با ادامه موضوع (20 فیلم معمایی که واقعا شما را گیج میکنند) همراه شما هستیم. از قسمت قبل به یاد دارید که به جای نمایش خیل مردگان از قبر برخواسته یا خشونت، هدف اصلی این فیلمها در بازی با ذهن شما خوابیده است و اینگونه است که تنشها محملی برای نشان دادن ذهنیت هایی میشوند که در اطراف ما وجود دارند. امروز میخواهیم که قسمت پنجم ماجرا را برای شما شرح دهیم. در ادامه با بنیتا همراه باشید.
4- هنر خیال (Art of Vision)
بسیاری از فیلمها که در لیست ما قرار دارند در حاشیه فیلمهای تجربی قرار میگیرند، این نوع فیلمهای خاص با ارائه کردن غیرمتعارف رویدادها و اتفاقاتی که بیننده را گیج میکند به سبک معماگونه خود شکل میدهند و این روالهای گیجکننده تقریبا اعمال سنتی برای فیلمهای معمایی شده است. بسیاری بینندهها به این وقتی اینچنین فیلمهایی را میبینند میگویند که اصلانمی دانم که چه اتفاقی افتاد، مخصوصا برای فیلمهای استن برکج مثل هنر خیال (Art of Vision) یا مجموعه فیلمهای سگ ستاره (Dog Star Man) که دوباره ترکیب شدند و با اصلاحاتی تبدیل به فیلم محصول 1965 وی یا همان هنر خیال (Art of Vision) وی شدند. بینندههای فیلمهای آقای برنج واقعا از گیجکنندگی بیشازاندازه فیلمهای این کارگردان آمریکایی میگویند و احتمالا میخواهند که از محصولات ایشان دوری کنند.
3- 2001: ادیسه فضایی (2001 :A Space Odyssey)
فیلم 1968 استنلی کوبریک شاید دروازه ورود شما به فیلمهای معمایی و رمزآلود باشد، قیل از دیدن فیلم شما شاید چند کلیپ تبلیغاتی که نمای تخیلی بودن آن را نمایش میدهد را دیده باشید و طوری جذاب باشند که شمارا مجبور به دیدن این فیلم کنند. بعد پای فیلم نشستن همهچیز عوض میشود و شما میفهمید چیزی که درباره آن فکر میکردید با چیزی که در عمل مشاهده کردید کاملا فرق دارد. با خود میگویید این میمونها چهکاری میکنند؟ آن نوزاد غولپیکر فضایی چیست؟ روایت اول به نخستین روزهای حضور انساننماها بر سیاره ما برمیگردد. در داستانی طولانی و بدون دیالوگ، فیلم به نمایش نماهایی از زندگی نخستین راستقامتان روی زمین میپردازد. در بین زندگی روزمره آنها ناگهان تختهسنگی سیاهرنگ در محل زندگی آنها ظاهر میشود که به نظر میرسد بر روند تکامل و رشد این موجودات نقش بازی میکند.
درباره این فیلم باید بدانید که کوبریک، فیلمش را با سکانسی آغاز میکند که در آنیکی از قبایل میمونها درمییابند که چقدر عالی میشود اگر بتوانند بر سرِ اعضای قبیلهی مقابل، ضربه وارد کنند. اجدادِ انسان، همچین کاری میکنند تا به جانورانی باقابلیت استفاده از ابزار، تبدیل شوند. در همان زمان، تکسنگی غریب، بر زمین ظاهر میشود. تا این لحظه در فیلم، همواره اَشکال طبیعی را دیدهایم؛ زمین و آسمان، بازوها و پاها. شوکی که تکسنگ با گوشههای صاف خود در میان صخرههای ساییده شده در طبیعت، وارد میکند، یکی از تأثیرگذارترین لحظههای فیلم است. کمال فیلم درست در همینجاست. میمونها بااحتیاط گردِ آن سنگ، حلقه میزنند و سعی میکنند برای لمس کردنش به آن دسترسی پیدا کنند و بعد ناگهان دور شوند. یکمیلیون سال بعد، انسان با همان احساسات تجربهگرایانه، به ستارهها دسترسی خواهد یافت.
ماجرای فیلم، به سال 2001 میرود. زمانی که کاوشگران، روی ماه، یک تکسنگ دیگر مییابند. اینیکی امواجی را به مشتری ارسال میکند و انسان، مطمئن از ماشینهایش، گستاخانه، ردِ امواج را تعقیب میکند.
فقط در این نقطه است که طرح داستانی، اندکی پیش میرود. سفینه را دو خلبان، کایر دالیا و گری لاکوود، اداره میکنند. سه دانشمند در داخل سفینه در حالت حیاتی معلّق، نگهداری میشوند تا ذخایر انرژی آنها حفظ شود. خلبانان، بهتدریج، نسبت به هال (رایانهای که سفینه را میراند)، مظنون میشوند. ولی آنها رفتار غریبی دارند و به خاطر اینکه با صدایی یکنواخت، شبیه شخصیتهایی از «دراگً نِت» حرف میزنند، سخت است که دوستشان داشته باشیم. درهرصورت، در نیم ساعت خیرهکنندهی پایانی این فیلم، همهی ماشینها و رایانهها، فراموش میشوند و انسان به نحوی به خویشتن، بازمیگردد. تکسنگِ دیگری درحالیکه بهسوی ستارگان اشاره میکند، پدیدار میشود. ظاهرا تکسنگ، این سفینه را به ژرفنای کیهان میکشاند؛ جایی که زمان و فضا در هم میپیچند.
آنچه کوبریک در آخرین سکانس فیلم میگوید ظاهرا این است که انسان سرانجام از ماشینهایش پیشی خواهد گرفت و یا به کمک نوعی شعور کیهانی، به فراسوی ماشینها کشیده خواهد شد. آنگاه دوباره تبدیل به یک کودک خواهد شد. اما کودکی که از نژادی بینهایت پیشرفتهتر و کهنتر است؛ درست چون میمونهایی که روزی با همة ترس و جبنِ خویش، مرحلهی کودکی انسان بودند.
در این زمان شما افراد زیادی را میبینید که میگویند ما آن فیلم را در وهله اول درک کردیم، اولین کاری که باید بکنید این است که کمی از آنها فاصله بگیرید زیرا حتما آنها دروغ میگویند. صادقانهتر بگویم واقعا تابهحال کسی را ندیدهایم که این فیلم را بهصورت کامل درک کرده است، حتی اگر چندین بار آن را دیده باشد.
2- آغازگر (Primer)
فیلم آغازگر به کارگردانی شین کاروث واقعا از آن دسته فیلمهایی است که بینندهها باید برای فهمیدن آن دست به کاغذ شوند و با طراحی گراف و چارت به تحلیل آن بپردازند تا بفهمند که اوضاع از چه قرار است. وی این فیلم را با بودجه 7000 دلار ساخت. علاوه بر کارگردانی، او تهیهکننده، نویسنده، بازیگر اصلی، ویرایشگر و آهنگساز این فیلم نیز است. فیلمهایی ازایندست بسیار کمیاب هستند، شاید بهترین نمونهی آنها «جاده مالهلند» باشد، فیلمهایی که ساختارشان بهگونهای بناشده تا به پیچیدهترین حالت خود برسند، فیلمهایی که نیازمند تماشای چندباره و کنار هم قرار دادن قطعههای پازل در فیلماند. چیزی که باعث میشود به شین کاروث ایمان بیاوریم این است که او این فیلم را با هفت هزار دلار ساخته است ولی بههیچوجه ارزان به نظر نمیرسد، اینیکی دیگر از وجهههای نبوغ این استعداد بزرگ و این کارگردان مولف است. با دیدن فیلم مهمترین چیزی که متوجه میشویم این است که این کارها لازم نیست. لازم نیست وارد عمق پازلِ دست نیافتیِ فیلم شویم. همانکه نگاهی کلی به فیلم داشته باشیم کافی است. همینکه بفهمیم فیلم دارد به ما نشان میدهد سفر در زمان چقدر میتواند پیچیده باشد و تغییر در تاریخ باعث به وجود آمدن پارادوکس میشود؛
داستان فیلم بین دوشنبه و پنجشنبه اتفاق میافتد:
دوشنبه:
وقتی اِیب ماشین زمان را میسازد با آن به عقب برمیگردد بر روی سقف ساختمان , آنجا اولین باری است که ما او را بر سقف میبینیم . او آرون را میبرد و طرز کار ماشین را به او نشان میدهد و سپس او را میبرد روبروی جایی که ماشین زمان قرار دارد و به او ایِبِ قبلی را نشان میدهد و حقیقت را معلوم میکند.
سهشنبه:
آن دو باهم ماشین سومی میسازند و آنها همراه ماشین 1 و 3 به گذشته سفر میکنند ( ماشین دوم توسط پیکانهن برداشتهشده و به چند اتاق انورتر منتقلشده) آنها به صبح سهشنبه برمیگردند و روز را صرف تجارت میکنند و عصر میروند و خودِ قبلیشان را وقتی داشتهاند سوار ماشین میشدند را تماشا میکنند. در همان شب آرون ایدهی مشت زدن رییسش را مطرح میکند.
چهارشنبه:
آنها دوباره سوار ماشین میشوند و وقتی بیرون میآیند گوش آرون شروع به خونریزی میکند و در این روز است که رابرت خبر میآورد : دوستپسر سابق ریچل با شاتگان وارد تولد رابرت شده است.
پنجشنبه:
ماشینها تا الان حدود 72 ساعت کارکردهاند. در همین روز است که با زنگ خوردن موبایل آرون، تقارن به هم میخورد و آنها توانستند تاریخ را تغییر بدهند. در نیمهشب پنجشنبه است که آنها با صدای آژیری که توسط چند بچه به صدا درمیآید از خواب بیدار میشوند. آنها تصمیم میگیرند که ایدهی آرون را عملی کنند، یعنی اینکه بروند و رئیس را کتک بزنند و به گذشته برگردند تا خودشان را از انجام این کار بازدارند. آنها راهحلشان این است که برگردند به گذشته و جلوی آن بچهها را بگیرند تا آژیر ماشین را به صدا درنیاورند درنتیجه آن دو از خواب بیدار نمیشوند و سراغ کتک زدن رئیس هم نمیروند . آنها درراه از جلوی خانهی آرون عبور میکنند و ماشین پدر ریچل را میبینند که جلوی خانهی او پارک است و توماس ( پدر ریچل ) درون آن است. آرون تصمیم گرفته به یک جای دور برود و اِیب هم میخواهد از اِیب و آرونِ اولیه محافظت کند تا ماشین زمان را نسازند. بعدازآن سکانس پایانی فیلم را میبینیم که در آن آرون در فرانسه دارد یک ماشین بسیار بزرگ میسازد و این است اعتیاد به سفر در زمان و ... .
1- هفت (Seven)
فیلم سون ساخته دیوید فینچر شاید یکی از بهترین فیلمهای ساختهشده در ژانر معمایی باشد. فینچر در سون یک فیلم اریک و گنگ و دینی را به نمایش درمیآورد. طوری صحنههای این فیلم را تنظیم کردهاند تا بهراحتی درک فیلم برای بیننده راحت باشد. فیلم سون یا هفت درباره هفت گناهی که در تمام ادیان آمده است بحث میکند، هفت گناه (شکمپرستی، طمع، تنبلی، غرور، شهوت، حسادت، غضب). هفت گناهی که ما بارها و بارها با اون مواجه بودیم. هفت گناهی که به گفته بعضی ادیان مختلف مجازاتش فقط مرگ است. داستان اصلی فیلم مثل همیشه در شهر پر از گناه و قتل و جنایت نیویورک اتفاق میافتد که در این فیلم به صورتی مرموز و بسیار حرفهای بیان و به بیننده منتقل میشود. داستان درباره قاتل زنجیره ایست که در ادامه در موردش نقل خواهد شد. و در پی آن است که این افراد که یکی از هفت گناه کبیره در آنها وجود دارد به سزای اعمالشان برسند.
داستان فیلم از نمایی باز از خانه کاراگاه ویلیام سامر است، کاراگاه سالخورده و بازنشسته، شروع میشود که در حال آماده شدن برای رفتن به محل جنایت است که در اینجا با دیگر کاراکتر فیلم مواجه میشویم. دیوید میلز (براد پیت)، که به تازگی انتقالی گرفته و ویلیام سامر است (مورگان فریمن)، که بهزودی بازنشسته میشود هر دو کارآگاههای جنایی هستند که عمیقاً درگیر پرونده یک قاتل سریالی دگرآزار میشوند. قاتلی که قتلهای خود را بهدقت بر طبق هفت گناه کبیره طرحریزی کرده است. فیلم بر اساس کتاب کمدی الهی نوشته دانته ساختهشده و این کتاب به این گناهان اشارهکرده است.صحنههای فیلم که فضاهایی بسته هستند و نوعی ترس و غم را به بیننده ارائه میدهند بهوسیله یک ایرانی برداشتشده است.
داریوش خنجی که یک ایرانی است و تیتراژ فوقالعاده زیبای اول فیلم نیز از آثار اوست. در فیلم هفت بازیگرانی چون مرگان فریمن و برد پیت و کوین اسپیسی به ایفای نقش میپردازند.بازی مرگان فریمن که مثل همیشه دیدنی است ولی به نظر من برد پیت نیز بازی زیبایی از خود باقی گذاشته است.دیوید فینچر کارگردانی فیلمهایی چون باشگاه مشتزنی و زودیاک رو داشته که قبل از هفت بیشتر کارگردانی موزیک ویدئو میکرده است. از سایر نکات باید گفت که فیلم بعد از اکران باعث ترس اهالی لوسآنجلس شده و درخواست امنیتی بسیار بالا رفته است! فیلم تا قبل از سکانس آخر در فضایی تاریک و سرشار از خفقان ساختهشده و سکانس آخر بااینکه در فضایی متفاوت ضبطشده است ولی اتفاقات فیلم و پلانهای دور و نزدیک فیلمبردار در درون ماشین و کابلهای برق و همچنین دیالوگها و اتفاقات پایانی بیننده را باحالی گرفته راهی خانه میکند.