در تعبیرات دینی به ما فرمودند: «مَنْ جَلَسَ مَجْلِسَاً وَ لَمْ یزْدَد فِیهِ مِنَ الْعِلْمِ شَیئَاً لَمْ یزْدَدْ فِیهِ مِنَ اللهِ إِلاّ بُعْدَا»؛[1] نه تنها در هر زمانی ما موظفیم عالِم شویم و به هیچ وجه دوران فراغت از تحصیل برای انسان مطرح نیست بلکه در هر مکانی ما موظفیم عالمانه به سر ببریم یا عالمانه سخن بگوییم یا سخن عالمانه را بشنویم یا عالمانه گفتگو کنیم: «مَنْ جَلَسَ مَجْلِسَاً وَ لَمْ یزْدَد فِیهِ مِنَ الْعِلْمِ شَیئَاً لَمْ یزْدَدْ فِیهِ مِنَ اللهِ إِلاّ بُعْدَا»؛ آن گاه به ما فرمودند وقتی در جایی شرکت کردید مطالبی از قرآن و عترت ائمه اطهار(سلام الله علیهم) شنیدید آن را به دیگران منتقل کنید تا فضای جامعه فضای فرهنگی شود: «رَحِمَ اللَّهُ [نَضَرَ اللَّهُ ] مَنْ سَمِعَ مَقَالَتِی وَ بَلَّغَهَا مَنْ لَمْ یبْلَغَهَا»؛[2] این را تنها وجود مبارک حضرت در مسجد خیفه منا نفرمود، آن جا البته همه حاضر نبودند فقط زائران بیت خدا و حاجیان و مؤتمران و این ها حضور داشتند که فرمود: «رَحِمَ اللَّهُ [نَضَرَ اللَّهُ ] مَنْ سَمِعَ مَقَالَتِی وَ بَلَّغَهَا مَنْ لَمْ یبْلَغَهَا»؛ فرمود خدا رحمت کند کسی که این سخنرانی را می شنود و به دیگران منتقل می کند یا خدا چهره کسانی را در قیامت بشّاش کند که حاملان علم و ناقلان علم اند، یا «رحم الله» یا «نضّر الله»؛ این «نضّر» ناظر به همان چیزی است که در سوره مبارکه «قیامت» آمده است ﴿وُجُوهٌ یوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ ٭ إِلی رَبِّها ناظِرَةٌ﴾؛[3] عده ای اهل نظارت و طراوت اند چهره های این ها در قیامت بشّاش و نورانی است، گذشته از اینکه سفید است: ﴿یوْمَ تَبْیضُّ وُجُوهٌ﴾[4] بلکه شفاف و نورانی است: ﴿وُجُوهٌ یوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ ٭ إِلی رَبِّها ناظِرَةٌ﴾ گروهی در قیامت چهره های آن ها نورانی است. این دعا را حضرت در مسجد «خیفه» منا راجع به مستمعانی که خوب یاد می گیرند و بعد به دیگران منتقل می کنند فرمود: «رَحِمَ اللَّهُ [نَضَرَ اللَّهُ ] مَنْ سَمِعَ مَقَالَتِی وَ بَلَّغَهَا مَنْ لَمْ یبْلَغَهَا».
در روایت دیگری از وجود مبارک پیغمبر (ص) رسیده است: «نَضَّرَ اللَّهُ عَبْداً سَمِعَ مَقَالَتِی فَوَعَاهَا وَ حَفِظَهَا وَ بَلَّغَهَا مَنْ لَمْ یسْمَعْهَا».[5] بنابراین ما دو وظیفه داریم: یکی اینکه در مجلس عالمانه شرکت کنیم، یکی اینکه محصولات علمی که شنیدیم به دیگران منتقل کنیم، در درس و بحث این طور است، در همایش ها و جشنواره ها این طور است، در کنگره ها و سخنرانی ها این طور است، در همه موارد ما باید این چنین باشیم. آن گاه وجود مبارک رسول خدا صغرا و کبرا و همه را تبیین کرد.
دأب قرآن کریم این است که یا متنی را اوّل ذکر می کند، بعد به وسیله آیات و سُور آن را شرح می دهد یا شروح فراوانی را اوّل ذکر می کند بعد متنی را به عنوان نتیجه بحث های مبسوط ذکر می کند. گاهی هم ممکن است آن مدّعا را با دلیل یکجا ذکر کند; ولی این در قرآن کریم هست که گاهی متنی را اوّل ذکر می کند، بعد با براهین و شواهد آن متن را تشریح می کند که آن اجمال قبل از تفصیل است، گاهی یک سلسله مسائلی را مبسوطاً طرح می کند و نتیجه را به عنوان اجمال بعد از تفصیل ذکر می کند. هفته های قبل به مناسبت اینکه با میلاد وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیة والثناء) ارتباط داشتیم این ﴿وَ إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظیمٍ﴾[6]مطرح شد، این ها جزء عتایق سُور مکّی است؛ یعنی در اوایل سُور مکّیه این وصف وجود مبارک حضرت به عنوان ﴿وَ إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظیمٍ﴾ نازل شد بعد به وسیله سُور و آیات فراوان، علم، تقوا، مدیریت و گذشت آن حضرت را شرح داد که می شود تفصیل بعد از اجمال. این ﴿وَ إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظیمٍ﴾ متن است و سُور و آیاتی که در تبیین سیره و سنّت آن حضرت است به منزله شرح است آن می شود اجمال قبل از تفصیل، این می شود تفصیل بعد از اجمال، گاهی هم یک سلسله مطالب مبسوطی را ذکر می کند بعد نتیجه گیری می کند ﴿فبشِّر﴾ کذا؛ به فلان گروه بشارت بدهید یا فلان گروه را انذ ار کنید یا ﴿الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقینَ﴾،[7] این ﴿الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقینَ﴾ نتیجه جمع بندی قصص و داستان های فراوانی است که قرآ ن کریم ذکر می کند.
در همین زمینه گاهی می فرماید: ﴿فَبَشِّرْ عِبادِ ٭ الَّذینَ یسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾[8] این یک متن است. فرمود به آن گروهی بشارت بدهید که در صدد بررسی مکتب ها و مبانی فکری اند، یک و قدرت تشخیص پیدا می کنند که کدام حق است و کدام باطل، دو؛ در بین تشخیص حق ها کدام حق است کدام أحق، سه؛ این را کاملاً می پذیرند ﴿فَبَشِّرْ عِبادِ ٭ الَّذینَ یسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾ «احسن اقوال» را، «أحقّ الاقوال» را، «أصدق الأقوال» را این یک متن است. اما حالا «أحسن الأقوال» چیست؟ این بخش دوم، «أحسن الأقوال» را چه کسی آورد؟ بخش سوم، اینها را یکی پس از دیگری قرآن کریم تبیین کرد. پس متن را به صورت: ﴿فَبَشِّرْ عِبادِ ٭ الَّذینَ یسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾ قرار داد، بعد فرمود: ﴿وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَی اللَّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ قالَ إِنَّنی مِنَ الْمُسْلِمینَ﴾؛[9] فرمود: اینکه من می گویم «أحسن الاقوال»، «قول» تنها به معنای سخن نیست، به معنای مجموعه سیره و سنّت است، به معنای مجموعه عقیده و خُلق و رفتار و گفتار و منش و کرنش و گویش است؛ منظور این نیست که چه کسی خوب حرف می زند یا حرفِ خوب می زند، کسی که خوب حرف می زند یا حرف خوب می زند قدم اوّل است، عمل خوب انجام می دهد و خوب عمل می کند و مانند آن این ها مراحل بعدی است. ﴿وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَی اللَّهِ﴾ نه به خود دعوت کند. اگر یک گوینده یا نویسنده ای سخن او و کتاب و کتابت او مورد اقبال و استقبال مردم قرار گرفت، او خوشحال شد که مردم حرف او را گوش دادند، حرف او و کتاب او پذیرفته شد این معلوم می شود جزء «أحسن الاقوال» نیست، چون «أحسن الاقوال» این نیست که انسان «دعا الی الحق»؛ بلکه «دعا الی الله»، نه اینکه هم خوشحال بشود که مردم این حرف را پذیرفتند، هم خوشحال شود که کتاب او فروش رفته ﴿وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَی اللَّهِ﴾. خاصیت توحید این است که نشاط او در این است که مردم به طرف «الله» جذب شدند همین! حالا سخن او بود و کتاب او بود یا نبود این دخیل نیست، پس ﴿وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَی اللَّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً﴾؛ تنها دعوت او برای مردم نبود خودش هم پشتوانه این دعوت را عمل صالح قرار داد: ﴿وَ عَمِلَ صالِحاً﴾، ﴿وَ قالَ﴾ این فعل مضارع مفید استمرار است منطقش این باشد که ﴿إِنَّنی مِنَ الْمُسْلِمینَ﴾ دائماً حرف او این باشد که من مسلمانم، من اهل تسلیم هستم. پس اگر فرمود: ﴿فَبَشِّرْ عِبادِ ٭ الَّذینَ یسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾، «أحسن الأقوال» را از «أحسن القائلین»، از «أحسن العاملین»، از «أحسن العادلین» باید شنید: ﴿وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَی اللَّهِ﴾، یک؛ ﴿وَ عَمِلَ صالِحاً﴾، دو و حرف و منطقش این باشد: ﴿وَ قالَ إِنَّنی مِنَ الْمُسْلِمینَ﴾ به صورت جمله اسمیه با تأکید «انّ»، من مسلمانم؛ یعنی من منقاد و من مطیع هستم، حرف این می شود «أحسن الاقوال». بخش سوم این است که حالا این کیست؟ آن که ﴿دَعا إِلَی اللَّهِ﴾ است ﴿وَ عَمِلَ صالِحاً﴾ است، ﴿وَ قالَ إِنَّنی مِنَ الْمُسْلِمینَ﴾ است. این چه کسی است؟ وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیة والثناء) مأمور شد که بگوید من او هستم بگو: ﴿أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ عَلی بَصیرَةٍ﴾؛[10] من مردم را به الله ﴿عَلی بَصیرَةٍ﴾ دعوت می کنم خودم بصیرم، دعوتم بصیر است، راه من بصیر است و مردم را هم به بصیرانه بودن دعوت می کنم. بنابراین من حرفم «أحسن الاقوال» است؛ روش را هم که به من نشان دادید. تا این جا مربوط به وحی و نبوّت آن ذوات قدسی (علیهم الصلاة و علیهم السلام) است.
اما آنچه به ما برمی گردد این است که فرمود: ﴿أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ عَلی بَصیرَةٍ﴾ این بخش چهارم از سلسله مباحث قرآنی به ما مرتبط است: ﴿أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ عَلی بَصیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنی﴾؛[11] امّتان من که علما وارثان انبیا هستند،[12] این ها هم «أحسن الاقوال» دارند مردم را به «الله» دعوت می کنند نه به خودشان و عمل صالح دارند و منطق مستمرّ و مستقیم این ها این است که ﴿إِنَّنی مِنَ الْمُسْلِمینَ﴾. بنابراین وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیة والثناء) اگر فرمود من امام شما و اَمام و پیشوا و رهبر شما هستم، فرمود: برنامه من، دعوت «الی الله» است ﴿عَلی بَصیرَةٍ﴾ و شما هم باید مردم را به الله دعوت کنید ﴿عَلی بَصیرَةٍ﴾ و این با شما می ماند، وگرنه هنگام مرگ همه این ها از انسان گرفته می شود، خیلی سخت است انسان تنها وارد آن عالَم بشود، آن جا هیچ کس به داد انسان نمی رسد یک صحنه وسیعی است که ﴿إِنَّ الْأَوَّلینَ وَ الْآخِرینَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلی میقاتِ یوْمٍ مَعْلُومٍ﴾[13] انسان باید یک آدرس دستش باشد کجا برود؟ کجا بایستد؟ چه بگوید؟ کسی، کسی را نمی شناسد آن روزی است که ﴿یوْمَ یفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخیهِ ٭ وَ أُمِّهِ وَ أَبیهِ﴾[14]اگر آن روز هر کسی از دیگری فرار می کند و هیچ کس، کسی را نمی شناسد؛ چون ﴿فَلا أَنْسابَ بَینَهُمْ﴾[15]همه از خاک برخاستند مگر ذوات قدسی اهل بیت(علیهم السلام) که به هم مرتبط اند، انسان آن روز باید راهنما را همراه خودش داشته باشد. اگر کسی ـ خدای ناکرده ـ درس و بحثش الهی نبود چیزی به همراه او نیست، این ها کودکانی هستند که برای همین عالم اند خسته می شوند همین جا می مانند، این ها «ابن السبیل» هستند کارِ غیر خدا در راه ماندنی است، چون ﴿ما عِنْدَکُمْ ینْفَدُ﴾[16]آنکه با آدم می آید و به همراه انسان هست و راهنمای انسان است آن دعوت «الی الله» است و عمل صالح است و قول مستمر ﴿إِنَّنی مِنَ الْمُسْلِمینَ﴾ است.
وجود مبارک امام مجتبی (سلام الله علیه) در اواخر دوران زندگی خود که دیگر حالا احتضار نزدیک بود وجود مبارک حسین بن علی (سلام الله علیهما) گفت: من باید تا آن لحظه آخر در کنار برادرم باشم ببینم وضع او چیست. وقتی آمد خدمت امام مجتبی عرض کرد من می خواهم تا آخرین لحظه باشم، وجود مبارک امام مجتبی به امام حسین(سلام الله علیهما) فرمود: برادرم! پیغمبر به ما فرمود: عقل تا لحظه احتضار با ما هست، هرگز از ما جدا نمی شود، خاصیت ما این است ما تا آن لحظه ای که عزرائیل (سلام الله علیه) را ببینیم به هوش هستیم. خیلی ها در اواخر عمر حواس آنها جمع نیست نمی شناسند، حرف های منظّم علمی ندارند در عالم خودش است، فرمود: ماآن طور نیستیم ما تا لحظه مرگ عاقلانه و عالمانه سخن می گوییم. به امام حسین فرمود برادر! من این را از پیغمبر شنیدم که ما این چنین هستیم. بعد وجود مبارک امام مجتبی و وجود مبارک حسین بن علی دست را در دست هم گذاشتند، دیگر معلوم بود لحظات آخر عمر پربرکت اوست. وقتی حالت احتضار رسید، وجود مبارک امام مجتبی مختصری این دست را فشار داد، فرمود: عزرائیل(سلام الله علیه) آمد و به من بشارت داد گفت: «أَبْشِرْ یا حَسَن بِالْجَنَّة». این ها مخصوص آن ها نیست، مقامات آن ها به مراتب بیش از این است؛ این ها را گفتند که شاگردان آن ها که علما ورثه انبیا هستند این راه ها را طی کنند. ما می توانیم طرزی زندگی کنیم که تا آخرین لحظه عقلِ ما با ما باشد تا آخرین لحظه علمِ ما با ما باشد، این طور می توانیم زندگی کنیم و این راه هست. اگر بازی نکنیم و کسی را بازی ندهیم بیراهه نرویم، راه کسی را هم نبندیم این راه هست، فرمود می ماند: ﴿أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ عَلی بَصیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنی﴾. اگر در سوره «احزاب» فرمود: ﴿کانَ لَکُمْ فی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾،[17]در این بخش از آیات هم وجود مبارک حضرت فرمود: پیروان من هم این چنین هستند نه تنها مشکل خودشان را حلّ می کنند مشکل جامعه را هم حلّ می کنند، جامعه را هم به الله دعوت می کنند: ﴿أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ عَلی بَصیرَةٍ﴾ این می شود انسجام قرآنی، این می شود ترتیب و تنزیل قرآنی.
وجود مبارک پیغمبر (ص) یک وقت جبرئیل(سلام الله علیه) که به حضورشان شرفیاب شد، حضرت فرمود چرا بیشتر نمی آیی؟ آیه نازل شد: ﴿وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلاَّ بِأَمْرِ رَبِّکَ﴾؛[18]ما هر وقت بخواهیم بیاییم باید به دستور پروردگارمان بیاییم، در اختیار خودمان نیستیم که این جا شرفیاب شویم.[19] او مشتاق بود که فرشتگان الهی را بیشتر ببیند، از طرفی هم مشتاق بود که دیگران را هدایت کند و از طرفی هم مشتاق بود شاگردانی را بپروراند که راهی راه او باشند، فرمود: «أحسن الأقوال» را شما بگویید؛ این «أحسن الأقوال» طوری است که شما را به «أحسن الحال» منتهی می کند و به آن جاها می رساند و در کمال عقل و علم زندگی می کنید، در کمال عقل و علم هم رحلت می کنید، این راه رفتنی است.
بنابراین گاهی قرآن کریم اجمالی دارد بعدش تفصیل مثل جریان ﴿إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظیمٍ﴾ که در اوایل سُور مکّی نازل شد بعد به وسیله آیات این را شرح داد، گاهی اوصاف متّقیان و امثال آنها را ذکر می کند، بعد می فرماید: «فلهم کذا و کذا» این نتیجه گیری است که اجمال بعد از تفصیل است. گاهی هم ترتیب برنامه ریزی علمی را طوری ارائه می کند که انسجام آن با خودش هست شرح و متن آن مشخص است که اول یک متن است بعد به وسیله آیات دیگر شرح می دهد. اگر مستمع را بشارت می دهند متکلّم را هم بشارت می دهند، اگر: ﴿فَبَشِّرْ عِبادِ ٭ الَّذینَ یسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾، «بشّر عباد الذین یقولون الحق، یکتبون الحق، یدعون الی الحق»، این بشارت تنها برای مستمع که نیست برای متکلّم هم هست. گفتند سؤال کنید، سؤالات علمی مطرح کنید، چون در طرح سؤالات علمی چند نفر بهره می برند، آن سائل بهره می برد، آن متکلّم بهره می برد، آن مستمع ولو سؤال نکرده بهره می برد، معنای آن این نیست که فقط مستمع ثواب می برد و متکلّم بی بهره است آن سؤال کننده ثواب می برد، آن جواب دهنده بهره می برد، آن شنونده هم بهره می برد. ﴿فَبَشِّرْ عِبادِ ٭ الَّذینَ یسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾، «بشّر عباد الذین یقولون الحق، بشر عباد الذین یستمعون الحق»، گرچه تبشیر مستقیماً برای آن مستمع است؛ ولی تلازم این عمل، بشارتی را برای متکلّم و برای دیگران هم به همراه دارد؛ قهراً بشارت های دینی در محدوده کارهای فرهنگی است، آن وقت جامعه فرهنگی یک جامعه متمدّن و بالارونده و برجسته و فرهیخته است. اینکه شما می بینید مسجدهای ما خالی است و مراکز شکایت فراوان هست، برای اینکه ما در بسیاری از امور و در امور خیلی نازل، قدرت تحمّل نداریم و تمام دشمنی های ما از همان درون ما برمی خیزد. وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیة والثناء) فرمود شما اگر دشمن درون را حلّ کردید دشمن بیرون حلّ آن بسیار آسان است: «أَعْدَی عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِی بَینَ جَنْبَیک».[20]شما غالب این پرونده های چند میلیونی را که نگاه می کنید می بینید غالب مشکلاتش همین مشکلات درون و غرور است یا انسان خیانت می کند یا بدبینی می کند یا تکبّر می ورزد یا می گوید به من اهانت شده است از این غرور و خودخواهی ها! هیچ کسی بدتر از این نفس امّارهٴ ما نیست و این نفس قبل از اینکه امّارهٴ بالسوء بشود «مسوّله» است، ما می توانیم آن را طرزی هنرمند بار بیاوریم که این خوبی ها را به ما نشان بدهد نه بدی ها را، طرزی آن را تربیت کنیم که به جای امّاره بالسوء بشود امّاره بالحُسن. خیلی ها کارهای خیر را به آسانی انجام می دهند، چون فرمانروایی در درون آن هاست، چطور بعضی ها کارهای بد را به آسانی انجام می دهند؟ به آسانی دروغ می گویند، به آسانی غیبت می کنند، به آسانی خلاف می کنند، چون یک امیر دارند امّاره بالسوء: ﴿ما أُبَرِّئُ نَفْسی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ﴾.[21]حالا اگر کسی فرمانروای حُسن داشته باشد زیبایی را دستور بدهد به آسانی کار خیر انجام می دهد به آسانی حرف خوب می زند به آسانی حرف های دیگران را تحمّل می کند، خود دیگران را تحمل می کند، این چنین نیست که ما فقط نفس امّاره بالسوء داشته باشیم، خیر! امّاره بالحسن هم داریم، این چنین نیست که ﴿سَوَّلَتْ لی نَفْسی﴾[22] فقط تسویل کارهای شرّ داشته باشیم نه، کارهای خیر را هم به ما هنرمندانه نشان می دهند. کار نفس مسوّله این است که روانکاو خوبی است، روانشناس خوبی است در درون ماست همه قوا را می داند، یک؛ اشتها و علاقه و گرایش ما را می داند و می شناسد، دو؛ آ نچه مورد علاقه ماست اینها را از راه حرام جمع بندی می کند، سه؛ این ها را زیبا نشان می دهد، چهار؛ یک زرورق روی اینها می کشد به ما نشان می دهد، پنج؛ ما را به دام می کشد، شش؛ کار تسویل این است، آن حرام ها را، آن زشتی ها را، آن سمومات را جمع می کند یک زرورق خیر رویش می گذارد که این خدمت است، این فرهنگ است این عمل صالح است. این زرورق را روی آن سموم می کشد به صورت یک تابلوی زرّین در می آورد، این کار تسویل است؛ قبل از اینکه بشود امّاره بالسّوء، کار تسویل دارد گاهی برادر را به چاه انداختن از راه تسویل نفس صورت می پذیرد که وجود مبارک یعقوب (سلام الله علیه) به فرزندانش گفت: ﴿سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمیلٌ﴾[23] گاهی گوساله پرستی را ترویج شرک علیه توحید را این نفس مسوّله به عهده دارد که سامری گفت: ﴿سَوَّلَتْ لی نَفْسی﴾ این یک کار عجیبی است؛ اینکه گفتند محاسبه کنید ببینید در درونتان چه غوغایی است چه کسی دارد فعالیت می کند چه کسی این سمومات را جمع می کند، چه کسی زرورق روی سمومات می کشد، چه کسی دارد تابلوسازی می کند، چه کسی دارد به شما نشان می دهد این را مواظب باشید، کار تسویل این است وقتی ما را به دام کشید؛ آن وقت همین مسوّل می شود امیر، ﴿لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ﴾.
یک بیان نورانی از حضرت امیر (سلام الله علیه) است در جریان شهادت دادنِ اینکه این خانه یک حدّش مرگ است، یک حدّش مثلاً مرض است، آن قصه معروفی که در نهج البلاغه هست. فرمود: خرید این خانه، سند این خانه را من تنظیم کردم و حدود ارضی آن را هم تنظیم کردم، شاهد آن هم این است که «شَهِدَ عَلَی ذَلِکَ الْعَقْلُ إِذَا خَرَجَ مِنْ أَسْرِ الْهَوَی»؛ اگر عقل از اسارت هوس بیرون بیاید زیر این سند را امضا می کند: «إِذَا خَرَجَ مِنْ أَسْرِ الْهَوَی».[24] در همین جبهه جهاد درونی همین است که فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ هَوَی أَمِیرٍ»،[25]گرایش ها و هواها و هوس ها گاهی عقل را به بند می کشد به جای اینکه عقل آن را عقال کند خودش به بند می افتد، تمام مراقبت ها و تلاش و کوشش این است که ما این نیرو را آزاد بگذاریم. کم کمالی نیست که انسان پشت سر پیغمبر برود و «احسن الاقوال» داشته باشد و حضرت هم دعوت کرد، فرمود شاگردان من این چنین هستند: ﴿وَ مَنِ اتَّبَعَنی﴾ که مخصوص اهل بیت(علیهم السلام) نیست، علمای حوزه و دانشمندان دانشگاه مشمول همین وعده الهی اند، پس انسان می تواند کاری انجام بدهد که پشت سر پیغمبر برود و جامعه را به عقل دعوت کند.
کافی مرحوم کلینی هشت جلد است، مقدمه ای مرحوم کلینی دارد که در حدود دو سه صفحه است که این مقدمه را مرحوم میرداماد جداگانه شرح کرده است خود کافی را بزرگان فراوانی شرح کردند؛ اما این مقدمه را مرحوم میرداماد در آن «الرواشح السماویة» جداگانه شرح کرد؛[26]آخرین خطّی که مرحوم کلینی در این مقدمه دارد این است که «إذْ کَانَ الْعَقْلُ هُوَ الْقُطْبُ الَّذِی عَلَیهِ الْمَدَارُ وَ بِهِ یحْتَجُّ وَ بِهِ یثَابُ وَ بِهِ یعَاقَبُ»؛[27] قطب فرهنگی یک ملت عقل آن ملت است نه علم آن ملت، علم گوشه ای از فرهنگ را تأمین می کند عقل آن است که جهل علمی را عقال می کند، جهالت عملی را عقال می کند و جلوی هر تجاوزی را می گیرد می شود: «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان».[28] فرمایش مرحوم کلینی این است که عقل، قطب فرهنگی یک ملت است و انسان می تواند با داشتن این قطب پشت سر پیغمبر حرکت کند، در دنیا و آخرت راحت باشد این راه برای همه مخصوصاً وارثان علوم نبوی هست حوزویان و دانشگاهیان و علاقه مندان به قرآن و عترت و کسانی که در نهادهای علمی و عملی نظام اسلامی کار می کنند ـ ان شاءالله ـ مشمول این دعای خیر نبوی خواهند بود.
پی نوشت ها
[1] ر. ک: الکافی(ط ـ الاسلامیة)، ج1، ص44 و 45.
[2] عدة الداعی و نجاح الساحی، ص28.
[3] سوره قیامت، آیات22 و 23.
[4] سوره آل عمران، آیه106.
[5] الکافی(ط ـ الاسلامیة)، ج1، ص403.
[6] سوره قلم، آیه4.
[7] سوره اعراف، آیه128؛ سوره هود، آیه49.
[8] سوره زمر، آیات 17 و 18.
[9] سوره فصلت، آیه33.
[10] سوره یوسف، آیه108.
[11] سوره یوسف، آیه108.
[12] الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص34.
[13] سوره واقعة، آیات49 و50.
[14] سوره عبس، آیات34 و 35.
[15] سوره مؤمنون، آیه101.
[16] سوره نحل، آیه96.
[17] سوره احزاب، آیه21.
[18] سوره مریم، آیه64.
[19] تفسیر الصافی، ج3، ص288؛ «عن النبی صلّی اللَّه علیه و آله انه قال لجبرئیل ما منعک ان تزورنا فنزلت ﴿لَهُ ما بَیْنَ أَیْدِینا وَ ما خَلْفَنا وَ ما بَیْنَ ذلِکَ﴾ و هو ما نحن فیه من الأماکن و الاحانین لا ننتقل من مکان الی مکان و لا ننزّل فی زمان دون زمان الّا بأمره و مشیّته ﴿وَ ما کانَ رَبُّکَ نَسِیًّا﴾ تارکاً لک».
[20] عدة الداعی و نجاح الساحی، ص28.
[21] سوره یوسف، آیه53.
[22] سوره طه، آیه96.
[23] سوره یوسف، آیات18 و 83.
[24] نهج البلاغة(للصبحی صالح), نامه سوم.
[25] نهج البلاغة(للصبحی صالح), حکمت211.
[26] الرواشح السماویة فی شرح الأحادیث الإمامیة(میر داماد)، ص39.
[27] الکافی(ط ـ الاسلامیة)، ج1، ص9.
[28] الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص11