(با توجه به آراء ملا عبدالرزاق کاشانی)
مبانی اختصاصی تأویل عرفانی
1-مبانی جامعه شناسی تأویل
الف-متصوفه و عرفا با توجه به مخالفت هایی که توسط متکلمان و فقهاء نسبت به آنان صورت می گرفت و بعضاً آنان را به کفر و زندقه متهم کرده و به بهانه های واهی آنان را
به قتل می رساندند –که افرادی چون حلاج و عین القضات نمونه بارز آن می باشند –با تأویل آیات قرآنی درصدد نشان دادن تقید خود به دین اسلام و همسوئی آرائشان با آموزه های قرآنی بودند. که در این میان می توان به کتاب هایی چون التعرف، المع، رساله قشیریه، کشف المحجوب و تأویلاتی که نام بردیم اشاره کرد.
ب-از طرف دیگر تعلیم و باور داشت های عرفا بگونه ای بود که هرگز با ظاهر آیات قابل توجیه نبوده و نمی توانست اقبال جامعه و حتی مریدانشان را پاسخ گویند: مثلاً نگاه قلندرانه عرفا نسبت به بهشت و دوزخ با آنچه در ظاهر آیات مشهود است، هیچ گونه سنخیتی ندارد. به همین منظور عرفا دست به تأویل آیات زده و با قائل شدن به درجات سه گانه بهشت (افعال و صفات و ذات)همسوئی خود را با آیات قرآن نشان می دادند.
2-مبنای زبان شناختی تأویل
تشابه انگاری زبان عرفان و قرآن نیز به عنوان یکی از مبانی تأویل به شمار می آید. عرفا زبان حقایق و معارف را زبان اشارت می دانند که جامع بین کتم و افشاء است یعنی می گوید در عین اینکه نمی گوید و نمی گوید در عین اینکه می گوید:
اذا أهل العبارة سائلونا
أجبناهم بأعلام الأشارة
نشیربها فنحصلها غموضاً
تقصّر عنه ترجمة العبارة
چون اهل عبارت از ما سؤال کنند / ایشان را به علامت های اشارت جواب دهیم / اشارت کنیم به آن معنی باطن تا آن را حاصل کنیم پوشیده / که ترجمه عبارت از او مقصر آید (نویا، پل، تفسیر قرآنی و زبان عرفانی، ترجمه: اسماعیل سعادت، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، 1373 ص 17، به نقل از: شرح التعرف، ربع سوم، ص 1158تا 1162)در نگاه عرفا با توجه به اینکه عالم دارای مراتب مختلف از قبیل جبروت و ملکوت و ملک – و تقسیمات دیگر – می باشد و ادراک ما نیز در هر عالمی متناسب با آن عالم می باشد – مثلاً ادراک ما در عالم ملک، حسی و در عالم ملکوت، مثالی و در جبروت، عقلی است. لذا اگر بخواهیم عالم جبروت را درک کنیم باید ادراکمان عقلی گردد و اگر بخواهیم بر عالم ملکوت دست یابیم، ادراکمان مثالی و در مورد عالم ملک نیز ادراک حسی کارآیی دارد. پس برای ارتباط معارف این عوالم چند گانه، به واسطه ای نیازمندیم که دارای این سه نوع ادراک باشد، عرفا این واسطه را انسان کامل که کون جامع و دربرگیرنده دیگر عوالم وجودی است می دانند. به این معنی که تنزل از معانی و حقایق به لفظ در باطن اولیاء و انبیاء و کسانی که دارای کمالات وجودی می باشند صورت می گیرد. (یثربی، یحیی، عرفان نظری، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، قم، 1372، ص572)
نکته ای که باید به آن توجه داشت اینکه در این تنزل نه همه حقائق که فقط انعکاسی از آنها به حوزه علم حصولی راه می یابد.
بازگشتم زانکه گفتم زآنکه نیست
درسخن معنی و در معنی سخن
توضیح اینکه حقایق و معانی مربوط به حوزه شهود است و در وحدت نمی توان مفهومی از هیچ چیز یافت – چون مفهوم موقعی حاصل می شود که کثرتی در کار باشد – فلذا این معارف نا متمایز و غیر قابل تصور بوده و با ذهن ما که با کثرت سرو کار دارد بیگانه است. فلذا الفاظ نمی توانند مقصود آنان را بیان دارند. بلکه فقط اشاراتی به سوی آن حقایق می باشند که به صورت خلاصه آنان را «أشارات» می دانند.
از سوی دیگر حقایق عرفانی بعد از ورود به حوزه علم حصولی با عوامل و مفاهیم این حوزه آمیخته گشته – همچنانکه تجارب حسی نیز با عوامل علم حصولی آلوده می شوند – که پالایش آنها حتی اگر ممکن باشد، بسیار دشوار می نماید. فلذا باعث می شود که از حقیقت خود فاصله گیرند و از همین جاست که شطحیات به وجود می آیند (همان منبع، ص574 و 575). پس با وجود اینکه عرفا برای بیان مقاصد خود از تمثیل، کنایات، استعارات و تشبیهات گوناگون استفاده می کنند باز هم به ناقص بودن آن در مقابل آن حقیقت والا – که در صدد بیان آن می باشند – اذعان دارند.
خلاصه اینکه عرفا وحی و تنزیل را نیز از سنخ اشارات خویش پنداشته و ملاک اصلی آن را دستیابی به درجه وجودی بالاتر می دانند.
3-مبانی نظری تأویل عرفانی
این مبنای تأویل عرفانی یکی از مهمترین مبانی جهان بینی صوفیانه است که آن را در چهار مرحله بیان می داریم:
مرحله نخست: جهان دارای دو لایه ظاهر و باطن، ملک و ملکوت، شهادت و غیب و غیره می باشد.
مرحله دوم: قرآن نیز دارای دلایلی ظاهر و باطن، لفظ و معنی، تنزیل و تأویل و غیره می باشد.
مرحله سوم: انسان نیز دارای دو لایه، ظاهر و باطن، بدن و روح می باشد.
مرحله چهارم: اینکه این هر سه با هم متناظر بوده و بر هم منطبق می باشند.
که قهرمان این حوزه عارف نامدار شیعی جناب سید حیدر آملی به خوبی این مراحل را در تأویل بی بدیلش گرد آورده است. ایشان حقیقت عالم که همان کتاب تکوینی و آفرینش خداوند است را با کتاب تدوینی خداوند که همان قرآن است منطبق و دارای مطابقت دانسته و علم به این تطبیق و بازگرداندن مراتب متناظر را به یکدیگر «تأویل» می داند. (آملی، سید حیدر، المحیط الاعظم و البحر الخضم، همان منبع، ص240)و در
جای دیگر نمونه ای از تطبیق کتب سه گانه وجود انسان، عالم و قرآن کریم ارائه می دهند: «همانا که عالم مظاهر اسماء الهیه و جلوه گاه آنهاست یعنی تطبیق اسماء را با آفاق و تطبیق آفاق با انفس و تطبیق آن با قرآن و تطبیق اسماء هفت گانه با کواکب سبعه و تطبیق کواکب سبعه با اقلیم ها و طوایف هفت گانه مخصوص به هر کدام، و در مورد انفس نیز بر همین منوال می باشد (همان منبع، ص 335)».
4-مبانی عملی تأویل عرفانی
این مبنای مهم تأویل عرفانی از جایگاه ویژه ای برخوردار بوده و یکی از اصلی ترین وجوه تمایز عرفا از دیگر گروه های تأویلی به شمار می آید که در دو بخش به آن می پردازیم:
1-تنها راه وصول به حقایق، شهود و تصفیه باطن است : شاید بتوان گفت که این دیدگاه عرفا از نخستین دوره های پیدایش تصوف تاکنون به عنوان یکی از وجوه اختلاف آنان با دیگر نحله های فلسفی و کلامی و فقهی و غیره بوده که هماره نیز برآن پافشاری نموده اند. از منظر عرفا علم حصولی به دلیل اینکه با واسطه – یا همان وجود ذهنی معلوم-به دست می آید علمی غیر قابل اتکاء و خطا پذیر بوده و هرگز ما را به حقیقت معلوم نمی رساند و برای اثبات مدعای خود ادله ی زیادی ارائه می نمایند. از نظر آنان فقط با شهود بی واسطه است که می توان به کنه حقیقت اشیاء دست یافته و آن را فرا چنگ آورد. که تقریباً تمامی عرفا – از هر سلسله و مسلکی – در این امر اتفاق نظر دارند.
2-وجود کشف و الهام به عنوان ابزارهای دریافت حقائق: می دانیم که عرفا برای دستیابی به این حقایق تصفیه باطن را مبنای اصلی کار خویش قرار داده و ثمرات آن را وارد، خاطر، کشف، الهام و غیره می نامند که این مقدمه کسبی و آن ثمره وهبی است. ما در اینجا چون در مقام نشان دادن وجوه اشتراک و اختلاف این اصطلاحات نیستیم به صورت کلی آن را در قالب کشف و الهام بیان می داریم. مخلص کلام به نقل از جناب علامه قیصری در مقدمات و زینش بر فصوص الحکم این گونه است: کشف در لغت به معنی پرده برداشتن است و در اصطلاح عرفا، آگاهی یافتن بر معانی غیبی که در ماورای حجاب قرار دارند می باشد. کشف بر دو گونه است صوری و معنوی. کشف صوری در عالم مثال و از طریق حواس پنجگانه حاصل می شود. این کشف صوری ممکن است از طریق دیدن صورت ارواح یا از طریق شنیدن صدای آنان و یا از طریق حس بویایی، لامسه و نیز چشایی صورت گیرد. متعلق کشف صوری یا مسائل دنیوی است و یا مسائل أخروی. از طرف دیگر کشف معنوی کشفی است که مجرد از صور حقایق باشد و آن عبارت از ظهور معانی غیبی و حقایق عینی است. (قیصری، محمد داود، شرح فصوص الحکم، تصحیح و تعلیق، جلال الدین آشتیانی، علمی و فرهنگی، تهران، 1375، مقدمه، ص107 و 108)
ایشان پس از اینکه منبع مکاشفات را قلب انسان و عقل عملی نورانی می داند کشف معنوی را ذو مراتب دانسته و می آورند: «کشف معنوی دارای مراتب است. اولین مرتبه ظهور معانی غیبی و حقایقی عینی، در قوه مفکره و بدون بکارگیری مقدمات و ترتیب دادن قیاسات می باشد که «حدس» نامیده می شود، در مرتبه بالاتر ظهور معانی غیبی در قوه عاقله ای است که قوه مفکره در خدمت آن است که همان قوه روحانی است و در جسم حلول نکرده و نور قدسی نامیده می شود. مرتبه بالاتر مربوط به ظهور این معانی در مقام قلب است که الهام نامیده می شود (همان منبع، ص 110)» ایشان سپس به مراتب بالاتر کشف از قبیل مشاهده قلبی، شهود روحی اشاره می نمایند و تفاوت وحی و الهام را در باواسطه بودن وحی و بی واسطه بودن الهام می داند. (همان منبع، ص 112)
منبع: نشریه فکر و نظر، شماره 5-4.