ماهان شبکه ایرانیان

Citizen Kane: قبل از همشهری، بعد از کین

«همشهری کین» Citizen Kane اولین فیلم اورسن ولز است. کمپانی فیلم‌سازی آر.کی.او که در آن زمان یکی از کمپانی‌های مهم هالیوودی خصوصاً در تولید فیلم‌های هارور و ترسناک بود، دست ولز را در بیست چهار، پنج‌سالگی باز گذاشت تا اولین فیلم خود را با همان اسلوبی که در نظر دارد برای آر.کی.او بسازد. ولز که پیش‌ازاین کارهای نمایشی مهمی انجام داده بود و در تئاتر برادوی فرد مهم و مشهوری به‌حساب می‌آمد، بر آن شد تا کار خود را در سینما با همکاری آر.ک.او شروع کند. در ابتدا قرار بر این بود که یک اثر کمدی بسازد اما موفق نشد و نظرش را تغییر داد تا فیلمی درباره یکی از شخصیت‌های اجتماعی معاصر خود بسازد.
شخصیتی که نمادی باشد از قارون‌های سرمایه‌داری آمریکا و مشتی نمونه خروار از سرمایه‌داران بزرگ آمریکایی که فرجام بد و تأثرانگیزی پیدا کرده‌اند. درواقع هدف ولز این بود که فیلمی انتقادی در نکوهش سرمایه‌داری آمریکایی بسازد و برای ساخت این فیلم و الگو‌برداری از چنین شخصیتی بی‌درنگ به سراغ ویلیام راندولف هرس رفت؛ غول مطبوعاتی و مشهور و سرمایه‌دار در آن زمان که منبع الهام ولز برای ساخت «همشهری کین» شد.
اورسن ولز به همراه همکار فیلم‌نامه‌نویسش هرمن منکیه‌ویچ کاراکتر چارلز فاستر کین، قهرمان «همشهری کین» را بر اساس برداشتشان از راندولف هرس خلق کردند و ایفای نقشش را خود ولز در فیلم بر عهده گرفت.نکته مهمی که در اینجا باید به آن اشاره کرد نقش پررنگ و ویژه منکیه‌ویچ فیلم‌نامه‌نویس در خلق شکل نهایی «همشهری کین» است. انسجام روایی را که این فیلم دارد، هیچ‌کدام از فیلم‌های بعدی ولز نداشتند، اصلاً ولز معروف است به جامپ‌های ناگهانی و خلأهای تعمدی روایی‌اش. می‌توان گفت انسجام روایت و یکسره بودن و به‌هم‌پیوستگی عجیب داستان فاستر کین، محصول ذهنیت و کار منکیه‌ویچ است.
علاوه بر منکیه‌ویچ فیلم‌نامه‌نویس و خود اورسن ولز، سه نفر دیگر از عوامل فیلم هستند که به همین منوال نقش مهمی را در شکل‌گیری فرم کنونی «همشهری کین» داشته‌اند.
یکی برنارد هرمان، موزیسین فیلم که او را بیشتر به‌واسطه موسیقی‌هایی که برای فیلم‌های آلفرد هیچکاک ساخته است، به یاد می‌آوریم. هرمان با آهنگی که برای «همشهری کین»‌ ساخته نقش مهمی در بروز احساسات و لحن بیانگر فیلم ایفا می‌کند. این ویژگی موسیقی هرمان است چه در فیلم‌های هیچکاک، چه تروفو، چه دی پالما و چه اسکورسیزی که عواطفی مازاد به جهان فیلم‌ها اضافه می‌کنند و بیش از هر عنصر بیانی دیگر تماشاگر را با فضای فیلم اخت و در آن غرق می‌کنند.
نفر دورم رابرت وایز، تدوینگر فیلم است که او هم تأثیر بسزایی در شکل‌گیری روایت کنونی «همشهری کین» دارد. او را می‌توان در این زمینه مکمل اصلی منکیه‌ویچ دانست. همکاری این دو با یکدیگر در دو مرحله مجزا از ساخت فیلم یعنی پیش‌تولید و نگارش فیلم‌نامه و پس‌تولید و تدوین آن است که سبب می‌شود روایت همان‌طور که گفته شد به‌هم‌پیوسته و درهم‌تنیده به نظر بیاید. تدوین وایز علاوه بر بالفعل کردن این انسجام فیلم‌نامه، زمان را در «همشهری کین» زنده و پویا می‌کند. وایز خود بعداً فیلم‌ساز می‌شود و ازجمله آثار او می‌توان به «آوای موسیقی» اشاره کرد.
فیلم‌بردار فیلم مطمئنا نفر سوم این پازل است. مردی که «همشهری کین» بسیاری از خرق عادات تکنیکی و بصری‌اش را مدیون اوست. یکی از فیلم‌برداران و تکنسین‌های غول آن روز‌های سینمای هالیوود یعنی گرگ تولند که فیلم‌بردار آثار کارگردانانی مانند ویلیام وایلر و جان فورد بود.
تولند در این فیلم هم به‌عنوان یکی از کارکشته‌ترین و باتجربه‌ترین عوامل حاضر در سر صحنه تأثیر ویژه‌ای در نظام بصری و خوانش آن می‌گذارد. به شکل خاص درباره دو مورد مهم در فیلم‌برداری «همشهری کین» که بعدها بارها در تاریخ سینما تکرار می‌شوند، نقش تولند بیش از هرکس دیگری است: همه تصاویر و ویژگی‌هایی که ولز از سینمای صامت کلاسیک در ذهنش داشته و می‌خواسته آن‌ها را در ترکیب با فهم آوانگارد خودش از سینما، از نو خلق کند به‌واسطه دانش، قدرت فنی، سخت‌کوشی و فن‌سالاری تولند است که به ثمر می‌نشیند: یکی عمق میدان‌های بسیار زیاد و طولانی و استفاده از لنزهای بسیار وایدی که می‌توانند این عمق میدان را به وجود بیاورند (و اساساً یکی از مشخصه‌های بارز فیلم‌سازی ولز است.) و در فیلم باعث می‌شوند که همه‌چیز مهیب‌تر به نظر برسد و اعوجاج خطوط راست، فاستر کین را در نزد مخاطب در تنگنای عمیق‌تر و شدیدتری جلوه دهد. و دیگری ایده استفاده از زوایای دوربین تند است که نماهای لوانگل و های‌انگل ویژه و اغراق‌شده‌ای را به دست می‌دهند و برای گرفتن چنین نماهایی تیم فیلم‌برداری کف استودیو را به عمق 5، 10 متر چاله‌ میزند تا دوربین برود پایین‌تر و زیرزمین که نتیجه‌اش پلان‌هایی شود که امروز می‌بینیم و حیرت‌زده‌مان می‌کنند. این زیباشناسی اکسپرسیونیستی فیلم و بیانگری مدنظر ولز تنها به‌واسطه حضور تولند است که امکان ساخته شدن پیدا می‌کند و یک‌جورهایی همین مسئله است که اصلاً باعث الهام بخشی «همشهری کین» به‌کلی فیلم دیگر بعد از خود می‌شود. عناصر بیانگری که مدت‌ها در هالیوود فراموش شده بود در این اثر ولز دوباره از نو احیا می‌شود و همچنین ایده‌های تماتیک فیلم خصوصاً انتقاد از سرمایه‌داری و رویای آمریکایی باعث می‌شوند تا تکه‌هایی از «همشهری کین» مادام در تاریخ سینما تکرار شوند.‌
وقتی‌که «همشهری کین» به پایان می‌رسد و بر پرده سینما ظهور می‌کند، با استقبال چندانی از سوی تماشاگران مواجه نمی‌شود. فیلم زیادی برای مخاطب عام ثقیل و مفهومی است و تماشاگر دقیقاً نمی‌داند که باید چطور با فیلم برخورد و از چه مجرایی آن را درک کند؛ درنتیجه متحمل شکست سنگینی در گیشه می‌شود. بااین‌وجود منتقدان و روزنامه‌نگاران از فیلم طرفداری می‌کنند و یادداشت‌های مثبتی برای آن می‌نویسند. در انتهای سال هم فیلم در نه رشته اصلی کاندیدای جایزه می‌شود اما همه این اسکارها درنهایت به «چقدر دره من سرسبز بود»جان فوردمی‌رسد و «همشهری کین» ‌تنها با اسکاری که برای بهترین فیلم‌نامه می‌گیرد، سال را به پایان می‌رساند. جالب است بدانید که این اسکار بهترین فیلم‌نامه برای «همشهری کین» تنها اسکاری است که اورسن ولز تا انتهای دوران فیلم‌سازی خود موفق به کسب آن می‌شود و هیچ‌گاه اسکار دیگری را به خانه نمی‌برد.چیزی که بعدها باعث شد «همشهری کین» تبدیل به چنین فیلم مهمی شود و جایگاه کنونی را در تاریخ سینما پیدا کند در وهله اول، اهمیت دادن منتقدان به این فیلم خصوصاً در رأی‌گیری‌های ده‌ساله نشریات معتبری مانند سایت اند ساوند یا کایه دو سینما برای انتخاب بهترین فیلم‌های تاریخ سینما است که همواره نام «همشهری کین» در میان سه فیلم اول دیده می‌شود؛ و مهم‌تر از آن این جایگاه به‌واسطه استفاده مدام فیلم‌سازان از امکانات بیانی، روایی و تماتیک «همشهری کین» و تکرار الگوهای آن در فیلم‌های دیگر است که به دست می‌آید و تثبیت می‌شود.
«همشهری کین» را برآیندی از دو شکل فیلم‌سازی لقب داده‌اند: جمع‌بندی و صورت‌بندی تمامی الگو‌ها و عناصر هالیوود پیش از خودش و حاوی پیشنهاد‌هایی تمام‌نشدنی برای هالیوود بعد از خود.
نکته مهمی که می‌تواند مؤخره خوبی برای یادداشتی درباره «همشهری کین» باشد و کمتر هم به آن توجه شده است، این است که جهان اورسن ولز یا حداقل «همشهری کین» برخلاف آنچه به نظر می‌آید، جهان بسیار رمانتیکی است؛ اما شکل بروز احساسات رمانتیک است که در این فیلم زمین تا آسمان با هر اثر دیگری متفاوت است. ولز اساساً آدم احساساتی نیست. چه در زندگی شخصی خودش، چه در نقش‌هایی که بازی کرده چه جهان فیلم‌هایی که ساخته. هیچ‌کدام این‌ها آن شکل ملموس و آشنا از احساسات و احساسات‌گرایی را در خود ندارند؛ اما به‌شدت، به شکلی درونی و خوددار، ولز و تولیدات نمایشی‌اش عاطفی هستند. هرچند که عاطفه‌ای سرد و خشک و بافاصله باشد. یکی از رمانتیک‌ترین جلوه‌های ولز ایده رزباد در «همشهری کین» است. رزباد یک‌جورهایی تنها پناه عاطفی فاستر کین است و مبنای شروع فیلم هم قرار می‌گیرد و همه در ابتدای فیلم می‌خواهند بدانند که رزباد چیست و خب مشخص می‌شود نام سورتمه‌ای بوده است که فاستر کین در کودکی با آن بازی می‌کرده و تنها دل‌خوشی و حقیقت معصومانه‌ای بوده است که در زندگی‌اش تجربه کرده. درعین‌حال صحنه نهایی فیلم که نشان می‌دهد رزباد، معصومیت و کودکی ازدست‌رفته، دارد در کوره‌ای می‌سوزد، نشان از بدبینی افراطی و البته واقعی اورسن ولز داد. بدبینی به از دست رفتن همه معصومیت‌ها و هر آنچه باعث شود گاهی آدم با خودش فکر کند؛ دنیا می‌تواند جای قشنگی باشد و چیزهای خوبی هم داشته باشد. «همشهری کین» ساخته شده تا به تماشاگر نشان دهد که اتفاقاً نه. همه‌چیز ازدست‌رفته است و خوبی دیگر باقی نمانده. خوب دارد در آتش می‌سوزد…

کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریه‌ها، وبلاگ‌ها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان