ماهان شبکه ایرانیان

تجلی رمزگرایی در متون عرفانی قرن ششم هجری (۲)

منکری گوید که این بس منکرست عشق گو از کفر و ایمان برترست

تجلی رمزگرایی در متون عرفانی قرن ششم هجری (2)
 

 نویسنده:مراد علی واعظی*

 

مروری به برخی از رمزواره های عارفانه
 

تعداد رمزواره ها در آثار صوفیانه اگر بی نهایت نباشد، آنقدر زیاد است که به راحتی نمی توان حد و حصر آن را مشخص گردانید و به اعتقاد نگارنده، تنها پرداختن به یکی از این رمزواره ها می تواند کتاب مفصلی گردد. بنابراین در این مقاله به عنوان نمونه فقط به چند رمزواره، در آثار شاعران بزرگ سبک عراقی اشاره ای گذرا می شود تا مشتی باشد نمونه خروار.

عشق
 

یکی از رمزواره های مهم اشعار عارفانه عشق است. عارف برای بیان حالات و معتقدات عرفانی، از کنایات، استعارات و تمثیلات عشق انسانی در تقریر عشق الهی سود می جوید و این امر برای عارف ناگزیر و خودجوش بوده است؛ زیرا زبان عشق رساترین و گویاترین وسیله برای افشای رموز و حقایق باطنی و اسرار غیب می باشد و با انتخاب این گونه ی بیانی، هیچ بهانه ای هم به دست زاهدان ظاهربین نمی افتد. با جایگزین کردن معشوق زمینی در شعر و نثر عرفانی، واژه ها و مضامین عاشقانه رنگ آسمانی و عرفانی می گیرند و پدیده ی عشق ماندگار و جاودانه می گردد. عارف مبنای آفرینش را عشق دانسته و تنها راه وصال به حقیقت را نیز از همین مسیر میسر می داند؛ زیرا، از دیدگاه او رابطه ای عاشقانه میان حق و خلق وجود دارد و در نهایت عاشق و معشوق و عشق یکی می شود - وحده لا اله الا هو.
عشق عارفانه، عشق توأم با درد و رنج است. درد فراق و درد دور ماندن از معشوق ازلی انسان گرفتار در دنیای مادی همانند شخص گرفتاری است که مدام در آرزوی روزهای خوش وصل ناله سر می دهد. ناله و دردی که باعث کمال انسان است، همان دردی که عطار لازمه ی راه عشق می داند:

 

منکری گوید که این بس منکرست
عشق گو از کفر و ایمان برترست

عشق را با کفر و با ایمان چه کار
عاشقان را لحظه ای با جان چه کار

درد و خون دل بباید عشق را
قصه ای مشکل بباید عشق را

ساقیا خون جگر در جام کن
گر نداری درد از ما وام کن (1)

حافظ هم در تعابیری گوناگون همین مضمون را آورده است:

ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق
برو ای خواجه ی عاقل هنری بهتر از این (2)

شیر در بادیه ی عشق تو روباه شود
آه ازین راه که در وی خطری نیست که نیست (3)

دیگران قرعه ی قسمت همه بر عیش زدند
دل غمدیده ی ما بو که هم بر غم زد(4)

اشک حافظ خرد و صبر به دریا انداخت
چه کند سوز غم عشق نیارست نهفت (5)

الا یا ایها الساقی ادر کاساًو ناول ها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها (6)

نقش رمزی این دردهای عاشقانه را بهتر است که با کلام مولوی تفسیر کنیم؛ او که انسان جدا افتاده از مقام قرب الهی را همانند نی می داند که از نیستان جدا شده است و تا زمانی که نایی در تن داشته باشد از هجران و فراق و آرزوی وصال می نالد:

کز نیستان تا مرا ببریده اند
از نفیرم مرد و زن نالیده اند

آتش عشق است کاندر نی فتاد
جوشش عشق است کاندر می فتاد

نی حدیث راه پر خون می کند
قصه های عشق مجنون می کند (7)

وی درباره ی عشق و بیماری دل و ارتباط آن با خداوند می گوید:

عاشقی پیداست از زاری دل
نیست بیماری چو بیماری دل

علت عاشق ز علت ها جداست
عشق اصطرلاب اسرار خداست

عاشقی گر زین سر و گر زان سرست
عاقبت ما را بدان سر رهبرست (8)

به راستی معشوق این عشق پر دردسر کیست که عاشق از همه چیز خود می گذرد و ترک جان کمترین بهایی است که بر سر این کار می گذارد؟پاسخ روشن است و می دانیم که این معشوقه ی آسمانی جز ذات مقدس بار تعالی چیز دیگری نیست؛ اما صفات معشوق زمینی را برای آن ذات منزه آوردن کاری است که عارفان را به زحمت می اندازد و نمی توانند عالمان و زاهدان قشری را قانع کنند. برای همین به رمز متوسل شده، در توصیف جمال حق تعالی، صفاتی را می آورند که به ظاهر از آن معشوقه های زمینی است و تنها راز آشنایان می توانند از این صفات پی به ذات معبود یگانه ببرند.
در آثار عارفانه اگر سخن از زلف و خط و خال می رود، در بطن هر کدام از این واژه ها دنیایی رمز و راز و معنی نهفته است:

هر آن چیزی که در عالم عیان است
چو عکسی ز آفتاب آن جهان است

جهان چون زلف و خط و خال و ابروست
که هر چیزی به جای خویش نیکوست

تجلی گه جمال و گه جلال است
رخ و زلف آن معانی را مثال است

صفات حق تعالی لطف و قهر است
رخ و زلف بستان را زان دو بهر است (9)

بدین گونه است که عالم همه صفات حق تعالی قرار می گیرد؛ اگر قهر و غضب است صفات جلالی اوست و اگر لطف و مهر است صفات جلالی او؛ زندگی آدمیان تنها با همین عشق معنا پیدا می کند و به قول حافظ، کسی که در این عالم به عشق زنده نباشد، نمرده باید بر او نماز میت گزارد، زیرا خداوند انسان را برای عشق ورزیدن آفریده است و خود او این عشق را به بندگانش ارزانی داشته است.

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد (10)

همین تجلی حسن پروردگار است که در منطق الطیر عطار با رمزواره ی پر سیمرغ بیان می شود:

ابتدای کار سیمرغ ای عجب
جلوه گر بگذشت بر چین نیمه شب

در میان چین فتاد از وی پری
لاجرم پر شور شد هر کشوری

هر کسی نقشی از آن پر برگفت
هر که دید آن نقش، کاری درگرفت (11)

از همین عشق است که خارها گل می شود و زندگی انسان سرشار از لطف و صفا می گردد و اگر درد و رنجی در راه پر خطر آن مشاهده می گردد از شهد و عسل شیرین تر است:

ای عشق تو موزونتری یا باغ و سیبستان تو
چرخی بزن ای ماه نو جانبخش مشتاقان تو

تلخی ز تو شیرین شود، کفر و ضلالت دین شود
خار خسک نسرین شود، صد جان فدای جان تو

در آسمان درها نهی، در آدمی پرها نهی
صد شور در سرها نهی، ای خلق سرگردان تو

عشقا چه شیرین خوستی، عشقا چه گلگون روستی
عشقا چه عشرت دوستی، ای شادمان اقران تو (12)

 

رمزواره ی نفس و روح آدمی
 

چنان که اشاره شد جان کلام مولوی در مثنوی، سخن از نی بریده شده از نیستان است؛ یعنی همان روحی که از جهان ارواح، گرفتار عالم خاکی گشته است و همواره در آرزوی رهایی و رسیدن به قرب حق به سر می برد. درباره ی رمزواره ی روح و نفس آدمی نیز خیلی گذرا و مجمل مروری بر آثار شاهران نامدار صوفی مشرب خواهیم داشت تا شمه ای از آن را دریابیم.
در داستان نخجیران در مثنوی می بینیم که شیر رمز انسان یا انسانیت است که گرفتار نفس اماره یعنی خرگوش می گردد و در چاه تاریک و تنگ زمان و مکان گرفتار می شود. از نظرگاهی دیگر شیر رمزواره ی خصم بیرون است و خرگوش عقل و هوش جزوی آدمی است که بر آن فائق می آید و بعد از آن انسان به جهاد اکبر یعنی مبارزه با نفس خویش فراخونده می شود. در جای دیگر فرعون رمزواره ی نفس اماره و موسی عمران رمزواره ی نفس مطمئنه می گردد:

 

فرعون بدان سختی با آن همه بدبختی
نک موسی عمران شد تا باد چنین بادا

آن گرگ بدان زشتی با جهل و فرامشتی
نک یوسف کنعان شد تا باد چنین بادا

از اسلم شیطانی شد نفس تو ربانی
ابلیس مسلمان شد تا باد چنین بادا (13)

داستان طوطی بازرگان در مثنوی مولوی سخن از طوطی روح آدمی است که در قفس شهوات و تمایلات نفسانی گرفتار آمده که با راهنمایی طوطیان هند، یعنی ارواح آزاد و جان های آزاده پیام رهایی را می شنود و از بند و زندان می رهد.
رمزواره ی بسیار متداول و پرمعنای مرغ روح و قفس تن، موضوع اصلی همه ی رساله الطیرها و منطق الطیرهاست. انسان های آگاه درمی یابند که در این دنیا گرفتار بدن خاکی و تعلقات دنیایی شده اند، با یادکرد روزهای آزادی و رهایی، در انتظارآزادی دوباره و پیوستن به مقام قرب حق تعالی در آخرت می باشند. چندین رساله ی شهاب الدین سهروردی، شیخ اشراق، هم در همین موضوع می باشند مثل: الواح عمادی، عقل سرخ، لغت موران، رساله الطیر و...
حافظ بارها از این رمزواره استفاده کرده است که برخی از نمونه های آن عبارتند از:

چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب
سروش عالم غیبم چه مژده ها دادست

که ای بلند نظر شاهباز سدره نشین
نشیمن تو نه این کنج محنت آبادست

ترا ز کنگره ی عرش می زنند صفیر
ندانمت که درین دامگه چه افتادست (14)

چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانیست
روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم

چگونه طوف کنم در فضای عالم قدس
چو در سراچه ی ترکیب تخته بند تنم(15)

شهباز دست پادشهم یارب از چه حال
از یاد برده اند هوای نشیمنم

حیف است بلبلی چو من اکنون درین نفس
با این لسان عذب که خامش چو سوسنم (16)

مرغ روحم که همی زد سر سدره سفیر
عاقبت دانه ی خال تو فکندش در دام (17)

طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
که درین دامگه حادثه چون افتادم (18)

در غزل معروف منسوب به مولوی آمده است:

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم

ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست
به هوای سر کویش پر و بالی بزنم (19)

در جاهای دیگر می گوید:

من مرغ لاهوتی بدم دیدی که ناسوتی شدم
دامش ندیدم ناگهان در وی گرفتار آمدم (20)

زین بدن اندر عذابی ای بشر
مرغ روحت بسته با جنس دگر

روح بازست و طبایع زاغ ها
دارد از زاغان و جغدان داغ ها (21)

هین مرو اندر پی نفس چو زاغ
کو به گورستان برد نه سوی باغ

گر روی رو در پی عنقای دل
سوی قاف و مسجد اقصای دل (22)

در داستان پادشاه و کنیزک مثنوی هم رمزها بدین گونه اند: شاه: عقل یا روح؛ کنیز: نفس؛ عشق به زرگر: لذت دنیوی؛ طبیب غیبی: عقل کل یا مرشد کامل؛ زرگر: هوای بشریت و...
سرتاسر منطق الطیر حماسه ی روح آدمی است که برای رسیدن به سیمرغ خطرهای فراوانی را به جان می خرد و نهایتاً خود را در برابر سیمرغ یعنی قرب الهی می یابد. عطار در دیوانش هم رمزواره ی مرغ روح را آورده است:

ای مرغ روح بر پر از این دام پر بلا
پرواز کن به ذروه ی ایوان کبریا

فخرالدین عراقی می گوید:

تو خود انصاف بده بلبل جان مشتاق
بی گلستان رخت چند تپد در قفسی (23)

باز سپید روضه انسی چه فایده
کاندر طلب چو بال بریده کبوتری

چون بوم بد خبر مفکن سایه بر خراب
در اوج سدره کوش که فرخنده طایری(24)

 

پی نوشت ها :
 

* مربی دانشکده ادبیات و علوم انسانی بیرجند
1-فریدالدین عطار نیشابوری، منطق الطیر، به اهتمام سید صادق گوهرین، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چ1370،7ص66.
2-دیوان حافظ، ص808.
3-همان، ص164.
4-همان، ص312.
5-همان، ص178.
6-همان، ص18.
7-مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولوی): مثنوی معنوی، به همت رینولد نیکلسون، انتشارات مولی، چ1362،2،دفتر اول، ص3.
8-همان، ص9.
9-شیخ محمود شبستری، همان، ص71.
10-حافظ، همان، ص312.
11-عطار نیشابوری، همان، ص41.
12-مولانا جلال الدین محمد بلخی: گزیده غزلیات شمس، به کوشش محمدرضا شفیعی کدکنی، شرکت سهامی کتابهای جیبی، چ1363،5،ص426.
13-همان، ص38.
14- حافظ، همان، ص90.
15- همان، ص684.
16-همان ، ص686.
17-همان، ص624.
18-همان، ص636.
19-گزیده غزلیات شمس، همان، ص578.
20-همان، ص251.
21-مولوی: مثنوی، همان دفتر 5،ص863.
22-همان دفتر4،ص355.
23-فریدالدین عطار نیشابوری، دیوان اشعار، به کوشش سعید نفیسی، انتشارات کتابخانه سنائی، چ1370،5،ص5.
24-فخرالدین عراقی، کلیات عراقی،به کوشش سعید نفیسی، انتشارات کتابخانه سنائی 1338،ص281.
 

منبع:پایگاه نور- ش 15 ادامه دارد...

منبع : راسخون
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان