ماهان شبکه ایرانیان

هنر فیلم نامه نو یس

آن چه می خوانیم بخشی است از نظرات جناب آقای علی میرزایی که بیش از 10 سال در زمینه حرفه های مختلف سینمایی فعالیت دارند و هم اکنون نیز در بخش فرهنگی سیما فیلم نقش مهمی ایفا می کنند:
آن چه که اساس و پایه تولید یک فیلم است و ما از آن به فیلم نامه یادمی کنیم، نباید و نمی تواند به شکل یک اثر هنری مجزا مورد بررسی قراربگیرد. پرداختن جداگانه به این عنصر تشکیل دهنده فیلم مثل این است که منبع نور در فضای آماده فیلم برداری را یک اثر هنری بدانیم و روی آن بحث کنیم. ولی فیلم نامه نویس، هنرمند است و هنر او در این است که بتواند عناصر شنیداری موجود در داستان را به تصویر در بیاورد و بتواند برای مفاهیم ذهنیِ موجود در داستان، مصادیق عینی پیداکند و این زاویه ای است که دربررسی فیلم نامه و تمرکز بر میزان عینیت بخشیدن به مفاهیم ذهنی موردنظر نویسنده آن، بسیار به کار خواهدآمد. اساسا فیلم نامه و نمایش نامه به بدنه «ادبیات روایی» (Narrative Literature)تعلّق دارند که عبارتند از: رمان، داستان کوتاه، حماسه و... فیلم نامه و نمایش نامه، داستانی (a story)را نقل می کنند. «داستان» متشکل است از توالی حوادثی که در آن افرادی کارهایی انجام می دهند، حرف هایی می زنند و وقایعی بر آن ها روی می دهد. اساس داستان بر وصف گذاشته شده است ولیکن در فیلم و نمایش بر «کنش و عمل» تأکید می شود، حوادثِ گذشته و نیز اندیشه ها و احساسات افراد نسبت به آن ها، باعث ایجاد حوادث حال و آینده می شود. توالی کامل این حوادث به یک کنش (Action) شکل می دهد و یک کنش کامل، تغییر کاملی را در زندگی افراد اصلی درگیر با آن، باز می نمایاند. پس داستان نمایشی (Dramatic story)شروعی دارد که از طریق یک رشته حوادث، واکنش ها و اندیشه ها به یک پایان منجر می شود.
مخاطب باید به تصور روشنی از شخصیت ها و محیطی که کنش در آن واقع می شود دست یابد و به روابط شخصیت ها با یکدیگر به دقت توجه نماید. این توجه نتیجه علاقه ای است که در مخاطب نسبت به اثر ایجاد می شود و سپس این علاقه حفظ شده ومنجربه ایجادو تأثیرات عاطفی در اومی گردد.
فیلم نامه نویس باید بداند که بینندگان مجموعه های تلویزیونی، همواره با ویژگی های یکسان اما واجد شدت و ضعفی روبرو هستند. مثل، تعابیر مختلفی که علاقه مندان شعر از حضرت حافظ دارند. موضوعی که اگر زمانی براساس زندگی او فیلمی ساخته شود، قطعا با حافظ های ساخته و تصویرشده در اذهان سایر مردم یکی نیست! آیا واقعا کسی که به قصد ساختن یک فیلم به زندگی حافظ نزدیک می شود می تواند تصویر ذهنی خود را با تصویر عینی اش منطبق کند... و به توفیق برسد؟ این جاست که فیلم نامه نویس و البته فیلم ساز موظف و مکلف به دانستن زبان تصویر می شوند و برای دست یافتن به آن باید تمرین و رنج را تحمل کنند تا ببینند چگونه می توان از این عناصر که در اختیارشان هست، به یک ترکیب بصری مشخص برسند.
این بدان معنی است که هر گاه دو رنگ اصلی «زرد» و «قرمز» را به طور مجزا در منظر مخاطب قرار دهیم، فرصتی ایجاد کرده ایم که معنای متجلی شده در ذهن مخاطب، با معنای مورد نظر هنرمند تفاوت های اساسی پیدا کند؛ یعنی، مخاطب از ترکیب دو رنگ مزبور به راحتی می تواند در ذهن خود تونالیتی های بسیاری از رنگ «نارنجی» را ایجاد کند. ولی این خاصیت هنرمند است که از ترکیب دو رنگ شخصا تونالیتی از رنگ نارنجی را در منظر مخاطب قرار دهد و مخاطب بنا به میزان درک و دریافت خود با واقعیت رنگ نارنجی ارتباط برقرار نماید.
به نظر حقیر یکی از مشکل های اساسی در این است، که ما به تعریف مشخصی از سینما و تلویزیون به عنوان یک رسانه ارتباط جمعی نرسیده ایم و مانند بسیاری از چیزهای دیگر که در زندگی روزمره ما حضور دارند و تکلیف مشخصی با آن ها نداریم می باشند، زیرا از ابتدا بر اساس نیازهای ما تأمین نشده اند. نیاز در جایی دیگر منجر به پیدایش یک امکان می گردد، که به واسطه گستردگی ارتباطات در جهان امروز، حضور این امکان در زندگی افراد جهان اجتناب ناپذیر است. و در این جاست که امکان بر اساس نیاز دیگری در زندگی ما حضور پیدا کرده و حال باید برای آن، نیاز ایجاد کنیم و این؛ یعنی، 180 درجه تفاوت در استفاده از امکانات موجود.
این موضوع آن قدر وسیع می گردد تا جایی که در ساخت و تولید برنامه های تلویزیونی و فیلم های سینمایی، به نمونه برداری بدون تحلیل بسنده می کنیم و تبدیل به آن چیزی می شود که امروز پس از گذشت بیش از دو دهه از انقلاب اسلامی با آن مواجه ایم و بازگشتی حقیرانه به نمونه برداری و ساخت فیلم های قبل از انقلاب نموده ایم. شاید این سئوال مطرح شود که در سینمای پس از انقلاب آثار قابل اعتنایی داشته ایم؟ و حضور در عرصه های بین المللی سینمایی، مبیّن این مطلب است؟ باید گفت این لایه بیرونی موضوع است ولی آن چه که واقعیت دارد این است که وقتی به بررسی این مقوله می پردازیم باید توجه داشته باشیم که در یک کمپوزیسیون (ترکیب) کلی چه اتفاقی افتاده است. در صورتی هم که فیلم سازان سینمای پس از انقلاب را هنرمندان درجه یک فرض کنیم، در کمپوزیسیون کلی نتیجه آن است که گویی یک سری نوازنده ماهر و توانا داریم که در کنار یکدیگر بدون آنکه قطعه مشخصی برایشان نوشته شده باشد، هر یک به نواختن قطعه ای به دلخواه خود پرداخته است، که برآیند آن هیچ تصویر درستی از اجرای یک قطعه موسیقی نخواهد بود. لذا اگر قدری به مضامین فیلم های مطرح شده در جشنواره های جهان توجه کنیم متوجه می شویم که از دو حال خارج نیستند، یا از جنس فیلم های یادشده هستند و یا این که بهترین خوراک برای تبلیغ علیه وضعیت موجود جامعه و مملکت می باشند. در این راستا باید توجه داشته باشیم که بدون هیچ تعارفی سرآمد فیلم سازی، از حیث به کارگیری شایسته زبان تصویر، سینمای امریکاست. ولی با این همه سینمای امریکا با همه توانایی اش در این زمینه، وقتی اقدام به ساخت فیلمی علیه مملکت ما می کند نتیجه آن «بدون دخترم هرگز» می شود که از ضعف های خاص خود برخوردار است. ضمن این که همه دنیا متوجه هستند که یک فیلم امریکایی است. ولی وقتی فیلمی توسط هنرمند متعهد ایرانی تحت عنوان «بچه های آسمان» ساخته می شود بلافاصله تا پای اسکار هم می رود. زیرا هیچ کس بهتر از خود ما نمی تواند علیه خودمان تبلیغ کند و فقر و بدبختی مملکتی که طلایه دار بزرگ ترین مبارزه قرن اخیر علیه استبداد و استعمار بود را به تصویر بکشد. و به همین خاطر مورد توجه دشمنان ما قرار می گیرد. و نتیجه این می شود که همین فیلم های مطرح یا در راستای نیازهای دیگران و نه نیازهای خود ما تعریف می شوند. یا اینکه تصویری از سرزمین ما ارائه می دهد که بیانگر موضوعاتی چون فقر، تلخ کامی و... می باشند. برای مثال، در شرایطی که از این مملکت سالانه نیروهای مستعد و فعال در المپیادهای گوناگون علمی کسب مقام می کنند و اینترنت هم حضور گسترده یافته است در این فیلم ها مشکلی درحد «تخته سیاه» و یا «یک جفت کفش ورزشی»، تمامی شیرازه حیات را از هم می پاشد.
در تولید و ارسال این گونه فیلم ها به جهان خارج، شاید مشکلی نباشد، ولیکن به گونه ای احساس وطن فروشی تصویری وجود دارد.
یعنی به تعبیر شما تولید و نمایش مجموعه های تاریخی، پاسخ به نیاز تصویری بینندگان تلویزیون است؟
باید باشد... نمی گویم هست ولی باید باشد. این پاسخ شاید ناشی از علاقه عموم مردم به شخصیت های مذهبی و مقدسات باشد، اما خطری هم آن را تهدید می کند و آن این که اگر چنین مضامینی مورد پرداخت و پرورش مناسب قرار نگیرد حریم و حرمتشان شکسته می شود و هرقدر این شخصیت ها مهم تر و اثرگذارتر باشند، نزدیک شدن به حقیقت حضور آن ها و فیلم ساختن براساس زندگی آن ها دشوارتر و خطیرتر است. تنها یک گام لرزان برای حرکت به سوی چنین مضامینی می تواند ضربه های جبران ناپذیری را به فرهنگی، با سابقه ای دیرین و کهن بزند. این تجربه تاریخی را می توان از سینمای غرب مثال آورد. سینمایی که در دوره ای از عمر آن با به تصویر کشیدن پیامبران بزرگی همچون حضرت موسی علیه السلام و حضرت مسیح علیه السلام مقدمات ارایه دیدگاه های متفاوت تری را فراهم آوردند. ساخته شدن فیلمی با مشخصه های «آخرین وسوسه مسیح» ساخته مارتین اسکورسیزی نیز رهاورد چنین واکنش هایی است.
مشکل مجموعه های تاریخی که در تلویزیون ساخته شده؛ نظیر «تنهاترین سردار» یا «امام علی علیه السلام » در درازمدت و به سبب تأثیری که تصویرشان بر ضمیر ناخودآگاه بینندگان می گذارد، بروز خواهد کرد. تماشاگرانی که مجموعه امام علی علیه السلام را دیده اند چقدر با زندگی معنوی و مادی، عرفان و روحیات آن حضرت آشناشده اند؟ چگونه می توان سیمای مهربان ومعصوم حضرت علی علیه السلام را برای تماشاگران تلویزیون به نمایش گذاشت؟ چگونه می توان گریه های شبانه او و فریادکردن هایش درچاه را به تصویرکشید؟ در حالی که امام علیه السلام عمدتا در این مشخصه ها تعریف می شود! نکته ای که در این جا باید مدنظر قرار گیرد این است که مخاطب آشنا به موضوع مطرح شده در مواجهه با آن، کمبودهای کار را بر اساس تجربیه های ذهنی خود بازسازی می کند و در نتیجه اگر کمبودی در پرداخت شخصیت ها، موضوعات و فضای کارهای مذهبی وجود داشته باشد با توجه به این مطلب و میزان دانش و اعتقاد مخاطب ترمیم می شود، و از طرفی نیز زیاد درگیر کار به لحاظ ساختار فنی و تکنیکی نمی شود. ولی باید توجه داشت، ماهیت تلویزیون و سینما به عنوان یک رسانه ارتباط جمعی ایجاب می کند