ماهان شبکه ایرانیان

یک مرد، یک شهر

خیابانی نگاه سرخش را میان جمع رها کرد. عالی قاپو پر بود از مردمی که از گوشه و کنار تبریز برای شنیدن سخنان او جمع شده بودند

یک مرد، یک شهر
خیابانی نگاه سرخش را میان جمع رها کرد. عالی قاپو پر بود از مردمی که از گوشه و کنار تبریز برای شنیدن سخنان او جمع شده بودند. خیابانی سینه اش را صاف کرد و گفت :
همرزمان من ! ای مردانی که برای آزادی و کوتاه کردن دست بیگانگان از مملکت خود قیام کرده اید!
ما می گوییم، دزدانی که از تبریز رانده می شوند نباید در تهران صدرنشین امارات شوند. ما می گوییم جانیانی که از مرکز آذربایجان فرار می نمایند نباید زمام حکومت ولایات دیگر را در دست بگیرند، زیرا تمام خاک ایران، مقدس است و این خاک مقدس نباید با حضور ناپاک آنان، آلوده شود!»
مردان پیرامون خیابانی در حالی که اسلحه های خود را بالا و پایین می بردند. شروع به تصدیق او کردند. صحن عالی قاپو مانند خارستان شده بود و سر نیزه های هر اسلحه مانند خاری بود که برای فرو رفتن به قلب دشمن آماده می شد و خیابانی که نتیجه قیام خود را چنین می دید. خوشحالی سراپای وجودش را پر کرده بود.
*خیابانی با آرامش قدم بر می داشت. در این شش ماهی که از شروع قیام می گذشت شهر در آرامش و امنیت کامل بود؛ ولی حالا که پای قزاق ها و سربازان دولتی به تبریز شده بود، معلوم نبود چه طوفانی در راه است. به خیابانی خبر رسیده است که «مخبرالسلطنه» پس از آنکه حکومت تبریز را گرفت شبانه به پادگان روس ها رفته و با آنان به مذاکره نشسته است. خیابانی از غم و درد به خود پیچید. درونش آتشفشانی از خشم و کینه بود. او برای بازگشت مخبرالسلطنه به حکومت تلاش بسیار کرده بود و حالا می دید که همین حاکم به اصطلاح مردمی چگونه سفره خویش را برای جمع کردن نان اجنبی می گسترد.
دستی به گونه های سرخ و داغدیده خویش کشید. فکر نبرد نابرابر در روزی که گذشته بود هرگز رهایش نمی کرد. اگر می دانست که قزاق ها قصد حمله از داخل شهر را دارند حتماً برای مقابله با آنها تدارک می دید، اما چه می توانست بکند؛ چرا که اکثر انقلابیون برای نبرد با یکی از امیران محلی از تبریز بیرون رفته بودند و همین باعث شد تا نیروهای قزاق که توسط مخبرالسلطنه تطمیع شده بودند بدون درگیری و مقاومت چندانی «عالی قاپو» را بگیرند و زیر چکمه های شوم خود فرو کوبند.
خیابانی با نگرانی برخاست و گوشش را تیزتر کرد. همسرش همانجا که کنارش نشسته بود بی آنکه دیگر نایی برای سخن گفتن داشته باشد نگاهش کرد. شاید با این آخرین نگاه ها می خواست شوهر خویش را به رفتن و نماندن متقاعد کند. صداها لحظه به لحظه نزدیک تر می شد که خیابانی تصمیم خود را گرفت، از جا کنده شد و مانند باد از پله های پشت بام بالا رفت. همسرش نیز با چالاکی فشنگ ها و تفنگ کمری او را برداشت و در پی او به راه افتاد.
اکنون خیابانی به بالای بام رسیده بود. آهسته روی لبه بام دراز کشید و بیرون خانه را نگاه کرد. کوچه ی پشت خانه خلوت بود و نشان می داد که سربازان مهاجم به فکر محاصره ی خانه نبوده اند. آرامش دوباره ای به جانش راه گرفت.
از همین بالا در حالی که دو دستش را از لبه بام گرفته بود آویزان شد. بعد آرام پایین پرید. همسرش همان بالا ایستاده بود و فقط به این حرکات او نگاه می کرد. شاید می خواست آخرین نگاه ها را هر چه طولانی تر به قامت رشید شوی خویش بیندازد. نگاه زن که طولانی شد خیابانی با اشاره ی دست سعی کرد او را به خود آورد. زن از همان بالا تفنگ کمری و قطار فشنگ ها را برایش پایین انداخت.
خیابانی تفنگ و فشنگ ها را میان زمین و هوا قاپ زد و با سرعت به راه افتاد و هنوز از خم کوچه نگذشته بود که چشمه اشک از دیدگان همسرش جوشیدن گرفت.
خیابانی نگاه پر مهرش را به شیخ حسنعلی که حالا کنارش نشسته بود انداخت و گفت: «حاج شیخ ! ببخشید که مزاحمتان شدم. در این وقت شب و در این شهر پر آشوب جایی جز خانه شما برایم باقی نمانده بود. یکی از همرزمانم پیغام داده بود که در خانه به انتظارش باشم. اگر او مرا چشم به راه نمی گذاشت، این چهار ساعتی را که منتظرش بودم راه گریز پیش می گرفتم و برای پنهان شدنم اندیشه بهتری می کردم و هرگز مزاحم شما نمی شدم.»
شیخ حسنعلی ظرف میوه ای را که پیش رویش گذاشته بودند. نزدیک تر کشید و در حالی که سعی می کرد لحن کلامش باعث دل آزاری خیابانی نشود گفت : «بنده گمان می کنم شما باید از این اتفاق بدر روید و به سلامت بمانید! اگر موافقت بفرمایید بنده نزد مخبرالسلطنه بروم و برای شما تأمین بگیرم!؟»
خیابانی با لحن قاطعانه جواب داد : «حاج آقا! ما قبلاً آنچه ضرورت داشت به این «میزبان کش» گوشزد کردیم. ما بارها پیشنهادهایمان را که برای خیر و صلاح و آزادی ایران و آزادگی ایرانی مناسب می دانستیم برای مهدیقلی خان ارسال کردیم.
هیهات که زیر بار ظلم این مرد بروم هرگز...». لحظه ای بعد حیاط منزل از سربازانی که حریصانه به دنبال خیابانی می گشتند پر شد.
قزاق ها که سر کرده ی آنها فردی به نام «اسماعیل قزاق» بود همه جای خانه را جا به جای جستجو می کردند. در همین حال اسماعیل قزاق به مقابل پنجره زیر زمین رسید. خیابانی از آن پایین به راحتی او را می دید. تفنگش را فشرد و انگشت خود را روی ماشه گذاشت تا او را بزند اما یاد قولی افتاد که به شیخ حسنعلی داده بود که هرگز در خانه ی او تیراندازی نخواهد کرد. به همین خاطر تفنگ را پایین آورد. سعی کرد خود را در تاریکی زیرزمین پنهان کند، اما آن زیرزمین کوچک جایی نداشت که از تابش مستقیم آفتاب در امان بماند. به همین خاطر چشمان بی حیای اسماعیل قزاق که مانند سگ هایش، حریصانه اطراف را جستجو می کرد، قامت رشید خیابانی را در خود بلعید! و لحظه ای بعد صدای پیاپی گلوله، آن دلاور بی همتا را بر زمین انداخت!
شیخ محمد خیابانی از چهره های درخشان تاریخ ضد استعماری این سرزمین است. وی در سال 1297 هـ.ق در خانواده ای مذهبی در خامنه به دنیا آمد. کودکی خود را در این روستا و نیز شهر تبریز گذراند. شیخ محمد خیابانی دوران طفولیت خود را در خامنه به مکتب خانه رفت و سپس در تبریز به تحصیل علوم دینی روی آورد.
خیابانی شاید در صبر و استقامت و ایستادگی چهره ی کم نظیری باشد. آزادگی و حق طلبی در سرشت او بود.
خیابانی دورانی از زندگی خود را نیز به عنوان وکیل به مجلس شورا راه یافت. وی در انقلاب مشروطیت و پس از آنکه تبریز در برابر حکومت مرکزی ایستادگی نمود تا دوباره مشروطیت احیا شود به صف مجاهدین پیوست.
خیابانی در این روزگار چهره ی اصلی مبارزه بود. در شعبان 1326 هـ.ق عین الدوله حاکم آذربایجان شد. او به پیکار با مردم مظلوم تبریز پرداخت و کسانی را که دم از آزادی می زدند به پای جوخه های دار فرستاد. خیابانی و همرزمان او که حاکمیت عین الدوله را قبول نداشتند اصرار می کردند تا مهدیقلی خان هدایت معروف به مخبر السلطنه که پیش از آن حاکم آذربایجان به آن دیار بازگردد. آنان گمان می کردند که مخبرالسلطنه از آزادیخواهان حمایت خواهد کرد، اما همانطور که دیدید این خائن ملی پس از بازگشت به آذربایجان اولین کاری که کرد سرکوب مجاهدین و شهادت خیابانی بود. مجاهدین که از پایبندی عین الدوله به مشروطه ناامید شدند، اعلام قیام کردند و افرادی را نیز معین کردند که قیام را اداره کنند.
دراین اوضاع چهار تن از مجاهدین روز جمعه چهاردهم شعبان 1326 (روز جنگ با سپاه ماکو) نامه ای برای عین الدوله بردند و شروع قیام را رسماً به او اعلام کردند و این در حالی بود که جنگ در تبریز بین سپاهیان عین الدوله و مجاهدین ادامه داشت. عین الدوله حرف آنها را نپذیرفت، پس جنگ ادامه یافت و در نهایت سپاهیان او شکست خوردند و آذربایجان اعلام استقلال کرد.
خیابانی پس از استقلال، ژاندارمری را قوت بخشید و در همه ی شهر نظم و امنیت برقرار کرد. او می کوشید قوت و قدرت مجاهدین را افزایش دهد، اما اوضاع بر خلاف میل مجاهدین رقم خورد و این بار نیز موجود خطرناکی به نام «خیانت» سر از قیام و آذربایجان برآورد و مجاهدین را همانگونه که دیدید در انبر حملات نیروهای مرکزی و نیروهای قزاق روسی از پا در آورد. خیابانی نیز به شهادت رسید.
بدین ترتیب پرونده ی قیام آذربایجان با شهادت شیخ محمد خیابانی بسته شد. اما یاد و نام این مبارز شهید برای همیشه در یاد ها باقی ماند.
منبع:نشریه شاهد نوجوان، شماره 64
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان