ماهان شبکه ایرانیان
خواندنی ها برچسب :

شهید-کاظمی

حاج حسین جاوری از جانبازان قطع نخاع گردن در آسایشگاه جانبازان اصفهان است که رفاقتش با شهید زاهدی به سال 60 برمی گردد. جانبازی که نزدیک 40 سال است تنها می تواند سرش را تکان دهد.
پیکر چند شهید دیگر را هم که نسبتاً سالم بودند، به همان ترتیب آوردند آنجا اما تعداد پیکرهای سالم به عدد انگشتان دست هم نمی‌رسید. یاران عاشورایی حاج حسن قطعه‌قطعه و درهم روی خاک مدرس پرپر شد بودند.
حاجی برای خانواده حسن، رانندگی می‌کرد و بچه‌های حاج حسن را به گردش برد. رفتارش آن قدر ساده و صمیمی‌بود که بچه‌های حاج حسن فکر می‌کردند او یک راننده است!
محسن رضایی در عین صمیمت و مهربانی جدی بود و ابهت خاصی داشت. فرماندهان همیشه احترامش را نگه می‌داشتند. اگر مزاحی هم می‌شد خیلی محترمانه بود و آقا محسن از لبخند فراتر نمی‌رفت. اما...
کتاب «تأملی در یادداشت‌های آقای هاشمی» نوشته نگاهی نقادانه به مجموعه کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی 1378ـ1360 به‌­قلم مسعود رضائی توسط انتشارات شهید کاظمی برای دومین­‌بار منتشر شد.
باید وسایل زندگی را جمع می‌کردیم و خانه را تحویل می‌دادیم. به خواهرها و مادر حمید و مادر و خواهر خودم گفتم که همراهم باشند ولی هیچ کدامشان دل آمدن نداشتند. دیدن خانه بی حضور حمید دل سنگ را آب می‌کرد.
نمی‌دانم چه می‌شود که سر قرار نمی‌آیند. همان جا جنازه‌ها را خاک می‌کنند تا سر فرصت بتوانند تبادل کنند. بچه‌های قرارگاه هم سر فرصت عملیات می‌کنند و آنجا را طی پنج شش روز آزاد می‌کنند. یک اسیر می‌گیرند.
واقعیت این بود که برای اهتزاز این زیباترین پرچم دنیا و نشانی که روی آن بود سروهای زیادی مثل کمال به خاک افتاده بودند. قطعاً همین شهادت‌ها ابهت این پرچم را تضمین می‌کرد.
جولای 2014 (حوالی تیر 1393) بود که رهبر داعش ابوبکر البغدادی با اعلان فراخوانی از مسلمانان سراسر جهان خواست به سوریه و عراق بیایند تا در آنجا دولتی اسلامی برپا کنند.
حسین قمی می‌گفت: «هوا که روشن شود می‌روند.»... هنوز هم باورم نمی‌شود از آن درگیری جان سالم به در برده‌ام. کار خدا بود و تدبیر حسین که داعشیان نتوانستند خاکریز را دور بزنند. اگر دورمان می‌زدند...
پیشخوان