ماهان شبکه ایرانیان

هویت ملی از دیدگاه استاد مطهری

تاریخ معاصر ایران را می توان تاریخ چالش هویت ملی دانست؛ زیرا دوران قاجار به بعد، بالاخص در هضت مشروطیت، هویت ملی ایرانیان تحت تأثیر ورود اندیشه های جدید غربی و رشد ملی گرایی با چالش ها و بحران های مهمی روبه رو شد

هویت ملی از دیدگاه استاد مطهری

مقدمه

تاریخ معاصر ایران را می توان تاریخ چالش هویت ملی دانست؛ زیرا دوران قاجار به بعد، بالاخص در هضت مشروطیت، هویت ملی ایرانیان تحت تأثیر ورود اندیشه های جدید غربی و رشد ملی گرایی با چالش ها و بحران های مهمی روبه رو شد. بنابراین، یکی از مسایل مهم جامعه و تاریخ ایران، حتی در طول 2500 سال گذشته، حفظ هویت ایرانی در تقابل با فرهنگ هاو تمدن های دیگر بود. این مسأله در دوران معاصر، به خصوص در عصر پهلوی و آستانه ی انقلاب اسلامی، شکل خاص خود را داشته است که از آن به بحران هویت یا چالش های هویت ملی تعبیر می شود. استاد مرتضی مطهری، به عنوان یکی از اندیشمندان و روشنفکران عصر پهلوی دوم و دوران شکل گیری انقلاب اسلامی، به طور یقین با مسأله ی هویت ملی سر و کار داشت و آن را از جنبه های مختلف مورد بررسی قرار داد. مطهری نیز مثل برخی دیگر از اندیشمندان، بحران موجود در هویت ملی معاصر ایرانیان را در ربطه اسلامیت، ایرانیت و تجدد غربی می دانست؛ و لذا، به دنبال آن بود که تأثیر متقابل و اهمیت هر یک از این عناصر و مؤلفه ها را بیان نماید. کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران» نشان دهنده ی دغدغه ی بزرگ مطهری به مقوله ی هویت ملی ایرانی در عصر حاضر است. این مقاله ضمن پرداختن به ابعاد هویت، هویت ملی و ابعاد گوناگون را در مورد عنصر ایرانی بعد از اسلام تا عصر حاضر مورد بررسی قرار می دهد؛ و بدین منظور پاسخ به پرسش های ذیل را ضروری می داند:

1- فضای فکری دوران زندگی استاد مطهری درباره ی مقوله ی هویت ملی ایرانی چه گونه بود؟

2- از دیدگاه مطهری، هویت ملی از جنبه ی فردی و جمعی چه ویژگی هایی داشت؟

3- هویت ملی مطلوب مطهری چه بود؟

الف) مباحث نظری

1- هویت؛ تعریف و دیدگاه ها

هویت[1] در معنای لغوی؛ یعنی، حقیقت و ماهیت چیزی؛ یا هویت پاسخ به سؤال چه کسی بون وچه گونه بودن است. در تعریف فلسفی: هویت همان حقیقت جزئیه است «الحقیقه تسمی هویه، یعنی هرگاه ماهیت با تشخص لحاظ و اعتبار شود هویت گویند»، و لذا، می توان گفت هویت تشخیص ماهیت در خارج است (کرجی، 1375: 265 و 266). در تعریف دیگر: هویت عبارت است از مجموعه خصوصیات و مشخصات اساسی اجتماعی، فرهنگی، روانی، زیستی و تاریخی همسان که به رسایی و روایی، بر ماهیت یا ذات گروه به معنای یگانگی یا همانندی اعضای آن با یکدیگر دلالت کند، و آنان را در یک ظرف زمانی و مکانی معین، به طور مشخص و قابل قبول و آگاهانه از سایر گروه ها و افراد متعلق به آن ها متمایز سازد (الطایی، 1378: 139). در تعریف هویت، یکی از متغیرهایی که لازمه ی اساسی آن «غیر»[2]می باشد. هویت را نمی توان تعریف کرد، مگر این که تعریف و حدود «غیر» مشخص شود. به عبارت دیگر: هویت زمانی ظهور می یابد، که انسان با غیر مواجه شود، و این غیر عبارت است از جامعه ی دیگر، طرز تفکرهای مختلف و نقش های جدیدی که سازنده ی هویت او هستند. لذا، در تعریف دیگری از هویت، گفته می شود: هویت پدیده ای ثابت و تغییرناپذیر نیست، بلکه هویت به مثابه ی یک پدیده ی سیال و چند وجهی، حاصل فرایند مستمر تاریخی است، که تحت تأثیر شرایط محیطی، همواره در حال تغییر است. بنابراین، ملاحظه می شود در تعریف هویت، متغیرهایی چون: تمایز، تشخیص، سیالیت، غیر و ماهیت خارجی، نقش اساسی دارند. با توجه به تعریف هویت، اگر نتوان برای هستی یک پدیده، محدوده هویتی تعیین کرد، آن گاه، می توان از بحران هویت صحبت به میان آورد و هرگاه شناسایی «غیر»، به دلیل عدم صراحت مؤلفه های هویتی «خود»، تمایز از «غیر» امکان پذیر نباشد، در این صورت هستی دچار بی هویتی یا بحران هویت می شود.

درباره ی هویت سه دیدگاه عمده وجود دارد:

1- جوهرگرایی  2- ساختار گرایی  3- نظریات گفتمانی

در دیدگاه جوهرگرا یا ماهیت گرا، هویت ها مثل جوهرها ثابت و لایتغیر هستند. در این دیدگاه هر هویت دارای دو چهره است؛ چهره ای زیرین، ثابت و پایدار است؛ و چهره ای زبرین که متغیر و سیال است. ساختارگرایان، هویت را برساخته ای اجتماعی می دانند که از جایی نیامده است و انسان ها نیز آن را در جایی کشف نکرده اند؛ و لذا، در نظر این گروه، هویت ساخته و پرداخته ی شرایط اجتماعی انسان هاست. در نظریات گفتمانی، هویت ها دست آورد گفتمان ها هستند. مقولات اجتماعی هم ساخته و پرداخته ی گفتمان هایند؛ و لذا، واقعیات اجتماعی در گفتمان ها زاده می شوند و شکل می گیرند. و چون گفتمان ها سیال هستند. هویت ها هم می توانند سیال، متغیر و دگرگون باشند؛ و می توان گفت هر انسانی استعداد برخورداری از چند هویت را دارد (تاجیک، 1379: 17 و 18). بنابراین، با توجه به نگرش های مختلف نسبت به مقوله ی هویت، ساختار هویت انسانی هم شکل خاص خود را پیدا می کند. در نظر برخی از فلاسفه، هویت انسانی دارای دو مؤلفه ی اساسی است: رابطه با دیگران و رابطه با خود. رابطه با دیگران، از نوع رابطه ی گفتمانی است که در تعاملات زبانی، به معنای گسترده، شکل می گیرد و رابطه با خود، در ارتباط با زندگی شخصی و سعادت فردی است. هر یک از این روابط با توجه به شرایط گوناگون اهمیت و اعتبار خاص خود را دارند (بهشتی، 1379: 23 و 24).

2- هویت ملی

هویت ملی از مقولاتی است که در قرن بیستم، و بعد از شکل گیری سیاسی نظام بین المللی قالب مفهومی خاص خود را پیدا کرد؛ هرچند که همواره یکی از مشغله های ذهنی اندیشمندان ایرانی بوده است. هویت ملی نیز، مانند هویت، تعاریف مختلفی دارد. در یک تعریف: هویت ملی، همان احساس تعلق و تعهد نسبت به اجتماع ملی و نسبت به کل جامعه در نظر گرفته شده است، و می توان گفت هویت ملی به این معناست که افراد یک جامعه، نوعی منشأ مشترک را در خود احساس کنند (یوسفی، 1379: 26 و27). در تعریفی دیگر: «هویت ملی، مجموعه ای از نشانه ها و آثار مادی، زیستی، فرهنگی و روانی، است که سبب تفاوت جوامع از یکدیگر می شود؛ و لذا، هویت ملی، اصلی ترین سنتز و حلقه ی ارتباطی بین هویت های خاص محلی و هویت های عام فراملی است» (حاجیانی، 1379: 197). در تعبیری کامل تر هویت ملی، مجموعه ای از گرایش ها و نگرش های مثبت نسبت به عوامل، عناصر و الگوهای هویت بخش و یکپارچه کننده در سطح یک کشور به عنوان یک واحد سیاسی است (ص197).