که در پرداخت موضوعات عام، طیف گسترده مخاطب های جهانی را درنظر بگیرد. زیرا با پخش یک فیلم، بلافاصله دسترسی هرکس در سراسر جهان به آن میسّر است. حال این سئوال پیش می آید: برای مخاطبی که اطلاعی در زمینه اسلام ندارد چه تصویری از شخصیت ها و موضوعات این گونه سریال ها در ذهنش نقش می بندد و چه دریافتی از اختلافات اساسی بین حق و باطل برایش متصور می شود؟ ضمن این که این گونه مخاطبان بر اساس کنش و عمل نمایش و توجه به آن به دریافت لازم می رسند. حال در سریالی مانند مجموعه «ولایت عشق» که از نظر ساختار نمایشی مشکلات خاص خود را دارد تکلیف چیست؟ برای مثال، عمده ماجرا بر اساس روایت، از طریق بازیگران در لباس های تاریخی و فضاهای تاریخی بیان می شود نه بر اساس کنش و عمل آن ها. و از طرف دیگر لباس های یکسان و چهره پردازی های نزدیک به هم، یک مخاطب ناآشنا را دچار سردرگمی می کند. و در جایی که بر اساس کنش پیش می رود تصویری مخدوش از شخصیت ارائه شده می دهد؛ مثلاً، همسر فضل بن سهل دست خود را زخمی می کند که به فضل بن سهل موضوعی بدیهی را بفهماند. در این جا تحلیلی که مخاطب از این دو شخصیت خواهد داشت این است که همسر سهل فردی عادی و معمولی نیست و به نوعی دچار «خودآزاری» است و شخص فضل بن سهل فردی کودن است که باید برای فهم یک مسئله عادی، عملاً تجربه کند.
در مقابل هر روزه شاهد تولید فیلم هایی در جهان غرب هستیم که با ظرافت تمام به صورت تلویحی تأثیرات عاطفی بر مخاطب گذاشته و در راستای نوع تفکر و ایدئولوژی خود نتایج لازم را بهره مند می شوند؛ مثلاً، در فیلم «وکیل مدافع شیطان» با بازی ال پاچینو به نوعی طرح موضوع می کند که در پایان مخاطب خود را در یک برهوت سرگشتگی به سمت برتری تفکر اومانیستی سوق دهد. و یا این که در فیلم «سلول» ساخته تارسم در روند یک فیلم به ظاهر روانشناسانه، به نوعی تفکر مذهبی ماورایی را محکوم به فنا می داند و با استفاده از وسایل و ابزار سینمایی، دنیایی سورئالیستی از دنیای انسان کاتولیک در مقابل واقعیت دنیای بیرونی ارائه می دهد و در پایان با نابود شدن انسان خودآزار محصول تفکر مذهبی، در کار گره گشایی می شود و جالب این جاست که هرگاه به دنیای سورئالیستی ذهن شخصیت مزبور وارد می شود، حال و هوا و موسیقی فیلم به شدت شرقی شده و گویی شخصیت یاد شده، نماد دنیای شرق نیز می باشد و لذا در جهان امروز نمی تواند محلی از اعراب داشته باشد.
حال ببینید در مقابل نمونه کارهای وطنی که مثال زدم، این گونه فیلم ها که هم زمان با دنیای غرب در ایران نیز به وفور دست به دست می شود با چه شدتی می تواند انگیزه های لازم را در اذهان مخاطبانش برای قضاوت و منطق یابی تفکر و ایدئولوژی های گوناگون ایجاد کند. و از آن جایی که مشهور است یک تصویر به اندازه هزار کلمه مؤثر است، تا چه اندازه در لابه لای سطور و کلمات سرد و خشک نوشتار موفق خواهیم بود که تأثیرات متقابل ایجاد کنیم؟
برای کسانی که در زمینه هنرهای تصویری فعالیت می کنند آشنایی به زبان تصویر اجباری است. امروز ما در دنیایی زندگی می کنیم که حلقه بین آدم ها و جوامع بشری، تصویر است و اگر بین کشورها مقابله ای هم صورت بگیرد، چنین مبارزه ای «تصویری» است و... . شاید دیگر ابزار مکانیزه نظامی تعریف مشخصی در کشورگشایی و سیطره یافتن نداشته باشد. فراموش نکنید که تصویر، قدرت تحلیل را از مخاطب می گیرد، ذهن او را بمباران می کند و فرصت تجزیه اجزای موضوع را از او سلب می کند. حالا این پرسش پیش می آید که صرف حضور این عنصر به جای عناصر لازم در مدل های ارتباطی وسایل ارتباط جمعی کفایت می کند؟ من معتقدم که نه، زیرا حضور این عناصر منجر به یک جریان ارتباطی می شود ولی لازمه برقرار شدن ارتباط، اعتقاد مخاطب به فرستنده پیام ارتباطی است.
هنرمندان عرصه تصویر باید مخاطب خود را بشناسند و به نیاز او اشراف داشته باشند. آن ها باید بدانند که مخاطب شان موجود بالنده و پویایی است که در لحظه حرکت می کند و از برخورد و تقابل اوباسایرآدم هاست که فرهنگ شکل می گیرد. آن ها باید دست به دست مخاطب خود و جلوتر از او باشند و البته زمانی می توانند جلوتر از او حرکت کنند که بتوانند روحیه اش را بشناسند و از جامعه پیرامونش تحلیل مناسب و دقیقی داشته باشند.
چه باید کرد تا فیلم نامه نویسان و فیلم سازان شخصیت های تاریخی را از صافی ذهن خود عبور ندهیم و برداشت خود را به آن ها تحمیل نکنیم؟
این نکته که به بالارفتن سطح شعور و درک هنرمند برمی گردد. زمانی که مخاطب خود را کم توقع کنیم و سطح توقع او از خودمان را در یک حد نگه داریم، نیازی به هیچ رنج و ممارستی نخواهیم داشت! در حال حاضر اغلب دیده می شود که به جای کمک به سطح توقع تماشاگر، تصاویر کارت تبریک گونه به خورد او داده می شود تا چنین ضعفی پوشانده شود. به عنوان نمونه نمایش بخش هایی از فیلم های سراسر خشونت و پر زدوخورد غربی در برنامه های سینمایی تلویزیون مانند سینمای 90 و... ناشی از ایجادتلاش برای ایجاد یک جذابیت کاذب بصری برای تماشاگران است؛ تماشاگرانی که در پی این ایجاد جذابیت و برای یافتن نوار ویدیویی آن فیلم ها جست وجوی خستگی ناپذیری راآغازمی کنند!
این شاید به «خودباختگی» بعضی از ما برمی گردد که هر چیز جذابی خیلی زود تأثیرگذاری اش را به رخ مان می کشد... .
و البته این مطلب در تمامی عرصه های زندگی امروز ما به چشم می خورد و فقط به حوزه فرهنگ و هنر بسنده نمی کند. خوب که توجه کنیم، می بینیم که اطراف ما را «امکانات» بی شماری احاطه کرده که هیچ تعریف مشخصی از آن ها نداریم و به طور طبیعی وقتی تعریفی از شی ء بودن موضوع نداشته باشیم کاربرد آن هم ناقص خواهد بود؛ مثلاً، در حوزه همین سینما، ما پس از گذشت نزدیک به دو دهه از پیروزی انقلاب به این جا می رسیم که «سینمای دینی» راه بیاندازیم. به نظر حقیر اصل این مطلب جای اشکال دارد. چرا که در جامعه ای که نظام ساختاری آن مبتنی بر تفکر مذهبی احیا شده است، موضوعات غیردینی چه مفهومی دارد. در جامعه ای این چنین در حوزه فرهنگ و هنر که جای خود دارد، می بایست در تمامی بخش ها مثل تولیدات صنعتی نیز رد و اثر تفکر دینی محسوس باشد. وقتی به این سطح رسید آن وقت همه چیزش از جمله هنر و سینمایش هم، دینی خواهد شد. آن وقت دیگر لازم نیست بگردیم و کشف کنیم که چه ژانر و نوع سینمایی؛ مثلاً، سینمای دفاع مقدّس و... می تواند قابلیت دینی شدن را داشته باشد. در این وضعیت هر نوع فیلمی، سینمای دینی خواهد بود. و به دلیل عدم شناخت. مثل عدم شناخت مان از ابزاری مثل ماهواره. وسیله ای که در کشورگشایی های دوران معاصر نقش اساسی را ایفا می کند و تنها، کسانی می توانند از آن بهره مناسب بگیرند که برای شلیک کردن باآن به فکرچاره باشند، نه برای خنثی کردن آن!
شاید باید گفت این ابزاری است که برای به کار گرفتن آن باید جامعه را شناخت؛ جامعه ای که مقطعی از تاریخ آن مورد بررسی قرار می گیرد و داشتن شناخت از آن در حال حاضر لوازم اصلی کار محسوب می شود.
در این مسیر وقتی به بررسی آثار می نشینیم، این گونه حس می شود که افراد مختلف در مقاطع تاریخی متفاوت از حیات جامعه «یخ زده»اند و از نظرگاه آن ها جامعه امروز نادیده گرفته می شود. به عنوان مثال فکر می کنید تا چه حد درباره جوانان و مسائل آنان موفق بوده ایم و اگر پاسخ تان موفقیت است این پرسش پیش می آید که چرا با تمام تلاشی که صورت گرفته هنوز نتوانسته ایم بر بسیاری از جوانانی که با انقلاب متولد شده و رشد کرده اند آن قدر اثرگذار باشیم که ارتباطشان را با موسیقی دهه پنجاه قطع کنیم؟ شاید این اشکال را بتوان در این مهم یافت که هنرمند ما رنج و زحمت حضور در زندگی جوانان را به خود نمی دهد و اگر تحقیقی هم انجام می دهد، بیش تر کتابخانه ای است و نه میدانی! این حرف شامل خیلی هاست. چرا که وقتی مسأله در حد تأثیرات امواج ماهواره ای باشد، محدوده عملکرد آن نیز به نسبت کم است. ضمن این که مخاطبان آن به لحاظ آن که تعریفی از رفتارها و مناسبات این تصاویر در جامعه خودمان نمی یابند، با وسواس و احتیاط به سوی آن می روند. ولی وقتی همین امواج تصویری برای ساخت نمونه های ضعیف به الگو تبدیل می شود، آن را تا دور افتاده ترین نقاط مملکت تعمیم داده ایم. ضمن آن که مخاطبانش دیگر با وسواس و احتیاط به آن نمی نگرند زیرا در جامعه خودمان برایش تعریف یافته اند. نتیجه آن هم اتفاقی است که نامش را تهاجم فرهنگی گذاشته ایم و متأسفانه به خاطر انفعال درون، از بیرون به وقوع می پیوندد! به عقیده من در وهله نخست باید شیوه های تبلیغات را شناسایی کنیم و سپس در راستای آن طوری عمل کنیم که غیرمستقیم و تلویحی در ضمیر ناخودآگاه مخاطب رسوب کند و هر زمان که امکان آن میسر شد، در جهت ارتقای فرهنگی بروز کند.
متأسفانه عملکرد مسؤولان نشان می دهد که در مورد یک جریان، مثل تب، تند عمل می کنند؛ یک تب همه را می گیرد و... همه به سویش حرکت می کنند.
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان