هر شهری تاریخچهای دارد که از گذشته و رخدادهای واقعی برآمده است. اما همیشه واقعیت چیزی نیست که نام یک شهر در ذهنها تداعی میکند. گاهی اوقات یک فیلم، یک تابلوی نقاشی یا یک کتاب اولین چیزی است که با شنیدن نام یک شهر در ذهنمان زنده میشود. این تداعی در ادبیات و داستان عمق و شدت بیشتری دارد چون به ماهیت زندگی نزدیکتر است.
برای دوستداران کتاب نام برخی شهرها با نویسندههای خاصی گره خورده است؛ پاریس با بودلر، وین با تسوایگ، تریسته با ژان موریس و کلی نویسنده و شهر دیگر که به هم مربوطند. اما برخی شهرها بیشتر از اینکه یادآور یک نویسنده باشند یادآور داستان تلخی هستند که نویسنده در بستر آن شهر روایت کرده است. در این پست ده مورد از افسردهترین شهرها و مکانها در ادبیات را برایتان معرفی میکنیم که هر کدام بستر تلخترین اتفاقات البته روی ورقهای کتاب بودهاند. باید این کتابها را بخوانید تا بدانید چرا نامشان در این فهرست قرار گرفته است. پس میتوانید به این لیست به چشم پیشنهاد رمان هم نگاه کنید.
چارلز دیکنز: لندن
Credit: British Library
فکر کردن به دیکنز بدون فکر کردن به لندن تقریباً غیرممکن است. یک قرن گذشته و این شهر تغییرات زیادی را شاهد بوده اما هنوز تصویری که دیکنز از لندن دوره ویکتوریا در ذهن ما کشیده، تغییری نکرده است. لندن چارلز دیکنز یکی از افسردهترین، دلگیرترین، تاریکترین و وحشتناکترین شهرهای تاریخ ادبیات است که به بهترین شکل ممکن توصیف شده است.
لاتاری اثر شرلی جکسن: دهکده
بدون اینکه قصه این داستان کوتاه کلاسیک اثر جکسن را برای کسانی که کتاب را نخواندهاند لو بدهیم، دهکده بدون نام و خیالی این کتاب را هم به لیستمان اضافه میکنیم. همین قدر بدانید که ساکنین این دهکده در آغاز تابستان هر سال کار اشتباهی را انجام میدهند و کاری که میکنند این دهکده را به محلی شوم و وحشتناک تبدیل میکند.
اورهان پاموک: ترکیه
وقتی کتابهای این نویسنده برنده نوبل ادبیات درباره ترکیه را میخوانید، باید انتظار کشمکش و نزاع در قصه را داشته باشید. اما در کتاب دوم نویسنده یعنی خانه خاموش که ترکیه سال 1980 به تصویر میکشد، هر لحظه انتظار یک اتفاق مهم و غیرمنتظره را دارید. این کتاب تصویر جدید و البته غمگینی از ترکیه را به شما نشان میدهد که در آستانه کودتا قرار دارد و همه چیز در آن پیچیده و دشوار به نظر میرسد.
امیلی برونته: بلندیهای بادگیر
توصیف شهر غمگین و دلگیری که این داستان گوتیک بینظیر در آن میگذرد را از زبان آقای لاکوود – یکی از راویان قصه – بخوانید:
بلندیهای بادگیر نام محل سکونت آقای هیت کلیف است. بادگیر در لهجه محلی این ناحیه به جایی گفته میشود که به هنگام طوفان در معرض وزش بادهای شدید باشد. واقعاً که ساکنین این عمارت بر فراز این تپهها، اغلب اوقات دستخوش طوفانهای سخت و بادهای سرد و جانگزا هستند. از خمیدگی چند درخت کوتاه کاج در انتهاب باغ و خارهای بدمنظره که به یک سو کج شدهاند و گویی از خورشید طلب احسانی میکنند، میتوان بخوبی دریافت که باد شمال وقتی در این مکان میوزد تا چه اندازه فشار و خشونت دارد.
قصر اثر فرانتس کافکا: دهکده
قصری که کافکا در بهترین رمانش خلق کرده و دهکدهای که چشم قصر آن را زیر نظر دارد به هیچ هر واقعی شبیه نیست. با این حال بسیار واقعی و رئال است و به همین خاطر خواننده از تصور خودش در آن دهکده وحشت میکند.
در کمال خونسردی اثر ترومن کاپوتی: هلکمب، کانزاس
شهر حاصلخیز این داستان که زمانی امن و آرام بود، دوبار در داستان دستخوش تحول میشود: یکبار وقتی خانواده کاتر به شکلی بیرحمانه به قتل میرسند و بار دوم وقتی رسانهها میخواهند این واقعه را پوشش بدهند. شهری کوچکی که کمتر از سه هزار نفر در آن زندگی میکنند، چطور با این دو واقعه کنار میآیند؟ اگر کتاب را بخوانید متوجه میشوید که مردم هلکمب وسط یک کابوس گیر کردهاند و نمیتوانند با آن کنار بیایند.
سر و صدای سفید اثر دان دلیلو: کالج روی تپه
شهری که این رمان داخلش میگذرد قرار است یک شهر امریکایی کامل و عالی باشد اما همه میدانیم که چنین شهری اصلاً وجود ندارد. بجای آن دروغ و فریبکاری، جنون مصرف و البته مرگ را به وفور در این شهر میبینیم. هرچه ساکنین شهر بیشتر تقلا میکنند و از این حقایق فرار میکنند، زندگی افسردهتر و غمگینتر میشود.
استخوانها را نجات بده اثر جسمین وارد: میسیسیپی
این رمان طوفان کاترینا را دستمایه داستانش قرار میدهد و همین برای غمانگیز شدنش کافی است. اما چیزی که اندوه حاکم بر زندگی اهالی شهر را بیشتر میکند، فقری است که در کتاب موج میزند. این فقر به نوعی نشانگر شکست کل جامعه در یاری دادن مردم طوفان زده است.
2666 اثر روبرتو بولانیو :سانتاترزا، مکزیک
وقتی به صفحه 350 آخرین شاهکار بولانیو برسید، نمیتوانید احساس وحشتناکتان درباره این شهر مکزیکی را کنترل کنید. هر کسی که ماجراهای قتل حل نشده دهها زن در طول چهار سال مواجه بشود، همین حس را خواهد داشت.
دوزخ اثر دانته: جهنم
نمیتوان به جهنم به چشم دیگری جز ترس و اندوه نگاه کرد اما اگر دوزخ دانته را خوانده باشید، تصاویر و تعاریف دانته به یکی از پیشفرضهای ذهنیتان درباره جهنم تبدیل خواهد شد.
شما چه شهر، روستا یا مکانی را به این لیست اضافه میکنید؟ اگر کتابها را خواندهاید به ما بگویید کدام یک از این شهرهای افسرده ادبیات بیشتر ذهنتان را درگیر کردهاند؟