به گزارش ایسنا، امیر سرتیپ دوم ستاد اردشیر زوالت از فرماندهان دوران دفاع مقدس در خاطرهای با اشاره به حضور گردان 154 نوهد از تیپ 23 نوهد (نیروی ویژه هوابرد) در عملیات «بیتالمقدس» روایت میکند: ساختار «قرارگاه نصر»، به این صورت بود که قرارگاه نصر 1، در منطقه شمالی قرارگاه، قرارگاه نصر 2، در جنوب قرارگاه نصر 1، و قرارگاه نصر 5 (تیپ 23 نوهد و تیپ 22 خرمشهر)، در جنوب قرارگاه نصر 2، و قرارگاه نصر 3، هم در جنوب قرارگاه نصر 5 و در جنوبیترین منطقه قرارگاه نصر و در واقع جنوبیترین منطقه قرارگاه کربلا (قرارگاه مشترک ارتش و سپاه، به فرماندهی شهید و الا مقام امیر سپهبد صیاد شیرازی و سردار محسن رضایی) بود.
برای همین در سمت راست ما قرارگاه نصر 2، به فرماندهی سرهنگ شاهین راد و در سمت چپ ما قرارگاه نصر 3، به فرماندهی سرهنگ پور داراب قرار داشتند، که در واقع پیشروی یا عدم پیشروی یگانهای سمت چپ و راست ما به سمت دشمن، تأثیر مستقیم و زیادی در پیشروی یا کُند شدن حرکت ما به سمت دشمن داشت. کماکان، به علت درگیری مستقیم و نزدیک با دشمن و موقعیت برتر و بهتر دشمن، تلفات ما رو به افزایش بود، به طوری که گروهبان دوم مرتضی گلدست و گروهبان دوم علی رضا مُرسلی به شهادت رسیدند و تعداد بسیاری به نامهای؛ ستوان سوم پرویز قربانی، گروهبان دوم محمد پاشایی، گروهبان دوم رضا رضایی و از گروهان 2 احمد اقتداری مجروح شده بودند.
همچنین، دو نفر از پرسنل نیروی هوایی شهید و پنج نفرشان مجروح شده بودند. آمار شهدا و مجروحین گردان سپاه (گردان امام حسین) هم عبارت بود از هفت نفر شهید و هشت نفر مجروح. گروه تخریب و مهندسی رزمی که به سمت راست اعزام شده بودند، با بیسیم اطلاع داد که یک معبر استاندارد حدود سه متر در فاصله 300 متری که مخصوص گشتیهای مختلف یگانهای دشمن بوده را شناسایی کرده و معبر ذکر شده جهت حمله به دشمن قابل استفاده است، وضعیت شناسایی معبر در میدان مین را هم به گروه تخریب و مهندسی سمت چپ که در منطقه گروهان 3، شناسایی انجام میداد، اعلام کردیم، که شناسایی دقیقتری کنید؛ شاید معبر مشابهی در آن سمت وجود داشته باشد که به لطف خدا، آنها هم یک معبر در فاصله 500 متری در سمت چپ شناسایی کردند. طراحی کردیم که با اجرای آتش شدیدِ گروهان دوم که در قسمت مرکزی پشت میدان مین و فاقد معبر بود، گروهانها یکم و سوم به ترتیب از معابر راست و چپ با سرعت و شدت به مواضع دشمن نزدیک شده و به آنها تک نمایند و حتماً به خط دفاعی و سنگرهای آنها بچسبند.
حدود ساعت 05:30 صبح بود. تا شروع روشنایی حدود یک ساعت وقت داشتیم که خودمان را به خط دفاعی و سنگرهای دشمن برسانیم، در غیر این صورت با روشن شدن هوا و فاصله حدود 200 تا 300 متری از دشمن، در واقع محل درگیری و توقف ما به قتل گاهی برای نیروهای خودی تبدیل میشد و همه را به شهادت میرسیدند. به تدریج از سمت راست (محل عمل قرارگاه نصر 2)، صدای تیراندازیهای شدید شنیده میشد، که بیانگر درگیری نیروهای قرارگاه نصر 2، با نیروهای دشمن در امتداد تقریبی مواضع نیروهای عراقی در مقابل ما بود. خوشبختانه، این حالت به ما کمک خیلی زیادی کرد، چون دشمن مقابل ما متوجه شده بود که در سمت چپش درگیری شدید هست و در صورت سقوط مواضع آنها، خودشان نیز (دشمن مقابل ما) در محاصره قرار میگیرند. از فرصت حداکثر استفاده را کردم و با اجرای شدید آتشهای گروهان 2، به گروهانهای 1 و 3دستور دادم از معبر خود به خط دشمن حمله کنند (در واقع معبرهای 1و 2 میدان مین تقریباً در دو جناح مواضع نیروهای دشمن قرار داشت).
با ابلاغ دستور تک (حمله) به گروهانهای یکم و سوم، آنها به سرعت خودشان را به نزدیکی مواضع پدافندی دشمن رساندند و درگیریهای شدیدی از دو سمت مقابل، به وجود آمد. البته در تک گروهانهای 1و 3 به مواضع دشمن مبداهای آتشهای آر پی جی 7، تیر بارها و خمپاره اندازهها کماکان به سمت جلو حرکت نکردند و از محل استقرار قبلی پشتیبانیهای آتش دقیق و خوبی را برای گروهانهای تکور فراهم کرده بودند. اکنون حدوداً ساعت 06:00 شده بود که گروهان سوم خود را به سنگرهای مقدم دشمن رساند و به تدریج محل رخنه را گسترش داد.
دشمن، با توجه به رخنه نیروهای خودی در خط پدافندی و درگیری شدید سمت چپ خود با نیروهای ایرانی، روحیه خود را کاملاً از دست داد و افراد دشمن به صورت موردی و انفرادی شروع به فرار به سمت عقب خود کردند. گروهان یکم هم به سنگرهای مقابل خود نفوذ کرد و با درگیری شدیدی نفوذ و رخنه ایجاد شده را توسعه داد. خوشبختانه در دو سمت مواضع دشمن که خاک ریز عریض و طویلی بود (به صورت دورادور) رخنه ایجاد شده بود که ایجاد رخنه در مواضع پدافندی دشمن مساوی است با سقوط مواضع دشمن. به حول و قوه الهی، تعدادی از نفرات دشمن پا به فرار گذاشتند، تعدادی کشته شده بودند و تعداد 22 نفر هم خود را تسلیم نمودند. با عنایت الهی، مواضع و موانع میدان مین عریض و طویل دشمن، با همت، شجاعت و ایثار گری رزمندگان گردان ادغامی اعم از نوهد، سپاهی، بسیج و همچنین پرسنل داوطلب نیروی هوایی و در اصل عنایت و فضل الهی به دست رزمندگان اسلام فتح گردید.
در زمان استقرار کامل گردان در مواضع دشمن، که در واقع جهت حفظ از منطقه سر پل و تأمین جاده اهواز - خرمشهر، تا شمال ایستگاه 7 در جاده اهواز خرمشهر، برای دشمن منطقه جلویی نبرد محسوب شده بود و یک تیپ کامل زرهی در این منطقه مستقر کرده بود. یگان دشمن که موضع آن به تصرف ما در آمد قرارگاه یک گردان مکانیزه بود که در پایگاه آنها تعداد زیادی نفر بر و چند دستگاه تانک وجود داشت.
تجهیزات و وسایل زیادی به غنیمت گرفته شد که شامل دو دستگاه تانک، پنج دستگاه نفر بر، دو دستگاه کامیون، چندین نفر قبضه سلاحهای سبک از قبیل کلاشینکف و آر پی جی و… طی گزارشی نتیجه نبرد با دشمن و تصرف مواضع دشمن را به تیپ 23 اعلام کردیم. فاصله محل استقرار ما در مواضع دشمن با جاده اهواز خرمشهر تقریباً سه کیلومتر بود.
تیپ، طی پیامی ابلاغ کرد؛ در همان موضع، تا دستور ثانوی بمانیم. به گروهانهای ادغامی گردان ابلاغ کردم؛ ضمن استقرار نیروی تأمین در روی خاکریز، به صورت دورادور، تأمین منطقه خود را برقرار کنید. سپس با توجه به خستگی ناشی از طی مسیر طولانی و به ویژه درگیری طولانی مدت با دشمن به استراحت بپردازند. بچهها آنقدر خسته و کوفته شده بودند که چند نفر دیده بان و نگهبان روی خاکریزها گذاشتند و بقیه در یک چشم به هم زدن همه به خواب عمیق فرو رفتند، و البته با تجهیزات کامل انفرادی.
این بهترین موقع و زمان بود برای رفع خستگی پرسنل گردان جهت تحرک و آمادگی برای ادامه نبرد تا سرحال و شاداب باشند. من و برادر محمدی، معاون گردان، جهت رفع خستگی، نوبتی هر کدام یک ساعت استراحت کردیم و تا حدودی رفع خستگی کردیم. آتشهای پراکنده و مبادله آتش در سطح منطقه نبرد در جریان بود، اما نسبت به شب درگیری و اوایل روز دهم اردیبهشت کمتر شده بود، هم از طرف ما و هم از طرف دشمن. بعد از ظهر نسبت به ادامه تک به سمت غرب که تصرف و آزاد سازی جاده اهواز خرمشهر بود، با برادر محمدی صحبت کردم.
در واقع مواضع اصلی پدافندی دشمن جاده اهواز خرمشهر بود که با توجه به ارتفاع یک و نیم یا دو متری جاده از زمین در دو طرف و این که روی قسمت شرق جاده هم خاکریزی به ارتفاع حدود دو متر احداث کرده بودند و سنگرهای آتش و سلاحهایشان پشت خاکریز بود، در واقع ارتفاع مواضع دشمن نسبت به دشت حدود چهار متر بود. در واقع در زمینهایی مثل جنوب که کلاً مسطح میباشند، دفاع کردن در مواضع به بلندی چهار، متر مانند این است که در منطقه غیرمسطح و غیر کویری، روی ارتفاع چند 100 متری پدافند شود.
نزدیکیهای غروب، سرهنگ توکلی رئیس ستاد تیپ 23 نوهد، تماس گرفت و از من خواست که مختصات محل استقرارمان را به ایشان بدهیم، که من هم بعد از پنج دقیقه مختصات جغرافیایی را به ایشان دادم. حدود 15 دقیقه بعد، مجدداً رئیس ستاد تیپ تماس گرفت و گفت شما نسبت به قرار گاههای مجاور یعنی قرارگاههای نصر 2 و نصر 3 حدود 2 کیلومتر جلوتر رفتهاید و هر آن امکان دارد، توسط نیروهای دشمن که در حال اجرای پا تک میباشند، محاصره شوید بنا بر این، سریعاً یک کیلومتر به سمت جنوب بروید و سپس به سمت شرق دو کیلومتر جلو بیایید تا از خطر محاصره خارج شوید.
در همین موقع، صدای شنیهای حرکت تانک دشمن از سمت غرب (بین موضع ما و جاده اهواز و از سمت شمال جنوب غربی) شنیده میشد، که دال بر صحت صحبتهای سرهنگ توکلی مبنی بر احتمال محاصره ما بود. موضوع را به برادر محمدی گفتم و تاکید هم کردم که، هیچکدام از پرسنل این موضوع را نباید متوجه بشوند، در غیر این صورت ممکن باعث تضعیف روحیه آنها شود.
به فرماندهان گروهانهای ادغامی گفتم که از رده بالا دستور دادهاند که به منظور هماهنگی با سایر قرارگاهها در خط یک کیلومتر به جنوب و سپس دو کیلومتر به سمت غرب جابجا شویم، لذا فوراً کلیه پرسنل را جمع کرده، آمار بگیرید که کسی جا نماند و بنا به دستور حرکت کنید. چون کاملاً هوا تاریک شده بود و هر کس هر جایی که توانسته بود، در محوطه باز یا در سنگرهای انفرادی و اجتماعی در حال استراحت بودند. فرماندهان، کلیه پرسنل را بیدار کردند و شروع به گرفتن آمار کردند، تعدادی که خواب آلود هم بودند غُر میزدند که چرا ما را بیدار کردند، نگذاشتند بخوابیم، کجا میخواهند ما را ببرند؟ طی مدت 10 دقیقه کلیه پرسنل را در قالب گروهانهای 1 و 2 و 3 و ستاد گردان، جمع کردند و سپس هر گروهان سه نفر جهت بررسی سنگرها و امکان مختلف مواضع و محلهایی که بچههایشان مستقر بودند، فرستادند که اگر کسی در گوشهای دور از چشم و در آن تاریکی خواب هست، بیدار کنند.
همزمان، صدای حرکت شنی تانکهای دشمن نزدیک و نزدیک تر میشد و چون گردان ما از یگانهای همجوارمان حدود 2 الی 3 کیلومتر جلوتر رفته بود، احتمال قیچی شدن گردان با عقبه خیلی متحمل بود، لذا پس از آمارگیری کامل و اطمینان از این که کسی جا نخواهد ماند و آمارها کامل است، آرایش حرکت را به منظور سرعت بخشیدن به حرکت، به صورت ستون تعیین کردم، به طوری که گروهان یکم در جلو، گروهان دوم در وسط و گروهان سوم در انتها. به معاون گردان، برادر محمدی، هم گفتم: شما به عنوان عقب دار باید مطمئن شوید که کسی عقب نماند، که در آن صورت با سرعتی که باید در حرکت داشته باشیم، هر کس که عقب بیافتد قطعاً مفقود خواهد شد.
ضمناً فاصله گروهانها را از یکدیگر تعیین کردم و خودم هم در قسمت نوک گروهان یکم جهت تعیین مسیر قرار گرفتیم و حرکت را آغاز کردیم. در حالی که صدای شنی تانکهای دشمن به وضوح شنیده میشد، ولی تغییر موضع را با سرعت و دقت انجام دادیم. بعد از طی یک کیلومتر به سمت جنوب، 90 درجه به چپ، یعنی سمت شرق یا سمت رودخانه کارون پیچیدیم. حدود یک کیلومتر که به سمت شرق میرفتیم، یک مرتبه، فرمانده گروهان دوم با بیسیم به من اطلاع داد که گروهان پشت سریِ ما نیست؟ گفتم: «یعنی چه گروهان سوم نیست؟!» گفت: «سه نفر را هم برای پیدا کردن آنها حدود 50 متر به عقب فرستادهام، برگشتهاند و میگویند هیچ آثاری از گروهان سوم نیست.» بلافاصله به فرماندهان ابلاغ کردم که توقف کنند و در همان جا بنشینند. به بیسیم چی گفتم: «سریعاً، با معاون گردان تماس بگیرید.» از برادر محمدی سوال کردم شما آلان کجا هستید؟ گفت: «نمیدانیم کجا هستیم، فقط میدانم که گروهان سوم گم شده و من هم با آنها هستم؟ و گروهان دوم را هم در جلویمان نمیبینیم؟ از طرفی، صدای حرکت شنی تانکهای دشمن به ما نزدیک هست و هر آن ممکن هست با دشمن درگیر شدیم.»
فوقالعاده ناراحت شدم. مسئله کوچکی نبود، گروهان سوم که شامل تیم «ب 3 نوهد»، گروهان سوم گردان امام حسین تیپ 22 خرمشهر و 30 نفر از پرسنل نیروی هوایی میشد، جمعاً حدود 200 نفر بودند. با توجه به تهدید موجود از سوی دشمن در حال حرکت به طرف ما، دو راه کار برایم وجود داشت: راه کار اول؛ این که تا پیدا نشدن گروهان سوم، با اعزام دو دسته از گروهانهای 1 و 2 به عقب، جهت پیدا کردن آنها اقدام کنیم. این راهکار دارای یک ریسک بسیار خطرناک بود و آن این که احتمال محاصره و اسیر شدن کل گردان بسیار زیاد بود.
به عبارت دیگر به خاطر پیدا کردن یک گروهان، بقیه گردان هم از دست میرفت. راه کار دوم دوم این که با توجه به اهمیت فوقالعاده زیاد و حیاتی زمان، به منظور خروج از منطقه خطر، به معاون گردان برادر محمدی بگویم، ما مسیر را ادامه میدهیم به سمت شرق و شما باید خودتان به سمت شرق بیایید وگرنه اسیر میشوید که ریسک و خطر این راه کار این بود که به نحوی از سلامت و وجود گروهان سوم بگذرم. با یک بر آورد ذهنی، دیدم؛ وجدانم و مسئولیت فرماندهیام به هیچ وجه نمیپذیرد که گروهان سوم را رها کنیم و به فکر نجات خودمان باشیم که راحتترین کار هم، همین اقدام بود.
لذا، تصمیم گرفتم اگر قرار باشد که برای یک گروهان خطر و مشکلی و بحث محاصرهای پیش بیاید، برای همه گردان هم پیش بیاید، چون تحت هیچ شرایطی قادر به ادامه مسیر بدون گروهان سوم نبودم. راه کار اول را انتخاب کردم و در حال ابلاغ به گروهان 2 و 1 جهت اعزام نیروهای کاوش به عقب برای یافتن گروهان سوم بودم که گروهبان «غلام آزوری» که رسته خدمتی او آجودانی بود، پیش من آمد و گفت: «جناب سرگرد، شما دستوری و کاری دارید من انجام دهم، چون ظاهراً مشکلی برای گروهان سوم پیش آمده است؟» گروهبان آزوری، خوزستانی و اهل شهر حمیدیه واقع در 31 کیلومتری غرب اهواز و یکی از پرسنل فعال، علاقمند و زحمتکش گردان بود.
با توجه به رستهاش، در واقع درجه دار پرسنلی و در بعضی اوقات هم به عنوان معاون رکن 1 گردان انجام وظیفه میکرد، خستگی و نه گفتن در مرام او وجود نداشت. بعد از این که گردان از منطقه پراکندگی به سمت پل نصب شده «بی ام پی» و عبور از آن و شروع مرحله یکم عملیات حرکت کردیم، گروهبان آزوری پیش من آمد و گفت: «جناب سرگرد! من هم میخواهم با گردان بیایم عملیات.» پاسخ دادم: «اولاً، که شما باید آمار تلفات پرسنلی گردان را اعم از شهید یا مجروح را به تیپ ارسال کنی، در ثانی، خدمت شما در همین رکن یکم هم خدمت ارزشمندی است.» مجدداً تقاضا کرد که اجازه دهم. گفتم: «کار و وظیفه شما در منطقه نبرد نیست و در همین منطقه عقبه نبرد است.» بالاخره، آنقدر اصرار کرد، که چهره مشتاق و اشک در چشم او، بیانگر صداقت و خواست او برای شرکت در عملیات بود.
درخواست او را به شرطی که اقدامات آماری و پرسنلی گردان به مشکل نخورد، پذیرفتم. رئیس رکن 1 هم موافقت کرد که آزوری به طور موقت تا خاتمه عملیات بیت المقدس از «رکن 1» منفک شود. قبل از شروع عملیات یک دستگاه موتور سیکلت تریل، جهت انجام امورات متفرقه و به ویژه پیک در عملیات به گردان واگذار کردند که آن را تحویل آزوری دادم و سازمان عملی او را در گروه متحرک فرماندهی و با همراه ارکان 2 و 3 گردان، تعیین کردم.
وقتی آزوری به من گفت که هر کاری دارید، انجام میدهم، متوجه شدم اگر او را با موتور بفرستم عقب، جهت پیدا کردن گروهان 3 نتیجه بهتری خواهد داشت، هم تحرک داشت، هم جدی و پیگیر بود و هم این که تا به نتیجه رسیدن کار و مأموریتش دست از انجام تلاش بر نمیداشت. گفتم: «آزوری! سریعاً، با موتور یک کیلومتر میروی عقب، اگر گروهان را پیدا نکردی با احتیاط و دقت کافی حداکثر تا 200 متری تانکهای دشمن جلو میری تا آنها را پیدا کنی و موقعی که پیدا یشان کردی، سریعاً آنها را نزد ما میآوری.» یک نفر درجه دار مخابرات نوهدی به منظور برقراری ارتباط هم با او همراه کردم که عقب موتور نشست، و گفتم: «آزوری! تا آنها را پیدا نکردی، برنمیگردی.» آزوری گفت: «من، آنها را پیدا میکنم و میآورم پهلوی شما.» گفتم: «موفق باشی، با توکل به خدا برو.» آزوری، با سرعت از ما دور شد. بعد از 10 دقیقه از طریق بی سیم، پرسیدم: «آزوری! آنها را پیدا کردی؟» گفت: «نه! اصلاً آثاری از آنها نیست،» در این موقع پرسنل گردان که به صورت ستون گروهانی روی زمین نشسته بودند، مقداری از صحبتهای من با آزوری را شنیده بودند و به تدریج به بقیه پرسنل منتقل شده بود، در حالی که تمام فکر و وجودم پهلوی گروهان مفقود شده بود و منتظر جواب آزوری بودم، بچهها که روی زمین نشسته بودند، با هم طوری پچ پچ میکردند که من هم بشنوم.
میگفتند: «میخواهد دو گروهان و این همه پرسنل را فدای آن گروهان مفقود شده بکند. آن گروهان که رفته، چرا ما هم بیخودی اسیر شویم» و… بعضیها هم میگفتند: «این حرف شما غلط است، آخر چطوری میشود ما برویم و آنها را رها کنیم که به اسارت گرفته شوند.» فکر و ذهن من درگیر گروهان سوم بود، این پچ پچ ها و صحبتهای پرسنل گردان هم مزید بر علت شد در یک لحظه، از درگاه پر کرم خداوند بزرگ و قادر خواستم که خودش فرجی عنایت بفرماید که بچهها پیدا شوند و نذر هم کردم. صدای شنیهای تانکهای دشمن به وضوح شنیده میشد که ناگهان آزوری تماس گرفت و گفت: «جناب سرگرد! پیدایشان کردم.» خیلی خیلی خوشحال شدم، و شکر به درگاه خداوند کریم به جای آوردم. به آزوری گفتم: «کُل گروهان را با حالت دو میآوری پهلوی ما.» حدود 15 دقیقه بعد، آزوری با موتور در جلو و گروهان هم پشت سر آزوری با حالت دویدن به سمت ما آمدند، حدود 50 متر رفتم جلو استقبالشان و از برادر محمدی که در انتهای ستون و عقبدار بود پرسیدم: «چه شد که گم شدید؟» گفت: «سر ستون گروهان 3 اشتباه کرد و در آنجایی که باید بعد از طی یک کیلومتر به سمت شرق 90 درجه بچرخیم و برویم به سمت شرق، گروهان 3 مستقیم ادامه داد به سمت جنوب که از دور نیروهای عراقی و سنگرهایشان مشخص بود. لذا متوقف شدیم، وضعیت را بررسی کنیم تا تدبیر و تصمیم لازم بگیریم که موتور سیکلت آقای آزوری با موتور آمد و ما را پیدا کرد.» گفتم: «آمار گروهان سوم کامل هست؟» گفت: «کامل است.»
بعد از اطمینان از آمار کامل گردان با سرعت به سمت شرق حرکت کردیم، تا پس از مشخص شدن محل استقرار یگانهای قرارگاههای هم جوار؛ یعنی قرارگاههای نصر 2 و3 ما هم در همان خط مستقر شدیم که از جناحهای چپ و راست آسیبپذیر نباشیم، اما به خاطر این که به علت تاریکی نتوانستیم خط و محل استقرار آنها را پیدا کنیم، لذا مشکل را به تیپ منعکس و کسب تکلیف کردیم، که بعد از بررسی و هماهنگی قرارگاه نصر 5 با قرارگاه نصر قرار شد.
برگردیم به قسمت غربی ساحل کارون و فردا صبح در روشنایی به محل استقرار جدید اعزام شویم. به همین منظور، چند دستگاه کامیون به طرف ما اعزام کردند که با هماهنگیهای مخابراتی آنها را به سمت خود از روی جاده متروکه و قدیمی هدایت کردیم. تعداد کامیونها نسبت به آمار گردان خیلی کمتر بود، لذا هر کامیون پس از تخلیه پرسنل در ساحل غربی کارون، مجدداً به سمت ما بر میگشت و تعدادی دیگر را حمل میکردند. پس از اطمینان از حمل و ترابری کلیه پرسنل گردان ادغامی، و سوار کردن آخرین گروه به کامیونها، من هم سوار کامیون شدم و به ساحل غربی کارون رسیدیم و با آمارگیری مجدد از یگانها، از صحت آمار پرسنل و کامل بودن آنها اطمینان حاصل کردیم.
صبح فردا حدود ساعت 07:00، هواپیماهای دشمن، بمباران شدیدی روی پلهای شناور «پی ام پی» و سواحل دو طرف آن به عمل آوردند، به طوری که بمبهای یکی از هواپیمای دشمن، در محل عمومی استقرار موقت گردان اصابت کرد که سه نفر از پرسنل گردان مجروح شدند. گزارش مشروحی از عملیات انجام شده را به تیپ 23 ارائه کردیم و برای گروهبان «اکبر دالوند» به علت ابراز رشادت و شجاعت فوقالعاده و در خطر انداختن کامل جان خود که سهم عمدهای در جلوگیری از وارد شدن ضایعات و تلفات شدید به پرسنل گردان داشت و از آن مهمتر نقش به سزایی در موفقیت و پیروزی گردان در شکست دشمن و تصرف مواضع پدافندی ایفا کرد، تقاضای ارتقا تشویقی یک درجه، از گروهبان یکمی به استوار دومی، کردم.
اکبر دالوند، با آن فداکاری بی نظیری که انجام داد، که واقعاً کار هر کسی نبود و نیست، نه تنها تمام آن بیانضباطیهای زیاد و مکرر خدمت روزانه در پادگان در سال 1358، و نیمه اول سال 1359، (قبل از شروع جنگ) واقعاً تسویه و پاک کرد، بلکه به اندازه تمام سالهای بعد و تا پایان بازنشستگی، خدمت سرافرازانه خود را انجام داد. با کمال تأسف، اکبر دالوند به علت بیماری قلبی در دهه 70و اوایل دهه 80 عمل جراحی قلب باز کرد و در اواسط دهه 80 به دیار باقی شتافت.