3- ابعاد و عناصر سازنده ی هویت ملی

همان گونه که از تعاریف هویت ملی برمی آید، این مفهوم دارای عناصر سازنده ای می باشد. از جمله مهم ترین آن ها، می توان به ارزش های ملی، دینی، جامعه ای و انسانی اشاره کرد. ارزش های ملی، تمامی مشترکات فرهنگی اعم از: سرزمین، زبان، نمادهای ملی، سنت ها و ادبیات را شامل می شود؛ ارزش های دینی، تمام مشترکات دینی و فرهنگ دینی را شامل می شود؛ ارزش های جامعه ای، به اصول، قواعد و هنجارهای اجتماعی نظر دارد، و ارزش های انسانی، به کلیه ی اصول و قواعد انسانی، فارغ از هر گونه محدودیت اجتماعی و جغرافیایی برای نوع بشر نظر دارد (زهیری، 1381: 201). البته در میان اندیشمندان علوم سیاسی، اجتماعی، جغرافیا، تاریخ و غیره. درباره ی اصالت هر یک از ارزش های فوق نسبت به دیگری اختلاف نظر وجود دارد. در جغرافیا، به سرزمین و تاریخ مشترک؛ در علوم اجتماعی، به زبان و دین مشترک و ر علوم سیاسی، به ساختار سیاسی مشترک، ملیت و ملت و جامعه ی مدنی تأکید شده است. هویت ملی در کنار عناصر سازنده ی خود، ابعاد گوناگون هم دارد که شامل ابعاد اجتماعی، تاریخی، جغرافیایی، سیاسی، دینی، فرهنگی، زبان و ادبیات می شود. هر یک از این ابعاد، در تکوین و تشخص هویت ملی، اهمیت خاص خود را دارد، بُعد اجتماعی نشان دهنده ی تعلق شخص به یک محیط اجتماعی خاص است، که محدوده هویت اجتماعی او را شکل می دهد؛ بُعد تاریخی، عبارت است از آگاهی مشترک افراد یک جامعه از گذشته ی تاریخی و احساس دلبستگی به آن؛ و لذا، احساس هویت تاریخی و هم تاریخی پنداری، پیوند دهنده ی نسل های مختلف به یکدیگر است که مانع جدا شدن یک نسل از تاریخ اش می شود (ص201)؛ در حالی که هویت ملی هر ملت، در درجه ی نخست زاییده ی محیط جغرافیایی آن ملت است؛ زیرا محیط جغرافیایی، تبلور فیزیکی، عینی، ملموس و مشهود هویت ملی به حساب می آید. هویت ملی در بعد سیاسی، در صورتی شکل می گیرد که افرادی که از لحاظ فیزیکی و قانونی، عضو یک نظام سیاسی هستند و داخل مرزهای ملی یک کشور زندگی می کنند، و موضوع یا مخاطب قوانین آن کشور هستند؛ از لحاظ روانی هم خود را اعضای آن نظام سیاسی بدانند (معمار، 1378). علی رغم تأثیر انکارپذیر ابعاد فوق در هویت ملی، و با وجد شدت یافتن فرایندهای توسعه و نوسازی، مذهب در تمام ابعاد خود، هم چنان منبع مهمی برای هویت و معنابخشی در جهان متجدد و آشفته به شمار می رود. شاخص های مهم هویت دینی، شامل: پای بندی به جوهر دین و ارزش های بنیادین آن؛ دلبستگی جمعی و عمومی به شعایر، مناسک و نهادهای دینی و بالأخره مشارکت و تمایل عملی به ظواهر و آیین های مذهبی و دینی می شود (روپسینگه، 1379: 125). بُعد فرهنگی هویت ملی نیز از مهم ترین اجزای هویت ملی یک جامعه است که سبب توافق فرهنگی می شود: زیرا فرهنگ و میراث فرهنگی یک ملت، کلیت زنده و پویای خلاقیت انسانی آن ملت است، که به نحوی خودآگاه یا ناخودآگاه، آن ملت را تحت تأثیر قرار می دهد. شاخص های مهم این بُعد شامل: آیین ها و سنت های عام؛ جشن ها و اعیاد، ارزش های سنتی؛ لباس و طرز پوشش؛ معماری بناها و مکان ها؛ رسوم؛ عرف و هنرهای ملی و بومی هستند (ورجاوند، 1378: 66 و67). زبان نیز، بُعد مهمی از میراث مکتوب هر ملتی است. زبان نه تنها به عنوان محصول اجتماعی، ابزار و وسیله ی ارتباطات به شمار می رود، بلکه خود به عنوان بخشی از متن روابط اجتماعی که در تولید و بازتولید فرهنگ و هویت ویژه ی هر جامعه نقش مهمی دارد؛ و لذا، می توان گفت زبان یک ملت، نظام معنایی آن ملت است (همتی، 1378: 123-109). با توجه به تعاریف مذکور، عناصر سازنده ی هویت ملی و ابعاد متفاوت هر کدام، برای هویت ملی کارکردهای خاصی را می توان برشمرد. انسجام آفرینی و همبستگی ملی؛ ایجاد آگاهی ملی و تعیین ساز و کارهای فرهنگ سیاسی از آن جمله اند. بهره گیری از توانایی های نمادین مانند زبان، دین، گذشته تاریخی و منافع مشترک، می تواند به همبستگی ملی منجر شود. با توجه به نقش تعیین کننده ای که هویت ملی در حوزه ی فرهنگ، اجتماع، سیاست و اقتصاد دارد، علاوه بر ایجاد همبستگی و مشروعیت بخشیدن به نظام سیاسی- اجتماعی، نقش عمده ای را در قوام و دوام حیات سیاسی یک ملت ایفا می کند، و حتی برای تعیین مسیر زندگی جمعی در آینده و اهداف ملی، نقش خاصی را بر عهده می گیرد.

4- ملت و ملیت

هویت ملی با مفاهیم دیگری نیز مرتبط است. زمانی می توان از هویت ملی یک جمع سخن به میان آورد که قبلاً به ملت تبدیل شده باشند. مفهوم ملت با توجه به ویژگی های عینی و مشترک یک جامعه و تصورات ذهنی اعضای آن، تعاریف متعددی دارد این واژه گاهی به گروهی از مردم اطلاق شده است، که دارای وحدت زبانی یا نژاد یا مذهب یا ترکیبی از آن ها باشند، در نظر گروهی دیگر، اعتقادات، منافع مشترک و رخدادهای تاریخی، عوامل موثر در ایجاد ملت هستند؛ و لذا، می توان گفت ناسیونالیسم یا ملت گرایی نوعی احساس وفاداری و تعلق به ملتی خاص است که برای خود صفات ویژه ای قایل بوده، در تلاش برای حفظ منافع ملی و فرهنگ ملی خود از هیچ کوششی دریغ نمی ورزند. در این دیدگاه، ملت به گروهی اطلاق می شود که خود را دارای پیوندها و علقه هایی می بیند که این پیوندها و علقه ها شرط لازم آن است، اما آگاهی و اذعان به آن پیوند، شرط کافی است (زهیری، 1381: 33).

ب) هویت ملی ایرانی

ایران در منطقه ی خاورمیانه پل ارتباطی میان فرهنگ ها و تمدن های مختلفی چون: هند، چین، مصر، بابل، یونان و روم بوده است. از همین رو در طول تاریخ کهن، این سرزمین شاهد تحولات سیاسی، دینی و نظامی بسیار بوده است که در تعیین هویت ایرانی و حتول آن نقش اساسی را ایفا کرده اند. از این میان، گسترش اسلام در ایران و برخورد کشور ما با اندیشه های جدید غربی در تحول هدایت ملی ما بیش ترین تأثیر را داشته است.

هویت ملی ایرانی نیز مانند هویت های دیگر، دارای مؤلفه های اساسی مخصوص به خود است. بسیاری از اندیشمندان از میان مؤلفه هایی چون: زبان، دین، جغرافیا، تاریخ، فرهنگ ملی و غیره، به اصالت زبان به عنوان پایه ای ترین مؤلفه ی هویت ایرانی یاد می کنند؛ زبانی که علی رغم آمیختگی هایش با واژگان بیگانه، در طول تاریخ اصالت خود را حفظ کرده است. برخی دیگر به تاریخ و سرنوشت مشترک ایرانیان نظر دارند، و تاریخ ایرانیان را به عنوان مؤلفه ی بنیادی هویت ملی به حساب می آورند. طبق نظریه ای دیگر، وجود عامل ذهنیت مشترک و وجدان مشترک تاریخی، مهم ترین مؤلفه ی هویت ملی ایران است (تاجیک، 1379: 35). لذا، به طور کلی در رابطه با هویت ملی ایرانی چهار دیدگاه عمده وجود دارد:

1- طرفداری از ناسیونالیسم ایرانی در ضدیت با اسلامیت و عرب ستیزی، و تلاش برای پالایش زبان فارسی از واژگان عربی و حتی غربی کردن آن.

2- طرفداری از آموزه های مارکسیستی توتسط گروه های چپ و حزب توده، در این نگرش فرهنگ و هویت ملی تابعی از عنصر زیربنایی اقتصاد است و ازا ین رو مفهوم خلق، جایگزین ملت شده است.

3- دیدگاه طرفدار فرهنگ مشترک که در آن به همبستگی ذاتی و لاینفک میان اسلامیت و ایرانیت توجه خاص می شود. از طرفداران این دیدگاه روشنفکران دینی و نیز امام خمینی را می توان نام برد (برزگر، 1379: 13).

4- دیدگاه هواداران جریان فکری تجددگرایی که طرفدار تقلید کامل از الگوهای غربی هسنتد، و هویت ملی را در غرب شدن به تمام معنا می دانند.

با تکیه بر عناصر هویت ملی ایرانی، ادوار تاریخ ایران را می توان به مقاطع ذیل تقسیم کرد:

1- دوره ی باستان

2- از ورود اسلام تا نهضت مشروطیت

3- از آغاز صفویه تا نهضت مشروطیت

4- از مشروطیت تا ظهور سلسله ی پهلوی

5- دوران سلسله ی پهلوی

6- دوران انقلاب اسلامی

همان گونه که ذکر شد، مبنای تقسیم بندی فوق آن است که در هر یک از مقاطع زمانی، تعریف هویت ایرانی و مؤلفه های آن تغییر می یابد؛ در دوره ی اول، عناصر اسطوره ای دین باستانی، جغرافیا و نظام سیاسی؛ در دوره ی دوم، اسلامیت نقش مهمی در هویت ایرانی دارد؛ در دوره ی صفوی با شتکیل دولت ملی، هویت ملی بر عنصر ملیت ایرانی و تشیع متکی می شود؛ در دوره ی قاجار، با ورود اندیشه های غبی و نهضت مشروطیت، هویت ملی ایرانی دچار بحران اساسی می شود؛ دوره ی پهلوی دوران بازگشت به ایرانیت در مقابل اسلامیت؛ و دوران انقلاب اسلامی، عصر بازگشت به دین است. از دوران فوق، نهضت مشروطیت و سپس عصر پهلوی دارای اهمیت خاص است؛ عصر پهلوی اول، که پی آمد شکست سیاسی مشروطه، و رواج اندیشه ی تجدد در ایران است، با تحولات جهان سوم که به ناسیونالیسم گراییده است مقارن می باشد. از این رو رضاشاه و خبگان سیاسی همراه او، با آگاهی از جایگاه دین در جامعه ی ایرانی، در تلاش بودند تا هویت ایرانی را بر اساس آموزه های ایرانیت خالص پایه ریزی نمایند. در این دوره، سنت های ملی و فرهنگ باستانی ایرانی احیا شد، که اقداماتی چن: تأسیس انجمن آثار ملی؛ برگزاری جشن هزاره ی فردوسی؛ تأسیس کانون ایران باستان و تأسیس فرهنگستان ایران در همین راستا بود؛ و بر اساس الگوهای برگرفته از جامعه ی ترکیه. اقدام به نوسازی کرد که تناسب چندانی با جامعه ی ایرانی دناشت. توجه اصلی رضاشاه در امر ملی گرایی، به دوران قبل از اسلام بود (زهیری، 1381: 144-140). دوران پهلوی دوم، با مهم ترین مسأله ی عصر حاضر؛ یعنی تجدد و نوسازی مواجه بود. درواقع پروژه ی جدی نوسازی در دوره پهلوی دوم با انقلاب سفید شاه در سال 1341ه‍ ش شروع شد. در این دوره هویت ایرانی، با تعریف دوباره ی آن، با عدم توجه به عناصر دینی ادامه یافت و بر سنت های باستانی به عنوان ارکان اساسی هویت ملی تأکید می شد. برگزاری مراسم تاج گذاری شاه در سال 1346ه‍ ش و برگزاری جشن های 2500 ساله ی شاهنشاهی، تغییر تقویم هجری به تقویم شاهنشاهی از جمله ی این اقدامات بود. اما، علی رغم فعالیت های گسترده در دوران پهلوی دوم برای بدست دادن تعریفی از هویت ملی ایرانی، به علت بحران ناشی از تقابل تجدد و سنت هم چنان هویت ملی ایرای با چالش های اساسی مواجه بود. بحرانی که عکس العمل های مختلفی را به وجود آورد؛ عده ای بر ترک الگوهای سنتی تأکید داشتند و گذار از مرحله ی دینی به مرحله ی علم تجربی را یک ضرورت عقلانی می دانستند؛ گروه دیگر با تأکید بر همزیستی سنت و تجدد، به نوسازی بر اساس الگوهای دینی اعتقاد داشتند. این گروه شامل طیف گسترده ای از علما و اندیشمندان اسلامی می شد که می توان از جلال آل احمد، شریعتی و مطهری به عنوان سرآمدان این جریان نام برد. این گرایش در سال های تکوین نهضت اسلامی ابعاد گسترده ای به خود گرفت.

ج) جایگاه مطهری در مباحث هویت ملی

استاد مطهری، در طول دوران شکل گیری نهضت، یکی از مهم ترین نظریه پردازان انقلاب اسلامی بود. ایشان به واسطه ی تماس و سلوک در حوزه ی علمیه ی قم، و زندگی در لباس روحانیت، و اشراف به علوم حوزوی چون: فقه، تفسیر، رجال، تاریخ اسلام، عرفان، اخلاق و فعالیت در دانشگاه با تدریس فلسفه و حکمت اسلامی؛ ارتباط با قشرهای دانشگاهی با شرکت در جلسات و انجمن های علمی؛ آشنایی با برخی از نهضت های فکری و روشنفکری در ایران و جهان اسلام؛ اشراف بر تحولات سیاسی و مذهبی جامعه ی آن روز ایران؛ آشنایی با تاریخ سیاسی ایران و فرهنگ و تمدن اسلامی؛ تألیف کتب فراوان در حوزه ی مسایل سیاسی، فرهنگی و مذهبی ایران؛ شناخت نهضت های فکری غالب دوران شاه، مثل: مارکسیسم، ماتریالیسم، روشنفکری غیر دینی، قشری گری مذهبی و ملی گرایی، دارای جایگاه مهمی در مباحث سیاسی و فکری ایران در آن دوره بود، که مباحث هویت ملی نیز بخشی از آن به حساب می آمد. البته مطهری نظریه پرداز صرف مباحث هویت ملی نبود، بلکه درد دین داری و تلاش گسترده در راه آسیب شناسی دین در ابعاد: خود دین، معرفت دینی، جامعه ی دینی، دین داران و نهادهای دینی؛ او را به طرح مباحث مربوط به هویت ملی، مثل: ملیت، هویت فردی و جمعی، هویت ایرانیان، نژاد، زبان، جغرافیا و. .. کشانده بود. بنابراین، به طور خلاصه باید گفت، هرچند استاد مطهری، در مباحث هویت ملی متخصص نبود، اما به واسطه ی توجه خاص وی به مسایل ایران، اسلام و فرهنگ اسلامی، و سرنوشت جامعه ی اسلام، در این گونه مباحث به ویژه در پاسخ گویی به پرسش های موجود، جایگاه مهمی داشت.

مطهری و پرسش های هویت ملی

استاد مطهری، که در دوران شاه، به خصوص در دهه ی 30 تا انقلاب اسلامی، نقش فعالی در عرصه ی فکری و سیاسی جامعه داشت، به طور طبیعی با انواع پرسش های هویتی آن دوره درباره ی جامعه ی ایرانی برخورد می کرد که اغلب درباره ی ملیت ایرانی، زبان، نژاد و ملی گرایی بود. البته بحران هویت در جامعه ی ایرانی آن دوره، معمولاً حول سه موضوع عمهد ی ایرانیت، اسلامیت و غربی شدن می گردید؛ لذا، هر مسأله ی دیگری، به عنوان زیر مجموعه ی یکی از محورهای مذکور قلمداد می شد. البته محورهای سه گانه ی فوق نیز دارای ویژگی های خاص خود بود، به طوری که برخی، بر عنصر ایرانیت یا بازگشت به فرهنگ باستانی ایران تأکید داشتند؛ و بعضی بر غربی شدن و پذیرش الگوهای تمدن غرب اصرار می ورزیدند و هر دو گروه، گاهی اسلام را مانع بزرگی بر سر راه خود می دیدند. مطهری که به جنبه هایی از تاریخ و تمدن ایرانی و فرهنگ و تمن غربی آشنایی داشت، سرچشمه های چنین دیدگاهی را به طور کامل می شناخت لذا ضمن نقادی آن ها، با استفاده از تعالیم فرهنگ اسلامی به طرح ویژگی های هویت ملی در بعد فردی و جمعی پرداخت.

1- نقد برخی دیدگاه های موجود

استاد مطهری، در کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران، ابعاد گوناگون هویت ایرانی را مورد بحث قرار می دهد؛ و این نشان دهنده ی نگرانی عمده ی وی از این موضوع است. او، برخلاف نظر آقای دکتر عبدالحسین زرین کوب- در کتاب «دو قرن سکوت» قایل به سکوت ایرانیان در دو قرن اول هجرت نیست؛ بلکه واکنش ایرانیان را در برابر اسلام، فوق العاده نجیبانه و سپاسگزارانه می داند و آن را نشانه ی یک نوع توافق طبیعی میان روح اسلامی و کالبد ایرانی معرفی می کند. به گفته ی مطهری: «اسلام برای ایران و ایرانی، در حکم غذای مطبوعی بوده که به حلق گرسنه ای فرو رود، یا آب گوارایی که به کام تشنه ای ریخته شود. طبیعت ایرانی به خصوص با شرایط زمانی و مکانی و اجتماعی ایران قبل از اسلام، این خوراک مطبوع را به خود جذب کرده و از آن نیرو و حیات گرفته است و نیرو و حیات خود را صرف خدمت به آن کرده است (مطهری، 1372، ج: 669). مطهری به دیدگاه برخی مستشرقین، چون سرجان ملکم انگلیسی، که دو قرن اول اسلامی ایران را، به اعتبار این که در این دو قرن ایران جزو قلمرو خلافت بوده و از خود حکومت مستقلی نداشته، دوره ی سکوت و سکون و احیاناً بردگی ایرانیان نامیده اند، توجه دارد و در نقد آن می گوید: اگر توده ی ایرانی و تحولات فرهنگی و علمی ثمربخش آن ها را در نظر نگیریم، و تنها به طبقه ی حاکم و افرادی چون ابومسلم خراسانی و حجاج بن یوسف توجه کنیم، چنین قضاوتی درست است؛ اما اگر توده ی ملت ایران را؛ یعنی موزه گرزاده ها و کوزه گرزاده ها را و همان هایی که سیبویه ها و ابوعبیدها و ابوحنیفه ها و آل نوبخت ها و بنی شاکه ها و صدها خاندان دیگر در نظر بگیریم که استعدادشان توانست در میدان یک مسابقه آزاد شرکت کند و گوی افتخار را برباید و برای اولین بار در تاریخ ایران به صورت پیشوای ادبی علمی، مذهبی ملل دیگر درآیند چنین قضاوتی باطل است (مطهری، 1372 ج: 671 و 672). مطهری در جای دیگر به پرسش دکتر زرین کوب اشاره دارد. زرین کوب می پرسد: «زبان این قوم (ایرانیان قبل از اسلام)، زبان قومی بوده که از خرد و دانش و فرهنگ و ادب به قدر کفایت بهره داشت، با این همه، این قوم که به صد زبان سخن می گفتند وقتی با اعراب مسلمان روبه رو گشتند، آیا چه شنیدند که خاموش شدند؟ (ص671)؛ و خود پاسخ می دهد که: «می گویند: زبان تازی، پیش از آن زبان مردم نیمه وحشی محسوب می شد، و لطف و ظرافتی نداشت؛ معهذا وقتی بانگ اذان در فضای مُلک ایران پیچید. زبان پهلوی در برابر آن فرو ماند و به خاموشی گرایید. آن چه در این حادثه زبان ایرانیان را بند آورد، سادگی و عظمت پیام تازه بود، و این پیام تازه قرآن بود که سخنوران عرب را از اعجاز بیان و عمق معنی خویش به سکوت افکنده بود. پس عجیب است که این پیام شگفت انگیز تازه، در ایران نیز زبان سخنوران را فرو نبندد و خردها را به حیرت اندازد؟ حقیقت این است که از ایرانیان، آن ها که دین را به طیب خاطر خویش پذیرفته بودند، شور و شوق بی حدی در این دین تازه می یافتند، چنان که آن ها را مسحور و بی خود می ساخت که بر شاعری و سخنگویی وقت خویش را تلف نمی آوردند» (زرین کوب، 1378: 107 و 108). مطهری در رد دیدگاه آقای زرین کوب استدلال می کند که: هیچ سندی در دست نیست که خلفا، حتی خلفای بنی امیه، مردم ایران را به ترک زبان اصلی خود مجبور کرده باشند، بلکه زیبایی و جاذبه ی لفظی و معنوی قرآن، و تعلیمات جهان وطنی آن دست به دست هم داد، تا همه ی مسلمانان این تحفه ی آسمانی را با این همه لطف از آن خود بدانند و مجذوب زبان قران گردند و زبان اصلی خود را به محاق فراموشی بسپارند. منحصر به ایرانیان نبود که زبان قدیم خویش را پس از آشنایی با تحفه ی آسمانی قرآن فراموش کنند، همه ی ملل گرونده به اسلام چنین شدند؛ و اگر کوشش عباسیان که سیاست ضدعربی داشتند نبود، زبان فارسی امروز که با زبان های قبل از اسلام متفاوت است پدید نمی آمد. خلفای عباسی بهترین مشوق این زبان بودند. آن ها مایل نبودند که زبان عربی در میان توده ی ایرانی رایج گردد (مطهری، 1372 ج: 674). در نهایت مطهری با اشاره به دیدگاه های ادوارد براون که درباره ی این دو قرن نسبت به ملکم و کلمینتز مارکهم دارای انصاف بیشتری است، وجود سلمان فارسی در کنار پیامبر(ص) و در ردیف اهل بیت پیامبر قرار گرفتن او را متذکر می شود و سپس درباره ی این دو قرن می گوید: «از مشخصات این دو قرن این است که شخصیت های مسلمان ایرانی، علاوه بر شکفتگی استعداد علمی و فرهنگی و کسب افتخاراتی از این نظر، از جنبه ی مذهبی و دینی، خود را به مقام قداست رساندند. در حدی که مورد احترام فوق العاده ی مذهبی ملل دیگر قرار گرفتند» (ص676)، که از این افراد می توان به: نافع، عاصم، ابن کثیر، محمد بن اسماعیل بخاری، مسلم بن حجاج نیشابوری، طاووس بن کیسان، ابوحنیفه، لیث بن سعد، سیبویه، کسایی، قراء، ابوعبیده معمربن مثنّی، اخفش، ابن قتیبه ی دینوری، ابوحنیفه ی دینوری، بلاذری، طاهره ذوالیمینین، موسی بن نضیر و دیگران نام برد.

2- هویت مطلوب از دیدگاه مطهری

استاد مطهری پس از نقد دیدگاه های موجود در مورد هویت های جمعی و از جمله عناصر هویت ملی خود درباره ی هویت مطلوب انسانی در ابعاد فردی، جمعی و ملی آن را مطرح می کند. هرچند که مطالب مربوط به هر قسمت در بخشی از آثار ایشان آمده و در این نوشته تلاش شده تا حد امکان به صورت مستقیم ارایه شوند.

به هر صورت برای تبیین و فهم دیدگاه مطهری درباره ی هویت ملی، باید بحث را از پایه ای ترین مقوله در این مبحث یعنی هویت فردی آغاز کرد. پس از آن نوبت به هویت جمعی که اشکال مختلفی دارد می رسد و سرانجام به بحث اصلی مقاله که هویت ملی است، می رسیم.

2-1- هویت فردی

هویت فردی در نظر مطهری، در چارچوب دین و اندیشه ی دینی معنی دارد؛ یعنی، مطهری، هویت یابی واقعی برای انسان را، تنها در تکامل و تعالی انسان به سوی اهداف متعالی می داند. وی با طرح موضوع انسان کامل، در بیشتر مباحث خود در تلاش است تا ویژگی یک انسان مطلوب و کامل را از دیدگاه دین اسلام بیان نماید. به همین منظور ویژگی های انسان کامل را از نظر مکاتب دیگر نیز مورد نظر دارد. البته وی وجد جهان بینی و ایدئولوژی را برای انسان، برای هویت یابی دینی لازم می داند (مطهری، 1367: 119-114). وی با توجه به ابعاد گوناگون انسان معتقد است: انسان با همه ی وجود مشترکی که با سایر جاندارها دارد، فاصله ی عظیمی با آن ها پیدا کرده است. انسان موجودی مادی و معنوی است؛ یک سلسله تفاوت های اصیل و عمیق با آن ها دارد که هر یک از آن ها بُعدی جداگانه به او می بخشد و رشته ای جداگانه در بافت هستی او به شمار می رود. این تفاوت ها در سه ناحیه است:

1- ناحیه ی ادراک و کشف خود و جهان

2- ناحیه ی جاذبه هایی که بر انسان احاطه دارد.

3- ناحیه ی کیفیت قرار گرفتن و تحت تأثیر جاذبه ها و انتخاب آن ها (مطهری، 1372 الف: 16). همین انسان، در نظر مطهری، دارای ویژگی های متعالی نظیر: خیر اخلاق، جمال و زیبایی دوستی، تقدیس و پرستش می باشد، و نیز چیزی که در نظر مطهری اهمیت زیادی دارد، نقش مؤثر انسان در ساختن آینده ی خویش است؛ یعنی، انسان نقش فعال تر، مؤثرتر و گسترده تری در ساختن آینده ی خویش دارد. نقش انسان، هم آگاهانه است و هم آزادانه؛ یعنی، انسان هم به خود و محیط خود آگاه است، و هم آن که با توجه به آینده، به حکم نیروی عقل و اراده می تواند آزادانه آینده ی خویش را به هر شکل که خود بخواهد انتخاب کند (مطهری، 1372 الف: 32).

مطهری ضمن این که عواملی چون وراثت، محیط طبیعی و جغرافیایی، محیط اجتماعی و تاریخ و عوامل زمانی را محدود کننده ی دایره ی عمل و در نهایت تحدید کننده ی هویت انسان می داند، بر آن است که در عین حال او قدرت طغیان علیه این محدودیت ها را دارد، و می تواند خود را از قید حکومت این عوامل رها سازد. بنابراین، در نظر ایشان: انسان در عین این که در اجتماع زندگی می کند، تحت تأثیر برخی قیود اجتماعی است، به علت داشتن قدرت، اختیار و عقل، می تواند اصالت و هویت خود را حفظ کند (صص 39-36). در نظر مطهری، در انسان آگاهی هایی وجود دارد، که باعث پیشرفت و تکامل او به سوی سعادت است؛ آگاهی هایی چون: خودآگاهی نظری، جهانی، فلسفی، طبقاتی، ملی، انسانی، عرفانی و پیامبرانه که شکل دهنده ی آگاهی هویتی او هستند. او در این باره می گوید: «دعوت به خودآگاهی و این که خود را بشناس، تا خدای خویش را بشناسی، خدای خویش را فراموش مکن که خودت را فراموش می کنی، سر لوحه ی تعلیمات مذهب است» (ص55). بنابراین، در نظر مطهری، هویت فردی انسان، به عنوان موجودی اجتماعی و متمایز از موجودات دیگر، در قابلیت ها، آگاهی ها، و کمالات انسان نهفته است. یعنی، با توجه به عقل، اختیار و علم و در نهایت تلاش انسان برای وصول به حق تعالی می توان برای انسان، هویت مطلوب فردی تعریف کرد که در آن دین و ایمان دینی دارای جایگاهی اساسی است.

2-2- هویت جمعی مطلوب مطهری

مطهری هویت جمعی را در چارچوب جامعه و امت جست وجو می نماید. وی از میان نظریات اصالت جامعه یا فرد، نظریه ای را قبول دارد که در آن هم به اصالت فرد و هم جامعه تأکید دارد و بر آن است که بنابراین نظریه، در اثر تأثیر و تأثر اجزا، واقعیت جدید و زنده ای در جامعه پدید آمده است (مطهری، 1372 ب: 29)، و در آن رح جدید، شعور، وجدان، اراده و خواست جدید پدید آمده است که علاوه بر شعور، وجدان، اراده و اندیشه فردی افراد، بر شعور و وجدان افراد نیز غلبه دارد (ص29). وی با اشاره به آیه ی «زیّنا لکلّ أمّه عملهم» (عمل هر امتی را برای خود آن ها زیبا قرار دادیم) (انعام: 108)، بر آن است که این آیه دلالت می کند که یک امت، شعور واحد، معیارهای واحد و طرز تفکر خاص پیدا می کند و فهم و شعور و ادراک هر امتی مخصوص خود آن است، و قرآن نیز برای امت ها سرنوشت مشترک، نامه ی عمل مشترک، فهم و شعور، عمل، طاعت و عصیان قایل است و به بیان دیگر: قرآن زندگی جمعی و اجتماعی را دارای نوعی حیات می داند و به آن اهمیت زیادی می دهد تا آنجا که به گفته ی مطهری، از نظر قرآن نه تنها افراد هر کدام کتاب و نوشته و دفتری مخصوص به خود دارند، جامعه ها نیز از آن جهت که در شمار موجودات زنده و شاعر و مکلف و قابل تخاطب هستند (ص31). از این رو وجود درد مشترک یکی از مهم ترین ویژگی های هویت جمعی و هویت یابی جامعه ها است.

3- هویت ملی، عناصر و مؤلفه های آن از دیدگاه مطهری

طرح مباحث مربوط به هویت در سطح فردی و جمعی و عوامل و عناصر آن، به مثابه ی مقدمه ای برای ورود به بحث هویت ملی در دیدگاه مطهری است. به عبارتی میان این سطوح هویت نوعی پیوستگی اندام وار وجود دارد. در شکل گیری و پیدایش هویت ملی عواملی چون؛ شکل گیری ملت و عوامل آن، نژاد، جغرافیا، زبان، سنت ها از دیدگاه استاد مطهری مهم ارزیابی شد که هر یک به تفصیل بررسی می شوند.

3-1- درد مشترک و ملیت

مطهری یکی از عناصر مهم سازنده ی هویت ملی را ملیت می داند که وجود درد مشترک در ملت ها عامل شکل گیری آن است. از دیدگاه مطهری پیدایش ملیت و نقطه ی بروز آن مصادف با ظهور ناسیونالیسم است. او می گوید: پیدا شدن و تولد ناسیونالیسم ملت ها کاملاً مصادف با زمانی بوده است که توده ی مردمی یک احساس درد یا خلأ عمومی و مشترک کردند و در ایران ناسیونالیسم یا احساس جمعی ملیت از زمانی متولد شد که نهضت تحریم تنباکو به راه افتاد؛ یعنی، آن زمانی که جماعتی از مردم ایران احساس درد استعمار کردند. پس می توان گفت: احساس ملیت یا وجدان جمعی در میان مردم زمانی متولد می شود که درد و طلب مشترکی در آن جمع به وجود آید (مطهری، 1372 ج: 33). ماهیت این درد مشترک در دیدگاه مطهری، درد از ظلم و تجاوز و استعمار و طلب عدالت و آزادی است؛ یعنی، عامل مشترک در همه ی دردها و آرمان های ملی که موجد ملت های جهان شده همین احساس وارده نفی ظلم و طلب عدالت است (ص33). به همین جهت، جنبش ها و حرکت های حاصل از درد و طلب مشترک، همواره داعیه حق پرستی، عدالت خواهی و آزادگی، حکومت، بهره وری جدید و تصاحب منافع و مطامع خود را دارند، که در نظر مطهری، این امر ریشه در مذهب و جهان بینی آن ها دارد.

بنابراین، از دیدگاه وی، وجود درد و طلب مشترک، عامل اصلی سازنده ملیت است و می تواند عامل تشکل، وحدت و هویت یابی آن ها شود؛ و ملتی که پویا و زنده نگهداشته شده است، به عوامل دیگری چون: زبان، سنن، نژاد و شرایط جغرافیایی معنا و هویت می دهد. لذا، وی می گوید: «بدیهی است که این عوامل اساسی و جوهری، یک بار که در مردمی القا شد، و احساس و وجدان مشترکی پدید آمد، روح و زیربنای ملیت آماده می شود، و این روح و زیربنا نیازمند قالبی است که همان حدود و ثغور مادی و طبیعی و قراردادی یک ملت را می سازد (ص36). لذا، می گوید: برای ما ایرانی ها نیز از طرف دیگر مسأله ی ملیت یک موضوع روز است، ما اگرچه ملیت و وطن مان در معرض هجوم و تجاوزی قرار نگرفته است، مع ذلک اختلاف و تناقض در تلقی افراد نسبت به ملیت ایرانی وجود دارد (ص18). این تناقض، در نظر ایشان، درباره ی تلقی ملیت مربوط به دوران پیش از ورود اسلام با دوران بعد از آن است، و پرسش اساسی درباره ی ملیت ما این است که: آیا ایرانیان ملتی باستانی و پیش از اسلامی هستند یا اسلامی؟ چه ملت هایی نسبت به ما خودی و چه ملت هایی بیگانه هستند؟

مطهری با طرح این پرسش ها و بحث درباره ی تاریخچه ی ناسیونالیسم، به تعریف خاص خود از آن دست می یابد: «ناسیونالیسم یا احساس ملی، عبارت است از: وجود احساس مشترک یا وجدان مشترک و شعور جمعی در میان عده ای از انسان ها، که یک واحد سیاسی یا ملت را می سازند» (ص22). وی از احساس ملی یا ناسیونالیسم، به وجدان جمعی تعبیر می کند که در دوران افراد جامعه حضور دارد و باعث ارتباط و دلبستگی میان آن ها و تاریخ گذشته ی ایشان می شود.

3-2- زبان، نژاد، سنن، اقلیم و جغرافیا

مرحوم مطهری علاوه بر درد مشترک زبان، نژاد، سنن و جغرافیا را نیز جزء عناصر قوام دهنده ی ملیت برمی شمارد؛ او در مورد زبان، عقیده دارد که اگر به گذشته ی ملت ها مراجعه کنیم، عامل زبان مشترک نه یک عنصر سازنده است، بلکه محصول ملیت است. به عبارت دیگر، در نظر او هر چند زبان افراد در تشکیل ملیت نقش مهمی را دارد، اما زبانی که حاصل تکون یک ملت است با زبان فردی و ابتدایی آن ها تفاوت زیادی دارد. لذا، می توان گفت زبان ملت ها، پس از جمع شدن و پیوند یافتن آن ها در سرزمین معینی، تکامل پیدا می کند و دچار تحولات زیادی می شود. مطهری با اشاره به تحقیقات تاریخی و جامعه شناختی بر آن است که همه ی نژادهای بشری، در صورت فراهم شدن شرایط اجتماعی لازم و کافی، می توانند به شرایط مطلوب زندگی دست یابند، و برای اثبات نظر خود، به وضعیت اعراب قبل و بعد از اسلام اشاره می کند که با توجه به شرایط محیطی، اعتلا یافته یا انحطاط پیدا کردند و به این نتیجه می رسد که: «مختصات نژادی، اصالت دایمی و لایزال نداشته بلکه در تحت شرایط اجتماعی و اخلاقی دیگری، می توان آن ها و نقش و اثر آن ها را تغییر داد» (ص23). لذا، عوامل نژادی می تواند هم عامل پیشرفت یک ملت، و هم عامل عقب ماندگی آن گردد؛ هرچند مطهری اعتقاد دارد که خصوصیات نژادی، اغلب پیش از آن که عامل ربط دهنده و پیوند شونده و مایه ی استحکام وجدان جمعی و همبستگی ملی گردند، یا جدایی و تنافر می آفریند یا ملیتی را ضعیف و ناپایدار می سازد (ص23). نظر مطهری درباره ی سنن هم، شبیه زبان و خصوصیات نژادی است، و لذا، سنن هم در نظر وی محصول فعالیت ارادی و آگاهانه ی انسان های گذشته هستند. تنها در صورت موجودیت ملیت و وجدان جمعی امکان انتقال نسل به نسل و بقای آن ها موجود است؛ تا ملیت و وجدان جمعی نباشد، سنت های فرهنگی منتقل نمی گردد. پس سنت های ملی موجود هم، خود محصول ملیت است و حیات و فعالیت آن ها، نه مایه و پایه ی آن (ص24). از دیدگاه مطهری تأثیر شرایط اقلیمی و طبیعی نیز، در ملیت ها در طول تاریخ دچار تحول بوده است؛ بدین صورت که در اولین مراحل تکوین و تکامل جامعه ی انسانی، وابستگی های افراد به هم، ناشی از غرایز درونی یا عوامل طبیعی و محیطی بود. این عوامل، در اجتماعات اولیه در بافت وجدان جمعی عاملی اساسی بودند، ولی در جوامع تکامل یافته که عناصر دیگری بر روی روابط وجدانی و اجتماعی افراد انسانی اثر می گذارند، نقش شرایط اقلیمی و طبیعی ناچیزتر می گردد. و با گسترش روزافزون جوامع انسانی بسیار کم رنگ می گردد.

بنابراین، استاد مطهری با بررسی نقش عناصر سازنده ی هویت ملی؛ یعنی، زبان، خصوصیات نژادی، سنن و فرهنگ ها و شرایط اقیمی، بدین نتیجه می رسد که هیچ کدام از این ها در ساخت ملیت نقش اساسی و پایدار نداشته، و لذا اصالت نارند. تنها می توان گفت آن ها در پیدا شدن شعور ملی نقش لحظه ای و موقتی دارند که نمونه های آن را در مبارزات طبقاتی و مذهبی ملت های جهان می توان سراغ گرفت. حتی امروزه، مفهوم استقلال سیاسی بر اساس مرزبندی های جغرافیایی نیست، بلکه بر اساس زبان، سنن، نژاد و غیره نقش چندانی ندارند (صص26 و 27). بنابراین به بیان مطهری: «عوامل متعارف زبان، فرهنگ و سوابق تاریخی و نژادی، گرچه در مبادی تکوین یک ملت مؤثرند. ولی نقش اساسی و همیشگی ندارند. بدین جهت است که گفته می شو نقش این عوامل اصالت ندارد و تنها جنبه عرضی دارد» (ص31). از این نظر مطهری به این نتیجه می توان رسید که در دیدگاه وی، عوامل فوق جزو عناصر اصلی سازنده ی هویت ملی هیچ ملتی نمی باشد، زیرا نمی توانند نقش اساسی و دایمی از آن خود داشته باشند، و تنها به عنوان عوامل کمکی در هویت ملی و تقویت ملیت نقش دارند.

3-3- دین مهم ترین مؤلفه ملیت و هویت ملی

با ملاحظه ی دیدگاه های مطهری و نظر قرآن درباره ی عوامل سازنده ی ملیت، به این نتیجه می توان رسید که از نظر وی، برای یافتن مقوم اصلی ملیت و هویت ملی، باید بر عنصر مهم تر و اصلی تری چون دین و مذهب تکیه کرد. مطهری در تبیین این عنصر در هویت ملی ایرانی، رهیافتی دو پایه دارد. از یک سو، به تبیین دیدگاه اسلام بر اساس مبانی قرآنی در مورد پدیده ی ملت و ملیت می پردازد و از سوی دیگر با نگرشی تاریخی توجه ایرانیان به اسلام و نقشی را که اسلام در خودیابی ایرانیان داشته اند، برجسته می سازد. به همین خاطر، برای بررسی ماهیت هویت ملی ایرانی، به قرن ها پیش؛ یعنی، ورود اسلام به ایران توجه کرده و هویت ملی ایرانی را در ارتباط مستقیم با مسلمان شدن ایرانی ها مورد بررسی قرار می دهد: بنابراین ابتدا به بررسی دیدگاه او درباره ی رابطه ی اسلام و ملیت می پردازیم و سپس به اهمیت تاریخی اسلام در شکل دادن به هویت ایرانی از دیدگاه ایشان اشاره می کنیم.

3-3-1- رابطه اسلام و ملیت از دیدگاه مطهری

مطهری با اشاره به ماهیت جنبش های رهایی بخش اسلامی، ابتدا به تعریف ملت از نظر قرآن می پردازد: ملت در اصطلاح قرآن به معنای راه و روش، و طریقه ای است که از طرف یک رهبر الهی به مردم عرضه شده است؛ مثلاً در آیه ی مله ابیکم ابراهیم»، ملت مورد نظر، راه و روش حضرت ابراهیم است.او به نقل از راغب می گوید: علت این که یک طریقه ی الهی ملت نامیده شده است این است که از طرف خداوند املا و دیکته شده است (ص36). پس از نظر قرآن، یک مجموعه ی فکری و علمی و یک روشی که مردم باید طبق آن عمل کنند، ملت نامیده می شود و لذا، ملت با دین یک معنا دارد، با این تفاوت که یک چیزی به اعتباری دین و به اعتباری دیگر ملت نامیده می شود؛ در اعتبار دوم، چون آن از طرف خدا به پیامبر املا می شود و پیامبر آن را به مردم ابلاغ می نماید و مردم بر اساس آن رهبری می شوند، ملت نامیده می شود (صص56 و 57) که با وتجه به این محتوا می توان ملت را به کلمه ی مکتب یکی دانست؛ زیرا مکتب هم معمولاً به روش و مسلک نزدیک تر است.

این تعریف از ملت، با تعاریف مصطلح علمی که در آن عناصر: تاریخ، زبان، قانون، سنن، جغرافیا و غیره دخیل هستند، تفاوت زیادی دارد؛ زیرا مبنای ملت در نظر قرآن رفتار بر اساس یک شیوه ی مشترک اعتقادی و دینی برای رسیدن به اهداف متعالی است، و اساس رهایی ملت ها و رسیدن آن ها به کمال بر ایمان به حقانیت الهی استوار می باشد. استاد مطهری، با استناد به آیات مختلف قرآن چون: «و همگی به رشته دین خدا چنگ زده و به راه های متفرق- مدعیان دین ساز نروید و بیاد آرید این نعمت بزرگ خدا را که شما با هم دشمن بودید. خدا در دل های شما الفت و مهربانی انداخت و به لطف خداوند همه برادر دینی یکدیگر شدید در صورتی که در پرتگاه آتش بودید و خدا شما را نجات داد. چنین خداوند آیاتش را برای راهنمایی شما بیان می کند، باشد که به مقام سعادت هدایت شوید. (آل عمران، 3). و آیه ی «ای مردم ما همه شما را نخست از زن و مرد آفریدیم و آنگاه شعبه های بسیار و فرق مختلف گردانیدیم تا یکدیگر را بشناسید و به واسطه نسب به یکدیگر فخر نکنید که نسبت مایه افتخار نیست بلکه بزرگوار و با افتخارترین شما نزد خدا باتقواترین مردمند و خدا از حال شما کاملاً آگاه است» (هجرات، 49). بیان می کند که از نظر قرآن و اسلام، عوامل زبان، تاریخ، جغرافیا و سنن عوامل قوام دهنده ی ملت ها نیستند و در پیشرفت و پسرفت آن ها نیز نقش اساسی ندارند، بلکه بنای ملیت را و عامل سازنده ی وجدان مشترک را در ایمان به خدا و جهاد با نفس می داند (ص40). و لذا می توان گفت درد مشترک ملت ها در نظر قرآن درد رهایی از قید اسارت ها و بندگی های دنیایی و نیل به آزادگی واقعی است. بنابراین، بنای رهایی بخش انسان، بر ایمان به حقانیت و مظلومیت خود از یک طرف و ضعف و تزلزل و بطلان دستگاه های اربابی روزگار از طرف دیگر است. اسلام به پیروان خود می گوید که این اختلاف رنگ ها، نژادها و زبان ها که در ملت های روی زمین می بینی و آن ها را ملاک جدایی و تفرقه ساخته اند، چیزی اصیل و جوهری نیست. در مجموع آن مردمی عزیز و شریف ترند که در راه تکامل انسانیت قدم بردارند (ص39).

مطهری با توجه به مقیاس اسلام و قرآن درباره ی ملت و ملیت، به انتقاد از نحوه ی ملت پرستی عصر حاضر پرداخته و آن را خلاف تعالیم اسلامی، مانع بزرگ رشد می داند، هرچند به نتایج مثبت احساسات ملی و ناسیونالیستی در استقلال یابی برخی ملل اسلامی توجه دارد، اما بر آن است که ظهور و ترویج ناسیونالیسم، اندیشه ی استعمار برای ایجاد تفرقه میان ملل مسلمان و جلوگیری از وحدت و یکپارچگی آن ها بوده و بیان می کند که ما به حکم این که پیرو یک آیین و مسلک و یک ایدئولوژی به نام اسلامی هستیم، یک ملت واحد اسلامی هستیم، که در آن عنصر قومیت و ملیت در معنای مصطلح، اهمیتی ندارد (ص52). و ادعای جدا بودن خون ها و نژادها را خرافه ای بیش نمی داند؛ زیرا اختلاط ملت ها را در طول تاریخ به قدری زیاد می داند که اکنون دیگر نمی توان از نژاد خالص خاصی سخن به میان آورد. وی پس از بحث طولانی به دو نتیجه ی مهم می رسد: اول این که از نظر احساسات ملی و عواطف قومی هر چیزی که از وطن برخاست یا وارد یک سرزمین شد جنبه ی ملی پیدا نمی کند، بلکه باید دید آن ملت آن چیز را به رغبت پذیرفته اند یا به زور و اکراه، دوم این که در دین اسلام، ملیت و قومیت، به معنای امروزی، اعتباری ندارد، چون در این دین همه ی ملت ها و اقوام یکسان هستند و ملاک برتری آن ها ایمان و تقوای الهی است نه عوامل دیگر (صص 66 و67).

3-3-2- اسلام و هویت ایرانی در گذر تاریخ

از نظر مطهری، مهم ترین حادثه ی تاریخ ایران، ورود اسلام و خدمات آن به ایران است. اسلام با ورود خود به ایران، ضمن از بین بردن تشتت آرا و تکثر عقاید مذهبی، وحدت عقیدتی و دینی را جایگزین آن کرد، که در آن فکر واحد، آرمان واحد و ایده آل واحد به وجود آمد. اسلام حصار سیاسی و مذهبی گرداگرد ایران را در هم شکست، تا امکان شکوفایی استعداد ایرانی فراهم گردد، به طوری که مطالعه ی تاریخ ایران نشان می دهد، چنان شور و هیجان علمی و فرهنگی در ایرانیان پدید آورد، که آن ها را در اوج قله های علمی و حتی مرجعیت دینی قرار داد (ص360).

بنابراین، می توان خدمات اسلام را به ایران، موارد مهمی چون شناسایی واقعیت ایرانی به خودش، شکوفایی نبوغ ایرانی، از بین رفتن خرافات ثنوی دینی و قرار دادن ایرانی در اوج افتخارات جامعه ی اسلامی دانست. به گفته ی مطهری: «اسلام استعداد و نبوغ ایرانیان را هم به خود نشان داد و هم به جهانیان و به تعبیر دیگر: ایرانی به وسیله ی اسلام خود را کشف کرد، و سپس آن را به جهان شناسانید» (ص363).

از نظر مطهری در سال های پایانی سلسله ی سایانی، هویت ایرانی علی رغم غنای فرهنگی و سوابق تمدنی ایران آن روز، دچار بحرانی بزرگ شده بود که تنها با ارمغان اسلام برطرف گردید و هویت جدید با معانی نوین به عنصر ایرانی بخشید. به عقیده ی مطهری عامل اساسی هویت یابی ایرانیان را می توان گرایش به اسلام و تشیع دانست، از نظر وی، این گرایش دارای سه علت اساسی است: اول؛ خسته شدن مردم از حکومت ساسانیان، دوم؛ عدم کارآیی دین زرتشت و ادیان آن روز و سوم؛ جاذبه های معنوی و عظمت واقعی اسلام. از این میان، عامل سوم، بیش از دو عامل قبلی دارای اهمیت بود؛ یعنی، اسلام به عنوان یک دین رهایی بخش با خصوصیات روحی و اخلاقی ایرانیان بسیار متناسب بود و سازگاری داشت.

باید توجه داشت که استاد مطهری، در بیان علت گرایش ایرانیان به تشیع، تمامی عوامل ناسیونالیستی را رد می کند. لذا، داستان هایی چون ازدواج امام حسین(ع) با شهربانو را کذب محض می داند وق بول ندارد که عنصر ایرانی برای مقابله با عرب ها تشیع را اختراع کرده باشد تا بتواند آیین کهن خود را در قالب تشیع زنده کند. در نظر وی، در میان اقوام مسلمان، ایرانیان بیش از دیگران نسبت به خاندان نبوت علاقه و ارادت نشان داده اند، هرچند اکثریت مردم ایران از دوران صفویه به بعد شیعه شدند، اما این روشن است که ایران از هر جای دیگری برای تشیع مناسب تر بود؛ و لذا، به نظر مطهری «علت تشیع ایرانیان و علت مسلمان شدن شان یک چیز است، ایرانی روح خود را با اسلام سازگار دید و گم گشته ی خویش را در اسلام یافت. مردم ایران که طبعاً مردمی باهوش بودند و به علاوه سابقه ی فرهنگ و تمدن داشتند، بیش از هر ملت دیگر نسبت به اسلام شیفتگی نشان دادند و به آن خدمت کردند. مردم ایران بیش از هر ملت دیگر به رح و معنی اسلام توجه داشتند؛ به همین دلیل، توجه ایرانیان به خاندان رسالت از هر ملت دیگر بیشتر بود و تشیع در میان ایرانیان نفوذ بیشتری یافت؛ یعنی، ایرانیان روح اسلام و معنی اسلام را در نزد خاندان رسالت یافتند، فقط خاندان رسالت بودند که پاسخ گوی پرسش ها و نیازهای واقعی روح ایرانیان بودند» (ص136)، و نیز می توان گفت: ایرانی که قرن ها تحت ظلم و محرومیت بود، انتظار عدل و مساوات حقیقی را می طلبید و آن را در کسانی می دید که بدون هیچ گونه تعصب، اجرا می کردند و آن ها تنها خاندان نبوت بودند؛ یعنی، خاندان رسالت، پناهگاه عدل اسلامی به خصوص از نظر مسلمانان غیرعربی بودند.

بنابراین، در نظر استاد مطهری، علت حقیقی گرایش ایرانیان به اسلام و تشیع، جست و جوی عدل واقعی اسلامی، و یافتن آن در خاندان رسالت بود؛ زیرا، این خاندان تنها کسانی بودند که بدون ملاحظات قومی، خونی و غیره به اجرای عدالت می پرداختند. بنابراین، مطهری، عناصر اصلی هویت ایرانی را تنها در گرایش به اسلام و تعالیم اسلامی می داند؛ یعنی، عنصر ایرانی، وقتی به معنای واقعی دارای هویت شد که اسلام در قلوب آن ها رسوخ کرد، و از آن ها انسان هایی متعالی و رو به تکامل واقعی ساخت. لذا، از دید مطهری، در درجه ی اول، عامل هویت یابی ایرانیان را می توان گرایش آن ها به اسلام و سپس خدمات شایان آن ها به اسلام دانست.

جمع بندی

در میان گرایش های مختلف هویت ملی ایرانی، استاد مطهری در زمره ی علما و روشنفکران مذهبی است، که بر دو مؤلفه ی اسلامی و ایرانی هویت ملی تأکید دارد. در نظر استاد مطهری، تعریف و ماهیت هویت ملی با تعاریف رایج محافل علمی تفاوت بارزی دارد. ایشان بر اهمیت و نقش مذهب به عنوان اصیل ترین عنصر در هویت ملی تأکید دارد و بقیه عناصر را در قالب دینی و مذهبی معنا و هویت می دهد؛ پس در نظر وی عناصر غیردینی نقش ثانوی دارند. این دیدگاه مطهری درباره ی هویت ملی، به نظر ایشان درباره ی ملیت نیز قابل تطبیق است؛ یعنی، از نظر او عناصر گوناگون ملیت چون: زبان، نژاد، سنن، جغرافیا و غیره اصالت دایمی نداشته، و در قوام ملیت نقش اساسی ندارند، بلکه آن چه عنصر قوام دهنده ی ملیت است، وجود درد مشترک در انسان ها می باشد که آن درد ظلم و بی عدالتی و طلب عدالت و آزادی است. و در نهایت این که از دیدگاه مطهری، ایرانیان با گرایش به اسلام، ضمن این که هویت گذشته ی خود را از حفظ کرده اند، با جذب تعالیم متعالی و روح بخش اسلام، و با بهره گیری از ویژگی های اخلاقی فرهنگ ایرانی، به بارور کردن فرهنگ و تمدن اسلامی پرداختند و توانستند با تحکیم هویت ایرانی، به هویت دینی خود نیز معنای جدیدی بدهند.

یادداشت ها

1- «واعتصموا بحبل الله جمیعاً و لا تفرقوا واذکروا نعمت الله علیکم اذ کنتم اعداء فالّف بین قلوبکم و کنتم علی شفا حفره من النار فانقذکم».

2- «یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا انّ اکرمکم عند الله اتقیکم».

منابع:

1- برزگر، ابراهیم (1379)؛ «صراط، ضابطه ی هویت در اندیشه ورزی امام خمینی(ره)»، فصلنامه ی مطالعات ملی، ش5، صص158-135.

2- بهشتی، علی رضا (1379): «فرهنگ و هویت ایرانی، فرصت ها و چالش ها (میزگرد)». فصلنامه ی مطالعات ملی، ش4، ص61-11.

3- تاجیک، محمد رضا (1379)، فرهنگ و هویت ایرانی، فرصت ها و چالشها ( میزگرد)، فصلنامه­ ی مطالعات ملی، ش4، ص61-11.

4- کرجی، علی (1375)؛ اصطلاحات فلسفی و تفاوت آن ها با یکدیگر، تهران: دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم.

5- حاجیانی، ابراهیم (1379)؛ «تحلیل جامعه شناختی هویت ملی در ایران و طرح چند فرضیه»، فصلنامه ی مطالعات ملی، ش5، صص228-193.

6- روپسینگه، تومار (1379)؛ مدرنیزاسیون و خشونت، ترجمه ی اصغر افتخاری، تهران: سفیر.

7- زرین کوب، عبدالحسین (1378)؛ دو قرن سکوت، تهران: انتشارات اطلاعات.

8- زهیری، علی رضا (1381)؛ انقلاب اسلامی و هویت ملی، قم: انجمن معارف اسلامی ایران.

9- الطایی، علی (1378)، بحران هویت قومی در ایران، تهران: شادگان.

10- مطهری، مرتضی (1367)؛ انسان کامل، تهران: صدرا.

11- (1372 الف)؛ انسان در قرآن، تهران: صدرا.

12- (1372 ب)؛ جامعه و تاریخ، تهران: صدرا.

13- (1372 ج)؛ خدمات متقابل اسلام و ایران، چاپ نوزدهم، تهران: صدرا.

14- (1375)؛ تکامل اجتماعی انسان، تهران: صدرا.

15- معمار، رحمت الله (1378)؛ «سنجش گرایش به هویت تاریخی»، تهران: اداره ی کل مطالعات مرکز تحقیقات و سنجش برنامه های سازمان صدا و سیما، منتشر نشده.

16- ورجاوند، پرویز (1378)؛ پیشرفت و توسعه بر بنیاد هویت فرهنگی، تهران: شرکت سهامی انتشار.

17- همتی، ماندانا (1378)؛ «زبان و هویت فرهنگی، به نقل از بهروز گرانپایه»، مجموعه ی فرهنگ و جامعه، ش1، صص123- 109.

18- یوسفی، علی (1379)؛ «فرهنگ و هویت ایرانی، فرصت ها و چالش ها (میزگرد)»، فصلنامه ی مطالعات ملی، ش4، صص61-11.

 

[1]

[2]

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان