بابک احمدی در اعتماد نوشت:
چند سال قبل که جریان بسازبفروشی در تئاتر، خزنده پیش میآمد و همچنان چند گامی با افشای هویت اصلیاش فاصله داشت، به پیشنهاد دوستی پرده نخست نمایشنامه «فاوست» را دوباره مرور کردم. بخشی که در آن، بین صاحب تماشاخانه و شاعر - نمایشنامهنویس- حول درخواستهای مدیر و آنچه هنرمند قصد بیانش را دارد و البته شخصیت دلقک، گفتوگویی شبهجدلی درمیگیرد.
گفتوگویی که هرچه به پایان نزدیک میشود برای من و شمای خواننده و شخصیت شاعر ناامیدکنندهتر است. گویی همه همپیمان شدهاند که نویسنده در یک ابتذال مدام دست و پا بزند.
«مدیر: دوست من، درباره کار پردامنهای (پر زرق و برق) که بدان دست میزنم، چه نظری دارید؟ میخواهم که اینجا، در پیرامون ما، مردم بسیار باشند و برای خشنودی خاطرشان تلاش فراوان بشود. زیرا یگانه منبع گذران زندگیمان آنهایند.*» ظرف دو سال گذشته به بهانههای گوناگون به این بخشِ قابل تطبیقِ متن سترگِ گوته رجوع کردهام و هر بار با تکیه بر کورسوی امیدی - شاید ناشی از ایستادگی معدود هنرمندان شریف- از بیان عبارتی که حقیقتا در ذهن داشتم، سر باززدهام.
اما امروز کار به مرحلهای رسیده که سایه سیاه سلیقه مدیر بسازبفروشِ نمایشنامه «فاوست» علیالظاهر از قرن نوزده به امروز آمده و بر جنبههای گوناگون نمایش (از تمرین تا اجرا) گسترده شده و دیگر مجال سکوت نیست. البته همه مقصریم.
آرشیو روزنامهها نشان میدهد بعضی منتقدان و روزنامهنگاران از سالها قبل گسترش چنین جریانی را پیشبینی کرده و نسبت به نتایج آن هشدار داده بودند، ولی کو گوش شنوا؟ وقتی مطالعه دانشجویان و عمده دستاندرکاران جوان این حرفه به چند خط در فضای مجازی خلاصه شود - به شمارگان کتابهای نظری نمایش دقت کنید- چطور میتوان انتظار داشت بانگ نهیب اثر کند؟ بنابراین شعله هشدار نیز به روال معمول تحت تاثیر زرق و برق حضور تماشاگر پرشمار، سلفی گرفتن با طرفدار و در به دری اجرا از سالنی به سالن دیگر به سیاهچاله جیب تهیهکننده و بعضی مدیران سالنهای خصوصی افتاد و خاموش شد.
حالا با موجود کریهالمنظری مواجهیم که ایستادگی دربرابرش دشوارتر از قبل به نظر میرسد. جانور معوجی که با ابزار قرار دادن پول و رسانه به ستیز هویت تئاتر برخاسته، از خبرنگار، بوقچی تبلیغات ساخته و بدش نمیآید این هنر را به سیرک بدل کند. جانور قصه ما هر روز بر کش آمدِ اندام ناموزونش میافزاید. حتی میرود که هنگام عبور از مقابل ورودی سالن نمایش دست خود را تا آرنج در حلق جماعت فرو ببرد.
تن سپردن به چنین وضعیتی، خیانت به شرافت دو حرفه است. خنجری است از پشت بر پیکر رسانه که نوکِ آختهاش از سینه تئاتر بیرون میزند. از یاد نبریم، درباره هنری صحبت میکنیم که علیالقاعده انتظار داشتیم و داریم منادی ارتقای فرهنگ جامعه باشد، نه دستگاه سرگرمیساز صرف.
مساله وقتی دردآورتر میشود که بدانیم معدود افراد صاحب نفوذ در قالب پدیده کارگردان- مدیر بهواسطه انواع رانت و هرآنچه با هزینه زیاد از جیب ملت کسب کردهاند، نمایشی (کالایی) تدارک دیده و آن را به بهای هنگفت در معرض دید قشری گزینش شده (ثروتمندان) قرار میدهند.
خبر میآید که فلان نمایش بهزودی در سالن «رویال هال»! هتل «اسپیناس پالاس»! به صحنه خواهد رفت. تجسم کنید، ترکیب «بینوایان» و «رویال هال»؛ عجب آش شلهقلمکاری! اگر متن خبر به زبان مادری نبود باور نمیکردم در تهران زندگی میکنم. چنین ترکیبی در زمانه حال، بیش از آنکه یادآور فعالیت فرهنگی- هنری باشد، تداعیگر عملکرد جماعتی است که به «صندوق ذخیره فرهنگیان» دستبرد زدند و اموال معلمان بینوا را بالا کشیدند. حداقل در تاریخ معاصر تئاتر ایران چند دوره سراغ دارید که تئاتر دست در جیب مردم کرده باشد؟
«آه نمایش خود من، اما، دیدن ازدحام مردم است، آنگاه که در طول تیرکها فشار میآورند و درهم میلولند و با غلغله و فریاد... باجه تنگ ما را در محاصره میگیرند و صندوقدارمان، که از وجوه دریافتی به خود میبالد.»
اینجاست که باید گفت اگر جناب مدیر نمایشنامه «فاوست» آگاهانه به فکر تامین منافع شخصی و ثروتاندوزی است و به هر طریق قصد دارد نمایشی فاقد اندیشه و بفروش! به جماعت قالب کند، حداقل مسوول تماشاخانه شخصی خودش است نه مدیر مرکز نیمهخصوصی که بودجهاش از محل مالیات ملت تامین میشود. یعنی دست در جیب بیتالمال ندارد. آیا سرچشمه فروبردن دست در جیب مردم، فروختن روح به شیطان نیست؟
شاعر: «این گردباد ابتذال که زنگ ملال میخوردش و ما را با خود به جهان بیکارگیاش میکشاند؛ از سوی او، تحسین و بزرگداشت چیزی نیست که بتواند فریفتهام کند.»
بیایید یک سوزن به خودمان - اهل رسانه- بزنیم. درمیان این همه سایت و سامانه و خبرگزاری و روزنامه چند خبرنگار پیدا میکنید که نه در اوهام و بل در عمل بر کوسِ رسوایی پدیدههایی چنین ریاکار از جنس مدیر تماشاخانه نمایشنامه فاوست بکوبند؟ حتما باید طرف به کانادا مهاجرت کند و دارایی ملت را به مملکتی دیگر انتقال دهد تا به خودمان بیاییم؟! نوشدارو پس از مرگ سهراب؟
کوتاه اینکه با ادامه روند فعلی و در سکوت مرگبار رسانهها و بیتدبیری برنامهریزان دیری نمیپاید که تئاتر به کل تغییر هویت داده و همهچیز در حد شهربازی داستان پینوکیو خلاصه شود. مدیران دو، سه سالن نمایش در این بین سردمدار شدهاند، یک سالن از سالها قبل مشغول تئوریزه کردن قواعد جدید است و دوتای دیگر با مختصات اقتصادی مشکوک هولدینگی تازه از راه رسیدهاند.
سکوت ما - به هر بهانه که باشد- در این شرایط به معنای فروختن روح خود به شیطان است و در نهایت برایم تداعیکننده تصویری نیست جز تابلوی مشهور فرانسیس گویا «ساتورن فرزندش را میبلعد». در این میان هیچ کلامی به اندازه استدلالهای سطحی و آبکی عدهای برای نادیده گرفتن و همنشینی با جریان موجود منزجرکننده نیست.
ما درقبال آیندگان مسوولیم، بیایید سرافکنده نباشیم. دلقک: «اوه! آیندگان! واژهای بس باشکوه! ولی سده حاضر هم به چیزی از ارج و اعتنا سزاوار است. اینان تنها خواسته منصفانهشان همین است که پیش از فرزندزادگانشان خوش باشند... .»
٭ نمایشنامه «فاوست» ترجمه م.ا. به آذین