اگر اصل بحث درباره دین و نظریهٴ فرهنگی مطرح شود، گذشته از اینکه با این همایش بی تناسب نیست، برای جمع ما هم کارآمد است که دین چه فرهنگی را عرضه کرده است و ما در برابر این عرضه چه کالایی را خریده ایم؟ دین که آمده است، انسانها را در سه عرصه آگاهی بخشید؛ برخی در همان عرصه اول مانده اند، برخی از عرصه اوّل به عرصه دوم هم رسیده اند و در عرصه و ساحت دوم مانده اند، گروه کمی عرصه اوّل و دوم را پشت سر گذاشتند و به ساحت سوم رسیدند؛ آنها به فرهنگ ناب دین و اصالت دین بار یافتند. انسانها یک سلسله زندگی قراردادی دارند، این در همه ادوار بوده و در هر عصر و مصری هست که با قرارداد و اعتبارات زندگی می کنند؛ یعنی با خرید و فروش، با اجاره، با عقود مضاربه ای، با مِلکیت اعتباری، با ریاست و مرئوسیت، خادمی و مخدومیت و تابع و متبوع بودن اعتباری زندگی می کند که جامعه بر همین اساس است؛ یعنی شما وقتی از فضای اعتبار بیرون رفتید، چیزی به نام حقیقت نمی یابید، مثلاً می گویند این زمین مِلک فلان شخص است، این ملکیت، مالکیت و مملوکیت یک سلسله عناوین اعتباری است، آنچه در خارج وجود دارد زمین است و خود شخص؛ اما این زمین امروز برای زید است و فردا برای عمرو است، زید خرید و عمرو فروخت، اینها یک سلسله قرارداد اعتباری است؛ ریاست و مرئوسیت هم این چنین است، تابع و متبوع بودن هم این چنین است، آنچه در خارج وجود دارد خود انسان است و خود زمین است، یک سلسله حرکت هاست. عبادت ها هم یک سلسله عناوین اعتباری است؛ یعنی چند امر خارجی را کنار هم گذاشتند و اسم آن را گذاشتند نماز، وگرنه حقیقتی در خارج مثل در و دیوار، مثل حجر و مدر، مثل گیاه و نبات باشد که ما به نام نماز داشته باشیم نیست، بلکه یک قیام است، یک قعود است، یک ذکر است، یک حرکت است، یک سجود است که اسم این مجموعه را گذاشتند نماز؛ حج این چنین است، عمره هم این چنین است. عبادات یک سلسله عناوین اعتباری است که تک تک اینها یک سلسله وجودات واقعی است، که مجموع اینها وجودی ندارد؛ ولی انسان با اینها زندگی می کند! یعنی انسان با معاملات، با عقود، با ایقاعات، با عبادات و مانند آن زندگی می کند؛ برخی در همین ساحت می مانند و دیگر کاری به آسمان و زمین ندارند که در جهان چه خبر است، با همین ها زندگی می کنند و به تعبیر جناب صدرالدین قونوی این بخش اوایل سوره مبارکهٴ «آل عمران» را فرمود که دامن گیر همین گروه است، اینها در چهار مقطع زینت یابی و زیور بندی به سر می برند که ﴿زُینَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنینَ وَ الْقَناطیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَیلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ﴾،[1]تحلیل جناب صدرالدین قونوی این است که تمام زر و زیور جهان به همین چهار بخش وابسته است: یا جماد است یا نبات است یا حیوان است یا انسان، یا انسان به جماد دل بسته است که می شود: ﴿الْقَناطیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ﴾ یا به گیاه و کشاورزی وابسته است که می شود: ﴿الْحَرْثِ﴾ یا به دامداری وابسته است که می شود: ﴿الْأَنْعامِ﴾ یا به زن و فرزند وابسته است که می شود: ﴿النِّساءِ وَ الْبَنینَ﴾، انسان عادی بیش از این چهار قسم در ساحت اوّلی ندارد؛ یعنی در محدودهٴ چهار زینت در فضای اعتبار دارد زندگی می کند و اکثری مردم هم در همین فضا به سر می برند، ﴿زُینَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ﴾؛ این شهوت ها که مَقسم اقسام چهارگانه است، اول یاد شده است: ﴿زُینَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ﴾ که اقسام چهارگانه آن عبارتند از: ﴿مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنینَ وَ الْقَناطیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَیلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ﴾، اینها در این چهار فضا زندگی می کنند و اگر سیاست و ریاست و خادمی و مخدومی می طلبند، در همین ساحت اُولاست، اینها اکثری مردم هستند. عدّه ای از این پا فراتر رفتند، خواستند جهان را بشناسند، از هیئت باخبر شوند، از نجوم باخبر شوند، از ریاضیات باخبر شوند تا بفهمند راه شیری چیست؟ شمس و قمر چیست؟ زمین چیست؟ چه کسی حرکت می کند؟ چه چیزی حرکت می کند؟ چطور حرکت می کنند؟ چند طور حرکت می کنند؟ در این فضاها ماندند که طبیعیات و ریاضیات متولّی این بخش از علوم است و خیال کردند این زمین برای همیشه هست یا این سپهر برای همیشه هست، اینها گروه دوم هستند؛ اما اینها پایانشان چیست، چگونه اینها می مانند یا عوض می شوند، در این مطالب هیچ سهمی از اینها ندارند، فقط خیال می کنند: «این همان چشمهٴ خورشید جهان افروزست ٭٭٭ که همی تافت بر آرامگه عاد و ثمود»[2] و خواهد ماند.
اما گروه اندکی که پیام رهبران الهی را گوش دادند، گفتند آن ساحت اول لازم است، ولی مقدمه است؛ این ساحت دوم هم لازم است، ولی خیمه موقّت است، نه دائم! هم آن بساط اعتبارات رخت می بندد، هم این سقف مُقَرنَس و نیلگون خیمهٴ موقت است و نمی ماند و تو که انسانی در سه ساحت به سر می بری که ساحت اصیل و اصلی آن ساحت سوم است، هستی که هستی! این زمین و این نظام سپهری روزی بساط آنها برچیده می شود! در سوره مبارکه «ابراهیم» دارد: ﴿یوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾،[3] که این ﴿السَّماواتُ﴾ نایب فاعل همان ﴿تُبَدَّلُ﴾ است؛ یعنی سماوات عوض می شود و زمین عوض می شود، کلّ مجموعه سپهری و نظام شیری عوض می شود. در بخشی از آیات قرآن کریم فرمود امروز شمس و قمر برای شما جلوه گر است، ولی حواستان جمع باشد، من این را از یک مُشت دود درست کردم، این طور نیست که ما از برلیان شمس و قمر ساخته باشیم ﴿ثُمَّ اسْتَوی إِلَی السَّماءِ وَ هِی دُخانٌ﴾؛[4]فرمود یک مُشت گاز و دود بود، ما این گاز را به صورت شمس و قمر درآوردیم! بعد هم ﴿وَ انْشَقَّتِ السَّماءُ﴾[5] هست، ﴿إِذا دُکتِ الْأَرْضُ دَکا دَکا﴾[6]هست، ﴿إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ﴾[7] هست، یک ویرانی این خیمه را تعقیب می کند و بساط آن برچیده می شود، اینها موقت هستند! شما را ما مدتی در این خیمه گاه به عنوان اردو آوردیم و آزمودیم تا به صحنه ابد برسید. انسان این دو ساحت را دارد؛ یعنی در آن بخشی که متمدّن است و به اصطلاح مدنی است و زندگی اجتماعی دارد، الاّ و لابد باید با قرارداد زندگی کند. همه این قراردادها در محدوده اعتبار هستند «و لا غیر»؛ یعنی ما چیزی در خارج به عنوان «بیع» و «شراء» و «اجاره» و «مضارعه» و «مساوات» و «مساقات» و اینها نداریم، این قراردادها و پیمان ها امر اعتباری است که به «ید» معتبر است. معتبران گاهی این چنین اعتبار می کنند و گاهی آن چنان، گاهی در این زمان و زمین این چنین اعتبار می کنند و گاهی در آن زمان و زمین طور دیگر اعتبار می کنند؛ اما تا مادامی که زنده ایم این «بیع» و «شراء» هست، یا با روابط زندگی می کنیم یا با ضوابط؛ یعنی نیازهای ما یا با ضابطه های خرید و فروش و عقود مضاربه ای حلّ می شود یا با روابط خانوادگی؛ یکی پدر است، یکی پسر است، یکی مادر است، یکی دختر است که نیازهای یکدیگر را حلّ می کنند، کلّ این مجموعه تبدیل می شود به جهانی که نه ضابطه در آن هست و نه رابطه، نه خرید و فروش و عقود و ایقاعات در آن جا جای دارد و نه روابط فرزندی و خانوادگی ﴿لا بَیعٌ فیهِ وَ لا خُلَّةٌ﴾،[8]این «لا»، لای نفی جنس است؛ یعنی هیچ خبری از قرادادها نیست؛ از ضوابط اجتماعی به عنوان «بیع» و «شراء» و عقود «مضاربه» ای نیست؛ روابط خانوادگی پدری و فرزندی و مادری و دختری و امثال آن نیست ﴿لا بَیعٌ فیهِ وَ لا خُلَّةٌ﴾، هر کسی مهمان عقاید خودش است. گفتند آن شخصی هنرپیشه است که هنرتوشه باشد! با دست خالی سفر کردن، به جهان ابد رفتن، رنج ابدی را به همراه دارد! انسان به چه کسی تکیه کند؟ همه خاک می شوند و همه از خاک سر برمی دارند، بنابراین «خُلّه» و «خلیل» بودن و «ولد» و «والد» بودن رخت برمی بندد و هر که از دیگری فرار می کند: ﴿یوْمَ یفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخیهِ﴾،[9]ما چنین عالَمی در پیش داریم!
بنابراین انسان در ساحتی با فرهنگ اعتباری به سر می برد، در بخش دیگر در علوم هست که خیال می کند این خیمه برای همیشه به پاست، بعد معلوم می شود که انسان را در این اردوگاه و خیمه گاه آوردند و چند صباحی برای او شمس و قمر آفریدند، سپهر و زمین ساختند، بعد کلّ این متزمّن و زمین، متمکن و مکان همه را عوض می کنند: ﴿یوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾[10]که وارد نشئه سوم می شویم. غیر از انسان و فرشته کسی از آن ساحت سوم خبری ندارد که با ابدیت همراه است؛ آسمان و زمین آن روح را ندارد که بفهمد ابدی است، کلّ این مجموعه ای که از گاز و دود ساخته شده روزی ﴿تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیرَ الْأَرْضِ﴾ بر آن حکومت می کند، ﴿إِذَا النُّجُومُ انْکدَرَتْ﴾[11] بر او حکومت می کند و ﴿فَدُکتا دَکةً واحِدَةً﴾[12] بر آنها حکومت می کند. فرمود امروز شما راه شیری می بینید و زمینی می بینید پهن، اما ما این را پهن کردیم و گستراندیم! روزی فرا می رسد که ﴿یوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کطَی السِّجِلِّ لِلْکتُبِ﴾،[13] «سِجِلّ» یعنی طومار، پارچه نوشته ها، کاغذنوشته ها و متنی که چند نفر امضا می کنند، این مادامی که کاغذ و پارچه است، پارچه و کاغذی است، طومار نیست، اما آن وقتی که این را لوله کردند و به صورت لوله ای درآمده، می شود طومار، طومار یعنی آن لوله؛ این «سِجِلّ» که تعبیر قرآن است همین است. شما وقتی این کاغذ را لوله کردی، این می شود طومار. فرمود امروز راه شیری باز است، آسمان باز است، «سماوات سبع» باز است، زمین باز است؛ ما این را لوله می کنیم، آن طوری که «سِجِلّ»، یعنی این پارچه ها را که شما وقتی لوله کردید می شود «سِجِلّ» یا این کاغذ را وقتی لوله کردید می شود «سِجِلّ»، تمام این امضاها و مکتوب ها را این «سِجِلّ» و لوله در درون خود دارد: ﴿یوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کطَی السِّجِلِّ لِلْکتُبِ﴾. اگر یک پارچه نوشته ای ده متر پارچه باشد و دارای امضاهای فراوان باشد، وقتی لوله کردید همه اینها «مَطوی» در محتوای این پارچه است. فرمود ما کلّ بساط زمین را جمع می کنیم، بعد وقتی تبدیل کردیم «إلی أرضٍ لَم یعصِ عَلیهَا»،[14]آن وقت دوباره پهن می کنیم؛ آن زمین، دیگرزمینی نیست که مثل زمین دنیا در اختیار افراد باشد، آن زمینی است که کاملاً سخن می گوید، آن زمینی است که شهادت می دهد و آن زمینی است که شکایت می کند ﴿یوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کطَی السِّجِلِّ لِلْکتُبِ﴾، آن گاه افراد مؤمنی که با فرهنگ دین آشنا هستند، در این ساحت سوم زندگی می کنند. گروه فراوانی در ساحت اول هستند که «تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَ بَیعٌ»، گروه دومی می باشند که «تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَ بَیعٌ وَ مَعرِفَةُ الأرضِ وَ السَّماء»، گروه سوم کسانی هستند که «﴿لا تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیعٌ﴾[15] وَ لا مَعرِفَةُ الأرضِ وَ السَّماء». اگر شما می بینید جناب سعدی می گوید:
ره عقل جز پیچ بر پیچ نیست ٭٭٭ بر عارفان جز خدا هیچ نیست
توان گفتن این با حقایق شناس ٭٭٭ ولی خرده گیرند اهل قیاس
که پس آسمان و زمین چیستند؟ ٭٭٭ بنی آدم و دام و دد کیستند؟
پاسخی که جناب سعدی از بعضی از روایات ما استفاده کرده است، این است که می گوید:
همه هرچه هستند از آن کمترند ٭٭٭ که با هستیش نام هستی برند
عظیم است پیش تو دریا به موج ٭٭٭ بلندست خورشید تابان به اوج[16]
در تعبیرات قرآنی این است که شما امروز آسمان و زمین می بینید، ولی ما بساط این خیمه را یک وقت جمع می کنیم؛ نمی خواهیم نابود کنیم، بلکه می خواهیم عوض کنیم. ﴿وَ سُیرَتِ الْجِبالُ فَکانَتْ سَراباً﴾،[17] به چه چیزی می گوییم سراب؟ به آنکه نمایش می دهد و نیست، فرمود شما می رسید و می رسید، اما بعد جایی را می بینید که نه آسمانی هست و نه زمینی. این ﴿فَکانَتْ﴾ یعنی «کانت»، نه «صارت»! امروز «برِ عارفان کانت است»، چون آنها دسترسی به این نکته نداشتند می گویند: «فصارت»؛ یعنی در قیامت سراب می شود، خیر! هم اکنون سراب است!
همه هرچه هستند از آن کمترند ٭٭٭ که با هستیش نام هستی برند
این انسان چه حقیقتی است؟ از همه سماوات بالاتر! از همه «ارضین» بالاتر! در فرهنگ دین، این طومار آسمان و زمین را می فرماید ما برمی چینیم؛ اما انسان، انسان است! این «خلیفة الله» برچیده نمی شود! بدن را با حفظ هویتِ عینیت همین بدن عوض می کنند به بدن دیگر، تبدیل می شود به بدنی که میلیون ها سال و میلیاردها سال به ابد می ماند و از بین نمی رود. بنابراین اگر کسی خواست با فرهنگ دین آشنا شود، در اعتبارات و بخش ساحت اول زندگی کند لنگ است! در نظام سپهری و نجوم و هیئت و امثال آنها به سر ببرد که آسمان را بشناسد، زمین را بشناسد، اتم را بشناسد و بشکافد، عمق زمین و اقیانوس ها را بشناسد، اینها خیمه شناسی است! بین خیمه شناسی و خداشناسی خیلی فرق است. دین آمده ما را به خداشناسی دعوت کند! بنگرید ببینید که حالا دین درباره خداشناسی چه سخنانی دارد.
حرفی که مرحوم بوعلی و امثال بوعلی دارند، این است که می گویند ما عهد کردیم قصه نخوانیم![18] شما می بینید یک سخنران اول از یک آیه شروع می کند، بعد با چند قصه! اگر چیزی موضوع نداشته باشد، محمول نداشته باشد و حدّ وسط نداشته نباشد، وقت صرف کردن درباره آن اتلاف عمر است. عزیزان! اتلاف عمر حقیقت شرعیه نمی خواهد؛ یعنی لازم نیست یک آیه نازل بشود که «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا» کسی یک ساعت حرف بزند موضوع آن مشخص نباشد، محمول آن مشخص نباشد، حدّ وسط و برهان قطعی آن مشخص نباشد این اتلاف عمر است! کسی یک ساعت یک جا بنشیند و حرف عالمانه نگوید و فرا نگیرد اتلاف عمر است! وجود مبارک حضرت فرمود آن روزی که من مطلب یاد نگیرم: «فَلا بُورِک لِی فِی طُلُوعِ شَمْسِ»، اینها در قوس نزول هر چه می خواستند خدا به اینها داد، اما در قوس صعود به تدریج «اقْرَأْ وَ ارْقَهْ»[19]است «ارْقَأْ وَ اقْرَأ»[20] است، فرمود: «إذا أتی عَلیَّ یوْمٍ لا أَزْدَادُ فیه عِلْمًا یقَرِّبُنِی إلی اللَّهِ تَعالی فَلا بُورِک لِی فِی طُلُوعِ شَمْسِ ذَلِک الْیوْمَ».[21] آدم دهن باز می کند با خواب و قصه وقت دیگران را تلف می کند! فرمود اگر حرف زدی باید موضوع مشخص باشد، محمول مشخص باشد، حدّ وسط و برهان مشخص باشد! شما یک موجود ابدی هستی! خود را با آسمان نسنج، خود را با زمین نسنج، خود را با شمس و قمر نسنج، اینها خیمه ای هستند که بساط آنها برچیده می شود، اما «یوْمَ نَطْوِی الإنسان» ما نداریم! انسان خلیفه الهی است که از صحنه ای به صحنه ای تا ابد می رسد! همه موجودات غیر از انسان، اینها در راه هستند؛ تنها انسان است که از صفر تا صد این راه را طی می کند. این بخش های چهارگانه ای که جناب صدرالدین قونوی در آن رساله از آیه سوره مبارکه «آل عمران» استفاده کرده است، غالب اینها در راه هستند به استثنای انسان کامل؛ یعنی جماد و نبات و حیوان اینها همه در راه می باشند، اینها از صفر شروع کردند و در این بین راه می مانند، اینها که به «لقاءالله» نمی رسند! فرشتگان برجسته هم آنها در راه هستند، آنها از نیمه بعد شروع می کنند، کسی از صفر شروع نکرده که به صد برسد، این تنها انسان است که ﴿یا أَیهَا الْإِنْسانُ إِنَّک کادِحٌ إِلی رَبِّک کدْحاً فَمُلاقیهِ﴾،[22] بقیه «ابن السبیل» هستند. آن که آزمایش نشده، آن که جهاد اصغر و اوسط را پشت سر نگذاشته به نام فرشته، «فرشته عشق نداند که چیست قصه مخوان».[23] اگر گفتند:
نه فلک راست مسلّم نه ملک را حاصل ٭٭٭ آنچه در سرّ سویدای بنی آدم ازوست[24]
برای همین است! آنها «ابن السبیل» می باشند، در راه هستند، از اول شروع نکردند نه از ﴿هُوَ الْأَوَّلُ﴾[25] باخبر هستند و نه از بین راه. کسی که رنج سفر طولانی از خاک تا «لقاءالله» را طی نکرده است، همتای انسان نیست؛ این انسان است که می تواند به لقای الهی بار یابد. گفتند بین راه نمان و خودت را معطّل نکن! اگر حرفی محقّقانه برای تو حلّ نشد، نه بپذیر و نه بگو!
خدا مرحوم کلینی را غریق رحمت کند! شما این مقدمه دو ـ سه صفحه ای کافی را بخوانید، این مقدمه ای علمی است؛ لذا مرحوم میرداماد سعی کرده است بر این مقدمه شرح بنویسد، در الرواشح السماویة یکی از آن «رواشح»، شرح همین مقدمهٴ مرحوم کلینی است. این بزرگوار مقدمه دو ـ سه صفحه ای دارد که آن حکیم بنام، یعنی میرداماد این را در آن الرواشح السماویة شرح کرده است، آن خطّ آخری که مرحوم کلینی در این مقدمه دو ـ سه صفحه ای دارد، این عبارت است: «إِذْ کانَ الْعَقْلُ هُوَ الْقُطْبَ الَّذِی عَلَیهِ الْمَدَارُ وَ بِهِ یحْتَجُّ وَ لَهُ الثَّوَابُ وَ عَلیهِ الْعِقَابُ»؛[26] محور حرکت بشر عقل است، آدم چیزی را که بر خلاف عقل است نه می گوید و نه باور می کند! «إِذْ کانَ الْعَقْلُ هُوَ الْقُطْبَ الَّذِی عَلَیهِ الْمَدَارُ وَ بِهِ یحْتَجُّ وَ لَهُ الثَّوَابُ وَ عَلیهِ الْعِقَابُ»؛ می گوید چون قطب فرهنگی ما عقل است و اگر جامعه عاقل نبود به شرق و غرب خواه و ناخواه آن را می برند و اگر عاقل بود عِقال دارد! این بیان نورانی پیغمبر است که فرمود می دانید عقل را چرا عقل گفتند؟ برای اینکه ریشه عقل همان عِقالی است که زانوبند شتر جموح و چموش است؛ این شتر جموح و چموش را عِقال می کنند که مبادا این دو زانویش بی خود حرکت کند. فرمود تا در بخش عمل آدم زانوی شهوت و غضب را عقال نکند و در بخش نظر و اندیشه زانوی چموش و جموح وهم و خیال را عِقال نکند عاقل نمی شود[27] و روایت ها برای همین است که شما این عِقال را فراهم کنید، هم به زانوی وهم و خیال بنهید که هر موهومی را معقول ندانید، هر متخیلی را معقول ندانید و هر شهوتی را محبت الهی ندانید و هر غضبی را جهاد الهی ندانید. زانوی چموش شهوت و غضب را با عقل عملی عِقال کنید، زانوی چموش وهم و خیال را با عقل نظری عِقال کنید تا بشود عقل! آن گاه این روایت نورانی را از وجود مبارک امام صادق نقل می کند، می فرماید بالأخره بشر که هوس دارد زندگی می کند یک نفی و اثبات دارد، اگر نماینده است یا موافق است یا مخالف، اگر فرد عادی است یا نظر مثبت می دهد یا نظر منفی. می فرماید سر بالا می کنی با برهان باشد، سر پایین می کنی با برهان باشد، نفی فتوا دادی با برهان باشد، اثبات نظر دادی با برهان باشد؛ این را مرحوم کلینی در همان کتاب عقل از وجود مبارک امام صادق نقل می کند، وجود مبارک امام صادق (سَلَامُ اللَّهِ عَلَیه) می فرماید طبق دو آیه قرآن این سیم خاردار را خدا نصب کرد که انسان جلوی او باز نباشد و هر حرفی را نزند، هر چیزی را نخواند و هر چیزی را باور نکند. فرمود از یک طرف اثبات می خواهد تا برود تصدیق کند که جلوی او بسته است ـ این برهان امام صادق (سَلَامُ اللَّهِ عَلَیه) است در کتاب العقل و الجهل کافی[28]که از این دو آیه استفاده می کند ـ فرمود بخواهد اثبات کند، فتوا و نظر بدهد جلوی او بسته است: ﴿أَ لَمْ یؤْخَذْ عَلَیهِمْ مِیثاقُ الْکتابِ أَنْ لا یقُولُوا عَلَی اللّهِ إِلَّا الْحَقَّ﴾،[29] بخواهد چیزی را نفی کند، تکذیب و انتقاد کند با این سیم خاردار جلوی او بسته است: ﴿بَلْ کذَّبُوا بِما لَمْ یحیطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا یأْتِهِمْ تَأْویلُهُ﴾،[30] شما که برهان ندارید چرا نقل می کنید؟ شما که برهان ندارید چرا سر بالا کردی و نفی کردی و فتوا به نفی دادی؟ فرمود انسان دو طرف او با دو سیم خاردار بسته است! تصدیق، تکذیب، نفی، اثبات، سلب و ایجاب او مرزبندی شده است، این می شود فرهنگ دینی! قهراً فضا، فضای عقلانی خواهد بود. فرمود چیزی را می خواهی نفی کنی برهان داشته باش، یعنی در محکمه عدل الهی وقتی گفتند چرا نفی کردی؟ چرا نقد کردی؟ بگویی طبق این برهان، وگرنه این آیه تهدید می کند: ﴿بَلْ کذَّبُوا بِما لَمْ یحیطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا یأْتِهِمْ تَأْویلُهُ﴾، شما که برهان نداری چرا تکذیب می کنی؟ جامعه فرهنگی در فضای عقل به سر می برد، این کجا می خواهد فرار کند؟ نفی و اثباتش که بسته است، سلب و ایجابش که بسته است، تصدیق و تکذیبش که بسته است؛ دو طرف در فضای عقل است! این جامعه با چنین امیدی در زمان وجود مبارک ولی عصر پیدا می شود که این چه معجزه ای است که ذات اقدس الهی در آن زمان می کند، عقل حیران است. شما روایات ظهور را ببینید، حضرت (سَلَامُ اللَّهِ عَلَیه) که ظهور می کند ذات اقدس الهی دست لطف خود را به برکت ولی عصر «عَلَی رُءُوسِ الْعِبَاد» می گذارد «وَ کمَلَتْ بِهِ أَحْلَامُهُم»[31]مردم عاقل می شوند. الآن اگر حضرت(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیه) ظهور کرد، هفت میلیارد آدم عاقل را به خوبی می شود اداره کرد، وگرنه همین وضع باشد شما چهار میلیارد را هم بکشی باز اول ترور است. مگر با خونریزی جامعه اصلاح می شود؟! این چه معجزه ای است که به برکت حضرت ظهور می کند خدا می داند! «وَ کمَلَتْ بِهِ أَحْلَامُهُم»، کمال عقل در همین مرزبندی وجود مبارک امام صادق است، فرمود دو طرف را دین بسته است! کدام طرف شما می خواهید بروید؟ نسبت به دیگران هم فرمودند: «کلُّکمْ رَاعٍ» این در مسائل علمی است، در مسائل اجتماعی ـ سیاسی هم این چنین است، مگر نفرمود: «کلُّکمْ رَاعٍ وَ کلُّکمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِیتِهِ»؟![32]ما نسبت به چه چیزی مسئولیم؟ نسبت به چشم مسئولیم، نسبت به گوشمان مسئولیم، نسبت به نهان و نهاد ما که قلب ماست مسئولیم! فرمود همان طوری که نسبت به گوش خود حفاظت می کنی، نسبت به چشم خود حفاظت می کنی و نسبت به قلب خود حفاظت می کنی، نسبت به تودٴ مردم هم حفاظت کن! اگر در سوره «اسراء» فرمود: ﴿إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کلُّ أُولئِک کانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً﴾،[33] بعد هم آمده: «کلُّکمْ رَاعٍ وَ کلُّکمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِیتِهِ»؛ همان طوری که از چشم و گوش شما و از نهان و نهادتان سؤال می شود، از جامعه هم سؤال می شود و شما مسئول هستید! این جامعه عقلانی است که به این سؤال پاسخ می دهد، این می شود فرهنگ دینی!
این ادبیات را اختراع کردند، برای اینکه مواظب دهان باشیم و هر حرفی را نزنیم و هر طوری حرف نزنیم. برای چه نحو و صرف را اختراع کردند؟ برای اینکه انسان مواظب زبان خود باشد. برای چه منطق را اختراع کردند؟ برای اینکه مواظب اندیشه خود باشد و به هر چیزی فکر نکند، هر چیزی به مغزش راه ندهد و هر چیزی را هم نگوید! این می شود جامعه عقلانی! این می شود فرهنگ دینی! اگر کسی ادبیات نداشته باشد، هر چه زبانش برآمد می گوید و هر کلمه ای را هرطور خواست می گوید، اصلاً نحو و صرف را برای همین اختراع کردند که آدم مواظب زبانش باشد، منطق هم این چنین است. اینکه می بینید در جریان ارسطو و امثال ارسطو نوشتند که کسی وارد این سه آکادمی بشود که منطق و ریاضی را خوب خوانده باشد؛ یعنی فکر او فکر برهانی باشد، خواب نگوید و خواب را هم باور نکند؛ قصه نگوید و قصه را هم باور نکند، مگر ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾[34] باشد.
بنابراین مهم ترین فرهنگ دینی، فرهنگ عقل است و قرآن کریم در همه بخش ها فرمود اگر تابعی، عاقل باش! متبوعی، عاقل باش! آن دو آیه دیگر است، در آیه سه و آیه هفت و هشت سوره مبارکهٴ «حج» است که فرمود مقلّدی؛ در تقلید محقّق باش! مرجعی، در مرجعیت عاقل باش! هم در آیه سه سوره مبارکهٴ «حج» و هم در آیه هفت و هشت سوره مبارکهٴ «حج» آمده، آن برای تابع و متبوع است؛ انسان در جامعه یا تابع است یا متبوع، فرمود اگر متبوعی، عاقلانه متبوع باش! تابعی، عاقلانه تابع باش! این می شود فرهنگ دینی! در همه محورها آ نچه می تابد عقل است و هیچ نعمتی بالاتر از عقل نیست، چه اینکه در هیچ نشئه ای بالاتر از انسان نیست! این انسان است که می تواند «خلیفة الله» باشد. مستحضرید که این «تاء» در«خلیفة الله»، «تاء» مبالغه است، آدم که مؤنث نبود و نبی و ولی و وصی که مؤنث نیستند، اینها «خلیفُ الله» هستند لغتاً و «خلیفةُ الله» هستند که این «تاء»، «تاء» مبالغه است. همان طوری که زینب کبرا (سَلَامُ اللَّهِ عَلَیها) «عَقیلَةُ الطّالِبین» است، سیدالشهداء هم «عَقیلَةُ الطّالِبین» است، چون آن «تاء»، «تاء» تأنیث نیست؛ مثل تاء «علامة»، «تاء» مبالغه است. «خلیفة الله» بودن انسان برای آن است که این قدرت را دارد که همه اسمای الهی را ارزیابی کند و مَظهر آنها شود. درست است که طبق بیان نورانی حضرت امیر در نهج البلاغه خدا تجلّی کرده است که فرمود: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّی لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ»،[35] درست است در آیات قرآن تجلّی کرده است طبق بخش دیگری از سخنان نورانی امیرالمؤمنین(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیه) که فرمود: «فَتَجَلَّی لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِی کتَابِهِ مِنْ غَیرِ أَنْ یکونُوا رَأَوْه».[36] خلقت تجلّی خداست، قرآن تجلّی خداست، اما این چنین نیست که اینها مظاهر خدا باشند و خدا به عنوان «هُوَ الظّاهر» در اینها ظهور کرده باشد؛ تعبیرات همه ما هم همین است که جهان مَظهر خداست و خدا با «هُوَ الظّاهر» ظهور کرده است، اما یک قدم که آن طرف تر برویم، می بینیم که این «هُوَ الظّاهر» او عین «هُوَ الباطِن» است، «وَ کلُّ ظَاهِرٍ غَیرَهُ غَیرُ بَاطِن »،[37]مگر خدا ظهور او غیر از بطون است؟ بطون او غیر از ظهور است که ـ معاذ الله ـ مرکب بشود؟ او «بِما هُوَ الظّاهر» ظهور کرده، نه «بِما هُوَ الباطن»؟ یا او «بِما هُوَ الظّاهر» ظهور کرده است که در درونِ درون این یک «هُو الباطن»ی هست؛ لذا ﴿إِنْ مِنْ شَیءٍ إِلاَّ یسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾،[38] در درون همه موجودات «لا اله الاّ الله» هست، در درون هر شیئی «لا اله الاّ هو» هست، در درون هر موجودی توحید الهی هست، او «هُو الظّاهر»ی است که آن ظاهرش عین باطن است که با همان وضع ظهور کرده است؛ منتها انسان است که اینها را خوب درک می کند، انسان است که با این وضع می تواند «خلیفة الله» باشد؛ لذا کلّ جهان طومار آن برچیده می شود، مگر انسان! اگر انسان این است، باید بدانیم که از زمین بالاتر است! از آسمان بالاتر است! از هر چه ماسوای خداست بالاتر است! امیدواریم همه ما قدر و اجر و ارزش این خلافت الهی را بشناسیم و بدانیم.
پی نوشت ها
[1] سوره آل عمران، آیه14.
[10] سوره ابراهیم، آیه48.
[13] سوره انبیاء، آیه104.
[14] الجامع لاحکام القرآن، ج 16، ص300؛ «یحشر الناس علی ارض بیضاء مثل الفضة لم یعص الله علیها».
[16] بوستان سعدی، باب سوم، در عشق و مستی و شور.
[19] الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص606.
[20] بحارالانوار، ج89، ص22.
[23] دیوان حافظ، غزل266؛ «فرشته عشق نداند که چیست قصه مخوان ٭٭٭ بخواه جام و شرابی به خاک آدم ریز».
[26] الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص9.
[27] تحف العقول، ص15؛ «إِنَّ الْعَقْلَ عِقَالٌ مِنَ الْجَهْلِ وَ النَّفْسَ مِثْلُ أَخْبَثِ الدَّوَابِّ فَإِنْ لَمْ تُعْقَلْ حَارَتْ فَالْعَقْلُ عِقَالٌ مِنَ الْجَهْل وَ. ..».
[28] الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص43.
[31] الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص25؛ «إِذَا قَامَ قَائِمُنَا وَضَعَ اللَّهُ یدَهُ عَلَی رُءُوسِ الْعِبَادِ فَجَمَعَ بِهَا عُقُولَهُمْ وَ کمَلَتْ بِهِ أَحْلَامُهُمْ».
[32] مجموعة ورام، ج1، ص6.
[35] نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه108.
[36] نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه147.
[37] نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه65.