هفته نامه کرگدن - محمد بادپر: گفت و گو با مجتبی عبدالله نژاد که به خاطر ترجمه تعدادی از آثار آگاتا کریستی سال ها با نوشته های این نویسنده مشهور انگلیسی زندگی کرده است.
در این مطلب به سراغ آگاتا کریستی، ملکه جنایت، رفتیم که از او به عنوان پرخواننده ترین رمان نویس تمام دوران یاد می کنند. او از هجده سالگی شروع به نوشتن کرد. کریستی در ابتدا مدت ها انتظار کشید تا ناشری برای چاپ اولین داستانش پیدا کند، اما طولی نکشید که توانست دو تن از معروف ترین شخصیت های ادبی دنیا را خلق کند؛ هرکول پوآرو و خانم مارپل.
خودش درباره رسیدن به شخصیت هرکول پوآرو می گوید: «گذراندن بخش هایی از دوران کودکی در فرانسه و پس از آن تجربه ام به عنوان یک پرستار در بیمارستان طی جنگ جهانی اول، الهام بخشم برای ایجاد شخصیت هرکول پوآرو بوده است» به اعتقاد بسیاری، اگرچه او از تاثیر ادگار آلن پو بی بهره نبوده، اما هیچ کسی هم تاکنون نتوانسته در جنایی نویسی به حد او برسد.
داستان های کریستی طوری روایت می شوند که خواننده احساس می کند این توانایی را دارد که بتواند حدس بزند و معمای داستان را حل کند. به هرحال چه این نویسنده را دوست داشته باشیم و چه نداشته باشیم، او یکی از مهم ترین نویسندگان دنیاست و همین کافی است که او را به عنوان محور گفت و گو انتخاب کنیم.
در این مطلب پای صحبت های کسی نشستیم که مدت ها با آثار آگاتا کریستی زندگی کرده است. دکتر مجتبی عبدالله نژاد؛ مترجمی که علاوه بر این که مجموعه داستان های آگاتا کریستی را در نشر هرمس ترجمه و منتشر کرده، سراغ بزرگان دیگر این ژانر هم رفته است.
همه ما آگاتا کریستی را به عنوان نویسنده ای پرطرفدار می شناسیم. شاید سوال من کلیشه ای باشد، اما به نظر شما یک زن چطور توانسته یکی از مهم ترین جنایی نویسان جهان باشد؟ آیا این به دقت و ریزبینی زنانه ربط دارد یا ویژگی منحصر به فرد و مخصوص خود آگاتا کریستی است؟
به عقیده من موضوع ربطی به زن و مرد ندارد و اصلا این تقسیم بندی زنانه- مردانه کمکی به حل قضیه نمی کند. جنسیت در این قبیل موارد تاثیری ندارد. گرچه ممکن است در فضاسازی یا شخصیت پردازی و چیزهای دیگری از این قبیل اثرگذار باشد.
شما فرض را بر این گذاشته اید که جنایت ذاتا امر مردانه ای است و زن ها کمتر درگیر جرم و جنایت می شوند و به تبع آن نمی توانند در نگارش داستان های جنایی پیشتاز باشند، ولی چون ریزبینی و دقت نظر بیشتری دارند، بعضی جزییاتی را که لازمه داستان های جنایی است، بهتر از مردها می بینند و اگر زنی مثل آگاتا کریستی در قلمرو داستان های جنایی ممتاز شده، نتیجه همین ریزبینی زنانه است. اما شواهد علمی پیش فرض های شما را تایید نمی کند.
جنایت ذاتا امر مردانه ای نیست. در داستان های جنایی، حتی در داستان های خود کریستی، تعداد قاتلان زن کمتر از قاتلان مرد نیست. اگر هم فرض کنیم که کسی کمتر درگیر جرم و جنایت است، باز هم دلیلی ندارد که خیال کنیم نمی تواند در نگارش داستان های جنایی از دیگران ممتاز شود. ریزبینی زنانه هم شواهد علمی ندارد. معلوم نیست زن ها لزوما ریزبینی بیشتری از مردها داشته باشند.
اما به هر حال کریستی پیشتاز است.
این که چرا کریستی از دیگران جلو زده و راز توفیق او در نگارش داستان های پلیسی چست، جواب مشخصی ندارد. نیم قرن است که محققان، منتقدان، کارشناسان کتاب و حتی موسسات بزرگ تحقیقات روانشناختی در این باره حرف زده اند. تکنیک های او را بررسی کرده اند، درباره طرز گره گشایی و پیشبرد داستان تا نقطه اوج در کارهای او تحقیق کرده اند، از تاثیر کشمکش های داستان بر ذهن خواننده، مقالات مفصلی نوشته اند و دربارهساز و کار بازا رکتاب های پلیسی کندوکاو بسیار کرده اند.
حتی سعی کرده اند الگوریتم کار او را دربیاورند و به نتایج روشنی هم رسیده اند. مثلا معلوم شده وقتی اولین وسیله نقلیه داستان، زمینی است، قاتل زن است، اگر هوایی یا دریایی باشد، قاتل مرد است. ولی واقعیت این است که توفیق او محصول همه این عوامل است. از تکنیک تا روانشناسی خواننده، ساز و کار بازار و خیلی چیزهای دیگر.
آگاتا کریستی چند بار به ایران سفر کرده و حتی داستان کوتاهی هم درباره سفرش به شیراز به نام «خانه ای در شیراز» یا «عمارت شیراز» داشته است. آیانکته ای جدید درباره سفرهای او به ایران است؟
کریستی به گفته خودش در مصاحبه ای که با محمدعلی سپانلو داشته و سال 45 در مجله فردوسی منتشر شده، شش بار به ایران سفرکرده و حتی سال 44 و 45 مصاحبه مطبوعاتی هم در ایران داشته است. در شرح حال مفصلی که از خودش نوشته به بعضی از این سفرها اشاره شده است. درباره سفر شیراز و زیبایی های آن نیز بسیار گفته است. بار اولی که آگاتا کریستی وارد شیراز شد، در منزل قوام الملک اقامت کرد. این همان عمارتی است که بعدها صحنه وقوع داستان «خانه ای در شیراز» شد و الان به نارنجستان معروف است.
کریستی در سفر دومش به ایران، سعی کرد دوباره منزل قوام الملک را ببیند که ظاهرا موفق نشد. در شرح حالی که از خودش نوشته، از وضع بانک های ایرانی هم گله دارد. گرچه برخورد کارکنان را ستایش می کند.
گویا اولین بار ذبیح الله منصوری اثری از کریستی ترجمه کرده است. این واقعیت دارد که مترجمانی در متن اصلی دست می بردند و حتی آثاری از خود را به نام او به بازار می دادند؟
بله، ظاهرا اولین داستان های کریستی را ذبیح الله منصوری به فارسی ترجمه کرد. در مجله کوشش که از سال 1306 با آن همکاری داشت و داستان های کریستی را هم همان جا به صورت پاورقی منتشر می کرد. بعدها همین داستان ها به شکل کتاب در پاورقی منتشر می کرد. بعدها همین داستان ها به شکل کتاب در انتشارات صفی علیشاه چاپ شد. با همان اسم های خوفناکی که خودش انتخاب می کرد مثل: «یک قتل عجیب در ضایفت تبهکاران»، «تبهکاری در لندن»، «مقتولین نیمه شب» و نظایر این ها که آن موقع طرفدار داشت.
داستان «ده بچه زنگی» یا «ده سرخ پوست کوچولو» را با تغییرات وسیعی ترجمه کرد و اسمش را گذاشت «ده تبهکاری بهت آور» که از مهیب ترین اسرار است. مسئله تحریف کتاب های کریستی یا نوشتن کتاب به نام او صحت دارد. خود کریستی در گفت و گویی که با سپانلو داشت از این موضوع گله کرده بود و گفته بود این جا کتاب هایی به نام من جعل می کنند که من راضی نیستم و این کارها در کشور ما جرم است. ولی آن موقع دست بردن در عنوان یا محتوای کتاب ها و حتی جعل کتاب به اسم نویسنده دیگر، امر رایجی بود.
حالا این به نثر او ربط داشته است؟ یعنی این قدر نوشتن از روی دست او راحت بوده که می توانستند از روی آن کپی کنند؟
نه، ربطی به نثر نداشت. اصلا گاهی خبری از ترجمه نبود. سپانلود در خاطراتش می گوید آقایی بود به نام «گورگیس آغاسی» که اصلا کتاب ترجمه نمیک رد. فیلم ها را می دید و خودش از روی فیلم داستانی می نوشت و به اسم نویسنده منتشر می کرد. البته نثر کریستی راحت است. اصلا یکی از علل موفقیت اش را نثر انگلیسی ساده او می دانند. جعل کتاب منحصر به کریستی نبود.
در مورد «میکی اسپیلین» و «یان فلمینگ» و بقیه هم همین کار را می کردند. این اتفاق برای «سارتر» هم افتاده است. خبرش را لابد دارید. «خانواده خوشبخت» در دهه چهل به اسم ژان پل سارتر منتشر شد و بعد معلوم شد او اصلا کتابی به این نام ندارد.
چه چیز جذابی در آثار کریستی وجود داشته که توانسته نظر شما را برای ترجمه به خود جلب کند؟ ژانر جنایی دوست دارید یا نه، ترجیح دادید آثار یک نوینسده پرفروش را ترجمه کنید؟
من نه علاقه ای به کارهای جنایی داشتم، نه دنبال این بودم که آثار نویسنده پرفروشی را ترجمه کنم. به مرور پیش آمد. اول قرار بود فقط یک کتاب از کریستی ترجمه کنم؛ «شب بی پایان». یک سال بعد باز به دلایلی به کریستی روی آوردم و دو کتاب دیگر او را ترجمه کردم. پس از این دیگر درگیر شدم و تعداد کتاب های پلیسی که ترجمه کردم افزایش یافت. شد ده تا، بیست تا، سی تا و چهل تا.
اوایل با اکراه کار می کردم، ولی بعد علاقه مند شدم. از پارادایم حاکم بر قصه های پلیسی خوشم آمد. دیدم پشت سر قصه های کریستی برای جامعه ای است که یگانه منبع شناخت را عقل بشر می داند و در هر کاری رویکرد علمی دارد. پارادایم علمی، حاکمیت قانون، ثبات اجتماعی، احترام به فردیت افراد، ارزش ذاتی جان آدمیزاد، چارچوب های حقوقی مشخص و... شالوده قصه های این نویسنده است. وقتی که دنیای پشت سر این قصه ها را کشف کردم، شروع کردم به خواندن قصه های پلیسی و جنایی. بعضی وقت ها هفته ای دو، سه تا داستان جنایی می خواندم. از کریستی، سیمنون، جان لوکاره، ریموند چندلر، اریک امبرلر، چسترتون و... دیگر علاقه مند شده بودم. هم زمان کارهای کریستی را هم ترجمه کردم.
کریستی به شکل عجیبی همیشه داستانی برای روایت دارد. او چطور به این داستان ها می رسید؟ از کسی پیروی می کرده، از اتفاقات واقعی این چنینی خبر داشته یا همه داستان ها حاصل ذهن خلاق خود او است؟
کریستی برای نگارش داستان الگو داشت. این الگو را هم خودش پیدا کرده بود. عده ای، حدود هفت، هشت نفر، در جایی مثل هتل، قطار، مدرسه یا ویلایی در خارج از شهر جمع می شوند. بعد یک نفر می میرد و معلوم می شود به قتل رسیده. یک کارآگاه هم به طور اتفاقی در جمع این چند نفر یا در اطراف آن ها وجوددارد. کارآگاه می رود دنبال تحقیق درباره علت قتل. پرس و جو می کند تا قاتل را پیدا کند. بعد در آخر داستان همه را دور هم جمع می کند و قاتل را بین بقیه معرفی می کند.
معمول پس از آن هم پلیس از راه می رسد و قاتل را دستگیر می کند. گاهی هم پیش می آید که قاتل قبل از این که دستگیر شود، خودکشی می کند. این الگوی کلی داستان های کریستی است که تقریبا در تمام داستان های او به اشکال مختلف تکرار می شود. او جزییات را هم با تخیل قوی خودش پرورش می داد. در شرح حالی که از خودش نوشته، می گوید، دارم تو خیابان قدم می زنم یا جلو مغازه ای ایستاده ام و لباس ها را نگاه می کنم که یکهو فکری در سرم جرقه می زند و بخش دیگری از داستان ها را به روایت های مختلف توی این دفترچه ها می نوشت و بعد طرحی را که به نظرش بهتر از بقیه بود، به قصه تبدیل می کرد. مکان قصه ها معمولا از جاهایی که خودش رفته بود انتخاب می شد.
به نظر شما در شهرت آگاتا کریستی، کتاب هایش تاثیر بیشتری داشتند یا فیلم هایی که از روی داستان های و ساخته شد؟
شهرت کریستی در چه وقتی و کجا؟ اگر منظورتان ایران امروز است، لابد مردم بیشتر او را با فیلم هایش می شناسند. ولی اگر صد سال گذشته را در نظر بگیرید، کتاب ها تاثیر بیشتری داشتند. الان یادم آمد که امسال صد سال از روزی که کریستی اولین کتابش را چاپ کرد، می گذرد. ماجرای اسرارآمیز در استایلز را در سال 1916 چاپ کرد.
کریستی پرفروش ترین نویسنده تاریخ است. درست است شکسپیر از او فروش بیشتری داشته، ولی سیصد سال قبل از کریستی به دنیا آمده است. رقم فروش کتاب های او را تا چهار میلیارد نسخه هم برآورد می کنند. خب این چهار میلیارد نسخه کجا رفته؟ مردم دنیا چرا کتاب های او را می خوانند؟ چون کتاب با فیلم فرق می کند. فیلم جذابیت هایی دارد، ولی جذابیت های کتاب را از بین نمی برد. جذابیت کتاب در زبان است؛ در فضاسازی و شخصیت پردازی است. خواننده وقتی کتاب را می خواند، در فضاسازی و شخصیت پردازی با نویسنده شریک می شود. خودش فضاسازی و شخصیت پردازی با نویسنده شریک می شود. خودش فضاسازی می کند و شخصیت ها را می سازد. فیلم همه این ها را از شما می گیرد و به جای شما همه این کارها را انجام می دهد.
من متوجه نشدم که بالاخره راز محبوبیت آگاتا کریستی در چیست؟
خب عرض کردم که دلایل متعددی دارد. تکنیک، پیرنگ، اتوپیا و... اتوپیایی که در داستان های کریستی وجوددارد، حتی برای خواننده امروزی جذاب است. قبول دارم که آن اتوپیا الان دیگر ارتجاعی است. نژادپرستی، یهودستیزی و اسنوییسم دارد. تلقی خرافی از رابطه زن و مرد دارد. این ها ضعف است ولی مبانی معرفت شناختی این اتوپیا هنوز زنده است.
می دانید که قصه پلیسی از جهتی تحت تاثیر مفهوم گناه در فرهنگ مسیحی مفهوم ریشه دار و عمیقی است و قاتل در قصه پلیسی نقش بز عزازیل را دارد. جامعه قاتل را طرد می کند، چون نوعی بز عزازیل است؛ در فرهنگ آپولونی جامعه اختلال ایجاد کرده و جامعه با طرد او سعی می کند تعادل نسبی خودش را حفظ کند... الان مفهوم گناه عوض شده، ولی فرهنگ آپولونی سر جای خودش باقی است.
خب این مربوط می شود به وجه فلسفی قضیه. قطعا وجوه دیگری هم باید وجود داشته باشد.
بله، شما درست می گویید. سال گذشته گیلبرت آدایر در گاردین مقاله ای نوشته و سعی کرده بود راز ماندگاری کریستی را پیدا کند و به خیال خودش پیدا هم کرده بود. آدایر معتقد بود هول و ولایی که خواننده با خواندن قصه های کریستی دچارش می شود، در بافت داستان نیست. ربطی به شگردهای نویسنده ندارد. این هول وولا در ذهن خود خوانده است. خواننده هم وقتی به مرحله گره گشایی نزدیک می شود،مثل قاتل دچار هول و ولا می شود. عصبی می شود و می ترسد. می ترسد این همه وقت و انرژی که تا حالا صرف کرده، باد هوا شود. همه حدس هایی که زده پوچ از کار دربیاید. پس راز قضیه در مشارکت خواننده است.
شخصیت های ادبی ژانر پلیسی مثل هلمز، پوآرو و خانم مارپل بسیار در دنیا معروف هستند. شما خودتان با کدام یک از این شخصیت ها ارتباط بهتری برقرار می کنید؟
من خانم مارپل را بیشتر دوست دارم. چون شخصیت زنده تر و واقعی تری دارد. در فضای واقعی تری زندگی می کند. شخصا به فضاهای روستایی علاقه بیشتری دارم، ولی خب در دنیا شهرت هلمز از بقیه بیشتر است. هلمز ضرب المثل شده. خود کریستی بارها از قول اشخاص داستان از هلمز یاد می کند. اصولا هلمز نماد کارآگاه است.
ترجمه آثار کریستی سخت است؟ منظورم این است که آیا متن اصلی آثار کریستی دارای پیچیدگی است؟
نه، زبان کریستی خیی ساده است. خالی از تشبیهات و استعاره های دور و دراز، زبان اصلا آن جا غایب است. خواننده حضور زبان را احساس نمی کند. خیلی ها معتقدند راز موفقیت کریستی همین غیاب زبان است. نگاه کریستی به زبان نگاه ابزاری است. زبان در قصه های او فقط وسیله اطلاع رسانی و پیشبرد داستان است.
زبان ساده در انگلیسی خودش داستانی دارد. بهش می گویند plain language. طرفداران plain language معتقدند زبان وسیله خودنمایی نیست. وسیله اطلاع رسانی است. باید هر چه ساده تر نوشت. آن قدر ساده که زبان گم شود. کریستی نیم قرن قبل از طرح مباحث نظری درباره Plain language شروع به داستان نویسی کرد. ولی از پیشتازان آن به شمار می رود.
وضعیت ادبیات جنایی در ایران به چه شکل است؟ آیا می توانیم رد پایی از این نویسندگان بزرگ ژانر جنایی را در ادبیات ایران پیدا کنیم؟
نه، ما در ایران ادبیات پلیسی نداریم. ادبیات پلیسی بازتاب ساختارهای اجتماعی اروپای اوایل قرن بیستم است. ما آن ساختارها رانداریم. چارچوب های حقوقی قصه پلیسی را نداریم. اصلا آن طرز تلقی از فردیت در این جا بیگانه است. معنی ندارد که پلیس سیصد صفحه دنبال قاتل بگردد، ولی عده ای سعی کرده اند قصه پلیسی بنویسند.
صرف نظر از نویسنده های عامه پسند، بعضی از کارهای اسماعیل فصیح و محمد محمدعلی قصه پلیسی محسوب می شوند یا آن کار معروف قاسم هاشمی نژاد، «فیل در تاریکی» که واقعا قصه پلیسی است. همین طور کار اخیر کاوه میرعباسی، سین مثل سودابه. در بین قدما هم می توان به داروغه اصفهان از مستعان السلطان اشاره کرد.