کتاب نورانی نهج البلاغه 241 خطبه دارد و 79 نامه و 473 کلمه حکیمانه؛ منتها از آن جهت که شیعه در اقلیت بود و قدرت و حکومتی نداشت، معارف اهل بیت خیلی عرضه نشد. قبل از هزار سال سید رضی(رضوان الله تعالی علیه) این کتاب را جمعآوری کردند؛ اما اگر کسی اهل تحقیق باشد میداند ـ به نحو سالبه کلیه ـ این کتاب هیچ راه علمی ندارد. هیچ نمیشود آن را شرح کرد، برای اینکه این بزرگوار یعنی سید رضی؛ حالا یا فرصت نداشت توفیقی نداشت سه چهار جمله از یک خطبه نقل کرد شده یک خطبه. سه چهار سطر از یک نامه نقل کرد شده یک خطبه. شما وقتی خطبههای نهج البلاغه را میشمارید میبینید خطبه سوم، چهارم، پنجم، ششم، هفتم، هر کدام سه چهار سطر است. نه «بسم الله» دارد، نه حمد دارد، نه اوّل دارد، نه آخر دارد. شما چگونه میخواهید این را شرح کنید؟ حیف این کتاب! در جریان خطبهها، یک خطبه نورانی است بیست یعنی بیست صفحه است، ایشان سه چهار صفحه نقل کرده، بعد بخشی از کلمات همان خطبه را در کلمات قصار نقل کرده است. همه شما به هر حال کم و بیش اهل تحقیق هستید، یا حوزوی هستید، یا دانشگاهی هستید؛ اگر یک محقّق بخواهد کتابی را بفهمد و بفهماند، دو تا عامل دارد: «السّباق، السّیاق». اگر بخواهد چیزی را بفهمد، یا از راه سباق میفهمد که این همان است که در اصول از آن به تبادر یاد شده است؛ یعنی «ما یتبادر و ینسبق من العبارة إلی الذهن». یا از سیاق میفهمد به شواهد قبلی و بعدی که بخشی از آن مطالب سباق در گرو این سیاق است. یک سه چهار جملهای که اصلاً شما نمیدانید برای کدام خطبه است! یا برای کدام نامه است! چگونه میتوانید بفهمید؟ آنچه رواج دارد، ترجمه کوتاه ناقصی از نهج البلاغه است، این کتاب است.
اگر کسی بخواهد عالم باشد، یک وقت است کسی میخواهد روضهخوان باشد واعظ باشد سه چهار کلمه از حضرت نقل بکند و اینها، او آزاد است؛ اما اگر کسی بخواهد محقّق باشد الا و لابد باید این تمام نهج البلاغه را داشته باشد یک طرف که یک جلد قطور است و آن هفت جلد هم که مصادر و منابع و تتمیم آن راه دارد در یک طرف دیگر، تا او بتواند لااقل یک خطبه را بفهمد. الآن در همان خطبه همّام که همّام به حضرت عرض کرد: «صِفْ لِیَ الْمُتَّقِین»،[2] حضرت گفت و گفت و گفت، تا اینکه آن شنونده جان داد، آن تقریباً بیست صفحه است. سید رضی شش هفت صفحه آن را نقل کرد، بخشی از آنها را هم در خطبه 220 نقل کرد که دارد: «قَدْ أَحْیَا عَقْلَهُ وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ حَتَّی»[3] چه کسی؟ چه کسی «أَحْیَا عَقْلَهُ»؟ چه کسی «أَمَاتَ نَفْسَهُ»؟ «حَتَّی ... بَرَقَ لَهُ لامِع کَثِیر الْبَرْق». این خطبه از درخشندهترین خطبههای نهج البلاغه است که درباره کشف و شهود است. «بَرَقَ لَهُ لامِع کَثِیر الْبَرْق» که مربوط به حوزه و دانشگاه نیست؛ این برای نماز شب است. چه کسی برای او بهشت کشف میشود؟ چه کسی برای او جهنم کشف میشود؟ چه کسی برای او برق لامع رخشندگی میکند؟ «قَدْ أَحْیَا عَقْلَهُ وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ حَتَّی ... بَرَقَ لَهُ لامِع کَثِیر الْبَرْق»، این ضمیر به چه کسی برمیگردد؟ این تازه یک خطبه است.
این شخص مخاطب و مستمع در همان جا فریاد کشید و جان سپرد، حضرت فرمود من میدانستم وقتی من بخواهم حرف بزنم نتیجهاش جان دادن مخاطب است. خود حضرت فرمود: شما کنار این کلمات عادی در حواشی این کلمات بگذرید. آنجا که من دارم حرف میزنم، مستقیماً ننشینید، برای اینکه «یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیْل وَ لَا یَرْقَی إِلَیَّ الطَّیْر»؛[4] من اگر بخواهم حرف بزنم سیل میبارم، مگر شما میتوانید در مسیر سیل بایستید؟ نه سبلان اردبیل و نه الوند همدان همتای دماوند نیست. این قله دماوند خیلی مرتفع است. همه شما با تهران و تهرانی و زندگی تهران و البرز آشنا هستید. این کوههای تهران هم کوههای بلندی است؛ اما شاید چهل سال، پنجاه سال، هفتاد سال گاهی یکبار ممکن است سیل بیاید. مگر هر کوهی سیل دارد؟ هر چه هم باران تُند بیاید به هر حال این کوه چند متری بیش نیست. بین این کوههایی که تهران و البرز در دامنه آن کوههاست با قله دماوند چندین شیار هست؛ اما بعضی از قسمتهای همین لاریجان که دامنه قلّه است و مستقیماً با خود قلّه رابطه دارد، هر وقت باران آمد سیل میشود؛ برای اینکه چند هزار متر باید بیاورد همه این خاکها را میشوید و میآورد. مگر هر کوهی سیل دارد؟ مگر هر کوهی مسیل سیل است؟ فرمود: من آن کوه بلند هستم وقتی حرف میزنم سیل دارم. شما چگونه میخواهید بایستید اینجا؟! او اصرار کرد که بگویید: «صِفْ لِیَ الْمُتَّقِین»، «صِفْ لِیَ الْمُتَّقِین»، فرمود: بنده خدا! من اگر بخواهم شروع به حرف بکنم، مثل سیل باران میآید تو را میبرد؛ این طور هم شد. آن قدر قوی بود قوی بود که شنونده همان جا جان داد. حضرت فرمود: «هَکَذَا تَصْنَعُ الْمَوَاعِظ».
شما این پرندهها را که میبینید که روی قلهها مینشینند؛ اما هیچ پرندهای را ندیدید که روی قله دماوند بنشیند، از بس بلند است. حضرت فرمود: مگر هر کسی به فکر من میرسد؟ «وَ لَا یَرْقَی إِلَیَّ الطَّیْر». نه هیچ پرندهای اوج فکر مرا مییابد، نه هیچ گیرندهای سیل دامنه مرا تحمّل میکند؛ این کتاب است. این کتاب بعد از قرآن اوّلین سرمایه ماست، متأسفانه به این صورت درآمده است. اگر کسی بخواهد شرح کند دست و بالش بسته است. مگر اینکه این تمام نهج البلاغه را که خدا غریق رحمت کند آن سید شیرازی را که نوه او جمع کرده، این اوّل تا آخر کتاب را، یک؛ و آن هفت جلدی هم که مصادر آن است، دو؛ تا آغاز و انجام یک خطبه، آغاز و انجام یک نامه، همه مشخص بشود، سه؛ آن وقت این کلمات قصار چیز جدایی نیست، یا از آن خطبههاست یا از آن نامهها. گاهی ممکن است حضرت تکفرمایشی فرموده باشد و گرنه 473 کلمه قصار بیصدر و بیذیل حضرت که ندارد.
غرض این است که نهج البلاغه چنین کتاب مظلوم قوی و غنی است؛ چون روی آن کار نشده خیال میکنند قابل فهم است! تا آن کتاب جمع نشود، اوّل و آخر خطبه مشخص نشود، اوّل و آخر نامه مشخص نشود، نه «السّباق» نه «السّیاق» که سرمایه محقّق است حاصل نمیشود. خود حضرت(سلام الله علیه) ائمه دیگر هم همین کار را کردند یک سلسله قواعد عقلی دارند و یک سلسله قواعد فقهی. قواعد فقهی همین قاعدههایی است که در قواعد فقهیه آمده، قاعده ید هست، قاعده تجاوز هست، قاعده فراغ هست، قاعده استصحاب هست، این قواعدی هست که در کتابهای دینی ما به صورت قواعد فقهی یا قواعد اصولی جمع شده است این را ائمه فرمودند. قسمت مهم از مطالبی که فرمودند قواعد فلسفی و کلامی است. قواعد فلسفی و کلامی در نهج البلاغه فراوان است، در توحید صدوق[5] که فرمایشات نورانی امام رضا هم جمع شده، فراوان است. حضرت فرمود: «کُلُّ قَائِمٍ فِی سِوَاهُ مَعْلُولٌ»؛[6] یعنی هر چیزی که هستی او عین ذات او نیست، علّت میخواهد. این قاعده با قاعده استصحاب کجا! استصحاب را یک طلبه بعد از هفت هشت سال درس خواندن میفهمد؛ اما این که به آسانی حلّ نمیشود. «کُلُّ قَائِمٍ فِی سِوَاهُ مَعْلُولٌ»، نظام علّیت را اینجا ثابت کرد. بیان نورانی امام رضا(سلام الله علیه) هم در توحید مرحوم صدوق همین است. از این قواعد عقلی فراوان در کلمات ائمه(علیهم السلام) است.
یکی از آن قواعد عقلی فلسفی که در کلمات نورانی امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) است همین کلمه 32 است که فرمود: «فَاعِلُ الْخَیْرِ خَیْرٌ مِنْهُ وَ فَاعِلُ الشَّرِّ شَرٌّ مِنْه»؛ یعنی هر انسانی بالاتر از کار خودش است؛ یعنی یک انسان نمازگزار بالاتر از نماز است. یک انسان روزهگیر بالاتر از روزه است. یک انسان زکاتده بالاتر از زکات است. این با کدام معیار حلّ میشود؟ فرمود هر کسی که کار خیر انجام داد، بالاتر از آن کار خیر است. این نمازی که ستون دین است چگونه نمازگزار بالاتر از این نماز است؟ این زکاتی که پیوند خلق با یکدیگر را تحکیم میکند چگونه مؤدّی زکات بالاتر از آن است؟ این صومی که «جُنَّةٌ مِنَ النَّار»[7] است چگونه صائم بالاتر از «جُنَّةٌ مِنَ النَّار» میشود؟ فرمود: «فَاعِلُ الْخَیْرِ خَیْرٌ مِنْهُ وَ فَاعِلُ الشَّرِّ شَرٌّ مِنْه»، اگر سرقت بد است، اختلاس بد است، نجومی بد است، سارق و مختلس و نجومیبگیر بدتر از آن هستند. اگر خوردن بیتالمال بد است خورنده بدتر از آن است. اگر گرفتن اموال مسلمین بد است، گیرنده بدتر از اوست. این دو تا قاعده عقلی است. فرمود: «فَاعِلُ الْخَیْرِ خَیْرٌ مِنْهُ وَ فَاعِلُ الشَّرِّ شَرٌّ مِنْه».
یک توضیح کوتاه ـ شرح نمیشود خلاصه ـ یک توضیح کوتاه این است که ما دو تا خیر داریم: یک خیر علمی داریم که حکمت نظری عهدهدار و متولّی آن است. یک خیر عملی داریم که حکمت عملی عهدهدار آن است. خوبی، زیبایی و مانند آن، یک قسمتش به بخش اندیشه برمیگردد، یک بخش از آن به قسمت انگیزه برمیگردد. وقتی در نظام هستی اگر بگویند فلان چیز بهتر است، خوب است، خیر است؛ یعنی درجه هستی آن بالاتر است، چون که امر اعتباری نیست، امر حقیقی است. امری نیست که خرید و فروش بشود بگوییم آن بهتر است. وقتی میگوییم آفتاب بهتر از ماه است؛ یعنی درجه وجودی او و نورافکنی او قویتر است. وقتی میگوییم جبرئیل بهتر از فلان فرشته است؛ برای اینکه آن استاد است و این شاگرد. وقتی میگوییم پیغمبر بهتر از امت است؛ برای اینکه او علماً و عملاً معصوم از خطای فکری و خطیئه عملی است و دیگران این چنین نیستند. این خیر علمی است، خیر نظام هستی است. خیری است که اثرش خوب است، بهتر است، فایده دارد؛ میگویند فلان کار بهتر از فلان کار است. این خیر ارزشی است، آن خیر دانشی است.
حُسن هم همین طور است، یک وقت ذات اقدس الهی در قرآن فرمود: ﴿أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ﴾؛[8] هر چه را او آفرید زیبا آفرید، از این زیباتر دیگر ممکن نبود، هر چند به صورت خرچنگ باشد. این زیباییِ خلقت کاری با زیباییِ هنر و دلپذیری ندارد. یک وقت میگوییم نقاشی فلان تابلو بهتر از نقاشی این تابلوست؛ آن برای زیبایی چشمپذیر است. یک وقت میفرماید ما هر چه خلق کردیم زیبا خلق کردیم، هیچ نقصی در دستگاه نیست؛ برای اینکه اگر زیباتر از این ممکن بود و خدا نیافریده بود، این مقدم ـ معاذالله ـ یا «للجهل» بود یا «للعجز» بود یا «للبخل»؛ «و التالی بأسره الثلاث مستحیل و المقدم مثله». اگر زیباتر از این ممکن بود و خدا خلق نکرده بود، این مقدمه قضیه استثنایی؛ یا ـ معاذالله ـ برای اینکه نمیدانست، یا ـ معاذالله ـ برای اینکه نمیتوانست، یا ـ معاذالله ـ برای اینکه جود و سخا را نداشت. تالی به هر سه قسمش مستحیل است «فالمقدم مثله». پس نظامی از این زیباتر ممکن نیست. این مربوط به زیبایی خلقت است. یک وقت است میگوییم طاوس بهتر از فلان حیوان است، این زیباتر است؛ یعنی چشمپذیر است، دلپذیرتر است، این زیباییهای حسّی و هنری است.
میگوییم نماز ستون دین است، نماز بهتر از روزه است مثلاً، روزه بهتر از فلان کار است؛ این بهترها یعنی ثواب بیشتری دارد، آثار بیشتری دارد که به حکمت عملی برمیگردد. در اینجا نسبت به حکمت عملی نیست، نسبت به حکمت نظری است؛ یعنی بالاتر از هر کاری صاحب آن کار است، چرا؟ چون صاحب کار مؤثر است این کار اثر اوست. ما که نمیخواهیم بگوییم حقیقت نمازی که خدا آفرید این آقا بالاتر از آن است. اینکه حقیقت نماز را نمیخواند. این نماز خودش را میخواند. این نماز او هر اندازه بیارزد این نمازگزار از او بهتر میارزد، چون اثر اوست. فعل اوست، هر فاعلی از فعلش قویتر است، بالاتر است. پیدایش این اثر از او مؤثر است.شرّ هم این گونه است؛ هر کار بدی که بد است، نتیجه این شخص است. این فاعل این شرّ است، مبدأ این شرّ است، اصل این شرّ است. پس بدتر از این شرّ است. «فَاعِلُ الْخَیْرِ خَیْرٌ مِنْهُ وَ فَاعِلُ الشَّرِّ شَرٌّ مِنْه».
حالا روشن میشود همان طوری که قرآن «یُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً»؛[9] نهج البلاغه هم همین طور است، کلمات اهل بیت هم همین طور است. اینها چون قرآن ناطقاند، فرقی نمیکند بین قرآن و عترت، عترت و قرآن. البته روایت به اندازه قرآن نیست، ولی عترت معادل قرآن است که «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْن».[10] همان طوری که قرآن «یُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً»، کلمات عترت طاهرین هم «یُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً».[11] این «الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّینِ»؛[12] همان طوری که صلات معراج مؤمن است نقل شده،[13] «عَمُودُ الدِّینِ» هم نقل شده است، این یک اصل.
این صلاتی که عمود دین است، فعل مصلّی است. حالا بعد معلوم میشود انسان چه عظمتی دارد و به کجا میرسد. اگر این صلات عمود دین است، این عمود را مصلّی اقامه میکند. بارها به عرض شما رسید که در هیچ یعنی هیچ آیهای یا روایتی به ما نگفتند نماز بخوان! برای اینکه دین، دین حکیمانه است، دین حکیمانه که میگوید: «الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّینِ»، اگر ـ خدای ناکرده ـ جایی گفته باشد نماز بخوان، میگویند این برخلاف حکمت است، برای اینکه ستون را که نمیخوانند؛ ستون را اقامه میکنند. هر جا سخن از نماز است: ﴿أَقِیمُوا الْصَّلاَةَ﴾، ﴿یُقِیمُوا الصَّلاةَ﴾، برای اینکه ستون را نمیخوانند؛ ستون را اقامه میکنند. این نمازگزار باید بفهمد که الآن زیر یک بار سنگینی است، باید این بار را بلند کند. اگر در بخشی از آیات دارد ﴿یُصَلِّی﴾،[14] ﴿مُصَلِّینَ﴾، اینها، این ﴿مُصَلِّینَ﴾ هم یعنی ﴿یُقِیمُوا الصَّلاةَ﴾؛ چون ستون اقامه کردن است، نه خواندن.
حالا این ستون را مصلّی اقامه کرد، حالا که اقامه کرد «الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّینِ»، همین امیر(صلوات الله و سلامه علیه) در نامهای که برای مالک مرقوم فرمودند؛ یعنی مالکی که او را به مصر فرستاد، فرمود مالک! نگو و مردم هم نگویند ما رهبری مثل علی داریم! رهبر اگر علی بن ابیطالب هم باشد مادامی که مردم در مسیر نباشند، شکست قطعی است؛ چه اینکه شکست بود در جریان حضرت امیر. داشتن رهبر خوب یک طرف قضیه است. تا مردم منزّه از اختلاس و نجومی و سرقت و بیتفاوتی و مانند آن نباشند شکست هست. چرا زمان حضرت امیر شکست خورد؟ ـ معاذالله ـ در حرم امن حضرت امیر یک قصور یا تقصیری بود؟ یا تمام مشکلات در مردم بود؟ هیچ کس نگوید ما دارای رهبر خوبی هستیم، رهبر خوب داشتن یک طرف قضیه است. تا ما عمود دین را نگه نداریم و خود عمود دین نشویم نظام آسیب میبیند. جریان حضرت امیر همین بود.
همین علی(صلوات الله و سلامه علیه) به مالک فرمود: مالک! حواستان جمع باشد، تو هم یک استاندار خوبی هستی، من هم که رهبریام مشخص است؛ اما مردم را خوب بافرهنگ دین بار بیاور. مردم هم با تعلیم عالم میشوند هم با عمل صالح. شما طوری باشید که ﴿وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشی بِهِ فِی النَّاسِ﴾؛[15] مردم هم ﴿یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجاً﴾.[16] تعبیر «الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّینِ»، «إنّ» ندارد و «عِماد» هم ندارد؛ فقط «عمود» است. اما تعبیر مبارک حضرت در آن نامه فرمود مالک! «إنّ» یعنی «إنّ»! «إِنَّمَا [عَمُودُ] عِمَادُ الدِّینِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِینَ وَ الْعُدَّةُ لِلْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّة»؛[17] مردم عماد دین هستند. مردم چون عمود دین را حفظ کردند خودشان عماد خیمه دین هستند. همین مردم در روز خطر در جنگ، دشمن را سر جای خودش مینشانند. «إِنَّمَا [عَمُودُ] عِمَادُ الدِّینِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِینَ وَ الْعُدَّةُ لِلْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّة»، توده مردم، اکثری قاطع مردم. چند نفر آدم خوب باشند مشکل حلّ نمیشود. عمل هر چه خوب باشد، محصول عامل است. پس عقل مطلبی را که امیر فرمود. میفهمد که «خَیْرٌ مِنَ الْخَیْرِ فَاعِلُهُ ... وَ شَرٌّ مِنَ الشَّرِّ جَالِبُهُ»؛[18] بهتر از هر کار خیری، خود اوست. سرّ اینکه خدای سبحان وقتی انسان را خلق کرد فرمود: ﴿فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ﴾[19] برای اینکه او «احسن المخلوقین» است. عدهای که از حرم امن قرآن و عترت فاصله دارند و چند صباحی هم در جای دیگر درس خواندند، اینها عظمت خود را که انساناند متأسفانه نمیدانند. اینها خیال میکنند مُردن پوسیدن است، اینها خیال میکنند انسان مثل یک دسته چغندر و شلغم است زیر خاک میرود و میپوسد. این دین آمده به ما بگوید تو از پوست به در میآیی، نه بپوسی. تو مثل یک مُشت شلغم نیستی که زیر خاک بروی. مگر انسان زیر خاک میرود؟ فرمود این «یاء» ﴿بَیْتِیَ﴾[20] نمیگذارد که تو بروی زیر خاک! تو بله ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ وَ فِیهَا نُعِیدُکُمْ وَ مِنْهَا نُخْرِجُکُمْ تَارَةً أُخْرَی﴾[21] این بدن تو چند روز میرود زیر خاک، بعد هم ما زنده میکنیم. اما ﴿وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾[22] که حقیقت توست او که خاکی نیست تا زیر خاک برود. تو بله بدن تو را آنجا دفن میکنند روح تو هم همیشه با تو هست، بالا سر تو هست، بعد هم این بدن را به صورت دیگری که درآمده زنده میکنند. مگر آن «یاء» در ﴿نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾، این هم مثل یک دسته شلغم است که برود در قبر؟ این کجا میرود؟
فرمود هیچ ـ به نحو سالبه کلیه!ـ هیچ ذرّهای از شما فوت نمیشود. آنها گفتند: ﴿ءَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾؟[23] خیلی از درسخواندههای جدید هم همین طور فکر میکنند که انسان میپوسد. در جاهلیت جهلاء همین حرف بود، میگفتند ما که مُردیم میپوسیم، میرویم در خاک. خیلیها ولو به حسب ظاهر تحصیلکرده هستند، خیال میکنند مثل یک مُشت شلغم هستند یک تُرب هستند و میروند زیر خاک میپوسند. جاهلیت هم همین فکر را داشت: ﴿ءَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾؟ این اشکال جاهلیت بود. جواب: ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ﴾[24] بدانید که فوت نیست، وفات است. در هیچ جای قرآن از مرگ به فوت یاد نشده است. این فوت «تاء» جزء کلمه است یعنی از بین رفتن. وفات «تاء» جزء کلمه نیست، این «واو» و «فاء» و «یاء» مادّهای است برای اشتقاق استیفا، متوفّی، متوفّا. میگویند فلان شخص مستوفا حقّش را گرفت! حق این مطلب را استیفا کرد. آن مدرّس مستوفیانه سخن گفت یا آن مقالهنویس استیفا کرد؛ یعنی هیچ چیزی فوت نشد. این را میگویند استیفا. این را میگویند توفّی. فرمود تمام ذرّات شما نزد ماست. ما فرستادهای داریم به نام عزرائیل(سلام الله علیه) مأموران فراوانی دارند، تمام حقیقت شما دست اوست. چه چیزی رفته زیر خاک و پوسید؟! ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ﴾. حالا اگر خدا توفیقی داد که عزرائیل(سلام الله علیه) جان ما را گرفت که راحت هستیم. اگر مشکلاتی داشتیم، زیر مجموعه عزرائیل که ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾،[25] ما با مشکلات روبهرو هستیم که ما امیدواریم به برکت وجود عزرائیل(سلام الله علیه)، جان ما را خود آن حضرت بگیرد. بعضی از حکما و بزرگان ما روزانه یک عرض ارادتی، قرآنی، صلواتی، دعایی میخواندند، ثوابش را نثار روح مطهّر و مقام بارگاه ملکوتی عزرائیل(سلام الله علیه) میکردند که این رابطه رابطه حسنه باشد، خود حضرت جان ما را بگیرد. اینها این طور بودند، باور کردند که چه خبری است.
یکی از بیانات نورانی سیّدالشهداء(سلام الله علیها) در روز عاشورا در بحبوحهای که «أَقْبَلَتِ السِّهَامُ مِنَ الْقَوْمِ کَأَنَّهَا الْقَطْر»؛[26] مثل قطرات باران تیر میآمد، به اصحابش فرمود: «صَبْراً بَنِی الْکِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ»؛[27] فرمود یاران من! کمی صبر کنید، مرگ پلی است زیر پای شما؛ مرگ که نابودی نیست. زیر پای شماست، شما روی مرگ پا میگذارید میروید آن طرف. هر چه هست آن طرف است. «فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِکُمْ»؛ مرگ که نابودی نیست.
بنابراین اگر ملّتی عمود دین را حفظ کرد، میشود عماد دین. اگر به ما گفتند: «الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّینِ»، همین علی(صلوات الله و سلامه علیه) میفرماید که «إِنَّمَا [عَمُودُ] عِمَادُ الدِّینِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِینَ وَ الْعُدَّةُ لِلْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّة».[28] حالا روشن شد که چرا خدا درباره انسان میفرماید: ﴿فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ﴾؟[29] از انسان برتر نیست، از انسان بالاتر نیست. این عمود دین نسبت به انسان مفضول است و انسان فاضل است. آن صومی که «جُنَّةٌ مِنَ النَّار»[30] است، انسان بالاتر از «جُنَّةٌ مِنَ النَّار» است. بهشت محصول کار انسان است، بهشت با همه زیباییهایی که دارد. شما ذیل آیه: ﴿یُفَجِّرُونَهَا تَفْجِیراً﴾،[31] ملاحظه بفرمایید که امین الاسلام(رضوان الله تعالی علیه) نقل کرد[32] که فرق بهشت و دنیا این است که در دنیا هر جا چشمه هست مردم میروند کنار چشمه چادر میزنند. مردم در دنیا تابع چشمه هستند؛ ولی در قیامت چشمهها تابع اراده بهشتیها هستند. اینها تفجیر میکنند، ﴿یُفَجِّرُونَهَا تَفْجِیراً﴾؛ اینها میگشایند، اینها چشمه باز میکنند، نه اینکه چشمهای هست و آنها میروند به آنجا ویلا میسازند، یا آنجا کنار آن زندگی میکنند. چشمه تابع آنهاست، درخت تابع آنهاست، میوه تابع آنهاست؛ این انسان است! چرا ما این طور نشویم؟ اینها که مخصوص ائمه(علیهم السلام) نیست.
بنابراین در روایات ما همان طوری که قواعد فقهی هست، یک؛ قواعد اصولی، یعنی اصول فقه است؛ مثل استصحاب و اینها، دو؛ قواعد فلسفی و کلامی هم فراوان است، سه؛ بحثهای عقلی هم از این روایات به وسیله شاگردانشان تبیین شده، چهار که ـ إنشاءالله ـ امیدواریم حشر همه ما با قرآن و عترت باشد، نهج البلاغه را وقتی حوزهها احیا میکنند که در خدمت تمام این نهج البلاغه باشند، از یک سو؛ و همه مصادر و منابع را هم زیارت کنند، از سوی دیگر.
پی نوشت ها
[1]. مصباح المتهجد، ج2، ص772.
[2]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه193.
[3]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه220.
2. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه3.
[5]. التوحید(للصدوق)، ص35.
[6]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), خطبه186.
[7]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص19.
[8] . سوره سجده، آیه7.
[9]. الکشاف, ج2, ص430؛ کامل بهایی(طبری)، ص390.
[10]. کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج2، ص647.
[11]. جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام، ج26، ص67؛ «أن کلامهم علیهم السلام جمیعا بمنزلة کلام واحد، یُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً».
[12]. المحاسن(برقی)، ج1، ص44.
5. سفینة البحار، ج2، ص268. «الصَّلَاةُ مِعْرَاجُ المُؤْمِن».
[14]. سوره احزاب، آیه43.
[15]. سوره انعام، آیه122.
2. سوره نصر، آیه2.
[17]. نهج البلاغه(للصبحی صالح)، نامه53.
1. نزهة الناظر و تنبیه الخاطر، ص142.
[19]. سوره مؤمنون, آیه14.
[20]. سوره بقره، آیه125.
[21]. سوره طه، آیه55.
5. سوره حجر، آیه29؛ سوره ص، آیه72.
1. سوره مؤمنون، آیه82.
[24]. سوره سجده، آیه11.
[25]. سوره انعام، آیه61.
[26]. اللهوف علی قتلی الطفوف(فهری)، ص100.
[27]. معانی الأخبار، ص289.
[28]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، نامه53.
[29]. سوره مؤمنون، آیه14.
[30]. المحاسن، ج1، ص222.
[31]. سوره انسان، آیه6.
[32]. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج10، ص616؛ «أی یقودون تلک العین حیث شاءوا من منازلهم و قصورهم عن مجاهد و التفجیر تشقیق الأرض بجری الماء قال و أنهار الجنة تجری بغیر أخدود فإذا أراد المؤمن أن یجری نهرا خط خطا فینبع الماء من ذلک الموضع و یجری بغیر تعب...».