بگذارید از خود کوبریک بهعنوان یکی از مطرحترین، شناختهشدهترین و البته محبوبترین فیلمسازان تاریخ سینما شروع کنیم. فیلمسازی که درباره فیلمهایش بسیار صحبت میشود. این میزان از پرداختن به کوبریک (خاصه در ایران که بسیار طرفدار دارد) چند دلیل عمده دارد: نخست آنکه کوبریک را نمیتوان جز کارگردانان مؤلف سینما به شمار آورد و فیلمهایش هم در دسته آثاری که متأثر از تئوری مؤلف ساخته و بررسی میشوند، قرار نمیگیرد. به این معنی که ایدههای استتیک و تماتیک فیلمساز، الگوهای بصری و مایههای روایی در فیلمهای او تکرار نمیشوند و هر فیلم حال و هوا و جهان خاص خود را دارد و از منظری متفاوت از دیگر فیلمها قابل مکاشفه است. مؤلف نبودن کوبریک به او کمک کرده است که در عصر معاصر بیشتر شناخته و بهتر فهمیده شود. هرچند که بسیاری او را فیلمسازی مؤلف میدانند، بههرحال هر فیلمساز یا اصلاً هر آدمی برآیندی از دغدغههای زیستی و زیباشناختی بههمپیوسته و مرتبط است و کوبریک هم از این قضیه مستثنا نیست و مطمئنا مایههای خصوصاً مفهومی مشترکی در آثارش قابلردیابی است، اما فیلمسازی مؤلف محسوب نمیشود.کوبریک بهعنوان فرزند یک خانواده یهودی بورژوا کودکی مرفهی را از سر میگذراند و در شرایط خوب با آرامشی نسبی و بدون عقده و مسئله زیستی بزرگ میشود. از همان نوجوانی به عکاسی علاقه پیدا کرده و در هفده، هجدهسالگی بهعنوان عکاس مجله «لوک» وارد حرفه عکاسی می¬شود. در ادامه همین مسیر به فیلمسازی روی میآورد و خیلی زود، حوالی بیستوشش، هفتسالگی موفق میشود اولین فیلمش را بسازد: «بوسه قاتل». «بوسه قاتل» با استقبال خوبی روبهرو میشود و همین مسئله زمینه را برای ساخت فیلم دومش یعنی «قتل» فراهم میکند. فیلمی که هنوز هم بهزعم بسیاری از طرفداران کوبریک، بهترین فیلم اوست. بعد از «قتل» کوبریک راهی هالیوود میشود. کرک داگلاس برای فیلم «اسپارتاکوس» او را استخدام میکند تا کار آنتونی مان، کارگردان اخراج شده «اسپارتاکوس» را به پایان برساند. در حدفاصل این دو فیلم، کوبریک یک اثر جنگی هم با بازی خود کرک داگلاس میسازد: «راههای افتخار». میتوان گفت که این تلاشهای آغازین کوبریک در فیلمسازی، مقدمهای میشوند برای ساخت فیلمهای بزرگ و غولآسای او که نامشان در تاریخ سینما جاودانه شده است. اصلاً تاریخ سینما خود کوبریک را هم بهعنوان کارگردان فیلمهایی در ابعاد بزرگ و بیگ پروداکشن بهجا میآورد: «2001 اودیسه فضایی»، «پرتغال کوکی»، «بری لیندون»، «درخشش» The Shining و فیلمهای متأخرترش مانند «غلاف تمام فلزی» و «چشمان کاملاً بسته».در این میان و در اوایل دهه شصت البته دو کمدی سیاه هم میسازد. «لولیتا» اقتباسی از رمان تکرارنشدنی ولادمیر ناباکوف که فیلمنامهاش با همکاری خود ناباکوف نوشته میشود و «دکتر استرنج لاو» که هجویهایست درباره ایدههای خطرناک و فاشیستی سیاستمداران در مذاکراتی که منجر به جنگ میشوند؛ اما عمده محبوبیت کوبریک به خاطر همان بیگ پروداکشنهایی است که اواخر دهه شصت و اوایل هفتاد میسازد: «2001 اودیسه فضایی» برای اولین بار ایدهها و مفهوم ساینس فیکشن یا ژانر علمی-تخیلی را وارد سینمای جریان اصلی آمریکا میکند. تا پیش از «2001 اودیسه فضایی» فیلمهای علمی-تخیلی عموماً فیلمهایی با رده بی و خارج از جریان اصلی و روز سینما بودند. «پرتغال کوکی» فیلم گستاخانه و متهورانهای که اقتباسی بود از داستان برجس و در زمان اکرانش در اکثر کشورها توقیف شد و اجازه اکران به آن ندادند. فیلمی تند درباره وضعیتی که انسان در آیندهای نزدیک به آن دچار خواهد شد…خب، پیشگویی کوبریک درباره آینده به عبارتی محقق شده است و میتوانیم بهراحتی ذهنیت مرکزی «پرتغال کوکی» را در مناسبات فرهنگی و اجتماعی جهان معاصر ببینیم. «بری لیندون»، درامی مجلسی و لباسی است که بهواسطه خلاقیت کوبریک شکلی کاملاً متفاوت از درامهای لباسی پیش از خود پیدا کرد و تبدیل به فیلم یکی یکدانه در این چارچوب از درام شد. در تاریخ سینما و بررسی انتقادی همواره با احترام از «بری لیندون» یاد میشود. بعدازاین فیلمها، حالا با فیلمسازی طرف هستیم که گزیدهتر و کمتر (هرچند سال یکبار) فیلم میسازد؛ بعد از «بری لیندون» پنج سال طول میکشد تا کوبریک پشت دوربین «درخشش» قرار بگیرد.«درخشش» اقتباسی از داستان معروف استیون کینگ به همین نام است. داستانی که پیش از ساخت «درخشش» بسیار موردتوجه بود و نویسندهاش هم از دهه هفتاد بهواسطه اقتباسهای زیادی که از آثارش میشد، در سینما جایگاه خود را داشت. همه گمان میکردند که همکاری استنلی کوبریک، جک نیکلسون و استیون کینگ منجر به ساخت یکی از شاهکارهای بیچونوچرای کوبریک و ژانر وحشت شود. پس از نمایش فیلم هم عده زیادی بر این عقیده بودند، کماکان هم هستند و از طرفداران پروپاقرص فیلم محسوب میشوند. البته عده دیگری هم بودند که از همان زمان اکران فیلم تا به امروز در جبهه مخالفان «درخشش» قرار گرفتهاند. کوبریک؛ انگار که ساخت یک فیلم در ژانر هارور یا وحشت، برایش کسرشان باشد و از قد و قوارهی اسمورسمی که برای خود دستوپا کرده، پستتر، ناگزیر فیلم را به سمتوسوهای دیگری میبرد و موارد فلسفی مازادی را به فیلم میچسباند تا «درخشش» صرفاً یک فیلم هارور نباشد و تماشاگر با یک فیلم فلسفی هم روبهرو شود. درنتیجه «درخشش» آنچنان قائل به قراردادهای ژانر نیست. ضمن اینکه صرف اضافه کردن تم فلسفی به یک فیلم وحشتناک خرق عادت نمیتواند باشد؛ با پیوست کردن افزودههایی از فلسفه و مفاهیم عمیق و پیچیده اینچنینی و با اضافه کردن آنها به جهانی که فیلمساز فکر میکند نازلتر از سطح فهم و ادراک و کیفیت فیلمسازی اوست، نمیتوان یک فیلم هارور فرهیخته ساخت! تصور اینکه جهان فیلمهای هارور نازل و دمدستی است، نشان از خیال خام و اتفاقاً برداشت دمدستی کوبریک از ژانر وحشت دارد.«درخشش» بههرحال فیلمی دلهرهآور و هراسانگیز است و تأثیر خود را بر تماشاگر میگذارد اما بیشتر از آنکه واجد هراس و واهمه آنی و شکل گرفته در لحظه باشد –که هست و مثلاً میتوان به مهمترینش که صحنه شکستن در با تبر به دست جک نیکلسون با آن چشمان از حدقه درآمده و ترسناک است، اشاره کرد- منبع هراسش، از نگرش داستاننویس و فیلمساز به ماجرای «هراس درونی در داستان»، ارتزاق میکند. «هراس درونی داستان» بهمثابه یک طلسم یا نفرین: سالها پیش اتفاقی افتاده است، طلسمی را سبب شده و حالا اثرات و نتایجش را تماشاگر در «درخشش» بازمییابد و میبیند. آنچه تحت عنوان طلسم در داستان کینگ در وهله اول و پسازآن در فیلم با آن روبهرو هستیم، بسیار ویژه است. خصوصاً با نمایش آن عکس پایانی که نیکلسون را سالها پیش در آن مهمانی طلسم شده نشان میدهد و تأکیدی تماتیک پیدا میکند. «درخشش» را میتوان یکی از محبوبترین فیلمهای کوبریک دانست. فیلمی که در زمان اکران خود پرطرفدار بود و هرچه زمان گذشت طرفداران بیشتری هم پیدا کرد. در حدی که کتابهای زیادی دربارهاش منتشر و حتی فیلمی هم دربارهاش ساخته شد؛ اما مهمترین ویژگی «درخشش» را میتوان شبیه به همه آثار دیگر کوبریک در کارگردانی آن دانست. به شکل خاص در جاهطلبی تمام نشدی او برای ساخت سکانسهایی سخت و عجیبوغریب. از سکانسی که خون از در آسانسور، در تصویری اسلوموشن، به داخل راهرو سرازیر میشود و بسیار رعبآور است بگیرید تا پلان سکانس پایانی فیلم و تعقیب و گریز نیکلسون به دنبال پسرش در آن هزارتوی برفی که با استدی کم فیلمبرداری شده و جالب است بدانید که این اولین استفاده از استدیکم در تاریخ سینماست. («درخشش» و «گاو خشمگین» دو فیلمی هستند که در دهه هشتاد آغازکننده استفاده از استدیکم و قدرت قوی بیانگرانهاش در سینما میشوند.)استیون کینگ نویسنده داستان «درخشش» از فیلم متنفر بود و اعتقاد داشت که کوبریک گند زده است که داستانی که او نوشته. این فیلم حتی در شمار فیلمهای محبوب خود کوبریک هم نبود و هرگز با آبوتابی که از فیلمهای دیگرش حرف میزد درباره «درخشش» نگفت. نیکلسون هم هرچند از همکاری با کوبریک احساس رضایت داشته و از آن سخن گفته اما درباره «درخشش» و اینکه برایش فیلم ویژهای باشد حرفی به میان نیاورده است. «درخشش» در گذر زمان محبوب خورههای فیلم امروزی شده است. فیلمبینهایی که بیشتر جریان روز سینما را دنبال میکنند و به تاریخ سینما یا ژانر وحشت اهمیت چندانی نمیدهند و از پشتوانه تاریخی آن بیاطلاعاند و اصلاً شاید به همین دلیل است که فیلم را چنان دست بالا گرفتهاند و با شوق از آن حرف میزنند. اگر کمی دغدغه تاریخ سینما داشتند شاید دیگر «درخشش» را چنین فیلم ویژهای نمیخواندند و مرعوبش نمیشدند.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.
محل تبلیغ شما (یک ماهه 90 هزار تومان - جهت هماهنگی کلیک کنید )
کارشناس رسمی دادگستری
باروس
استروئید
جعبه لمینتی
خرید آنلاین کتاب تاپ ناچ ویرایش سوم
the real world
خرید فالوور اینستاگرام
خرید نهال انگور قرمز بی دانه
زیرپوش مردانه
مانتو پاییزه
کاغذ دیواری سفید
کاغذ دیواری مشکی
Locksmith
ปั้มไลค์
Chiropractor
تجارتخانه آراد برندینگ
دانلود روبیکا
خرید تاج گل - تاج گل - تاج گل تسلیت - تاج گل ترحیم
خرید پیپ دست ساز ایرانی
خرید توتون پیپ
آینه کنسول
کت شلوار با پیراهن مشکی
دتکتور گاز
ابزار دقیق و سطح سنج راداری
ابزار دقیق آداک فرآیند سپهر
امداد خودرو سایپا کرج
ثبت شرکت در کیش چگونه است؟
وام اینترنتی بدون ضامن
کاغذ دیواری کربن
خرید تاج گل
خرید قسطی لوازم خانگی
جوراب شلواری شیشه ای
بهترین ارز های دیجیتال برای خرید
آموزشگاه آرایشگری زنانه
다낭풀빌라 바나나풀하우스
بلک فرایدی 1403
لیزر زگیل تناسلی در یک جلسه
باحال مگ
cyprus-newlife
Cyprus کجاست