اصل خاتمیت در اسلام از منظر استاد مطهری (قدس سره)
اصل خاتمیت اسلام از اصول مسلمی است که هیچ مسلمانی در آن تشکیک نمی نماید.«مسلمانان همواره ختم نبوت را امر واقع شده تلقی کرده اند، هیچ گاه برای آنها این مسئله مطرح نبوده که پس از حضرت محمد صلی الله علیه و آله پیغمبر دیگری خواهد آمد یا نه؟ چه، قرآن کریم با صراحت، پایان یافتن نبوت را اعلام و پیغمبر بارها آن را تکرار کرده است. در میان مسلمین اندیشه ی ظهور پیغمبر دیگر، مانند انکار یگانگی خدا یا انکار قیامت، با ایمان به اسلام همواره ناسازگار شناخته شده است. تلاش و کوششی که در میان دانشمندان اسلامی در این زمینه به عمل آمده است، تنها در این جهت بوده که می خواسته اند، به عمق این اندیشه پی ببرند و راز ختم نبوت را کشف کنند» (مطهری، ختم نبوت).
استاد مطهری (قدس سره) میان اعتقاد و باور به اصل خاتمیت، به عنوان ضروری دین اسلام، و تفکر پیرامون این اصل و علل و حکمت های آن و چرایی و چگونگی تفکیک قائل شده است.
ایشان تصریح می نماید که قرآن کریم پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله را خاتم النبیین خوانده است و در این مطلب بحثی برای یک نفر مسلمان نیست.
«برای یک مسلمان ممکن نیست چنین مسئله ای مطرح باشد که آیا بعد از پیامبر ما دیگری هم هست یا نیست؟ تصور این که بعد از پیغمبر دیگری در دنیا بیاید، با ایمان به پیغمبری این پیغمبر منافات دارد. شما اگر بخواهید این جور پیش خودتان تصور کنید، بگویید که من به نبوت رسول اکرم اسلام ایمان دارم، در عین حال اگر به طور احتمال بگویید شاید پس از او هم پیغمبری آمده است یا پیغمبری خواهد آمد، این (شاید) شما با ایمان به پیغمبری پیغمبر اسلام منافات دارد. معنایش این است که شما به پیغمبر اسلام و قرآن ایمان ندارید. همان طوری که اگر کسی بگوید من به قرآن ایمان دارم، ولی به توحید و به خدا ایمان ندارم، می گویند این تناقض است، زیرا قرآن کتاب توحید است و ایمان به آن برابر است با ایمان به وحدانیت خدا، یا اگر کسی بگوید من به قرآن ایمان دارم ولی به معاد ایمان ندارم، تناقض است، زیرا قران کتابی است که مملو است از اعتقاد به معاد. همین طور هم هست موضوع ختم نبوت به خاتم الانبیاء. علاوه بر این که نص قرآن مجید است، اگر فرضاً این نص قرآنی هم نبود، جزء ضروریات دین مقدس اسلام است. بنابراین برای یک نفر مسلمان هرگز این مسأله مطرح نیست که آیا پیغمبری بعد از پیغمبر ما خواهد آمد یا نه» (مطهری، خاتمیت).
با این وجود استاد مطهری تفکر و تعمق درباره ی خاتمیت و چرایی و چگونگی آن را منافی اعتقاد و باور به اصل آن ندانسته، بلکه توجه جدی به آن می نماید. ایشان در این زمینه تصریح دارد که «برای یک نفر مسلمان از نظر این که بخواهد فهم عمیقی پیدا کند و ایمانش بر مبنای یک دلائل محکمی باشد، جای این هست که در اطراف این مساله (خاتمیت) فکر بکند و درباره ی این فلسفه ی قرآنی بیاندیشد که چرا انبیائی در دنیا ظهور کردند و آمدند، بعد به یک نقطه ی معین که رسید نبوت ختم شد. قرآن این را بر روی چه مبنا و اساسی بیان کرده است؟ این ها البته جزء معارف قرآنی است و اگر انسان به نکاتی که در قرآن کریم در این زمینه ها ذکر شده است واقف بشود برمعارف او افزوده می شود» (همان).
تفسیر استاد مطهری از آیه ی مربوط به خاتمیت
استاد مطهری در تفسیر آیه ی 40 سوره ی احزاب «ما کانَ مُحَمَّدً اَبا اَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ وَ لکِن رَسُولَ اللهِ وَ خاتَمِ النَّبیینَ» (احزاب، 40)؛ محمد صلی الله علیه وآله پدر هیچ یک از مردان شما نیست، همانا او فرستاده خدا و پایان دهنده ی پیامبران است؛ می گوید: «این آیه رسماً حضرت محمد صلی الله علیه و آله را با عنوان خاتم النبیین یاد کرده است. کلمه ی «خاتم» به حسب ساختمان لغوی خود در زبان عربی، به معنی چیزی است که به وسیله آن به چیزی پایان دهند. مهری که پس از بسته شدن نامه بر روی آن می زدند به همین جهت «خاتم» نامیده می شد، و چون معمولاً در بر روی نگین انگشتری، نام یا شعار مخصوص خود را نقش می کردند و همان را بر روی نامه ها می زدند، انگشتری را (خاتم) می نامیدند. در قرآن هر جا و به هر صورت ماده ی «ختم» استعمال شده است، مفهوم پایان دادن یا بستن را می دهد. مثلاً در سوره ی یس، آیه ی 65 می خوانیم: اَلْیَومَ نَخْتِمُ عَلی اَفْواهِهِمْ وَ تُکَلِّمُنا اَیْدیهِمْ وَ تَشْهَدُ اَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبونَ. در این روز به دهان های آنها مهر می زنیم و دست هاشان با ما سخن می گویند و پاهاشان بر آنچه به دست آورده اند گواهی می دهند.
لحن آیه ی مورد بحث خود می رساند که قبل از نزول این آیه نیز پایان یافتن نبوت به وسیله پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله در میان مسلمین امری شناخته بوده است. مسلمانان همان طوری که محمد را «رسول الله» می دانستند، «خاتم النبیین» نیز می شناختند. این آیه فقط یادآوری می کند که او را با عنوان پدر خوانده ی فلان شخص نخوانید، او را با همان عنوان واقعی اش که رسول الله و خاتم النبیین است بخوانید» (مطهری، ختم نبوت).
پرسش های استاد مطهری درباره خاتمیت
پرسش هایی که استاد مطهری را، در حوزه ی خاتمیت، با خود درگیر نموده بود، عبارت بودند از:
1) آیا ختم نبوت و عدم ظهور نبی دیگر بعد از خاتم النبیین به معنی کاهش استعدادهای معنوی و تنزل بشریت در جنبه های روحانی است؟
2) آیا مادر روزگار از زادن فرزندانی ملکوتی صفات که بتوانند با غیب و ملکوت پیوند داشته باشند ناتوان شده است و اعلام ختم نبوت به معنی اعلام نازا شدن طبیعت نسبت به چنان فرزندانی است؟
3) چگونه می توان فرض کرد که با اعلام ختم نبوت، رابطه ی پیام گیری انسان از آفریننده اش یکباره بریده شود و پلی به جهان انسان را به جهان غیب متصل می کند، یکسره خراب گردد و دیگر پیامی به بشر نرسد و بشریت بلاتکلیف گذاشته شود؟ (با این توضیح که از منظر استاد مطهری نبوت معلول نیازمندی بشر به پیام الهی است و در گذشته طبق مقتضیات دوره ها و زمان ها این پیام تجدید شده است، ظهور پیاپی پیامبرانی، تجدید دائمی شرایع، نسخ های مداوم کتب آسمانی همه بدان علت است که نیازمندی های بشر، دوره به دوره تغییر می کرده است و بشر در هر دوره ای نیازمند پیام نوین و پیام آور نوینی بوده است).
4) چرا این همه پیامبر بعد از هر شریعتی ظهور کردند و آنها را تبلیغ و ترویج و نگهبانی کردند، اما بعد از اسلام حتی یک پیامبر این چنین نیز ظهور نکرد؟ (در فاصله ی میان پیامبران صاحب شریعت مانند نوح و ابرهیم و موسی و عیسی علیهم السلام، یک سلسله پیامبران دیگر ظهور کرده اند که مبلغ و مروج شریعت پیشین بوده اند. هزاران نبی بعد از نوح آمده اند که مبلغ و مروج شریعت ایشان بوده اند، همچنین بعد از ابراهیم علیه السلام و غیره. فرضاً انقطاع نبوت تشریعی را بپذیریم و بگوییم با شریعت اسلام شرایع ختم شد، چرا نبوت های تبلیغی بعد از اسلام قطع شد؟ (رج: مطهری ختم نبوت).
پاسخ استاد مطهری به سؤال های اول و دوم
آیا ختم نبوت و عدم ظهور نبی دیگر بعد از خاتم النبیین به معنی کاهش استعدادهای معنوی و تنزل بشریت در جنبه های روحانی است؟ آیا مادر روزگاران از زادن فرزندانی ملکوتی صفات که بتوانند با غیب و ملکوت پیوند داشته باشند، ناتوان شده است و اعلام ختم نبوت به معنی اعلام نازاشدن طبیعت نسبت به چنان فرزندانی است؟
این ها سؤالاتی هستند که استاد مطهری (قدس سره) بدان ها این گونه پاسخ می گوید:
این شبهه از این پندار پدید آمده که ارتباط و اتصال معنوی با غیب مخصوص پیامبران است و لازمه ی انقطاع نبوت بریده شدن هرگونه رابطه ی معنوی و روحانی میان جهان غیب و انسان است. اما این پندار، سخت بی اساس است.
قرآن کریم نیز ملازمه ای میان اتصال با غیب و ملکوت و میان مقام نبوت قائل نیست، همچنان که خرق عادت را به تنهایی دلیل بر پیامبری نمی شناسد. قرآن کریم افرادی را یاد می کند که از زندگی معنوی نیرومندی برخوردار بوده اند، با فرشتگان همسخن بوده و امور خارق العاده از آنها سر می زده، بدون آن که نبی بوده باشند. بهترین مثال، مریم دختر عمران، مادر عیسی مسیح علیه السلام است که قرآن داستان های حیرت انگیزی از او نقل کرده است.
قرآن درباره ی مادر موسی نیز می گوید: ما به او وحی کردیم که موسی را شیر بده و آن گاه که بر جان او بیم کردی او را به دریا بسپار، ما او را حفظ کرده، به تو بازخواهیم گرداند.
چنان که می دانیم نه مادر عیسی علیه السلام پیامبر است و نه مادر موسی علیه السلام. حقیقت این است که اتصال به غیبت و شهود حقایق ملکوتی، شنیدن سروش غیبی و بالاخره باخبر شدن از غیب، نبوت نیست. نبوت خبر بازآوردن است و نه هر که او را خبر شد، خبر بازآورد. قرآن باب اشراق و الهام را بر روی همه ی کسانی که باطن خویش را پاک کنند باز می داند: اِنْ تَتَّقُوا اللهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً، اگر تقوای الهی داشته باشید خدا در جان شما نوری قرار می دهد که مایه ی تشخیص و تمیز شما باشد. وَ الَّذینَ جاهَدوُا فِینا لَنَهْدیَنَّهُمْ سُبُلَنا، آنان که در راه ما کوشش کنند ما راه های خود را به آنها می نمایانیم. برای این که نمونه ای از زندگی معنوی و عرفانی از نظر منطق اسلام به دست داده باشیم، کافی است گوشه ای از یکی از خطب نهج البلاغه را ذکر کنیم.
در خطبه ی 220 نهج البلاغه چنین آمده است: ان الله تعالی جعل الذکر جلاء للقلوب، تسمع به بعد الوقره و تبصر به بعد العشوه و تنقاد به بعد المعانده، و ما برح لله عزت الا نه فی البرهه بعد البرهه و فی ازمان الفترات عباد ناجاهم فی فکرهم و کلمهم فی ذات عقولهم، خداوند یاد خود را صیقل دلها قرار داده است. دل ها بدین وسیله از پس کری، شنوا و از پس کور، بینا و از پس سرکشی و عناد، مطیع و رام می گرداند.
همواره چنین بوده و هست که خداوند در هر برهه ای از زمان، در زمان هایی که پیامبری نبوده است، بندگانی داشته و دارد که در سرّ ضمیر آنها با آنها راز می گوید و از راه عقل های آنها با آنها تکلم می کند. از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله روایت است: ان لله عباد لیسوا بانبیاء یغبطهم النبوه؛ خداوند بندگانی دارد که پیامبر نیستند، اما پیامبری بر آنها رشک می برد.» (مطهری، ختم نبوت).
پاسخ استاد مطهری به سؤال سوم
یکی دیگر از سؤالات اساسی استاد مطهری، ناظر به مساله ی خاتمیت، این است که «آیا بعد از زمان حضرت رسول صلی الله علیه و آله اساساً به کلی باب الهام مسدود شد یا باب نبوت مسدود شد؟». پاسخ استاد این است که باب نبوت یعنی باب پیامبری مسدود شد، اما باب کشف و شهود و الهام مسدود نشد.
«ممکن است بشری از لحاظ صفا و کمال و معنویت برسد به مقامی که به قول عرفا یک سلسله مکاشفات برای او رخ می دهد و حقایقی از طریق الهامی به او ارائه داده می شود، ولی او مأمور به دعوت مردم نیست.
حضرت امیر علیه السلام در نهج البلاغه می فرماید: ان الله تعالی جعل الذکر جلاء للقلوب تسمع به بعد الوقره و تبصر به بعد العشوه و تنقاد به بعد المعانده. و بعد می فرماید: و ما برح لله عزت الا نه فی البرهه بعد البرهه و فی ازمان الفترات عباد ناجاهم فی فکرهم و کلمهم فی ذات عقولهم (نهج البلاغه، خطبه 220)؛ یعنی همیشه در دنیا افرادی هستند که خداوند در باطن ضمیرشان با آنها حرف می زند.
حضرت زهرا علیه السلام این جور بود، با آن که پیامبر هم نبود. حضرت مریم علیه السلام، به نص قرآن مجید، این جور بود ولی پیامبر نبود. حضرت امیر در وصف ائمه علهیم السلام می فرماید: هجم بهم العلم علی حقیقه البصیره و باشروا روح الیقین و استلانوا ما ستوعره المترفون و انسوا بما استوحش منه الجاهلون (نهج البلاغه، حکمت).
... یک وقت هست ما می خواهیم بگوییم که پس از حضرت رسول صلی الله علیه واله هیچ بشری از لحاظ صعود و قوس سعودی و به اصطلاح سیر الی الحق، نمی رسد به آنجا که یک نوع الهامات به او بشود. نه، چرا نشود؟! و یک وقت می خواهیم بگوییم که پس از حضرت رسول صلی الله علیه وآله آیا کسی پیدا خواهد شد که او پیامبر بشود؟ یعنی از طریق وحی به او مأموریت بدهند به این که شریعتی بیاورد و یا مبلغ یک شریعت دیگر باشد؟
نه، چنین کسی نمی آید. نوع اول در اصطلاح اخبار و احادیث، گاهی «محدث» می گویند. «محدث» یعنی کسی که یک حالت و یک معنویتی دارد که در ضمیرش یک القائاتی به او می شود.
امام صادق علیه لسلام می فرمود: انا لا نعد الفقیه منکم فقیهاً حتی یکون محدثاً. فرمود: ما فقیهی از شما فقها را (به اصحاب خود می فرمود) فقیه نمی شماریم مگر آن که محدث باشد. راوی تعجب می کند که مگر ممکن است کسی محدث باشد؟ حضرت علیه السلام فرمود: بلی، یکون مفهما و المفهم محدث. خداوند به او تفهیم می کند حقایق را و همین که مفهوم بود محدث است.
امام علیه السلام نمی فرماید که جبرئیل ظاهر می شود و با او سخن می گوید. فرمود خداوند شرح صدری به او می دهد که مطالب با روشن بینی بیشتری می فهمد و این چنین شخصی محدث است.
پس یک مطلب ما در این جا این بود که چرا بعد از شریعت ختمیه، نبوت به طور کلی ختم شد. جواب همین بود که عرض کردم، بستگی دارد به ظهور علم و دانش و به قول امروز به ظهور تمدن به حدی که بتواند ارث الهی خودش را حفظ کند، درباره آن تحقیق و مطالعه کند، تفسیر بنویسد. چهارده قرن است قرآن کریم پیدا شده است و در تمام این چهارده قرن همیشه بوده اند طبقاتی که کارشان مطالعه روی این کتاب مقدس بوده است، هیچکس نمی تواند احصاء بکند که مجموعاً تفاسیری که راجع به قرآن مجید نوشته شده است چقدر است. خدا می داند در همین زمان خودمان و در عصر حاضر چقدر تفسیر است که مشغول نوشتن آن هستند. این ها همان کاری را می کنند که انبیای گذشته در تبلیغ شرایط دیگر می کردند (مطهری، خاتمیت).
پاسخ استاد مطهری به سؤال چهارم
استاد مطهری برای پاسخ به این سؤال مهم که چرا پس از اسلام نبوت تجدید نمی شود به علت اصلی تجدید نبوت ها توجه نموده است و آن تحریف ادیان و شرایع است. ایشان بر اساس آیه 9 سوره ی حجر (اِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ اِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ؛ ما خود این کتاب را فرود آوردیم و هم البته خود نگهبان آن هستیم) معتقد است: «در این آیه با قاطعیت کم نظیری از محفوظ ماندن قرآن از تحریف و تغییر و نابودی سخن رفته است. یکی از علل تجدید رسالت و ظهور پیامبران جدید تحریف و تبدیل هایی است که در تعلیمات و کتب مقدس پیامبران علیهم السلام رخ می داده است و به همین جهت آن کتاب ها و تعلیمات، صلاحیت خود را برای هدایت مردم از دست می داده اند. غالباً پیامبران علیهم السلام، احیاکننده ی سنن فراموش شده و اصلاح کننده ی تعلیمات تحریف یافته ی پیشینیان خود بوده اند. گذشته از انبیائی که صاحب کتاب و شریعت و قانون نبوده و تابع یک پیغمبر صاحب کتاب و شریعت بوده اند، مانند همه ی پیامبران بعد از ابراهیم علیه السلام تا زمان موسی علیه السلام و همه ی پیامبران بعد از موسی علیه السلام تا عیسی عله السلام، پیامبران صاحب قانون و شریعت نیز بیشتر مقررات پیامبر پیشین را تأیید می کرده اند.
ظهور پیاپی پیامبران تنها معلول تغییر و تکامل شرایط زندگی و نیازمندی بشر به پیام نوین و راهنمایی نوین نیست، بیشتر معلول نابودی ها و تحریف و تبدیل های کتب و تعلیمات آسمانی بوده است. بشر چند هزار سال پیش نسبت به حفظ مواریث علمی و دینی ناتوان بوده است، و از او جز این انتظاری نمی توان داشت.
آنگاه که بشر می رسد به مرحله ای از تکامل که می تواند مواریث دینی خود را از دست خورده نگهداری کند، علت عمده ی تجدید پیام و ظهور پیامبران جدید منتفی می گردد و شرط لازم (نه شرط کافی) جاوید ماندن یک دین، موجود می باشد. آیه ی فوق منتفی شدن مهم ترین علت تجدید نبوت و رسالت از تاریخ نزول قرآن به بعد اشاره می کند، و در حقیقت، تحقق یکی از ارکان ختم نبوت را اعلام می دارد (مطهری، ختم نبوت).
استاد مطهری، برای پاسخ به این پرسش همچنین به تمایز میان نبوت تشریعی (از جانب خدا برای بشر قانون و دستورالعمل می آورده اند) و نبوت تبلیغی (مردم را به خدا و عمل به دستورالعمل های الهی آن عصر و زمان دعوت و تبلیغ می کرده اند) اشاره نموده و به این حقیقت توجه می دهد که «غالب پیامبران فقط وظیفه ی دوم را انجام می داده اند، عده ی بسیار کمی از پیامبران، که قرآن آن ها را اولوالعزم می خواند، قانون و دستورالعمل آورده اند.»
اینک پرسش استاد مطهری این است که «اسلام که ختم نبوت را اعلام کرده است، نه تنها به نبوت تشریعی خاتمه داده است، بلکه به نبوت تبلیغی نیز پایان داده است. چرا چنین است؟ چرا امت محمد و ملت اسلام از هدایت و ارشاد چنین پیامبرانی محروم مانده اند؟ فرضاً این مطلب را پذیرفتیم که اسلام به واسطه ی کمال و کلیت و تمامیت و جامعیتش به نبوت تشریعی پایان داده است، پایان یافتن نبوت تبلیغی را با چه حساب و فلسفه ای می توان توجیه کرد؟ (همان).
پاسخ استاد مقدماتی دارد. اول این که باید میان وظیفه ی اصلی و فرعی پیامبران تفکیک قائل شد؛ وظیفه ی اصلی در نبوت آوردن قانون و دستورالعمل از جانب خداست، اما تبلیغ و تعلیم و دعوت، تنها وظیفه ی پیامبرانه نیست، بلکه وظیفه ی نیمه بشری و نیمه الهی است.
استاد معتقد است:«وحی و نبوت (یعی اتصال مرموز با ریشه ی وجود و سپس مأموریت برای ارشاد خلق) مظهری است از مظاهر هدایت که بر سراسر هستی حکمفرماست: رَبُّنا الَّذِی اَعْطَی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی (طه، 50). الَّذِی خَلَقَ فَسَوَّی وَ الَّذی قَدَّرَ فَهَدی (اعلی، 2 و 3). موجودات با پیمودن پله های هستی به تناسب درجه ی کمالی که به آن می رسند، از هدایت خاص آن درجه بهره مند می گردند، یعنی خصوصیت و شکل هدایت بر حسب مراحل مختلف هستی متفاوت است.
وحی، عالی ترین و راقی ترین مظاهر و مراتب هدایت است. وحی، رهنمونی هایی دارد که از دسترس حس و خیال و عقل و علم و فلسفه بیرون است و چیزی از این ها جانشین آن نمی شود. ولی وحیی که چنین خاصیتی دارد، وحی تشریعی است، نه تبلیغی... تا زمانی بشر نیازمند به وحی تبلیغی است که درجه ی عقل و علم و تمدن به پایه ای نرسیده است که خود بتواند عهده دار دعوت و تعلیم و تبلیغ و تفسیر و اجتهاد در امر دین خود بشود. ظهور علم و عقل، و به عبارت دیگر، رشد و بلوغ انسانیت، خود به خود به وحی تبلیغی خاتمه می دهد و علما جانشین چنان انبیاء می گردند.
... قران در سراسر آیاتش بشر را به تعقل استدلال و مشاهده ی عینی و تجربی طبیعت و مطالعه ی تاریخ و به تفقه و فهم عمیق دعوت می کند. این ها همه نشان های ختم نبوت و جانشنینی عقل و علم به جای وحی تبلیغی است... بشر در دوره های پیشین مانند کودک مکتبی بوده است که کتابی که به دستش برای خواندن می دهند پس از چند روز پاره می کند، و بشر دوره ی اسلامی مانند یک عالم بزرگسال است که با همه ی مراجعات مکرری که به کتا بهای خود می کند، آنها را در نهایت دقت حفظ می نماید... دوره ای که از آن به بعد بشر تاریخ و آثار خود را به طور منظم و نسل به نسل حفظ کرده و تحویل نسل بعد داده مقارن با ظهور اسلام است. خود اسلام نیز عاملی برای این رشد عقلی محسوب می شود. در دوره ی اسلامی، مسلمین، هم آثار خود را حفظ و نگهداری کردند و مانع اندراس و نابودی شدند و هم کم و بیش آثار ملل پیشین را نگهداری و به نسل های بعد منتقل کرده اند. یعنی تقریباً متقارن با عهد ختم نبوت است که بشر لیاقت خود را برای حفظ مواریث علمی و دینی نشان داده است. ... از این رو است که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله علمای این امت را همدوش انبیای بنی اسرائیل یا برتر از آنها می شمارد (همان).
استاد مطهری در این بخش از نظریه ی خاتمیت خویش با مرحوم اقبال لاهوری همدل و هم داستان می شود و سخن وی را تایید می کند که:«پیامبر اسلام میان جهان قدیم و جهان جدید ایستاده است. تا آنجا که به منبع الهام وی مربوط می شود به جهان قدیم تعلق دارد و از آن جا که پای روح الهام وی در کار می آید، متعلق به جهان جدید است. ظهور و ولادت اسلام، ولادت عقل برهانی استقرائی است. رسالت با ظهور اسلام، در نتیجه ی اکتشاف ضرورت پایان یافتن خود رسالت به حد کمال می رسد» (احیای فکر دینی در اسلام، ترجمه ی احمد آرام، ص 143 و 144).
منبع: اندیشه حوزه شماره 84