرد و بسیاری از خسارات را تحمل نمی کردیم و کارها هم زودتر به سامان
می رسید و این همه متضرر نمی شدیم. من با آن که هرگز و به هیچ قیمتی حاضر نبوده ام اشتغال سیاسی یا اجتماعی داشته باشم، اگر او رئیس جمهور می شد، با طیب خاطر تمام اشتغالاتم را در پاریس رها می کردم و بدون آن که یک ریال حقوق بگیرم، هر کاری از دستم بر می آمد و هر مشورتی که به ذهنم می رسید، انجام
می دادم. او حقیقتاً شخصیت بی نظیری داشت. مجلس خبرگان را به شایسته ترین وجه اداره کرد، آن هم با شخصیتهای بزرگی که در آن مجلس جمع شده بودند. انقلاب ایران از حضور آدمهای با ارزش زیادی محروم شد، ولی دکتر بهشتی انصافاً بی نظیر بود و فقدانش، بسیار دریغ و درد دارد.
منبع: نشریه شاهد یاران شماره 8