قضاوت قاطع قرآن کریم‏ (۲)

...نتیجه تحقیق و بحث در کنار روایات ساختگى و جعلى

قضاوت قاطع قرآن کریم‏ (2)

...نتیجه تحقیق و بحث در کنار روایات ساختگى و جعلى

در رابطه با تلقى وحى

با توجه به تمام مباحث گذشته میبینیم که تعبیر قرآن در دو آیه بقره و انعام تا په اندازه درست و زیباست، خداوند در آیه اول میفرماید:

الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَ إِنَّ فَرِیقاً مِنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ: «1»

اهل کتاب، پیامبر اسلام را [بر اساس اوصافش که در تورات و انجیل خوانده اند] مى شناسند، به گونه اى که پسران خود را مى شناسند؛ و مسلماً گروهى از آنان حق را در حالى که مى دانند، پنهان مى دارند.

و در آیه دوم میفرماید:

الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمُ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ: «2»

کسانى که به آنان کتاب آسمانى دادیم، همان گونه که پسرانشان را مى شناسند [بر اساس اوصافى که در کتاب هایشان بیان شده ] پیامبر را مى شناسند؛ فقط کسانى که سرمایه وجودشان را تباه کردند، ایمان نمى آورند.

آنچه در مجموعه آیات فوق العاده ملاحظه کردیم، این بود که بر اساس قرآن کریم و تأییدات و دلایل تورات و انجیل و مؤیدات تاریخى، مسئله پیامبرى رسول اکرم با تمام صفات و نشانهها، قبل از ظهور آن حضرت مطرح بوده، و بسیار کسان از اهل کتاب و ا عراب مشرک با آن آشنائى قبلى داشتند.

مردم شهر و دیار او، بیگانگان و دوران، یهودیان و مسیحیان، عالمان و دانایان، ظهور او و زمان آن را، خصائص جسمانى و روحانى، خصائص دین و کتابش را میشناختند، آیا با توجه به این همه مسائل، ناآشنائى شخص پیامبر و ناآگاهى او به این حقایق و سرنوشت و شخصیت خویش بعیده و محال بنظر نمیآید.

بنابر روایات بازگوکننده اولین وحى و زمان آن [که در کتابهاى مکتب سقیفه و مدرسه خلفا نقل شده ]

و در آن از تردیدها و شکها و ناباوریهاى پیامبر نسبت به پیامبرى خویش و تصمیم به خودکشى، و اتهام به خود مبنى بر گرفتار شدن به اختلال فکرى، دیوانگى، جنزدگى، کاهنى، سخن به میان آمده، گذشته از اشکالات اساسى در سند آنها، کاملا از نظر متن نیز بیارزش هستند، زیرا با حقایق مسلم قرآن و تورات و انجیل و تاریخ و حتى عقل، تناقض و منافات غیر قابل حلّ دارند.

اینک به بررسى روایات و رویدادهاى تاریخ، در گذشت زندگانى پیامبر، و نیز کسانى که پیش از بعثت یا ظهور و برانگیخته شدن پیامبر آشناى با او بودند میپردازیم، که همه به حقیقت مورد بحث، اشارت و دلالت کافى دارند، و خود دومین برهان صادق ما بر جعلى بودن روایات مربوط به اولین وحى هستند.

دیر بحیراى راهب

بازرگانان قریش طبق معمول هر سال، یک بار به سوى شام و یک بار به سوى یمن میرفتند.

ابوطالب رئیس و شیخ قریش نیز گاه در این سفرهاى تجارتى شرکت میکرد، پیامبر اکرم (ص) که پس از وفات پدربزرگ خود عبدالمطلب، در کفالت عموى بزرگوار خویش ابوطالب بود، در یکى از این سفرها با عمویش همراه بود، آن حضرت در سفر اول خود به شام در کنار ابوطالب بیش از دوازده سال نداشت.

کاروان قریش آماده حرکت بود، برادرزاده دست از عموى خویش برنداشت و با اصرار و پافشارى از او

خواست که وى را نیز به همراه برد، رئیس بزرگوار و مهربان قریش با این که سختیهاى سفر را میدانست، و از خطرات راه آگاه بود، نتوانست او را که بینهایت دوست داشت ناامید کند.

کاروان به راه افتاد اما هنوز به مقصد خود نرسیده بود که در بیرون شهر بصرى حوادثى اتفاق افتاد که برنامه مسافرت ابوطالب را به هم زد.

سالیان درازى بود که راهى مسیحى ولى یکتاپرست «3» به نام بحیرا در سرزمین بصرى صومعهاى داشت و در آن به عبادت مشغول بود، او اطلاعات زیادى از کتابهاى مذهبى گذشته داشت، اصولا در این صومعه نسلهائى از راهبان مسیحى زندگى کرده بودند که هر کدام پس از مرگ جاى خود را به دیگرى وا میگذاردند، کتابى نیز در میان ایشان دست به دست میگشت که به صورت میراثى گرانقدر نگهدارى میشد، و آگاهیهاى این راهبان به آن کتاب منتهى میگشت.

کاروان قریش هر سال در کنار این صومعه متوقف میکرد تا رفع خستگى کند، ولى هرگز بحیرا را نمیدید، و نمیتوانست با او تماس برقرار کند، اما امسال به محض این که فرو آمد با بحیرا برخورد کرد که از صومعه خویش پائین آمده و آنان را به غذا دعوت میکرد!

مردى از قریشیان پرسید اى بحیرا به خدا سوگند کار امروز تو شگفتآور است، ما سالیان دراز از کنا رصومعه تو گذر میکردیم، و چنین رفتارى از تو نمیدیدیم! بحیرا پاسخ داد: آرى راست میگوئى ولى شما مهمان هستید، و من دوست دارم که شما را اکرام نمایم و به شما غذا بدهم.

همه سر سفره او جمع شدند، و تنها پیامبر اکرم به خاطر کمى سن کنار بارها به جا ماند. عالم و زاهد مسیحى هنگامى که به مهمانان دقت کرد، در میانشان مطلوب خود را نیافت گفت: اى قریشیان نباید هیچ کس از سفره من دور بماند پاسخ دادند همه بر سر سفره حاضرند جز جوانى خردسال که براى محافظت بارها مانده است گفت نه! باید همه بیایند، مردى از قریشیان گفت: ما سزاوار سرزنش هستیم زیرا فرزند عبدالله بن عبدالمطلب با ما در این میهمانى همراه نشده است، پیامبر را بر سر سفره راهب آوردند، راهب فقط به این میهمان خردسال مینگریست، او با دقت فراوان حرکات و اعمال و قد و قامت و سیماى این نوجوان قریشى را در نظر داشت، پس از پایان غذا آنگاه که همه برخاستند و رفتند گفت: اى جوان به حق لات و عزّى از تو میخواهم که به همه پرسشهاى من پاسخ دهى، پیامبر فرمود: با نام لات وعزّى چیزى از من مخواه به خدا سوگند من به چیزى مانند اینها به بغض و کینه و دشمنى نظر نمیکنم، بحیرا گفت: پس به خدا سوگند به من خبر ده از آنچه از تو میپرسم، پیامبر فرمود: از هر چه میخواهى بپرس، بحیرا سئوالاتى در مورد بیدارى، خواب، و حالات و زندگى آن حضرت نمود، و پاسخهائى شنید که همه با آنچه انتظار داشت تطبیق میکرد.

آنگاه به پشت شانه پیامبر نظر کرد، و در میان دو کتف او به جستجوى خالى که بعدها مهر نبوت نام گرفت پرداخت و آن را به شکلى که انتظار داشت و در همانجا که میدانست یافت، پس از این بازبینى روى خود را به ابوطالب کرد و گفت: این جوان با تو چه نسبتى دارد. ابوطالب پاسخ داد فرزند من است «فرزند معنوى» بحیرا گفت: این فرزند تو نیست و نباید او فعلا پدرى داشته باشد، ابوطالب گفت: آرى او فرزند برادر من است، گفت: پدرش چه شده؟ ابوطالب پاسخ داد پدرش در حالى که مادرش به او حامله بود از دنیا رفته است، بحیرا گفت: راست گفتى این برادرزادهات را به شهر خودش بازگردان. و از کینهها و نقشههاى یهود در مورد او بترس و بر حذر باش، به خدا سوگند اگر یهود او را ببینند و آنچه من دانستم و شناختم بدانند و بشاسند وى در معرض خطر قرار خواهد گرفت، این برادرزاده تو در آینده شأنى عظیم خواهد یافت. «4»

دومین سفر به شام

پیامبر به سن بیست و پنج سالگى رسیده بود، او اضافه بر این که نواده شیخ و رئیس محترم و بزرگ قبیله یعنى عبد المطلب محسوب میشد، خود نیز بخاطر صفات برجسته و اخلاقیات ممتازش اعتبارى خاص کسب کرده بود و به لقب امین شهرت داشت.

در همین سال روزى ابوطالب به وى گفت: فرزند برادرم، من مردى هستم از مال دنیا تهیدست، و زمانه بر ما سخت گرفته و سالهاى عسرتبارى بر ما گذشته و میگذرد، ما سرمایه و آلات تجارتى نداریم که به کار اندازیم و به وسیله آن از عسرت نجات یابیم، ولى اکنون کاروان تجارتى قریش آماده سفر به شام است، و معمولا خدیجه دختر خویلد مردانى از قریش را در این کاروانها براى تجارت روانه میدارد، اگر تو هم خود را به او معرفى میکردى راه گشایشى به دست میآوریم.

خبر این گفتگو به خدیجه رسید، او مأمورى براى دعوت پیامبر، به این کار فرستاد و بیش از هر سال اموالى به تجارت سپرد، پیامبر به همراهى کاروان تجارتى قریش با غلام مخصوص خدیجه به سوى شام حرکت کرد، طبق معمول کاروان بر سر راه خود به بصرى رسید، و در این شهر اطراق کرد، پیامبر و میسره با اموالشان در بازار شهر جاى گرفتند، محل فرود آمدن ایشان در جوار و همسایگى صومعهاى بود که در آن راهبى نسطور نام منزل داشت، یک درخت سدر نیز در کنار این صومعه روئیده بود که بسیار کهنسال مینمود، پس از آن که بارها به زمین گذاشته شد، پیامبر به زیر درخت سدر پناه برده به آن تکیه داد و نشست.

نسطور راهب این عابد مسیحى سر از پنجره صومعه بیرون آورد و به میسره که از پیش او را میشناخت گفت: اى میسره این شخص که زیر این درخت جاى گرفته است کیست؟ میسره گفت مردى از قریش و از اهل مکه است، راهب به او گفت: زیر این درخت جز یک پیامر کسى جاى نگرفته است، آنگاه پرسید آیا در چشمانش لکه سرخى وجود دارد؟ میسره پاسخ داد آرى و هیچ وقت این لکه سرخ برطرف نمیشود.

راهب به او گفت: این اوست و او آخرین پیامبر خداست، اى کاش من زمانى که او مبعوث میشود بودم و هنگامى که فرمان رسالت میگیرد حیات داشتم.

روزهاى بعد پیامبر به بازاربصرى رفت و امتعه خویش را به معرض فروش درآورد، و بعد از فروش کالاهاى همراه به خرید امتعه لازم پرداخت، البته در این خرید و فروشها با مردى اختلاف پیدا کرد، آن مرد گفت: تو به لات و عزّى سوگند یاد کن، و من هرگاه از کنار اینها عبور میکنم از آنها روى میگردانم، آن مرد گفت: سخن، سخن توست و من در این اختلاف، نظر تو را قبول دارم، میسره این مرد به خدا سوگند پیامبر است، سوگند به آن کس که جان من به دست قدرت اوست این همان است که احبار و دانشمندان ما او را در کتابهاى خویش با توصیفات و نشانههاى کامل و روشن یافتاند.

اینگونه سخنان در ذهن و جان میسره نقش میبست و در خاطرهاش تأثیر میکرد، و او را که عملا در طول سفر مجذوب شخصیت پیامبرشده بود بیشتر علاقهمند میساخت. «5»

 

پی نوشت ها:

 

______________________________

(1)- بقره: 90.

(2)- انعام: 20.

(3)- سیره ابن هشام ج 1 ص 196.

(4)- سیره ابن هشام ج 1 ص 183 طبرى ج 2 ص 278- 277- کامل ابن اثیر ج 2 ص 24- 23 تاریخ ذهبى ج 2 ص 30- 28- الاکتفاء ج 1 ص 193- 190- سیره حلبى ج 1 ص 132- 130.

(5)- الطبقات الکبرى ح 1 ص 157- 156- سیره ابن هشام ح 1 ص 189- 187- تاریخ طبرى ج 2 ص 281- 280- کامل ابن اثیر ج 2 ص 25- 24.

 

مطالب فوق برگرفته شده از

 کتاب:تفسیر حکیم ، ج9،

نوشتهاستاد حسین انصاریان



قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان