در بحث های اخلاقی از مزرعه بودن دنیا سخن به میان می آید، در بحث های معرفتی از مدرسه بودن دنیا سخن به میان می آید، اگر کسی بخواهد دانشمند شود دنیا برای او مدرسه است، اگر کسی بخواهد سعادتمند بشود دنیا برای او مزرعه است، اگر دانشی سعادت بخش و سعادتی در کنار علم و دانش داشته باشد، باید این مدرسه و مزرعه را کنار هم ببیند. در بحث های قبل به این نتیجه رسیدیم که اگر کسی بخواهد در دنیا زندگی کند این ممکن است اصولی بشود، فقیه بشود، ادیب بشود، جامعه شناس بشود، تاریخ دان بشود، اما حکیم نخواهد شد؛ زیرا دنیا مجموعه اعتبارات است؛ این پنج بخشی که در سوره مبارکه حدید آمده به صورت حصر این مضمون ذکر شده که فرمود: ﴿اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زینَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَینَکمْ وَ تَکاثُرٌ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ﴾[1] همین بخش های پنج گانه سوره حدید در بخش های دیگر به دو قسم تقسیم شده است که فرمود: ﴿لَعِبٌ وَ لَهْوٌ﴾[2] همین قراردادهاست بنای عقلا این است، قرارداد این است، این مال برای اوست، این شخص رئیس است، آن شخص مرئوس است اینها عناوین اعتباری است؛ با عناوین اعتباری، علوم اعتباری سامان می پذیرد بنای عقلا و قرارداد و مانند آن؛ اما جهان بینی بر اساس تکوین کار دارد نه بر اساس اعتبار، اگر کسی خواست حکیم باشد باید روی زمین زندگی کند، زیر آسمان زندگی کند، با آب و هوا و دریا زندگی کند نه با دنیا. آب حقیقت است، زمین حقیقت است، فضا حقیقت است، هوا حقیقت است، شمس و قمر حقیقت است اینها تکوین هستند آیات الهی اند چه شبش باشد آیت تاریک حق است، چه روزش آیت روشن: ﴿وَ جَعَلْنَا اللَّیلَ وَ النَّهارَ آیتَینِ فَمَحَوْنا آیةَ اللَّیلِ وَ جَعَلْنا آیةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً﴾ آن که با شب و روز زندگی می کند یک منجّم واقعی می تواند باشد، با زمین و آسمان زندگی می کند یک هَیوی واقعی می تواند باشد.
بنابراین اگر کسی خواست در مدرسه زندگی کند باید با زمین و زمان و آسمان و شمس و قمر رابطه داشته باشد، اگر کسی بخواهد علوم دیگر و مسائل عادی... در دنیا زندگی کند. عده ای که حکیمانه به سر می برند دنیا را فقط ابزار محض از دور نگاه می کند؛ این بیان نورانی حضرت امیر که فرمود: «مَنْ أَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ وَ مَنْ أَبْصَرَ إِلَیهَا أَعْمَتْه»[3] همین است. یک وقت کسی دنیا را هدف قرار می دهد این از نظر معرفتی کور خواهد شد، ولو به سراغ حلال هم برود بالأخره یک واقع بین و یک حقیقت نگر و مانند آن که آدم خوبی در می آید؛ اما بتواند جهان را به خوبی بشناسد این نیست، این جزء همان اکثری اهل بهشت است: «مَنْ أَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ وَ مَنْ أَبْصَرَ إِلَیهَا أَعْمَتْه» اگر کسی دنیا را به عنوان وسیله قرار بدهد، ابزار قرار بدهد، نه به عنوان هدف، دنیا خیلی چیزها به او یاد می دهد. بنابراین یک وقت است کسی بخواهد به حقیقت برسد این باید روی زمین زندگی کند، چون زمین، اعتباری نیست این با شمس و قمر و لیل و نهار و آسمان همین علوم فیزیک و شیمی و ریاضی و بالاتر از آن کلامی و فلسفی و اینها رو به روست اما اگر کسی بخواهد در دنیا زندگی کند علوم اعتباری نصیب او می شود، علوم تکوینی و حقیقی نصیب او نمی شود.
اما از آن جهت که دنیا گذشته از اینکه مزرعه است مدرسه هم است دو گونه ممکن است کسی در دنیا زندگی کند و او نگاه کند. همین دو قسمی که در خطبه نورانی حضرت امیر هست، یک وقت است انسان دنیا را تماشا می کند، یک وقت است کسی از دنیا عبرت می گیرد، برخی ها دنیا را به عنوان تابلوی زیبا می بینند، در چشمان آنها زیبا جلوه می کند، اینها برای تماشای دنیا و بوستان دنیا آمدند. یک وقت است کسی دنیا را معبر می داند که می خواهد عبور کند، این به مسائل اخلاقی بار می یابد، اینکه می گویند عبرت بگیرید، ﴿فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الْأَبْصارِ﴾[4] عبرت گرفتن؛؛ یعنی از جهل به علم عبور کردن، از جهالت و سفاهت عملی به درایت عملی عبور کردن، از ظلم به عدل عبور کردن، از ضعف به قوّت و نیروی عقلانی عبور کردن، این عبور کردن را می گویند عبرت گرفتن به اعتبارگیری که دین به ما فرمود: ﴿فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الْأَبْصارِ﴾. اگر کسی صحنه های فراوان را دید و تکان نخورد همان وضع قبلی را داشت این تماشاگر دنیاست نه عبرت گیر دنیا.
بنابراین گاهی انسان دنیا را به عنوان معبر می داند، گاهی به عنوان زیور تلقّی می کند، اگر زیور باشد این عناصر چهارگانه زینت بخش است که در اوایل سوره مبارکه آل عمران آمده است فرمود: گاهی زیور، جماد است، گاهی نبات است، گاهی انسان، همین چهار چیز گاهی زیور است: ﴿زُینَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنینَ وَ الْقَناطیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَیلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ﴾[5]ما بیش از چهار چیز که در دنیا نداریم بالأخره یا جماد است یا نبات است یا حیوان است یا انسان. اگر جماد بود که قناطیر مقنطرة است و طلا و نقره است که طبق بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در آن حدیث معروف که به حضرت عرض کردند دستور بدهید ما طلا بدهیم یا نقره؟ فرمود: «کلَاهُمَا عِنْدِی حَجَرَانِ»[6]طلا یک سنگ زرد است، نقره یک سنگ سفید است، این طور نیست که آنها مثل ملکوت باشد و ارزش علمی داشته باشد، چون کمیاب است بشر آن را معیار قرار داد برای کالا و رد و بدل تجاری، وگرنه اینها را در لغت می گویند جزء احجار کریمه است، هیچ فرقی بین طلا و زغال سنگ نیست؛ منتها او خوشرنگ تر است و بعضی از خواص را به همراه دارد که زغال سنگ ندارد فرمود: «کلَاهُمَا عِنْدِی حَجَرَانِ». فرمود: ﴿زُینَ لِلنَّاسِ﴾ این پنج چیز، اگر ﴿الْقَناطیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ﴾ بود که می شود جماد، اگر حرث و کشاورزی بود که می شود نبات، اگر دام بود که می شود حیوان، اگر نساء و بنین بود می شود انسان، بیش از این نیست و کمتر از این نیست اینها به جای اینکه معبر باشند برای یک عدّه سدّ معبرند زیور تلقّی می شوند ﴿زُینَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ﴾ جامع اینها شهوت است نه درایت ﴿مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ﴾ و مانند آن، این وضع دنیاست، اینکه می گویند وجود مبارک سیدالشهداء (سلام الله علیه) فرمود: «أَنَا قَتِیلُ العَبَرَة»[7] درست است اشک برای آن حضرت ثواب دارد اما اشک وافر که شبکه چشم را پُر کند، اولاً و به گونه بریزد و عبور کند، ثانیاً؛ این را می گویند «عَبَرات»؛ فرمود: «أَنَا قَتِیلُ العَبَرَة» اگر کسی بداند واقعه کربلا چیست سیل اشک او آن چنان از چشمان جاری می شود که از سطح صورت عبور می کند اینها را می گویند «عَبَرات». فرمود: ﴿فَاعْتَبِرُوا﴾؛ یعنی عبرت بگیرید، عبور کنید، حرکت کنید نه حرکت به پایین، نه حرکت افقی، حرکت عمودی که بالا بیایید، وقتی انسان عبور کرد از زشتی، می گویند عبرت گرفته است. پس گاهی دنیا مدرسه است مدرسهٴ علمی است برای حکیم پروری، گاهی دنیا مدرسه است برای اخلاق پروری کسی که عبور می کند نه زیور بداند. این بخش اگر با عمل صالح همراه شد می شود مزرعه، اگر ما آن حدیث معروف «أَلدُّنیا مَزرَعَةُ الآخِرَة»[8] آن را توسعه بدهیم اعم از زرع علمی و عملی باشد با «الدنیا مدرسة الآخرة» هم هماهنگ است. گاهی انسان مدرسه است، در مدرسه است، مسائل علمی را یاد می گیرد، گاهی مسائل عملی را یاد می گیرد و عمل می کند، گاهی نه، فقط در حدّ کشت و زرع است که زراعت می کند که «مَن یزرَع یحصُد»،[9] فرمود هر کسی چیزی بکارد درو می کند، «یوم الحصاد»؛[10] یعنی روزی که این کشاورزی هایتان به ثمر می نشیند و این خوشه ها را درو می کنید ﴿مِنْها قائِمٌ وَ حَصیدٌ﴾[11] این فعیل به معنای مفعول است بعضی ها درو شده اند. فرمود کشاورزی چیز خوبی است و شما هر چه بکارید همان را درو می کنید، پس دنیا هم مدرسه آخرت است، هم مزرعه آخرت؛ اما برای همه می تواند مزرعه باشد؛ ولی برای همه مدرسه نیست کمتر کسی است که بین تکوین و اعتبار فرق بگذارد،، یک؛ و درصدد ریشه یابی آن اعتبار باشد، دو که این قوانین اعتباری از کدام تکوین نشأت گرفته، اینها کم هستند، اینکه گفت: «قلّ من العلماء» کم هستند کسانی که به این فکر باشند که دنیا مدرسه است، کلّ این جریان را ذات اقدس الهی به عنوان مکتب، به عنوان فعل خدا، کلام خدا، کلمات الهی قرار داد که ما این را بفهمیم.
مطلب بعدی آن است که اگر ما خوب دنیا را شناختیم، یکی از عناصر محوری دنیا خود ما هستیم، ما خودمان را اگر بشناسیم هم ارزشمان را می فهمیم، هم می فهمیم که ما امینیم نه مالک. دوتا اشتباه هست: یکی دامنگیر بسیاری از مردم خارج از حوزه اسلام است، یکی هم دامنگیر بسیاری از ماهاست. آنکه دامنگیر بسیاری از افراد خارج از حوزه اسلام است، این است که اینها بین خلافت و اومانیسمی فرق نگذاشتند. آیا انسان خلیفهٴ الله است؛ یعنی جانشین الله است یا اومانیسمی است جایگزین الله است؟ آن که معاذ الله می گوید من هر چه بخواهم می کنم، هر چه بخواهم می گویم، هر جا بخواهم می روم این همان ﴿أَفَرَأَیتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾[12]است؛ منتها حالا اصطلاح اومانیسمی آن روزها نبود امروز رواج پیدا کرد کسی که می گوید من هر چه بخواهم می گویم، می کنم، می روم این؛ یعنی چه؟ یعنی هیچ کسی نیست که مرا رهبری کند؛ منم و هوای من: ﴿أَفَرَأَیتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾ چنین شخصی گرفتار همان اومانیسمی است و جایگزین الله شده است، همان تفکر فرعونی در او هست؛ منتها فرعون درباره دیگران می گفت: ﴿أَنَا رَبُّکمُ الْأَعْلی﴾[13]این درباره خودش ﴿أَفَرَأَیتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾؛ این می گوید اله خودم، خودم هستم این همان اومانیسمی است اما آنکه دامنگیر بسیاری از ماهاست که گرفتار شدیم ما خیال می کنیم این تمام گوهر هستی ما همین است که هستیم و این مال خود ماست ما خودمان هستیم که مالک خودمان هستیم و این از بدترین دشمنی های معرفت شناسی خود ماست. می بینید در قرآن کریم تعبیراتی دارد که با آن تعبیرات به ما بفهماند که در درون شما کسی هست که شما امین او هستید نه مالک او. در بخش های وسیعی از قرآن کریم آمده است که ما به اینها ستم نکردیم اینها به خودشان ستم کردند: ﴿وَ مَا ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لکنْ أَنْفُسَهُمْ یظْلِمُونَ﴾[14] و مانند آن؛ یعنی اینها به خودشان ظلم کردند. این تعبیراتی که در قرآن کریم هست کم و بیش در فرهنگ عمومی ما هم سابقه دارد؛ می گوییم این به خودش ظلم کرده. مستحضرید که بعضی از مفاهیم هستند که دوتایی با هم یکجا جمع می شوند مثل عالِم و معلوم، اتحاد عالم و معلوم ممکن است بلکه در بخش های ضروری است ما به خودمان علم داریم، عالِم هستیم، معلوم هستیم، اتحاد عالم و معلوم، نه تنها جایز است، در بخش هایی هم لازم است؛ اما بعضی از مفاهیم هستند که الاّ و لابد کثرت می طلبند؛ مثل خالق و مخلوق، علت و معلول، محرّک و متحرّک، سبب و مسبّب، اینها دوتا لفظ، دوتا مفهوم یکجا جمع نمی شوند، اینها متقابل هستند این یا محذور دور لازم می آید یا محذورات دیگر که کسی خودش را خلق کرده باشد، کسی سبب خودش باشد، کسی محرّک خودش باشد، کسی علت خودش باشد. این الفاظ الاّ ولابد اگر دوتا لفظ است، دوتا مفهوم دارد، دوتا مصداق دارد، یا دوتا حیثیت صدق دارد، ممکن نیست این دو مفهوم در یک جایگاه قرار بگیرند. ظالم و مظلوم از همین قبیل است این دوتا لفظ است، دوتا مفهوم، الاّ و لابد قرارگاه این دوتا مفهوم، دو جاست یک جا نیست؛ یعنی «الف» ممکن نیست به خودش ظلم کند، چرا؟ چون معنای ظلم و ظالم و مظلوم شدن این است که «الف»آن ظالم یک قلمرویی دارد، مظلوم یک محدوده ای دارد، اگر «الف» از قلمرو خود تعدّی کرد وارد قلمرو «باء» شد این می شود ظلم. اصلاً عداوت؛ یعنی همین، به چه کسی می گویند عدو؟ به چه کسی می گویند دشمن؟ بر اینکه تعدّی کرده از مرز خود وارد مرز دیگری شده اگر تعدّی نباشد نه به مرز دیگری، نه به عِرض دیگری، نه به حقّ دیگری که دیگر عداوت نیست. عداوت جایی است که تعدّی در کار باشد، ظلم جایی است که تعدّی در کار باشد، اگر «الف» از محدوده خود تجاوز نکرد ظلم نکرد، اگر تعدّی کرد به قلمرو «باء» رسید می گویند به «باء» ظلم کرد. اما دیگر فرض ندارد ما بگوییم «الف» به خودش ظلم کرد، چرا؟ چون ظلم عبارت از آن است که ظالم محدوده ای دارد، مظلوم محدوده ای دارد این ظالم از محدوده خود تجاوز کرده وارد حریم مظلوم شده این می شود ظلم، درباره یک شیء ظلم فرض ندارد که بگوییم «الف» به خودش ظلم کرده اینکه ذات اقدس الهی در بخش هایی از قرآن کریم دارد که اینها به خودشان ظلم کردند؛ یعنی چه؟ یعنی در درون ما حقیقتی است که ما نسبت به آن امین هستیم نه مالک، ما مرزی داریم او هم مرزی دارد، ما موظفیم او را حفظ کنیم آن فطرت، برای ما نیست آن خلافت الهی که ذات اقدس الهی در درون ما که هویت اصیل ما را تشکیل داد برای ما نیست یک بخش های بیرونی را به ما داد که ما با استفاده از رهنمود آن بخش درونی، یک؛ آنها را عمل کنیم به پیشگاه او گزارش بدهیم، دو؛ در شکوفایی او بکوشیم، سه؛ از رهنمود او در بیرون مدد بگیریم، چهار؛ این وظیفه معرفت نفس است. ما یک امانتی در درون داریم که اگر بدرفتاری کردیم، به او ظلم کردیم، فرمود: ﴿ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لکنْ أَنْفُسَهُمْ یظْلِمُونَ﴾ این مضمون هست. پس معلوم می شود در نهادِ نهاد ما، در درون درون ما یک فضیلت فرشته منشی هست که ما امین آن هستیم نه مالک آن، این باعث می شود که ما مسئله خلافت را از مسئله اومانیسمی کاملاً جدا کنیم، ما آن نیستیم که می پنداریم، در درون ما کسی هست که برای ما نیست حافظ ماست، چراغ ماست، راهنمای ماست، امام ماست، این تعبیرات نورانی امام سجاد که فرمود: علم رائد است، عقل قائد است[15] همین است. اون قاعد ما، آن امام ما، آن راهنمای ما، آن رهبر ما، مال ما نیست، در اختیار ما نیست، ما باید حرف او را گوش بدهیم آن عقل ماست، آن فطرت ماست این چراغ را خدای متعال به ما داد که ما این را حفظ کنیم در سایه او راه برویم این برای ما نیست و اگر بیراهه رفتیم داریم این چراغ را خاموش می کنیم، فرمود: ﴿ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لکنْ أَنْفُسَهُمْ یظْلِمُونَ﴾.
این بیانات نورانی امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) در نهج البلاغه این دعا هست، این دعاها در عین اینکه دعاست و نیایش است مدرسه هم است؛ در این دعای نورانی وجود مبارک حضرت امیر به خدای سبحان عرض می کند پروردگارا تو انسان را کریم خلق کردی، فرمود: ﴿لَقَدْ کرَّمْنا بَنی آدَمَ﴾[16]کرامت هم یک چیز عظیمی است ما می خواهیم کریمانه زندگی کنیم و کریمانه هم بمیریم. اینکه گفتند مزدوری با کرامت انسان سازگار نیست به خاطر همین است. غالب شما این را در بحث های فقهی شنیدید که مزدوری مکروه است، انسان وقتی با غذایی در کنار سفره خود می رود باید محصول کار خودش را ببیند؛ حالا آن روایات تحریم را حمل بر کراهت کردند، وگرنه روایات خیلی تند است. جامعه را با مزدوری نمی شود اداره کرد، این با کرامت انسان سازگار نیست، باید تولید باشد، کار باشد هر کسی برای خودش کار کند کم یا زیاد. اینکه مزدوری در اسلام مکروه است و یک باب خاصی مرحوم صاحب وسائل[17] باز کرده، منتها این روایات را حمل بر تنزیه کرده نه تحریم، برای اینکه انسان کریمانه زندگی کند. بیان نورانی حضرت امیر این است که خدایا تو انسان را کریمانه خلق کردی ما می خواهیم کریمانه زندگی کنیم، کریمانه هم بمیریم چطور بمیریم؟ این مضمون آن بیان نورانی حضرت است در نهج البلاغه: «اللَّهُمَّ اجْعَلْ نَفْسِی أَوَّلَ کرِیمَةٍ تَنْتَزِعُهَا مِنْ کرَائِمِی وَ أَوَّلَ وَدِیعَةٍ تَرْتَجِعُهَا مِنْ وَدَائِعِ نِعَمِک عِنْدِی»[18]خدایا اعضا و جوارح را تو دادی ما همه اینها را شاکریم، چشم دادی، گوش دادی، دست دادی، پا دادی، همه اینها را دادی، جان دادی، حیات دادی تو دادی، همه اینها را هم باید تقدیم کنیم تقدیم می کنیم، اما و صد اما، موقع گرفتن، این طور نباشد که اول اعضا و جوارح را از ما بگیری، بعد جان ما را، ما می خواهیم کریمانه زندگی کنیم، ما اگر چشم نداشته باشیم، دست و پا نداشته باشیم محتاج بچه ها هستیم من نمی خواهم به حسنین هم محتاج باشم این کرامت است. اگر فرزندی مثل امام حسن و امام حسین، زینب کبرا (سلام الله علیهم) باشند پدر را خوب پذیرایی می کنند؛ اما دعای نورانی حضرت امیر این است که خدایا من می خواهم کریمانه بمیرم، آخرها محتاج باشم بچه ها مرا تر و خشک کنند، این با کرامت سازگار نیست، شما همه نعمت ها را دادی، ما هم قبول کردیم نعمت توست، همه اینها را باید بگیری ما هم تقدیم می کنیم؛ ولی اول جان را بگیری که بعد از رفتن جان، اینها از بین بروند، نه اینکه اول چشم و گوش را بگیری: «أَوَّلَ کرِیمَةٍ تَنْتَزِعُهَا» اینها معلوم می شود ودیعه است، معلوم می شود مال، از آنِ ما نیست حالا که ودیعه است مسئله ظلم خوب طرح می شود که فرمود اینها به درونشان ظلم کردند درون که برای اینها نبود، ما چیزی به عنوان امانت به اینها دادیم: «وَ لابُدَّ یومَاً أَن تَرُدَّ الوَدَائع»[19]همین بیان نورانی حضرت امیر در این دعای عرفه وجود مبارک سیدالشهداء هم آمده در این ادعیه چند جمله به این مضمون هست یک جا و دوجا نیست، اینها هم به خدا عرض کردند خدایا چشم دادی، گوش دادی همه را باید تقدیم کنیم: «وَ اجعَلهُمَا الوَارِثِینَ مِنِّی»[20] خدایا اینها را وارث من قرار بده نه مرا وارث اینها، اگر اول چشم و گوش را بگیری و من بمانم، من می شوم وارث اینها؛ ولی اگر بعد جان مرا گرفتی، این چشم و گوش به تبع جان من رخت برمی بندند آنها می شوند وارث، خدایا کاری کن که چشم و گوش بشود وارث، نه من بشوم وارث، این دعای نورانی حضرت در همین دعای عرفه است؛[21] اینها می خواهند کریمانه زندگی کنند، کریمانه هم بمیرند که بشر به غیر خدا محتاج نباشد، این طرز زندگی آبرومندانه و کریمانه است؛ آن گاه معلوم می شود که در نهان ما یک چیزی است که از آنِ ما نیست و چون در نهان ما و نهاد ما چیزی است که برای ما نیست اگر ما بیراهه رفتیم به او ظلم کردیم، چون اتحاد ظالم و مظلوم ممکن نیست. معلوم می شود ما حقّ عقل را، حقّ فطرت را که امانت الهی بود، رعایت نکردیم. این وهم و خیال ما حقّ عقل نظر را رعایت نکرد، این شهوت و غضب ما حقّ عقل عمل را رعایت نکرد آن عقلی که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحمَن وَ اکتُسِبَ بِهِ الجَنَان»[22] این فیض الهی است، این امانت الهی است، اگر ما حقّ او را رعایت نکردیم می شود ظلم.
بنابراین، این آیاتی که دارد که اینها به خودشان ظلم کردند؛ یعنی آنچه را به حسب ظاهر ما به اینها به عنوان امانت دادیم و برای اینها نیست و اومانیسمی باطل است و اینها مالک نیستند، حقّ این چشم و گوش باطل را، فطرت را، عقل را رعایت نکردند؛ لذا ما نه باید بین اومانیسمی و خلافت اشتباه کنیم و نه اینکه اتحاد ظالم و مظلوم را بپذیریم و تعبیرات را تعبیرات مجازی بدانیم آنچه در جامعه متحقق و یافت می شود امر حقیقی است، آن از خود دین گرفته شده، دین که می گوید اینها به خودشان ظلم کردند یک تحلیل درونی است، یک حقیقت است که امانت الهی است و مال ما نیست این چراغ را به ما داد تا ما از این نور استفاده کنیم و اگر این چراغ را خاموش کردیم که بخشی از خود ما همان شیء محسوب می شود به او ظلم کردیم.
بنابراین دنیا هم می تواند مدرسه باشد، هم می تواند مزرعه باشد؛ برای غالب ماها مزرعه است، برای اوحدی و خواص مدرسه است که این را بین تکوین و حقیقت فرق می گذارند و دائماً اگر آیات الهی را می بینند به یاد ذات اقدس الهی هستند که در معرفت شناسی حقیقت را با اعتبار اشتباه نمی کنند، اینها روی زمین زندگی می کنند، زیر آسمان زندگی می کنند، با آب و هوا زندگی می کنند نه با دنیا، دنیا غیر از زمین است، دنیا که لهو و لعب است که سرزمین و آبادی و اینها نیست اینها آیات الهی هستند و آیات الهی نمی تواند بازی و بازیچه باشد.
پی نوشت ها
[1] سوره حدید، آیه20.
[2] سوره انعام،آیه32؛ ﴿وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ﴾.
[3] نهج البلاغه(للصبحی صالح)، خطبه82.
[4] سوره حشر، آیه2.
[5] سوره آل عمران، آیه14.
[6] مناقب آل ابی طالب(لابن شهر آشوب)، ج2، ص118.
[7] الأمالی(للصدوق)، النص، ص137.
[8] مجموعه ورّام، ج1، ص183.
[9] الکافی(ط ـ الحدیثه)، ج2، ص334.
[10] سوره انعام، آیه141؛ ﴿یَومَ حَصَادِهِ﴾.
[11] سوره هود، آیه100.
[12] سوره جاثیه، آیه23.
[13] سوره نازعات، آیه24.
[14]سوره آل عمران، آیه117.
[15] بحار الأنوار، ج46، ص231.
[16] سوره إسراء، آیه70.
[17] وسائل الشیعه، ج17، ص238 و 239.
[18] نهج البلاغه(للصبحی صالح)، خطبه215.
[19] مجموعه ورام، ج2، ص129.
[20] الکافی(ط ـ الاسلامیه)، ج2، ص578.
[21] الاقبال الأعمال(ط ـ الحدیثه)، ج2، ص78.
[22] الکافی(ط ـ الاسلامیه)، ج1، ص11