نهاد نا آرام انسان و ذات بیذات و بی قرار او همواره در جست وجوی خانه است. آدمیزاد تا از خشت میافتد و بر زمین هبوط میکند، در حسرت زهدان مادر، آن موطن امن و آرام است و هرگز آرامش نمییابد.
به باور احسان شریعتی، خانههای روزگار ما به غربت کده بدل شده اند
خانههای دست ساز بشر، نمونه و مثالی از آن قرارگاه ازلی است که بر زمین مست و ناهموار بنا میکند تا موعد سفر بازپسین در آن آرامش یابد و بر خاک آن ریشه بدواند و نسل خود را و فرهنگ و تمدن خود را بپروراند و در محدوده تواناییهای خود و در حدود زمان و مکان، جاودانه سازد.
در روزگار ما، اما حدیث بی قراری انسان مضاعف شده است، به واسطه خانههایی که دیگر خانه نیستند، مامن و ماوا نیستند و قرارگاه نیستند، بلکه تنها «جا» یا «مکانی» هستند برای دمی استراحت ناگزیر و باز کار و کار و کار. آنهم نه کاری که
مارکس میگفت: انسان را اعتلا میبخشد و هستی او را شکوفا میسازد، بلکه کاری برای گذران روزمرگی، برای حقوق آخر ماه، برای پرداخت قسط و...
به باور احسان شریعتی، خانههای روزگار ما همچنین به دلیل توسعه نامتوازن و ناموزون و دست اندازیهای سرمایه داری وحشیانه به غربت کدههایی بدل شده اند که در آنها نه نشانی از تاریخ و سنت و فرهنگ ما هست و نه تناسبی دارند با اقلیمی که هر روز بیشتر ویرانش میکنیم.
در گفتوگوی پیش رو با این استاد فلسفه قاره ای، در بحث از خانه نخست از تخصص او یعنی اندیشههای
مارتین هایدگر آغاز کردیم و در ادامه کوشیدیم با رویکرد خاص هایدگر به مفاهیم مکان و خانه، راهی به دلالت هستی شناختی خانه بیاییم، معنایی که امروز بیش از هر زمان از دست رفته است.
علاقه مندی شما در حوزه فلسفه معاصر غربی، فلسفه قارهای یا به عبارت دیگر فلسفه اروپایی (Continental Philosophy است و در این سنت نیز به طور خاص در زمینه اندیشههای مارتین هایدگر (1889-1979)، فیلسوف بزرگ آلمانی تحقیق و تدریس میکنید؛ بنابراین در بحث فلسفی درباره مفهوم خانه، گفتیم با بررسی رویکرد هایدگر به این مفهوم آغاز کنیم که میدانیم در این زمینه مباحثی داشته است. اما پیش از آن میخواستم درباره مفهوم مکان و تویوس (Place) در اندیشههای هایدگر بفرمایید. میدانیم که مفهوم مکان، در کنار مفهوم زمان، یکی از مفاهیم اساسی هستی شناسی فلسفی است، با این همه به نظر میرسد نگرش هایدگر نسبت به این مفهوم، با دیدگاه رایج فیلسوفان تمایزهای جدی دارد و او درک متفاوتی از مفاهیم مکان و مکان مندی دارد و برای مثال در جعل مفاهیم مورد نظر خودش مثل دازاین (ترجمه تحت اللفظی جا هستی) یا روشن گاه (Lichtung)، مکان اهمیت انکارناپذیری دارد. لطفا در این باب توضیح دهید.
احسان شریعتی: همان طور که میدانید هایدگر بیشتر فیلسوف زمان است، اما در هایدگر متاخر است که بعد از آن چرخش با گشت معروف، مفهوم مکان مورد توجه او قرار میگیرد.
او در این دوره از فلسفه انواری خارج میشود و حقیقت را در این دوره به معنای نام ستوری (Aletheia) به تعبیر مرحوم فردید یا کشف المحجوب در نظر میگیرد. این آشکارگی همان نور است که در پدیدارشناسی نیز به معنای نورافکندن بر یک تاریکی است.
در راستای همین ناملات است که مفهوم روشن گاه به معنای مکانی در نظر گرفته میشود که نور هستی در آنجا متجلی میشود؛ بنابراین حقیقت یا نامستوری از تور صرف بودن فراتر میرود و مکانی که نور در آنجا افتاده را روشن میکند، مثل نقاط روشن گاهی که در دل جنگلی انبوه از درختان و تاریک، در نتیجه تابش خورشید و گذر اشعههای نور از لابه لای شاخ و برگ درختان روی زمین شکل گرفته اند؛ بنابراین نزد هایدگر آن قطعاتی از زمین که حاصل برخورد نور عبور کرده از لابه لای شاخ و برگ درختان است، به عنوان روشن گاه اهمیت مییابد، زیرا محل محلی نور است.
احسان شریعتی: انسان بالذاته موجودی بی قرار است که در "قرارگاه" آرام میگیرد. مکانی که به مثابه میهن یا موطن در نظر گرفته میشود.
این ایده بعدا در هایدگر چنان بسط و گسترش مییابد که اصلا میتوان گفت: هایدگر نهایی فیلسوف مکان است، مفهومی از مکان با عنوان Statte که میتوان آن را «پایگاه» یا «جایگاه» ترجمه کرد و در انگلیسی Site ترجمه میشود.
شاید بتوان آن را «قرارگاه» ترجمه کرد.
احسان شریعتی: بله، دقیقا. قرارگاه بهترین ترجمه است، زیرا مفهوم قرار در آن است. زیرا انسان بالذاته موجودی بی قرار است که در این قرارگاه آرام میگیرد. مکانی که به مثابه میهن یا موطن در نظر گرفته میشود. این پایه فلسفه سیاسی هایدگر است.
او میگوید سیاست بر مفهوم پلیس با دولت شهر بنا شده که به قدرت و دولت و شهر مربوط میشود، اما ریشه و بنیان (Base) سیاست، قرارگاه است، جا یا میهن یا خانه یا کشور یا سرزمینی که انسان در آن ماوا و امن و آرامش و خانمان داشته باشد. انسان در این قرارگاه مرهمی بر بی قراری خود میگذارد. هایدگر این را پایه سیاست میداند.
علت این امر چیست؟
احسان شریعتی: از دید هایدگر انسان موجودی است ذاتا بی وطن و بی قرار و بی جایگاه و بی خانمان و در قرارگاه است که آرام میگیرد. او حتی معتقد است که پایه پولیس (دولت شهر) نیز از همین مفهوم قرارگاه (State) میآید. به همین دلیل از مفهوم قرارگاه تاریخی یاد میکند.
البته او تاریخ را نیز به معنای خاصی که خود به کار میبرد، یعنی Geschichte که در آن تقدیر (Geschic) نیز نهفته است، یعنی تقدیر تاریخی مردمانی با ملتی یا سرزمینی را در خود دارد. مفهوم سرزمین این جا اهمیت مییابد، زیرا محل تحلی تاریخ است و صرفا به معنای خاک نیست.
مفهوم خانه نیز برای هایدگر مهم است. مثلا میگوید زبان خانه هستی است». آیا خانه این جا در این جا در برابر Heimat (موطن، خانه) به کار میبرد؟
احسان شریعتی: البته ما در آلمانی دو تعبیر متفاوت Hein و Hause داریم. اولی به معنای موطن و دومی به معنای خانه است. جایی که میگوید زبان خانه هستی است، از Hause استفاده میکند و به خانهای اشاره دارد که مامن هستی است. یعنی هستی در زبان آشکار میشود.
چرا در فلسفه هایدگر مفهوم خانه اهمیت مییابد؟
احسان شریعتی: در فلسفه آلمانی از زمان هگل به بعد مفهوم «خانه» اهمیت مییابد. هگل میگوید آزادی یعنی در خانه و در نزد خویشتن بودن. این تعبیر هگل از آزادی، یک مفهوم مثبت از آزادی است. در مقابل آزادی منفی که به معنای رهایی از زندان است؛ بنابراین آزادی مثبت نزد هگل یعنی در خانه خود بودن، یعنی خود آگاه بودن، یعنی آگاهی به ضرورت و خویشتن داشتن.
هگل معتقد است آزاد بودن یعنی انسان در خانه خویشتن است که غیر خودی ندارد و آزاد است و دیگری برای او محدودیت ندارد. هگل میگوید تنها جایی که انسان در آن آزاد است و مامن اوست، خانه است.
علت بی قراری اصلا چیست؟ چرا فیلسوفانی، چون هایدگر معتقدند که انسان فی حد ذاته احساس بی وطنی و بی قراری میکنند؟
احسان شریعتی: به نظر هایدگر این ناشی از ذات انسان است. به باور او انسان تنها موجودی است که ذاتش بر بی قراری بنا شده است. به عبارت دیگر در فلسفههای اگزیستانس انسان موجودی است که ذاتش همین بیذات بودن و ماهیتش بی ماهیتی و بی قراری است.
در این سنت فلسفی انسان موجودی است که از پیش تعریف نشده است و رهاست. یعنی انسان برخلاف سایر موجودات ذات از پیش تعیین شدهای ندارد.
احسان شریعتی: در فلسفه آلمانی از زمان هگل به بعد مفهوم «خانه» اهمیت مییابد. هگل میگوید آزادی یعنی در خانه و در نزد خویشتن بودن.
این در اساطیر و سنتهای دینی نیز گفته میشود انسان از جای دیگری هبوط کرده است. البته انسان جسمی دارد که به تعبیر اساطیری یونانی از خاک بر آمده که عنصری پست است. حتی ریشه کلمه انسان (Homos) پستی است. در زبان فارسی نیز نام کیومرث (نخستین انسان) از ریشه اوستایی «گیه مرت» گرفته شده است که جزء دوم آن (مرت) به معنای مردن و مرگ اشاره به فناپذیری و میرایی انسان دارد؛ بنابراین ذات انسان با سایر موجودات متمایز است و در واقع ذات او بی ذاتی است.
انسان یک تعریف از پیش تعیین شده نیست، بلکه دائما در حال فهم جدیدی از خود و طرح افکنی است. به تعبیر نیچه به همین دلیل است که همواره باید از انسان فراتر رفت.
نیچه میگوید انسان موجودی است که باید از خودش فراتر برود وگرنه دچار زیادہ انسانی بودن میشود. تعبیر مشهور نیچه یعنی ابرانسان (Uberensch) نیز به معنای عبور از انسان است. این عبور به همان بی قراری اشاره دارد، یعنی انسان یک جا یا تعریف ثابتی ندارد، به خصوص که این تعاریف بیولوژیک مربوط به خاک و خون باشد.
این اتفاقا جنبه مثبت اندیشه هایدگر است که نازیها نمیتوانستند آن را دریابند.
اما قبول دارید که از تاکید هایدگر بر قرارگاه و موطن، برداشتهای منفی نیز میتوان داشت و قرائتهای ناسیونالیستی وشووینیستی کرد؟
احسان شریعتی: بله، دقیقا از این دیدگاه او درباره خانه و قرارگاه دو تعبیر میتوان کرد، یکی تعبیر شووینیستی و ناسیونالیستی خانه و وطن و... است که در آن به خاک و خون تاکید میشود. مرحوم فردید در این زمینه میگفت: انسان جدید، انسان بی خانمان و انسان بی وطن یا به تعبیر دیگر کاسموپولیتین یعنی جهان وطن است.
این دیدگاه به سمت نوعی ناسیونالیسم و خودگرایی و خانه گرایی و بومی گرایی گرایش دارد. اما در تعبیر اگزیستانس، این مفهوم بی قراری و جست وجوی خانه و قرار، دقیقا عکس این دیدگاه را دارد و میخواهد بگوید که انسان از این خون و خاک و از نوع حیوانات دیگر نیست.
از این منظر تمام تعابیر و تفاسیری که انسان را حیوان قلمداد میکنند، اعم از حیوان ناطق یا حیوان سیاسی و حیوان مدنی، از این حیث خطاست که انسان را حیوان فرض کرده اند، یعنی انسان نوعی از جنس حیوان با فصل ناطقیت است، با فرض ممیزه نطق و لوگوس یا مدنیت. در حالی که از دید هایدگر انسان اصلا حیوان نیست و فرقش با حیوان در این است که راضی نیست و خودش نیست و در پوست خودش نمیگنجد، زیرا مربوط به این خاک و خون نیست.
در عین آن که انسان یک تاریخ و میراثی دارد، خانه و موطنی دارد و آن محلی است که در آن به طور موقت قرار گرفته است. اما زبان و زمان انسان در این تاریخ ساخته شده است؛ بنابراین اهمیت این موطن به دلیل آن است که انسانی است، نه این که خانه مربوط به جغرافیایی خاص است یا از نژاد و خون خاصی است. این جاست که تفسیر مثبت خانه و موطن با تفسیر فاشیستی و راسیستی (نژادپرستانه) متضاد میشود.
به این اشاره کردید که مفهوم خانه در فلسفه آلمانی از زمان هگل اهمیت یافت. اما به نظر میرسد که مفهوم خانه از دیرباز در اندیشه غربی اهمیت داشته است. از همان زمان حماسه ایلیاد و اودیسه میبینیم که اولیس در حال بازگشت به خانه است.
احسان شریعتی: البته این تم یا موضوع تبعید و بازگشت به خانه همواره در اندیشه شرقی نیز وجود داشته است. انسان در اساطیر و داستانها همیشه در سفر است و در حال بازگشت به خانه.
یعنی ما در شرق هم برای خانه همان اهمیت را قائلیم؟
احسان شریعتی: بله، در شرق هم همین ادبیات را میبینیم. مثلا در ادبیات معاصر میبینید که شاعری مثل اخوان میسراید: خانه ام آتش گرفته است آتشی جانسوز... یا نیما میگوید خانه ام ابری ست... در تعالیم دینی ما نیز هر چند گفته شده است الجار ثم الدار، یعنی نخست به همسایه ات توجه کن، بعد به خانه خودت بپرداز، اما در اندیشه دینی مضمون در جوار بودن و محاور بودن اهمیت ویژهای دارد. مثلا برای ما مشهدیها در جوار بودن همیشه مهم است.
این مفهوم در نزد پیشگاه احدیت بودن مضمونی دینی است، ضمن آن که مضمون در سرزمین مقدس به سر بردن حتی در سنتهای باستانی ما نیز هست و نشانههای آن را شاهنامه میبینیم؛ بنابراین بحث خانه اختصاصی به اندیشه غربی ندارد و میتواند معادلهای ملی و مذهبی نیز برای آن در شرق پیدا کرد.
حالا که به حضور مضمون خانه در اندیشه شرق و غرب اشاره کردید، فکر میکنید به طور کلی، خانه چه اهمیتی در اندیشه بشری دارد و از چه جنبههایی مورد توجه قرار میگیرد؟
احسان شریعتی: به نظر من خانه دست کم از دو منظر مورد توجه است. نخست از حیث نسبتی که میان خانه و خانوار برقرار است. خانوار یا خانواده اولین عنصر سازنده اجتماع است. به تعبیر هگل خانواده، اجتماع و دولت سه عنصر سازنده وضع جمعی انسان است. همچنین خانه از این منظر مورد توجه و حائز اهمیت است که حضور انسان در خانه با حضورش در جامعه متفاوت است.
در خانه فردیت اهمیت پیدا میکند در حالی که در جامعه این جمع است که حاکم است. به عبارت دیگر در خانه و خانواده فردیت و جمعیت با هم حضور دارند و خود انسان به صورت فردی در خانه حضوری اساسی دارد.
انسان در خانه میتواند با خودش خلوت کند، ضمن آن که در جوار خانواده است و به همین دلیل احساس امنیت و آرامش دارد. د.
فراسوی این دیدگاههای فلسفی و صد البته با مد نظر قرار دادن آنها، ارزیابی شما از وضعیت خانه در روزگار ما چگونه است؟
احسان شریعتی: در وضعیت حاضر این مدرنیسم تقلیدی وحشیانهای که ما داریم، بیش از همه در عمران و شهرسازی ما متبلور است و خانه به معانی مذکور را تهدید میکند. مثلا ما الان در خانهای که هستیم، شاهدیم که از هر طرف اجازه داده اند که ساخت و ساز کنند.
قبلا وقتی از خواب بیدار میشدیم، پنجره مان به سمت آسمان یا کوههای دوردست تهران باز میشد، اما الان وقتی پنجره را باز میکنیم، با یک ساختمان نیمه ساز چند طبقه مواجه میشویم و حتی به گونهای است که گاه با کارگران ساختمانی که مشغول کار هستند، چنان نزدیک هستیم که سلام و علیک هم میکنیم (خنده).
این نوعی تجاوز به حریم خصوصی و مفهوم خانه است. یا در نوع سرمایه داری وحشی در چین گفته میشود که برای این که کارگران راه دوری نروند و خیلی خسته نشوند، کنار کارخانه اشکافهایی درست کرده اند، تا کارگران شبها به آنها بروند و در آنها دراز بکشند و بخوابند. این هم خانهای است که کارگر در آن گنجانده میشود.
حالا مشابه همین تحربه خانه سازی را شاهدیم که بعضی میخواهند در اینجا پیاده کنند، در حالی که این تحربه خانه سازی اجتماعی در اروپا شکست خورده است. در حالی که ما در محله نواب شاهد ساخت و ساز چنین خانههایی هستیم، مشابه همان قفسهها و اشکافهای مذکور، گیرم اندکی بزرگ تر؛ بنابراین این درک از خانه، با آن مفهومی از خانه که ما در سنت و تاریخ خودمان داشتیم و خاطراتی که از خانه داریم، متضاد است.
اما متاسفانه این شیوه از خانه سازی در حال رواج است. به خصوص که این شیوهها در کشور ما به صورت تقلیدی و آمرانه و اقتدارگرایانه اجرا میشود. به عبارت دیگر در شیوههای توسعه آمرانه و از بالا، اولین هادی را که ویران میکند، همین خانه است.
ما که نمیتوانیم به گذشته برگردیم و مثل قدیمیها در خانههای درندشت سنتی زندگی کنیم. شما وضعیت فعلی را نیز که چندان مطلوب نمیدانید و میگویید انسانها در خانههای جدید، قرار پیدا نمیکنند و به آرامش نمیرسند. به نظر شما چه کار میتوان کرد تا باز خانه، همان معنای آرامش بخش پیشین خود را بازیابد؟
احسان شریعتی: به نظر من البته در هر سرزمینی باید ژئوپلیتیک را در نظر گرفت. ژئوپلیتیک یعنی سیاست (پلیتیک) سرزمین (ژئو). بر این اساس باید در هر سرزمینی متناسب با ویژگیهای آن سرزمین سیاست متناسبی را اتخاذ کرد. برای مثال در منطقه کویری که ما به طور عمده در آن به سر میبریم، شکل خانه با شهرهای سردسیر مدرن فرق میکند.
به این معنا که در منطقه کویری، خانهها دیوارهایی چن دارد که در زمستان گرم و در تابستان سرد است. این ناشی از انباشت قرنها تجربه زیسته مردمان در این منطقه است؛ بنابراین ما باید در سیاستهای تمدنی و شهری و عمران دو نکته را در نظر بگیریم، یکی محیط زیست خاص و ویژگیهای هر محیط زیستی است و دوم میراث فرهنگی است.
همین دو نکته است که در ایران در نظر گرفته نشده است و در نتیجه به واسطه مدرنیزاسیون و نوسازی آمرانهای که هم در گذشته و هم امروز پیگیری شده، به جای تحدد، تخریب سازی و ویرانگری داشته ایم. در حالی که تحدد درست یعنی ما چگونه یک شهر را متناسب با ویژگیهای زیست محیطی اقلیم و با در نظر داشتن میراث فرهنگی و تاریخی تجدید بنا کنیم.
احسان شریعتی: ما باید در سیاستهای تمدنی و شهری و عمران دو نکته را در نظر بگیریم، یکی محیط زیست خاص و ویژگیهای هر محیط زیستی است و دوم میراث فرهنگی است.
برای مثال در نوسازی شهری مثل فلورانس کوشیده شده که ظاهر حفظ شود، اما در باطن از فناوریهای جدید برای نوسازی خانه بهره میگیرند.
به همین خاطر شما در شهر احساس تحدد میکنید، اما همچنان احساس غربت و نا آشنایی با این شهر متجدد نمیکنید، زیرا اولا بناها و خانهها با اقلیم متناسب است و ثانیا شکل تحدید بنا متناسب با فرهنگ و تمدن کهن این شهر است و در نتیجه کسی که در این شهر متجدد زندگی میکند، احساس در خانه بودن و امنیت میکند و دچار حس بی خانمانی و غربت نمیشود. این احساس به یک بازبینی اساسی در سبک زندگی و تغییر نگرش به مقوله توسعه در نگرش کلان است.
منبع: هفتهنامه کرگدن