ماهان شبکه ایرانیان

آسیب شناسی روایات ابن ابی الحدید درباره امام حسین (ع) در شرح نهج البلاغه

شرح نهج البلاغه ابن أبی الحدید[۱]  که بزرگ ترین و نیکوترین شرح بر نهج البلاغه  است یکی از مهم ترین منابع تاریخی نیز به شمار است

درآمد

شرح نهج البلاغه ابن أبی الحدید[1]  که بزرگ ترین و نیکوترین شرح بر نهج البلاغه  است یکی از مهم ترین منابع تاریخی نیز به شمار است. وی در لابلای شرح سخنان امام علی (ع) به مناسبت های گوناگون وقایع و روایاتی تاریخی را نقل کرده است که امروزه در برخی، چنان که خواهد آمد، تنها منبع مورد استشهاد است. از سویی گوشه هایی از تاریخ ائمه (علیهم السلام) را نیز می توان در آن کاوید. یکی از این بزرگواران امام حسین (ع) است که در این نوشتار بدان پرداخته شده است. [2] دیدگاه شارح نسبت به اهل بیت و دشمنان ایشان روشن تر از آن است که نیازی به بیان آن باشد، اما به عنوان نمونه مطلبی را در باره یزید از زبان شارح می آوریم که در آن جایگاه یزید و امام حسین (ع) در قلب شارح برایمان آشکار شود. آن گاه پس از اندک سخنی در باره شارح و شرحش به اصل بحث ورود می یابیم: و أغلظ ما انتهک، و أعظم ما اجترم، سفکه دم الحسین بن علی (ع)، مع موقعه من رسول الله (ص) و مکانه و منزلته من الدین و الفضل و الشهادة له و لأخیه بسیادة شباب أهل الجنة، اجتراء علی الله و کفراً بدینه، و عداوة لرسوله، و مجاهرة لعترته، و استهانة لحرمته، کأنما یقتل منه و من أهل بیته قوماً من کفرة الترک و الدیلم، و لا یخاف من الله نقمة، و لا یراقب منه سطوة، فبتر الله عمره، أخبث أصله و فرعه، و سلبه ما تحت یده، و أعد له من عذابه و عقوبته، ما استحقه من الله بمعصیته. [3]

روش تاریخی در شرح

هر مؤلّفی در تألیف شیوه و روشی دارد، و موسوعه نگاران در نگاشته خود روش های متعددی را پی می گیرند. کتاب ابن ابی الحدید، پیش از آن که شرح خاص یک کتاب خاص باشد، موسوعه و دانش نامه ای است در موضوعات مختلف و زمینه های گوناگون، و این به دو امر باز می گردد: نخست شمولیت و جامعیت نهج البلاغه که طبق گفته شارح، علوم و فنون متنوعی را دربردارد و دوم جامع الاطراف بودن ابن ابی الحدید در علوم اسلامی و غیر اسلامی که شرح کتابی چون نهج البلاغه آن را می طلبد. این علامه مداینی در شرحش بر نهج البلاغه از منابع مختلف و بسیاری در دانش های متعددی چون کلام و ادب و تاریخ و فلک و... بهره برده است. دلیل آن است که وی مستقیماً از کتاب خانه شاهنشاهی بغداد استفاده می کرد، [4] از نگاهی گذرا بر کتاب، گونه گونی زمینه هایی که شارح در بیان سخن امام بدان وارد شده است بر می آید. وی در شرح خود بر نهج از روش هایی چند بهره برده است که از مهم ترین آنهاست: 1- منهج تاریخی؛ 2- منهج کلامی؛ 3- منهج ادبی؛ 4- منهج بلاغی؛ 5- منهج لغوی.

منهج و روش تاریخی را می توان در رأس مناهج این شرح دانست و می توان آن را شرحی تاریخی دانست. وی از منابع تاریخی مهم و دست اول و به اصطلاح امهات کتب استفاده کرده است که برخی از مطالب آن را امروزه، حتی در صورت وجود کتاب، در کتاب نمی یابیم، و چون خود او مدت ها سرپرست کتابخانه های بغداد بوده است، امکانات بسیاری در اختیار داشته و طبیعی است که کتابخانه ده هزار جلدی ابن علقمی هم در اختیار او بوده است، به عنوان مثال در همین مطالب تاریخی از کتاب هایی استفاده کرده که بیشتر آنها پیش از تاریخ طبری تألیف شده است و برخی از آنها مورد استفاده طبری و در اختیار او نبوده است. [5] این استفاده به همین بسنده نمی شود، بلکه عناوین و بخش هایی از کتاب های بسیاری را که در شمار میراث مفقود عربی است، در خود جای داده است؛ به گونه ای که خواننده می تواند از هر فصلی مطلب جدیدی برداشت کند، اگر نگویم در هر صفحه ای چیز جدیدی می تواند یافت. لذا آن همواره کتابی کهن و در عین حال نو است. و به قول دکتر صفا خلوصی، تاریخ اسلامی از عهد رسالت تا سال 623 ق یعنی سیزده سال پیش از سقوط بغداد به دست تاتار در مجلدات کتاب پخش است و بسیاری مطالب تاریخی دیگر، از جمله کتاب وقعة صفین اثر نصر بن مزاحم المنقری، و کتاب التاج اثر ابن الراوندی، و کتاب العباسیة اثر جاحظ، و الموفقیات از زبیر بن بکار، و کتاب السقیفة اثر احمد بن عبد العزیز الجوهری، و کتاب وقعة الجمل اثر ابی مخنف، و کتاب الغارات از ابن هلال الثقفی، و کتاب الجمع بین الغریبین از هروی، و الجراح از قدامة بن جعفر، که شرح را به موزه ای از کتب قدیم تبدیل کرده است. [6] منظور ما از آسیب شناسی وقایع نگاری ها در حقیقت نقد برخی روایات است که انتساب قول یا فعل آن به معصومی چون امام حسین (ع) درست نمی نماید؛ همان گونه که همگان می دانند، یکی از بیش ترین صحنه های تاریخی که گرفتار وضع و جعل و دروغ قصاص و مادحین و مغرضین شده است واقعه کربلا و عاشوراست. از این رو، مناسب دیدیم بخشی از مقاله را به این مهم اختصاص دهیم و با کنکاش شرح، نیک دیدیم این امر را در دو بخش ارائه دهیم: الف) نقد شارح بر دیگران؛ ب) نقد ما بر شارح. که به هریک جداگانه خواهیم پرداخت:

الف) نقد شارح بر دیگران

برخی مواضع ابن ابی الحدید نسبت به برخی نقل ها ستودنی است. وی در جاهای مختلف نشان داده است که تعصب ندارد و بسیاری از فضایل ائمه را می پذیرد؛ همچون اخبار غیبی حضرت امیر و جای گاه فعلیت مطلق داشتن امام و برتری علی (ع) نسبت به خلفای ثلاثه، و از سویی با ریزبینی برخی خطاها را که توسط نابخردان یا سودجویان و... به نام ائمه القا شده است، تذکر می دهد؛ هر چند ما نمی توانیم تمام آنچه را می گوید بپذیریم، ولی خطاهای وی بیش تر علمی است و در برخی موارد هم مانند رد عصمت امام به دیدگاه کلامی اش بازگشت دارد. نمونه های نقد او به برخی مقولات در باره امام حسین (ع) از قرار زیر است:

کینه مروانی نسبت به حسین (ع) و رفتار شرم آور وی با سر مطهر امام

ابن ابی الحدید در جایی به نقل از ابو جعفر اسکافی از بخشی از دشمنی های مغیرة بن شعبه نسبت به علی (ع) پرده بر می دارد؛ وی روزی نزد معاویه می گوید: پیامبر دخترش را به همسری علی (ع) به خاطر این که دوستش داشت در نیاورد، بلکه تنها می خواست با این کار نیکی های ابوطالب را به خود جبران کند، و بارها لعن و ناسزای علی بر منابر می گفت. پس از آن می آورد که مروان بن حکم پست تر و دون تر از آن است که در شمار صحابه فاسد العقیده هم شمرده شود؛ چه وی نیز چون پدرش حکم بن أبی العاص مطرود و رانده و ملعون پیامبر بود، اما مروان عقیده ای ناپاک تر داشت، و الحاد و کفری عظیم تر از پدرش، اما جسارت وی به امام حسین (ع) بس عظیم است. شارح به نقل از ابو جعفر می گوید: وی هموست که روزی که سر حسین (ع) به مدینه  که او آن روزگار امیر آن بود  رسید، سخنرانی کرد و سر امام را بر روی دو دست گرفته، حمل می کرد و می خواند: «یا حبذا بَردُکَ فی الیَدَین * و حُمرةٌ تجری علی الخدّین * کأنما بِتَّ بمسجدین؛ خوشا سردی و خنکی تو در دو دست، و سرخی [خون] که بر دو گونه ات روان شده، گویا دیشب را میان دو لشکرگاه[7] گذرانده ای». [8] آن گاه سر را به سوی مرقد پیامبر (ص) پرتاب کرد و گفت: ای محمد، امروز به جای روز بدر. و این سخن او بر گرفته از شعری است که یزید بن معاویه هم روزی که سر امام حسین (ع) به او رسید، به آن تمثل جست و آن خبر مشهور است. [9]

نقد تاریخی شارح به اسکافی

ابن ابی الحدید پس از این نقل به نقد تاریخی این جریان پرداخته، می گوید: می گویم: هر چند شیخ ما ابو جعفر اسکافی چنین گفته است، ولی صحیح آن است که مروان در آن هنگام امیر مدینه نبوده است و امیر مدینه در آن زمان عمرو بن سعید بن العاص بوده است و سر امام حسین (ع) را نزد او نبرده اند، بلکه تنها عبید الله بن زیاد نامه ای به او نگاشت و مژده کشته شدن امام حسین را به وی داد. وی نیز آن نامه را روی منبر قرائت کرد و آن رجز را خواند و در حالی که به آرامگاه پیامبر اشاره می کرد می گفت: امروز به تلافی روز بدر. گروهی از انصار بر این سخن او اعتراض کردند و آن را ناپسند داشتند. [10]، [11]

گذشتن فاطمه از قاتل پسرش ضمن سخن در باره مشبهه

شارح جریانی را نقل می کند در رد مشبّهه و مجسّمه که ضمن این که مخالف قطعی با کلام اسلامی و اعتقادات صحیح است، محتوایی غیر دینی و مغایر شأن معصومین (ع) است. این روایت دروغین که توسط قصه پردازی نادان یا مغرض گفته شده است، از قول ابن ابی الحدید چنین است: «و در طبرستان قصه پرداز و داستان سرایی از فرقه مشبهه بود، بر مردم نقالی می نمود، روزی در خلال داستان هایش گفت: در روز قیامت فاطمه دخت محمد می آید، پیراهن فرزندش حسین در دست، خواهان قصاص از یزید بن معاویه، چون خداوند تعالی او را از دور دید، یزید را که پیش رویش بود، نزد خود خواند، بدو گفت: زیر پایه های عرش برو تا فاطمه به تو دست نیابد، یزید داخل شود و زیر پایه ها پنهان گردد، و فاطمه حاضر گردد، تظلّم کند و گریه سر دهد، خدای سبحان گوید: ای فاطمه، به پای من بنگر، و پایش را برای فاطمه بیرون زد، که در آن جای زخم تیر نمرود بود، سپس گفت: این زخم نمرود است در پای من، من از او درگذشتم، حال آیا تو از یزید نمی گذری؟ و فاطمه گوید: ای پروردگار من، تو شاهد باش که از او گذشتم». [12]

جدا از تشبیه و تجسیم باطلی که در این نص است و شارح به همین قصد آن را بیان داشته، درخواست گذشتن فاطمه از یزید، [13] این دشمن خدا، توسط خدا در قیامت، با عدالت و حکمت حق تعالی ناساز است و بطلان و جعل آن ثابت است، چونان اسرائیلیاتی که در تفسیر کلام وحی وارد شده اند. در همین زمینه از مواردی که شارح قیاسی نابجا نموده آنجاست که سخن امیر مؤمنان: «اللهم احملنی علی عفوک و لا تحملنی علی عدلک»[14] را با قول زنی مروانی خطاب به زنی هاشمی ضمن بحثی میانشان مقایسه نموده است، اما سخن رد و بدل شده میان دو زن طبق داستان شارح: «پس از کشته شدن مروان بن محمد زنی مروانی به یکی از زنان هاشمی گفت: چه خوب است عدل شما ما را فرو گیرد. آن زن هاشمی پاسخ داد: در آن صورت نباید هیچ یک از شما را زنده باقی بداریم که شما با علی (ع) جنگ کردید و حسن (ع) را زهر خوراندید و حسین (ع) و زید و پسرش را کشتید و علی بن عبد الله را زدید و ابراهیم امام را در جوال آهک خفه کردید.»[15] که البته مقصود حضرت از معامله خدا با عفو و نه با عدل، آنچه معتزلیِ شارح فهمیده نیست، که قاتلان معصومین نیز شامل آن شوند، آیا دیگر امیدی می رفت که آیه «لا یَسْتَوِی أَصْحابُ النَّارِ وَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ، أَصْحابُ الْجَنَّةِ همُ الْفائِزُونَ»[16] و «وَ ما یَسْتَوِی الأْعْمی وَ الْبَصِیرُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ لاَ الْمُسِیءُ قَلِیلاً ما تَتَذَکَّرُونَ»[17] به وقوع بپیوندد، آیا عفو و رحمت خدا که مسلماً همه چیز را شامل می شود و هر که را او اراده کند، در بر می گیرد، بی هیچ مناسبت با قانون الهی و سنت بلاتبدیل و تحویل او، به یزیدیان و قابیلیان تعلق می گیرد؟!

رد شبهه در جواز لعن قاتلان

وی در جایی بحث لعن را مطرح کرده، در شرح حکمت 413 نهج البلاغه خطاب به عمار یاسر در باره نهی او از نصیحت مغیرة بن شعبه[18] که شارح در آغاز شرح آن می گوید: «یاران ما در سکوت بر مغیره اتفاق نظر ندارند، بلکه بیشتر عالمان بغداد وی را فاسق می خوانند...»، [19] وی قول ابوالمعالی جوینی را به عدم جواز لعن صحابه و حتی یادکرد خطاهای ایشان را طی فصلی تحت عنوان «ایراد کلام لأبی المعالی الجوینی فی أمر الصحابة و الردّ علیه» آورده و با نقل ردّیه ابو جعفر اسکافی بدان پاسخ داده است. [20] وی در ضمن بخشی از پاسخ ابوجعفر از قول او چنین می گوید: اگر این موضوع را معتبر بدانیم، که حرمت عمرو باید به خاطر زید نگه داشته شود که او را لعن نکنند، باید حرمت صحابه در مورد فرزندان ایشان نیز حفظ شود و مثلاً حرمت سعد بن ابی وقاص در باره پسرش عمر بن سعد  که قاتل حسین (ع) است  رعایت شود و او را لعنت نکنند، یا حرمت معاویه در مورد یزید قاتل حسین (ع) و کسی که واقعه حره را پدید آورده و مسجد الحرام را در مکه به هراس انداخته است، رعایت کنند و او را لعن و نفرین نکنند... . [21] لذا شارح لعن قاتلان حسین (ع) را می پذیرد و از آن دفاع می کند. آنچه گذشت تنها بخشی از استدلال های عقلی و نقلی اوست.

ب) نقد ما بر شارح

آنچه در نقد متن تاریخی مهم است، این است که پژوهشگر ضمن این که با دقت و با استفاده از ابزار تحقیق همچون مقارنه میان مصادر و منابع مختلف تاریخی به نقد نص تاریخی بپردازد، خواه نقد خارجی و شکلی و خواه نقد داخلی و محتوایی و مضمونی، این است که میان کذب و تزویر مورخ و خطا و لغزش او یا فریبی که از اطلاعات غلط خورده است، فرق گذاشت. [22]همیشه صرفاً و لزوماً مؤلّف و مورخ که دچار خظایی در نقل و اعتماد بر یک راوی می شود، غرض ورز نبوده است. شارح معتزلی نیز به نظر نمی رسد همه جا که خطایی تاریخی مرتکب شده، غرضی منفی را پی می گرفته است، لذا ارزش تاریخی کتاب وی با آسیب ها و نقدهایی که متوجه آن است، کم نمی شود، بلکه در جهت اعتماد بیشتر اصلاح می گردد. حال به برخی از نقدهای روایات تاریخی وی می پردازیم:

نقل خبر مجعول مصادره اموالی که از یمن برای معاویه می بردند توسط امام حسین

یکی از اتهام هایی که به امام حسین (ع) بسته شده، این است که ایشان کاروانی را که اموالی را از یمن به سوی معاویه می بردند، در مدینه مصادره و میان خاندان و دوستانش تقسیم کرده و معاویه با بزرگواری!!! از خطای!!! او درگذشته است. این روایت از این قرار است: و کان مالٌ حُمل من الیمن إلی معاویة فلما مر بالمدینة وثب علیه الحسینُ بن علی (ع)، فأخذه و قسمه فی أهل بیته و موالیه. وی گوید: در پسِ این جریان حسین (ع) نامه ای به معاویه این چنین نگاشت: مِن الحسین بن علی إلی معاویة بن أبی سفیان، أما بعد، فإن عِیراً مرّت بنا مِن الیمن تَحمل مالاً و حُللاً و عنبراً و طیباً إلیک لتودِعها خزائن دمشق و تعل بها بعد النهل بنی أبیک، و إنی احتجتُ إلیها فأخذتُها. و السلام. که گویی اعلامی است به معاویه که من تو را قبول ندارم و اموال تو را هر جا باشد، توقیف خواهم کرد و این بی شک نشانه جنگ و مخالفت عملی با معاویه است، شارح در پیِ آن می آورد که معاویه در جواب چنین نوشت: مِن عِند عبدِ الله معاویةَ أمیرِ المؤمنین إلی الحسینِ بن علی: سلامٌ علیک، أما بعدُ، فإن کتابَک ورد علیَّ تذکرُ أنّ عِیراً مرّت بک مِن الیمنِ تَحمل مالاً و حللاً و عنبراً و طیباً إلیَّ لأُوَدِّعَها خزائنَ دِمَشق، و أَعُلُّ بها بعدَ النَّهلِ بَنِی أَبی، و أنک احتجتَ إلیها فأخذتَها و لم تکن جدیراً بأخذها إذ نسبتَها إلیَّ لِأنَّ الوالیَ أحقُّ بالمال، ثم علیه المخرجُ منه، و أیمُ اللهِ لو تُرِکَ ذلک حتی صار إلیَّ، لم أبخَسکَ حظَّکَ مِنه، و لکنی قد ظننتُ یابن أخی أنَّ فی رأسکَ نزوةً و بودی أن یکون ذلک فی زمانی فأعرفُ لک قدرک، و أتجاوزُ عن ذلک، و لکنی واللهِ أتخوّفُ أن تَبتَلِی بمن و لا ینظرُک فُواقَ ناقةٍ، و کتب فی أسفل کتابه: یا حسین بن علی أَ وَ لیس ما * جئت بالسائغ یوما فی العلل أخذک المال و لم تؤمر به * إن هذا من حسین لعجل قد أجزناها و لم نغضب لها * و احتملنا من حسین ما فعل یا حسین بن علی ذا الأمل لک بعدی وثبة لا تحتمل و بودی أننی شاهدها * فألیها منک بالخلق الاجل إننی أرهب أن تصلی بمن * عنده قد سبق السیف العذل؛

از پیشگاه بنده خدا معاویه امیر المؤمنین به حسین بن علی (ع)، سلام بر تو، اما بعد، نامه ات به من رسید که نوشته بودی کاروانی که برای من از یمن اموال و حله و عنبر و عطر می آورده است تا نخست در گنجینه های دمشق بگذارم و سپس پس از سیراب بودن فرزندان پدرم به ایشان بدهم، از کنار تو گذشته است و تو به آنها نیاز داشته ای و گرفته ای، تو که خود، آنها را به من نسبت می دهی، سزاوار به گرفتن آن نبوده ای که والی به مال سزاوارتر است و خود باید از عهده آن بیرون آید. و به خدا سوگند! اگر این کار را رها می کردی تا آن اموال پیش من برسد، در مورد نصیب تو از آن بخل نمی ورزیدم، ولی ای برادرزاده، گمان می کنم که تو را در سر جوش و خروشی است و دوست دارم این جوش و خروش به روزگار خودم باشد که به هر حال قدر تو را می شناسم و از آن می گذرم، ولی به خدا سوگند! بیم آن دارم که به کسی گرفتار شوی که تو را به اندازه دوشیدن ناقه ای مهلت ندهد. پایین نامه هم این اشعار را نوشت: «ای حسین بن علی این کار که کردی سرانجام پسندیده ندارد، این که اموالی را بدون آن که به آن فرمان داده شده باشی، بگیری، کاری است که از حسین همراه شتاب بوده است، ما این مسأله را روا دانستیم و خشمگین نشدیم و هر کاری که حسین انجام دهد، تحمل می کنیم... ولی بیم آن دارم که سرانجام گرفتار کسی شوی که پیش او شمشیر بر هر چیز پیشی گیرد. [23]

شارح معتزلی پس از نقل این داستان، سخنی این چنین می گوید: «و هذه سعة صدر و فراسة صادقة». اما بررسی کوتاهی در این باره: چه بسا این داستان از کتاب ابن ابی الحدید به برخی منابع منتقل شده باشد. این داستان دقیقاً شبیه روایتی است که مصادره اموال یزید که از یمن برایش می بردند توسط امام را گزارش کرده است.

این روایت بدین شرح است که امام در منزل تنعیم به کاروانی برمی خورند که اموالی را از سوی یجیر بن زیاد (ریسان) الحمیری حاکم یمن به هدیه برای یزید می برد. امام آن را توقیف فرموده، به کاروانیان فرمود: «هر که دوست دارد با ما جانب عراق گیرد و دستمزدش را به تمامه می دهیم و با او نیکو رفتار می کنیم، و آن که صحبت ما نخواهد، بازگردد و اجرتش را تا همین جا بستاند». گروهی پذیرفتند و گروهی بازگشتند. [24]

به این دو روایت دقت کنیم، در مورد این دو روایت می توان چهار موضع متصور بود که همه وجود دارند، ولی یکی صحت دارد؛ 1 و 2- رد آن روایات چه در زمان معاویه باشد و چه در زمان یزید، 3- پذیرش هر دو، 4- پذیرش یکی از دو روایت. برخی روایت را در زمان معاویه را نیاورده و تنها به نقد و رد روایت در زمان یزید پرداخته اند. مسلماً آن که دومی را نپذیرد، نخواهد پذیرفت که امام در زمان معاویه چنین کرده باشد. از جمله این افراد دکتر ضیایی در کتاب جامعه شناسی تحریفات عاشورا است. وی مصادره اموال کاروان یمن برای یزید توسط حسین (ع) را اتهام راهزنی و گردنه گیری دانسته، آن را مجعول می داند که زبان مخالفان را به تشنیع و ملامت خود دراز گرداند.[25] برخی همچون موسوعه نگاران سخنان امام هر دو روایت را آورده اند، بی آن که به نقد یکی پردازند، [26] و برخی هر دو روایت را پذیرفته اند و به توجیه توقیف اموال معاویه توسط امام پرداخته اند، شیخ علی کورانی از این دسته است، [27] برخی از نویسندگان نیز به سان ابن ابی الحدید روایت را در زمان معاویه نقل کرده و پذیرفته اند و یا رد نکرده اند، [28]

اما بعد از این همه باید گفت همان گونه که نویسنده کتاب موسوعة الثورة الحسینیة به درستی اشاره کرده اند توقیف اموال یزید توسط امام روایتی صحیح است و این کار در موقعیتی که امام با یزید بیعت نکرده و در حقیقت برای مبارزه آشکار با وی آماده شده است، رفتاری طبیعی و درست است؛ چه عاقلانه نمی نماید که حسین (ع) حکومت بر امت را برای یزید جایز نداند، ولی حقوق و اموالی به نام حکومت را برای او بپذیرد، [29] ضمن این که نباید از نظر دور داشت که معاویه پس از بیعت گرفتن برای یزید، در حقیقت، یکی از بندهای مهم صلح نامه را زیر پا گذارده بود. لذا پس از مرگش هیچ حقی برای یزید وجود نداشت که امام قایل به آن باشد، علاوه بر این که یزید بر خلاف پدرش  که در کفر و فحشا پنهان کار بود و ظاهر اسلامی خود را حفظ می کرد  همه گونه فحشا را به ظاهر کشانده بود و شمشیر بر ضد اسلام از رو بسته بود که امام نیز در نامه ای خطاب به معاویه به آن اشاره می کند. اما در مورد این که چرا این جریان نمی تواند در زمان معاویه انجام شده باشد، باید گفت چنانچه روایات تأیید می کنند، امام پس از شهادت برادرش حسن (ع) به امامت رسید. برخی نزد او آمدند و از او خواستند بر ضد معاویه قیام کند. شکی نیست همان طور که معاویه خود نیز می دانست و در مواردی حسین (ع) در نامه یا حضوراً به تنهایی یا به همراهی برادر، به افشاگری او و فرزندش یزید پرداخته بود و مشروعیتی برای حکومت او قایل نبود، [30] اما بیندیشیم که آیا صلح امام حسن اعطای مشروعیت به معاویه بود؟ و آیا حسین (ع) قصد داشت صلح نامه را در زمان حیات معاویه نقض کند و بر او بشورد؟! خیر، شرایط سیاسی اجازه نداد تا امام حسین (ع) ولایت خود را در زمان معاویه آشکار کند و مردم را به خود بخواند و معاویه را خلع کند و لذا به صلحی که میان برادرش و معاویه واقع شد، پای بند بود، [31] و حتی ابومخنف نقل می کند که امام حسین نامه ای به معاویه نوشت و در آن به پایبند بودن خود بر پیمان برادرش تأکید کرد و سخنانی که مبنی بر پیمان شکنی او به معاویه گزارش شده بود را ساخته دروغ بافان سخن چین و تفرقه افکنان دانست. [32] و نیز بلاذری سخنی از حضرت می آورد  که باز دلیل بر پایبندی امام به صلح است  مادام که معاویه زنده است، ایشان به مردمانی از کوفه که پس از امام حسن (ع) طی نامه ای خواستار برکناری معاویه و بیعت با امام بودند، فرمود: إنی لَأرجو أن یکونَ رأی أخی، فی الموادعة، و رأیی فی جهاد الظَّلَمة رشدا و سداداً، فالصقوا بالأرض و أخفوا الشخص و اکتموا الهوی و احترسوا من الأظّاء ما دام ابن هند حیّا، فإن یحدث به حدث و أنا حیّ یأتکم رأیی إن شاء الله». [33] و مردم را به صبر دعوت کرد تا پس از مرگ پسر هند (معاویه) اگر حضرت زنده بود نظرش را اعلام فرماید. حال آیا می توان پذیرفت امام از سویی دعوت مردم را برای بیعت تا زمان مرگ معاویه به خاطر صلح برادرش به تعلیق درآورد و جنگی آشکارا میان او و معاویه نباشد و از سویی به توقیف و مصادره اموال معاویه پردازد؟ آیا هیچ توجیهی برای مردم و تاریخ باقی می ماند؟! لذا جناب السماوی این داستان را جعلی و برساخته دست دشمنان معرفی می کند تا حادثه بعدی را نیز نوعی یاغی گری و دزدی و راهزنی جلوه دهند، [34] چنان که به گاه توقیف اموال یزید در منزل تنعیم، برخی گفتند او پیش از این نیز چنین کرده بود. پس از این همه باید گفتۀ علامه کاشف الغطا در باره شارح نهج البلاغه که «نعم المؤلّف لو لا عناد المؤلّف»[35] را در این مورد تصدیق کرد و دلیل آن سخنی است که وی به سخافت و گستاخی پس از روایت داستان جعلی مذکور می آورد و معاویه را به بزرگواری و سعه صدر و صدق تدبیر می خواند، گویی از تقصیر جوانی بی تجربه  العیاذ بالله  درگذشته است و آن را حمل بر باد جوانی در سر حسین دانسته است!!! چه زشت است این سخن که «و هذه سعةُ صدرٍ و فراسةٌ صادقةٌ». و زشت تر این که شارح این حکایت و دیگری را برای نشان دادن سعه صدر و حسن تدبیر معاویه در حکومت داری آورده است، وی چنین می نویسد: «و کان معاویةُ واسعَ الصدر کثیرَ الاحتمال و بذلک بلغَ ما بلغَ» و سپس بابی تحت عنوان «سعة الصدر و ما ورد فی ذلک من حکایات» باز کرده و حکایت بالا را در آن آورده است. [36] روایتی مجعول در کسرت شأن آل هاشم و مسلم بن عقیل، و رفعت شأن آل بوسفیان با وصف کرامت برای ایشان از زبان امام حسین (ع).

از دیگر مواردی که شارح در آن ناقل صرف است و گویی بدون پیش فرض های تاریخی و نه اعتقادی خویش آن را در شرح خود گنجانده است، روایتی است به تحقیق از موضوعات روایات تاریخی که جز وهن ائمه و استهزای آل هاشم را در بر ندارد، حال آن که شأنیتی مثبت، والا و کریم برای آل بوسفیان منافقان ملعون پیامبر و دشمن آل الله متصور می سازد، و شگفتی نگارنده را از جنبه هایی موجب شد، از جمله این که چگونه مؤلّفان ما این روایات را در کتب خود می آورند و حتی گاه به توجیه آن می پردازند، و دیگر این که آیا کسی نیست که به آن پاسخ داده باشد، ضمن بررسی طولانی در کتاب های تاریخی مطلبی یافتم از محقق مورخ «جعفر مرتضی عاملی» که این روایت را برساخته دانسته و بر آن دلایلی آورده که هر قلب سلیمی خواهد پذیرفت، اما روایت مفتعل مداینی که گویی تنها راوی آن است و دیگران از شارح نهج البلاغه و غیره از او گرفته اند: ترجمه روایت: مداینی نقل می کند که روزی معاویه به عقیل گفت: آیا نیازی داری که برای تو آن را برآورم؟ گفت: آری، کنیز دوشیزه ای را خواستم بخرم، ولی صاحبانش آن را به کمتر از چهل هزار درهم نفروختند. معاویه که دوست داشت با عقیل شوخی کند، گفت: ای عقیل، تو که کوری و با کنیز دوشیزه ای که پنجاه درهم ارزش داشته باشد، بی نیاز می شوی؛ چه نیازی به کنیزی که چهل هزار درهم ارزش دارد، داری؟! گفت: آرزومندم با او همبستر شوم و پسری بزاید که چون او را به خشم آوری، گردنت را با شمشیر بزند. معاویه خندید و گفت: ای ابا یزید، با تو شوخی کردیم و فرمان داد همان کنیز را برای او خریدند و از همان کنیز دوشیزه، مسلم بن عقیل متولد شد. چون مسلم هیجده ساله شد و در آن هنگام عقیل در گذشته بود، به معاویه گفت: ای امیر المومنین، مرا در فلان جای مدینه زمینی است که صد هزار درهم می خرند و دوست دارم اگر تو بخواهی آن را به تو بفروشم، پولش را به من بده! معاویه فرمان داد آن زمین را گرفتند و بهای آن را به مسلم پرداختند. چون این خبر به امام حسین (ع) رسید، نامه ای به معاویه نوشت که: امّا بعدُ فإنّک غَررتَ غلاماً مِن بنی هاشمٍ فابتعتَ منه أرضاً لا یملکُها، فاقبِض مِن الغلام ما دفعتَه إلیه واردُد إلینا أرضنا؛ نوجوانی از بنی هاشم را فریفته ای و زمینی را که در واقع از او نبوده است از او خریده ای! اینک پولی را که داده ای از آن نوجوان بگیر و زمین ما را به خودمان برگردان. معاویه به مسلم پیام فرستاد و چون آمد نامه امام حسین (ع) را برای او خواند و گفت مال ما را پس بده و زمینت را بگیر؛ چون ظاهراً چیزی را که مالک نبوده ای، فروخته ای. مسلم گفت: این کار را بدون این که سرت را با شمشیر بکوبم انجام نخواهم داد. معاویه در حالی که از شدت خنده به پشت افتاده بود و پاهای خویش را به هم می مالید گفت: پسرکم، به خدا سوگند! این سخنی است که پدرت هنگامی که مادرت را برای او خریدم، گفت. معاویه آن گاه برای حسین (ع) نامه ای نوشت که من زمین شما را به خودتان برگرداندم و آنچه را هم که مسلم گرفته است، حلالش کردم. امام حسین (ع) فرمود: أبیتم یا آل أبی سفیان الّا کرماً: ای آل ابو سفیان شما فقط می خواهید کرم و بخشش کنید. [37] اما اشکال های فراوان و جدی به این متن به ظاهر روایت شارح مداینی نهج البلاغه وارد است که برساخته بودن روایت را مسلم می گرداند.

در باره این داستان، علامه جعفر مرتضی عاملی سخن سودمندی دارد. ایشان ضمن مقاله ای داستان ها و روایاتی را که بر رفتن عقیل نزد معاویه دلالت دارد، تنها به گونه ای پذیرفته که شارح نهج البلاغه آورده، یعنی پس از شهادت امام علی (ع) و صلح امام حسن (ع) و این روایات را به دلایلی افترا به عقیل می داند. [38] در اینجا خلاصه دلایل مورخ عاملی را بیان می کنیم مبنی بر این که امکان ندارد این روایت صحیح باشد:

الف- این که معاویه، بدون مقدمه، از عقیل بخواهد نیازش را برایش بگوید تا برآورد، اگر نگوییم غیرممکن است، لااقل خلاف معمول وی بوده است؛

ب- درخواست خرید کنیز با شخصیت عقیل، پیرمردی فرتوت پا به سن گذارده، سازگار نیست؛ زیرا سن عقیل در آن زمان قریب هشتاد بود، و بلکه بیشتر؛

ج- روایت جز مداینی سندی ندارد؛

د- پول های وارد شده در روایت مشخص نیست که درهم است یا دینار، ضمن این که کنیزی به قیمت چهل هزار در آن زمان بعید است؛ زیرا قیمت کنیزان، هرچند گران، این مبلغ نبوده است؛

ه- از روایت بر می آید که مسلم زمینش را به کسی که در مدینه صد هزار بابت آن می پرداخت نفروخت، و حال آن که آن را به همان مبلغ به معاویه فروخت؛ چرا مسلم از مدینه تا شام تحمل کرد تا آن را به معاویه بفروشد؛

و- طبق روایت، حسین (ع) به معاویه نوشته است که وی مسلم را فریفته و در خرید زمین بر او حیله زده است. از آنجا که روایت خود تصریح دارد که مسلم پیشنهاد فروش زمین را به معاویه داده، به چه توجیهی حسین (ع)، معاویه را متهم به حیله گری می کند؛

ز- روایت می گوید که حسین (ع) نوشت: «مسلم آنچه مالک آن نبوده فروخته است»، و مسلم نیز سعی نکرده خود را از این اتهام تبرئه کند. پس اگر مسلم در نزد حسین، جوان فریب کار نابخردی باشد که مال دیگری را بفروشد، چرا حسین (ع) او را پس از اندک زمانی به عنوان نماینده به کوفه گسیل می دارد، و درباره اش می گوید: «برادرم و پسر عمویم و مورد اعتمادم (أخی و ابنُ عمی و ثِقَتی )؛ [39]

ح- روایت تصریح دارد که حسین (ع) معاویه و همه خاندان أبو سفیان را به وضوح مدح کرده است». ط. این روایت با تاریخ شهادت مسلم و سن او مغایرت دارد؛ زیرا عمر او هنگام شهادتش بنا بر قول عقاد نزدیک چهل سال بوده است. وی در زمان عمر بن الخطاب در زمره فاتحان روم و از فرماندهان رزمنده سپاه بوده است و در صفین نیز همراه حسن و حسین علیهما السلام در میمنه سپاه علی (ع) حضور داشت، و در کربلا دو فرزند مبارز داشت؛ ی. این داستان با وفات عقیل در تعارض است. روایت بیان می کند که عقیل در آن وقت کور بوده است؛ حال آن که وی در اواخر عمر کور شده است؛

ک- و مهم ترین دلیل بر افتعال و جعلی بودن روایت، اثبات کرم و بزرگواری و بخشش برای معاویه از زبان حسین (ع) است و این که بنی هاشم اهل خشونت و تندخویی بوده باشند  و العیاذ بالله  و آل أمیه اهل حلم و کرم و صبر!!! دیگر دلایل که ما به جهت اختصار نیاوردیم. [40] اگر جز این دلیل آخر بر جعلی بودن آن هیچ نداشتیم، همین کافی بود تا به وضع آن حکم کنیم. مرحوم میانجی ذیل این روایت می گوید: «أقول: فیه من آثار الافتعال ما لا یخفی...». [41]چه بسا این روایت بنا به گفته وی برساخته دست «مداینی» مورخ جعّال باشد. [42]نقل ابن ابی الحدید و بحار الأنوار و دیگران تنها متفرد در اوست؛ بی آن که حتی سلسله ای برایش بیابیم.

جنگ امام با یزید تنها بر مبنای اجتهاد و گمان او بوده؟!

از مواردی که ابن ابی الحدید در باره باب حسن و حسین (ع) مطرح می کند، بحث اجتهاد آن دو است. وی همچون استاد معتزلی اش قاضی القضاة معتقد است که یکی بر اساس اجتهاد خود صلح کرد و دیگری بر همان اساس جنگید، وی این مبحث را طی دفاع از عمر در مقابل طعن هایی که بر وی وارد است، مطرح کرده است؛ اما چکیده بخشی از بحث میان قاضی و شریف مرتضی که شارح خود را داور میان آن دو گرفته و البته بیش از حد واضح به جانب داری از شیخ معتزلیش پرداخته است را بیان می کنیم:

قاضی قضاة در دفاع از عمر و اجتهادات هفتادگونه وی در یک مسأله تلاش کرده آن را با دو دلیل توجیه کند:

1- نقل جریانی جالب نزد پیامبر که حضرت (ص) از او و رفیقش ابوبکر در باره اسیرانی مشورت کرده باشند، خلیفه نخست به رهایی آنان حکم کرده، و خلیفه دوم مسلمین پس از پیامبر، بر قتل همگان، و پیامبر هر دو را بر اجتهادشان مدح کرده و تأیید نموده است!![43]

2- استناد دوم او به صلح امام حسن (ع) و در سوی دیگر قیام امام حسین (ع) است. وی می گوید آن دو بزرگوار نیز هر دو بر پایه اجتهاد و ظن خود راهی را برگزیدند! سستی دلیل نخست روشن است و مورد بحث ما نیز نیست. سید مرتضی نیز آن را بی پاسخ رها نکرده است، ایشان در رد سخن قاضی در باره اجتهاد امامین شریفین علیهما السلام دلایل آورده و سخن او را آشفته و بی پایه خوانده است که عمل حسنین را به اجتهاد و ظن غالبی خود و اختلاف در مصلحت بینی هر یک در باره آینده کار دانسته و نه در حال هر یک، چون حسن در حال، تمکن و توان بیشتری از حسین داشت، ولی حسن خذلان نیروهایش را گمان برد و حسین گمان یاری داشت. شارح در مقام داوری می گوید: فقد بان أنّ قولَ قاضی القضاة غیرُ مضطرب و لا متناقض. و بعد فقد ثبت أن اجتهاد الحسن (ع) فی طلب الإمامة کان بخلاف اجتهاد الحسین (ع) لأنه سلم الأمر و تمکنه أکثر من تمکن الحسین (ع) و لم یمنع ذلک من کونهما (ع) مصیبین.

لذا وی هر دو امام را در کار خود درست و مصیب می داند، اما مبنای این اصابت و درستی عمل ایشان را تنها در اجتهاد می شمرد. عمده ایراد ما در این بخش به شارح نهج البلاغه در حمایت کور از هم عقیده کلامی خود است؛ زیرا وی مانند برخی از مغرضان کور اهل تسنن نبود که جنگ یزید و امام را اجتهاد دو صحابی شمرده اند و حتی روضه خوانی سید الشهدا را منع و حرام دانسته اند، چونان غزالی عرفان نویس، [44]بلکه مانند برخی دیگر چونان مسعودی رفتار یزید را فرعون مآبانه و بلکه بدتر از فرعون می داند و به پلشتی وی قائل است؛ [45] چنان که از لعن امثال او نیز، چنانچه گذشت، دفاع کرده است، اما اشکال در حمل فعل ائمه بر اساس گمان و ظن و آینده نگری و مصلحت اندیشی اجتهادی است نه علم و یقین، و الّا وی هر دو را در کارشان مصیب می شمرد و حتی در جایی در شرح فراز: «و خض الغمرات إلی الحق»، از کلام نهج البلاغه در پاسخ به شبهه احتمالی این که چرا امام حسن با توجه به این وصیت پدر خود را در سختی نیفکند و نجنگید، آن را از عدم توانایی و فقد انصار شمرده، و در کنار آن امام حسین را غور کننده در غمرات بدون انصار می خواند و همین را سبب فضل و تقدیم او بر برادرش نزد گروهی از مردم، اما عقیده خود را چنین بیان می دارد که نزد ما هر دو در فضیلت یکی هستند: هما عندنا فی الفضیلة سیّانِ، أمّا الحسنُ فلوقوفه مع قوله تعالی: إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا و أما الحسینُ فلِإعزاز الدین»[46]و تمام سخن سید مرتضی همین است که آنان هر دو مسلماً درست عمل کرده اند، اما نه از روی حدس و گمان و ظن و نشانه ها و دو اجتهاد مختلف، بلکه از روی علم امامت و یقین، [47] و دیگر این که اگر حسن را توان بیشتر از حسین بود و بر اساس ظن صلح کرد، نباید او به صلح تن می داد و آن بزرگوار دیگر به نبرد، چون در این صورت یکی که می توانسته نکرده و آن که نمی توانست خود را به هلاک انداخته است، زیرا امارات تمکن و توان مقابله برای حسین (ع) پس از مشاهده پیمان شکنی کوفیان از میان رفت و امام حسن (ع)، تعداد یاران را نباید امارات و نشانه های مسالمه می دید. خود شارح در ادامه ضمن این که قول قاضی قضاة را نیکو شمرده و ردیه سید مرتضی را ناخوش انگاشته، ولی ناخواسته به یاری او شتافته و گوید: «لیس بمستحیل أن یعتمداً ذلک بوصیة سابقة من أبیهما (ع)». [48]و این همان یقین به کار خود است، از کسی که به قول خود شارح، بیان شیوایش را نیز تنها از علم الهی دارد، نه از بندگان و معلم بشریت است. [49]علم امامت دریافت کردن، عین الیقین یافتن و شدن است، نه اجتهادی که می توانست خطا هم باشد؛ چونان اجتهاد دیگر صحابه ای که قاضی القضاة سخت به تکلف دفاع از خبطشان گرفتار آمده است. از شارح که خود روایت منزلت امام نزد عمر را بیان کرده که شأنیت وجه اللهی ائمه را در آن به وضوح می توان دید. سپس در این که ایشان با علم امامت که البته از پدرش و او از نبی مکرم اسلام به ارث برده اند، به قیام برخاسته و برادرش با شرایطی قعود پیشه کرده، یا با اجتهاد شخصی و گمان و ظن غالبی که میان خطا و درست شناور است، به دفاع از قاضی می پردازد. جای بسی شگفتی است که آیا وی تنها موسوعه ای از آنچه به دستش آمده گرد آورده است یا ندانسته که آن که موی بر سر تواند رویاند  البته به اذن الله  از روی علم امامت و یقین من ربّه تصمیم می گیرد که خطا در آن راه ندارد، نه اجتهادی همچون اجتهاد خلیفه دوم و امثال وی. البته شارح با وجود ارادت خاصش به ائمه، بویژه امام علی (ع) و فرزندانش، در برخی موارد اعتقادات کلامیش را بر شأن ایشان برتری داده و برخی اصول امامیه را به خطا متهم کرده است، مسأله عصمت امامان از این قرار است، و تأثیرات عقایدی و کلامی در شرح وی بروز دارد. [50]

از دیگر موارد که شارح در شرح سخن امام نیز این عقیده را به مخاطب القا می کند، و باز لفظ گمان، آن هم گمان خطا  را به امام حسین (ع) نسبت می دهد، به بهانه آوردن مصداقی برای سخن حضرت امیر (ع) است که خطاب به امام حسن (ع) فرمود: «ربما نصح غیر الناصح، و غش المستنصح»[51]وی نصیحت دشمن آشکار را از این قبیل دانسته و در تعیین مصداق گوید: و استشار الحسین (ع) عبد الله بن الزبیر و هما بمکة فی الخروج عنها، و قصد العراق ظانا أنه ینصحه فغشه، و قال له: لا تقم بمکة، فلیس بها من یبایعک، و لکن دونک العراق، فإنهم متی رأوک لم یعدلوا بک أحدا. [52]گویی امام فریب عبد الله بن زبیر دشمن آشکار و رقیبش [53]را خورد و به کربلا در آمد و به مهلکه افتاد، بی آن که اطلاعی از نصیحت حیله جویانه عبدالله داشته باشد! و این نمونه دیگری از خطای اعتقاد شارح در این باب است که حتی لفظ «ظن» را آورده، امام گمان نصیحت خیرخواهانه به قول عبدالله برد حال؛ آن که چنین نبود! لذا در پایان سخن شارح می خوانیم: «فخرج إلی العراق، حتی کان من أمرهما کان».

سکوت شارح نسبت به بی احترامی و دروغی دیگر

شارح در بخش دیگری طی سخن از بنی امیه و بنی هاشم مطلب درازی از شیخ اعتقادیش ابوعثمان جاحظ با عنوان شیخنا ابوعثمان نقل کرده است که در میان آن به قسمتی می رسیم که سخن از جور بنی امیه نسبت به بنی هاشم رفته است، در آن کلامی آورده است که گفتن آن شرم آور است چه رسد به پذیرفتن آن. و ابن ابی الحدید نیز متأسفانه هیچ نقدی در باره آن نمی آورد. سخن این است: فکان جزاء بنی هاشم من بنیه [بنی امیة] أن حاربوا علیا، و سموا الحسن، و قتلوا الحسین، و حملوا النساء علی الأقتاب حواسر، «و کشفوا عن عورة علی بن الحسین» حین أشکل علیهم بلوغه کما یصنع بذراری المشرکین إذا دخلت دورهم عنوة. [54] این مطلب را در کتاب الرسائل السیاسیة جاحظ یافتیم که بدون اندک تصرف و تغییری در شرح آمده است، [55] منابع بعدی که شرح این افسانه را در آن می بینیم، عبارت اند از الکامل ابن اثیر، [56] و الفتوح ابن اعثم، [57] در ردّ این بی حیایی، شرم آور بودن آن کافی است. به نظر می رسد جاحظ نخستین کسی است که این مطلب را آورده و شاید دیگران از او گرفته باشند، و در نقل های نزدیک به مقتل امام نیامده است که اگر می آمد، نیز قابل قبول نبود. امام معصوم مفترض الطاعه هیچ گاه با چنین بی حرمتی آشکاری کنار خواهد آمد؟! دیگر سن امام سجاد (ع) است که در واقعه عاشورا 24 سال داشت و نیز صاحب فرزند (امام باقر (ع)) بود، چگونه این امر امکان دارد؟ حتی اگر کسی از این ملحدان بیماری حضرت را بهانه کنند و توجیه این روایت جعلی بدانند، آیا امام در مواضع دیگری، در کوفه و شام، که آن چنان کوبنده سخن راندند و به رسواگری بنی امیه و آل زیاد و یزیدیان و دفاع از حریم آل الله پرداختند، بیمار نبودند که در این بی حرمتی بیماری بر ایشان غالب آمده باشد؛ چنان که توانا در این هتاکی  اگر بوده  لب از لب بر نداشته اند؟ این روایت جعلی به هیچ روی توجیه ندارد. چگونه شارح که گاه با ریزبینی تاریخی به نقد برخی وقایع پرداخته که چندان به جایی هم برنمی خورد  چنان که در این نوشتار هم دیده ایم  چگونه در چنین مواردی سکوت اختیار کرده است؟!

رسول الله حسن را از حسین دوست تر می داشت؟!

شارح در سخن از امام حسن (ع) مطلبی را از مورخ مشهور ابوالحسن مداینی نقل می کند که چشمه ای از روایات مجعول تاریخی اش را دیدیم، و آن تصریح رسول خداست بر این که ایشان حسن را از حسین بیشتر دوست می داشت، اما روایت: قال المدائنی: و کان الحسن (ع) أکبر ولد علی، و کان سیداً سخیاً حلیماً خطیباً، و کان رسول الله (ص) یحبه، سابق یوماً بین الحسین و بینه فسبق الحسن، فأجلسه علی فخذه الیمنی، ثم أجلس الحسین علی الفخذ الیسری، فقیل له: یا رسول الله! أیّهما أحبّ إلیک؟ فقال: أقول کما قال إبراهیم أبونا، و قیل له: أیُّ ابنیک أحبُّ إلیک؟ قال: أکبرهما و هو الذی یلد ابنی محمداً (ص). [58]

این روایت را از میان مؤرخین پیش از ابن ابی الحدید که به نقل از مداینی آن را آورده و پس از وی، تنها بلاذری(م قرن 3ق) به طور مرسل نقل می کند که «رُوِی أنّ...»[59] و ما در کتب دیگر تاریخی آن را نیافتیم، چنان که در حاشیه انساب الأشراف نیز تنها منبعی که علاوه بر بلاذری، برای این مطلب ذکر شده، شارح معتزلی است در شرح نهج البلاغه، ضمن غربت و عدم شهرت حتی تاریخی این روایت، محتوای آن نیز چندان با روح نبوت و سیره ایشان سازگار نبوده، مهم تر این که با روایات دیگر در باب دو سبط پیامبر (علیهم السلام) تعارض آشکار دارد. در هیچ روایتی دیده نشده که پیامبر حسن را بر حسین به هر دلیلی برتر دانسته باشد، یا یکی را از دیگری دوست تر داشته باشد، مگر همین روایت ابوالحسن مدائنی، بلکه بررسی خانواده روایات مرتبط همه نشان از این داشت که حضرت می فرمود: من حسن و حسین را دوست می دارم و خدا نیز دوست دار ایشان را دوست دارد و دشمنشان را دشمن، و این دو از اسباط اند، و... حتی حضرت رسول (ص) وقتی علی (ع) پرسید: مرا بیشتر دوست داری یا فاطمه را؟ فرموده باشد: «فاطِمَةُ أَحَبُّ إلَیَّ مِنکَ، وَ أَنتَ أَعَزُّ عَلَیَّ مِنها»[60] و به گونه ای سخن می گوید که بفهماند که آن دو هر دو نزد او دوست داشتنی اند و البته از مقام نبوت همین انتظار می رود، حال آیا در باره حسن و حسین که هر دو امامان بعد از او و جانشینان او خواهند بود به مفاضله ای چنین می پردازد؟! نکته دیگر دلیل دوست داشتنی تر بودن حسن نزد رسول خدا را در این روایت بنگریم، چون حسن است که فرزندی به نام محمد خواهد آورد؟! چرا اعتراض حسین برنخواست که مگر خود نفرمودی امامان پس از من از فرزندان من اند، چرا فرزند او را که امامت هم ندارد، باعث شد او را خوب تر داری از من؟ وضع روایت روشن تر از آن است که نیاز به دلایل بیش تر باشد. ضمن این که مداینی در نقل آن متفرد است و هر دو نقل نیز به ارسال مبتلاست.

حسین (ع) امام زمانش توسط برادر ناتنی اش به وصیت برادر متنبه می شود؟!

از جمله روایات دیگری که ابوالحسن مداینی که ذکر او را پیش تر هم داشتیم، نقل کرده و اندک دست بردی در آن دیده می شود که در دیگر روایات مشابه  که خود شارح نقل کرده  وجود ندارد و قطعاً مخالف تاریخ قطعی و سنت ائمه و اعتقاد شیعه است، مطلبی است که در جریان دفن حضرت امام حسن (ع) نقل می کند، وقتی امام حسن وصیت فرمود: «ادفنونی عندَ قبرِ رسول الله (ص) إلّا أن تَخافوا أن یکون فی ذلک شرٌّ» بنی هاشم و بنی امیه گرد آمدند، مروان بن حکم نیز بود، و وقتی خواستند بنا بر وصیت، امام را در کنار قبر پیامبر دفن کنند، مروان مانع شد که چرا عثمان در فلان جا و حسن در کنار پیامبر؟ و هر دو گروه یارانشان را خواندند و سلاح گرفتند، گویی ابوهریره پیش آمد و جایگاه حسن و حسین نزد پیامبر را به مروان گوشزد کرد که: «الحسنُ و الحسینُ سیّدا شباب أهل الجنة»، مروان گفت: «دعنا منک» و توهین کرد که حدیث رسول خدا از بین رفت چون تنها تو و ابوسعید خدری آن را روایت کرده اید و تو روز خیبر اسلام آوردی و... ، عایشه نیز در این میان ترسید، شر بالا گیرد و خونی ریخته شود، گفت: خانه خانۀ من است و اجازه نمی دهم کسی در آن دفن شود. حسین نپذیرفت که برادر جز در کنار جد بزرگوارش به خاک سپرده شود. در همین زمان محمد بن الحنفیة رو به او کرده، گفت: ای برادرم، اگر او وصیت کرده بود که اینجا دفنش کنیم، حتماً یا چنین می کردیم، یا این که پیش از دفن او می مردیم (تا پای جان استقامت می کردیم )، ولی او استثنا کرده و فرموده که «مگر این که از شری بیم کنید»، و چه شری از آنچه اکنون در آنیم بالاتر! پس امام را در بقیع به خاک سپردند. [61] آیا حسین (ع) وصیت برادر را نمی دانست یا این که چون اهل نزاع و جنگ بود و شور و خروشی در سر داشت، خشم بر او غالب شد و به وصیت توجهی نکرد یا این که محمد حنفیه حکیم تر و خویشتن دارتر از امام زمانش بوده یا... ؟! به واقع، آیا این روایت درست به نظر می رسد؟ خوب شد محمد بن حنفیه اینجا مانع شد، و الّا ممکن بود دین صدمه ببیند، و کاش حسین (ع) به نصیحت برادرش هنگام خروج از مدینه نیز گوش می کرد تا خود را به کشتن نمی داد! وای از این مداینی که چنین زیرکانه یا نابخردانه ضربه می زند. [62]

أبو الحسن المدائنی و روایات مشوش تاریخی

علی بن محمد بن عبد الله، أبو الحسن المدائنی(135 - 225 ق ) راوی مورخ، کثیر التصانیف، از اهالی بصره بود، ساکن مداین، سپس به بغداد رفت، و تا وفات آنجا ماند. ابن الندیم نام صد و اندی کتاب از مصنفات وی در مغازی، و سیره نبوی، و اخبار نسا، و تاریخ خلفا، و تاریخ وقایع و فتوح، و جاهلیین، و شعرا، و بلدان را ذکر کرده است. ابن تغری بردی گوید: «و تاریخه أحسن التواریخ و عنه أخذ الناس تواریخهم». [63]شارح، ابن ابی الحدید، از دو کتاب ابو الحسن المدائنی نام برده از جمله: کتاب أمهات الخلفاء[64] از آن یاد کرده است، و دیگری کتاب أکلة. [65]شارح بسیار از این مورخ نقل کرده است، طبق قول شیخ طوسی او کتابی تحت عنوان مقتل الحسین (ع) داشته است. [66] در گفته ها و منقولات تاریخی وی باید کمی با دقت و تأمل نگریست؛ چه برخی موارد یافت می شود که با اصول شیعی اسلامی سازش ندارد؛ چنان که گذشت.

نتیجه

با توجه به آنچه در این مقاله بدان پرداختیم، باید گفت هر چند بی شک، شرح ابن ابی الحدید بزرگ ترین شرح تاریخی نهج البلاغه است و از منابعی در آن یاد شده است که امروزه وجود ندارد، و از منابع مهم تاریخ به شمار است، ولی باید مطالب متنوع و روایات گوناگون تاریخی آن دسته بندی موضوعی منظمی به خود گیرد و صحت و سقم آن کاویده گردد. آسیب شناسی روایات تاریخی شرح ما را از جانبداری کور نسبت به شارح و نیز کوفتن او بی دلیل نگاه می دارد. وی نیز همچون بسیاری از مورخان در ثبت تاریخ دچار نقل های خطا شده است، و این خود برای ما فرصت مغتنمی است تا برخی راویان را که نقل های نااستوار، لغزان و نادرست و جعلی در روایاتشان بیشتر است، شناخته، در تعامل با روایات ایشان هرچند در کتب رجال ممدوح باشند با تأمل برخورد کنیم، یکی از ایشان که در این نگاشته بدان می توان رسید، ابوالحسن مداینی مورخ نامدار درگذشته به سال 225ق، است، نیز به مطالبی برمی خوریم ارجمند که تنها شارح نگاهدارنده آن از گزند حوادث روزگار بوده است. اما در پایان باید گفت شارح بیشتر تاریخ نگار زبده ای است تا تحلیل گر تاریخ، و البته برخی از نقدهای ما به شارح به عقیده او برمی گردد.

کتاب‎نامه

 نهج البلاغة، محمد بن حسین رضی، تحقیق: د. صبحی الصالح، قم: مؤسسة دارالهجرة، 1407 ق. 

احقاق الحق و ازهاق الباطل، قاضی نورالله شوشتری، قم: کتابخانة آیة الله المرعشی، قم: 1409ق. 

احیاء علوم الدین، محمد غزالی، بی جا، بی تا. 

الأخبار الطوال، ابو حنیفه احمد بن داود دینوری (م282ق)، تحقیق: عبد المنعم عامر مراجعه جمال الدین شیال، قم: منشورات الرضی، 1368ش. 

الارشاد، محمد بن محمد بن نعمان المفید، تحقیق: مؤسسة آل البیت، بیروت: دار المفید، 1414ق. 

أسد الغابة فی معرفة الصحابة، عز الدین أبو الحسن علی بن محمد ابن الأثیر الجزری (م630 ق)، بیروت: دار الفکر، 1409ق/1989م. 

الأعلام قاموس تراجم لأشهر الرجال و النساء من العرب و المستعربین و المستشرقین، خیرالدین الزرکلی، بیروت، دار العلم للملایین، 1989م.

الامام علی بن ابی طالب، احمد رحمانی همدانی، ترجمه: حسین استاد ولی تهران: مرکز فرهنگی انتشاراتی منیر، 1377ش. 

بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الائمة الأطهار، محمد باقر مجلسی: بیروت: مؤسسة الوفاء، ، 1403ق. 

البدایة و النهایة، أبو الفداء اسماعیل بن عمر ابن کثیر الدمشقی (م774ق)، بیروت: دار الفکر، 1407 ق/ 1986م.  البدء و التاریخ، مطهر بن طاهر المقدسی (م 507ق )، بور سعید: مکتبة الثقافة الدینیة، بی تا. 

تاریخ الأمم و الملوک، أبو جعفر محمد بن جریر طبری (م310ق)، تحقیق: محمد أبو الفضل ابراهیم ، بیروت، دار التراث، 1387ق/1967م. 

تاریخنامه طبری، بلعمی (ق 4)، تحقیق: محمد روشن، تهران: جلد 1و2 سروش، 1378ش، جلد 3  5 البرز، 1373ش. 

جامعه شناسی تحریفات عاشورا، سید عبد الحمید ضیایی، تهران: هزاره ققنوس، 1384. 

جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، محمود مهدوی دامغانی، تهران: نشر نی، 1375ش. 

«جلوه هایی از آیین سخنوری در دستور سخن «نهج البلاغه» بر پایه شرح ابن ابی الحدید»، علی اکبر فراتی، علوم حدیث، ش49. 

جواهر التاریخ، علی الکورانی العاملی، بیروت: دار الهدی، 1425ق. 

حیاة الامام الحسین بن علی، باقر شریف قرشی، نجف مطبعة الآداب، 1398ق.

دراسات و بحوث فی التاریخ و الاسلام، جعفر مرتضی العاملی، بیروت: مرکز الجواد، 1414ق ، بیروت.  

دیوان المبتدأ و الخبر فی تاریخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذوی الشأن الأکبر (تاریخ ابن خلدون)، عبدالرحمن بن محمد بن خلدون (م 808ق)، تحقیق: خلیل شحادة، بیروت: دار الفکر، 1408ق /1988م. 

الرسائل السیاسیة، عمرو بن بحر الجاحظ، بیروت: دار المکتبة هلال، 1423ق. 

سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، محمد بن یوسف الصالحی الشامی (م942ق )، تحقیق: عادل احمد عبد الموجود و علی محمد معوض، بیروت: دار الکتب العلمیة، ط الأولی، 1414ق/1993م. 

سیرتنا و سنتنا، عبد الحسین الأمینی، بیروت: دار الکتاب الاسلامی، 1412ق.

شرح نهج البلاغة، عزالدین أبی حامد عبدالحمید بن هبة الله ابن أبی الحدید المعتزلی، تحقیق: محمد أبی الفضل ابراهیم، بغداد: دارالکتاب العربی، 1426 ق.  عقیل ابن أبی طالب، الأحمدی المیانجی، تحقیق و مراجعة: مجتبی فرجی، دار الحدیث، 1425ق/ 1383ش. 

الغدیر فی الکتاب والسنه و الادب، عبد الحسین الأمینی، قم: مرکز الغدیر للدراسات الاسلامیة، 1416ق. 

الفتوح، أبو محمد أحمد ابن اعثم الکوفی (م 314ق)، تحقیق: علة شیرة، بیروت: دارالأضواء، 1411ق/ 1991م.  فرهنگ جامع سخنان امام حسین (ع)، پژوهشکده باقر العلوم، ترجمه: علی مؤیدی، قم: نشر معروف، 1378ش.  الفوائد الرجالیة، محمد المهدی بحر العلوم الطباطبایی، تحقیق: صادق بحر العلوم و حسین بحر العلوم، مطبعة آفتاب، 1363ش. 

الفهرست، ابو جعفر محمد بن حسن طوسی، تحقیق: جواد قیومی، قم: مؤسسة نشر الفقاهة، 1417ق. 

فیض الدموع، محمد ابراهیم نواب بدایع نگار، مقدمه و تصحیح: اکبر ایرانی قمی، قم: انتشارات هجرت، 1374ش.  قاموس الرجال، محمد تقی شوشتری، تحقیق و نشر: مؤسسه نشر اسلامی، قم.  الکامل فی التاریخ، عز الدین أبو الحسن علی بن ابی الکرم ابن الأثیر (م 630 ق)، بیروت: دار صادر  داربیروت، 1385ق/1965م. 

کتاب جمل من انساب الأشراف، أحمد بن یحیی بن جابر بلاذری(م 279ق)، تحقیق: سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت: دار الفکر، 1417ق/1996م. 

لسان العرب، محمد بن مکرم ابن منظور بیروت: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، 1426 ق. 

اللهوف فی قتلی الطفوف، علی بن موسی ابن طاووس، انوار الهدی، 1417ق. –

مثیر الأحزان، هبة الله بن نما الحلی: نجف، المطبعة الحیدریة، 1369ق. 

مروج الذهب و معادن الجوهر، أبو الحسن علی بن حسین بن علی مسعودی(م 346ق)، تحقیق: اسعد داغر، قم: دار الهجرة، ط 1409ق. 

مصادر نهج البلاغة و أسانیده، السید عبدالزهراء الحسینی الخطیب، بیروت: دارالأضواء، 1405 ق.

مقاتل الطالبیین، ابو الفرج علی بن حسین اصفهانی، (م 356ق)، تحقیق: سید احمد صقر، بیروت: دارالمعرفة، بی تا. 

مقتل الحسین (مقتل أبی مخنف)، لوط بن یحیی ابومخنف ازدی، تحقیق: حسین غفاری، قم: مطبعة العلمیة.  مقتل الحسین، موفق بن احمد مکی خوارزمی، قم: مکتبة المفید، بی تا.  معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرواة، ابوالقاسم خویی، بی جا، بی نا، 1413 ق. 

منتهی الأرب فی لغة العرب، عبد الرحیم صفی پور شیرازی، تحقیق: محمد حسن فؤادیان و علیرضا حاجیان، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1387ش. 

منهج البحث التاریخی، حسن عثمان، مصر: دار المعارف، 1980م.

 «المنهج اللغوی فی شرح ابن ابی الحدید لنهج البلاغة»، علی اکبر فراتی،

مجله مقالات و بررسی ها.  مواقف الشیعة، علی احمدی میانجی، قم: مؤسسه النشر اسلامی، 1416ق.  موسوعة الثورة الحسینیة، محمد نعمه سماوی، بیروت: دار المرتضی، 1422

پی نوشت

[1] درباره سیره ابن ابـی الحدید‌ و مذهب‌ و تألیفاتش‌ ر.ک: مقاله «جلوه‌هایی از آیین سخنوری در دستور سخن، نهج البلاغه، بر پایه‌ شرح‌ ابن‌ ابی الحدید».

[2] شـرح نـهج البـلاغه,ج15، ص178.

[3] شرح نهج البلاغه,ج15، ص178.

[4] جـلوه تـاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحـدید‌، مـقدمه‌، ص 15.

[5] جـلوه تـاریخ در شـرح نهج البلاغه ابـن ابـی الحدید، مقدمه، ص 15.

[6] مصادر نهج البلاغة وأسانیده، ج 1، ص 234.

[7] لشکرگاه‌ را دکتر مهدوی دامغانی‌ بـرای‌ «مـسجدین» در بـیت آورده‌اند (ر.ک: جلوه‌ تاریخ‌ در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص239) که البـته نـدانستم چـگونه چنین‌ معنایی‌ را برداشت فرموده‌اند، ولی مسجدان‌ را‌ در‌ لغت مسجد مکه‌ و مدینه‌ گفته‌اند که سازگار نیست‌، و نـیز‌ مـسجد غـیر نام مکان عبادت، به اعضای بدن که در سجده روی خاک واقع‌ می‌شود‌ هم گفته شـده(ر.ک: لسـان العرب)، اما‌ لفظی‌ که‌صحیح به‌ نظر‌ می‌رسد‌، «محشدین» است که آقای‌ احمد رحـمانی هـمدانی در کـتاب الامام علی بن ابی طالب آورده است )ر.ک:‌ص704)، از حشد‌ الجیش‌؛ چنان که بیت شاعر سـالم بـن‌ غسان‌، مشهور‌ به‌ اللواح‌ (م920 ق) این معنا‌ را‌ تداعی می‌کند: وکأن أملاک السموات العـلا قـامت بـه فی محشد العزّاء. نیز عسجدین به معنای زر‌، طلا‌ و شتر‌ تنومند نیز در برخی روایات آمده کـه‌ مـمکن‌ است‌ مسجدین‌ تصحیف‌ آن‌ باشد و مقصود ظرف طلای حامل سر مبارک بـوده بـاشد نـه چیز دیگر.

[8] مقاتل الطالبین، ص119 چنین می‌آورد: «وقیل: إنه تمثل أیضاً والرأس بین یدیه بقول عـبد اللهـ‌ بـن الزبعری: «لیت أشیاخی ببدر شهدوا * جزع الخزرج من وقع الأسل * قد قـتلنا القـرم من أشیاخهم * وعدلناه ببدر فاعتدل»، والبیتان من قصیدة أنشدها یوم أحد.»؛ و نیز ر.ک:الفتوح، ج 5، ص129؛ تاریخنامه طـبری‌، ج 4، صـ715‌؛ البدءوالتاریخ، ج 6، ص12؛ البدایة والنهایة، ج 8، ص204؛ أنساب الأشراف، ج 3، ص214، پاورقی؛ الأخبار الطوال، صـ267، ایـن منابع همه تنها شعر را تمثل یزید مـی‌دانند در لحـظه جـسارت به سر مبارک امام و یا‌ در‌ واقعه حـره. جـناب بدایع‌نگار در فیض الدموع این بیت‌ها را از زبان مروان چنین می‌آورد: «یا حبذا بردک فـی الیـدین ولونک الأحمر فی‌ الخدین‌ شـفیت نـفسی من دم الحـسین‌ أخـذت‌ ثـاری وقضیت دینی» (ص 238).

[9] شرح نهج البلاغة، ج 4، ص 70 ـ 73.

[10] هـمان، ص72.

[11] ما این روایت را در کتاب دیگری جز شرح نهج البلاغه با این‌ ابـیات‌ نـدیدیم، برخی منابع همچون‌ قاموس‌ الرجال، جـ10، ص35؛ والامام علی بـن ابـی طالب، احمد الرحمانی الهمدانی، صـ704، نـیز این بیت را آورده‌اند که ارجاع هر دو به شرح ابن ابی الحدید است. شـارح گـوید: این‌ روایت‌ را ابوعبیده نیز در کـتاب المـثالب آورده اسـت.

[12] شرح‌ نهج البلاغة، ج 3، ص 226، 227، این داستان ساختگی را تنها در شرح یافتیم که به‌ بررسی‌ سیر دروغـ‌پردازی‌های ‌ ‌بـه نام عاشورا کمک می‌کند.

[13] برای دانستن گوشه‌ای از جنایات و فواحش‌ یزید‌ این‌ پلید بـن پلیـد در شـرح ر.ک: شرح نهج البلاغة، ج 15، ص 178، 179. شارح در پایان‌ سخنانش‌ درباره سخافت شأن یزید می‌گوید: وقطع الله دابر الذین ظـلموا والحمد لله رب‌ العالمین‌ .

[14] نهج‌ البلاغه، خ227.

[15] شرح نهج البلاغة، ج 11، ص 268.

[16] سوره حشر، آیه20.

[17] سـوره زمر، آیه 9.

[18] امام وقـتی‌ دیـد‌ عمار یاسر مغیره را بی‌فایده نصیحت می‌کند، به او فرمود: «دعه یا‌ عمار‌، فإنه‌ لن یأخذ من الدین إلا ما قاربه من الدنیا، وعلی عمد لبس علی نفسه، لیجعل‌ الشبهات‌ عاذرا‌ لسقطاته.»ر.ک: شرح نهج البـلاغة، ج20، ص8 .

[19] شرح نهج البلاغة، همان، ص8 .

[20] از‌ جمله‌ عبارات فقیه جـوینی ایـن اسـت: «...بر فرض که یکی از صحابه به خطا کرده باشد، واجب است به جهت حـرمت رسـول خـدا و هم به جهت مروت رعایت کرده شود‌. جوانمردی‌ اقتضا می کند که حرمت رسـول خـدا صلی الله علیه و آله و سلم درباره همسرش عایشه و پسر عمه اش زبیر و طلحه ـ که دست خـود‌ را‌ سـپر بـلای آن حضرت ساخته‌ است‌ ـ نگه داشته شود. وانگهی چه چیزی بر ما واجب و لازم کرده اسـت کـه از مسلمانی تبری جوییم یا لعن کنیم. خداوند روز رستاخیز به‌ مکلف‌ نمی گوید چـرا لعـن‌ نـکردی‌ بلکه می پرسد چرا لعن کردی و اگر انسانی در تمام عمر خود ابلیس را لعن نکند، گـنهکار و سـرکش نیست و اگر آدمی به جای لعن کردن استغفر الله بگوید برای او‌ بهتر‌ اسـت....» ر.ک: شـرح نـهج البلاغه، همان، یکی از کسانی که این گونه سخن‌ها درباره قاتلان امام حسین علیه السلام بـر زبـان رانـده و از علمای بزرگ اهل سنت و سرآمدان متصوفه به شمار‌ می‌رود‌، صاحب کتاب‌ احـیاء العـلوم است. آری غزالی! وی بسیار منفعلانه و یا مغرضانه روایت عاشورا و روضه‌خوانی را قدغن دانسته و تحریم‌ کرده است، به بـهانه ایـن‌که ما نباید در نزاع و اجتهاد دو‌ صحابی‌ رسول‌ خدا [یزید را نیز جزو صحابه مـی‌داند] دخـالت کنیم! آیا قاتل امام حسین با او یـکی اسـت‌ و ‌‌قـابل‌ قیاس!؟ (ر.ک: احیاء علوم الدین، ج3، ص125): یـحرم عـلی الواعظ و غیره روایة مقتل الحسین‌ و حکایته‌ و ما‌ جری بین الصحابة من التشاجر و التـخاصم، فـإنّه یهیج بغض الصحابة و الطعن فـیهم، و هـم أعلام الدیـن‌، و مـا وقـع بینهم من المنازعات فیحمل علی مـحامل صـحیحة، و لعلّ ذلک لخطأ فی‌ الاجتهاد، لا لطلب الرئاسة‌ و الدنیا‌ کما لا یخفی. نیز: الغدیر فـی الکـتاب والسنه و الادب، ج 10، ص 301.

[21] شرح نهج البلاغة، ج20، ص 18.

[22] مـنهج البحث التاریخی، ص117 ـ 145.

[23] شـرح نـهج البـلاغة‌، ج18‌، ص409‌؛ ترجمه از: جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج7 ، ص 402؛ فرهنگ جـامع‌ سـخنان امام حسین علیه السلام، ص278؛ حیاه الامام الحسین، ج2، ص232، به نقل‌ از شـرح؛ جـواهر التـاریخ‌، ج3‌، ص382، به نقل از شرح نهج و الفوائد الرجالیه، ج4، ص 47.

[24] مقتل أبی‌مخنف(وقعه الطف)، ص157؛ الارشـاد، صـ219؛ اللهوف، ص130؛ مقتل الحسین، ج1، ص 220؛ الأخبارالطوال، ص 245؛ البدایة والنهایة، ج 8، ص 166؛ تاریخ الطبری، ج 5، ص 385‌؛ الکامل، ج 4، صـ40؛ أنـساب الأشـراف، ج 3، ص164؛ مثیر الأحزان، ص 42؛ بحارالأنوار، ج44، ص367؛ موسوعه الثوره الحسینیه، ج5، ص93؛ فیض الدموع، ص127.

[25] جـامعه شـناسی تـحریفات عاشورا، ص83 .

[26] فرهنگ جامع سخنان امام حسین علیه السلام‌، ص 278‌ و ص 377.

[27] جواهر التاریخ، ج 3، صـ382 و 383، ایـن کتاب در اظهار نظر در باره این روایت به دو مطلب می‌پردازد: اول. چرا معاویه نسبت به این کار امـام نـرم برخورد کرد: «أقول‌: من‌ الواضح أن معاویة یعرف أن الإمام الحسین علیه السلام قـرر أن لا یـخرج علی معاویة بل ینتظر هلاکه لیخرج عـلی یـزید، ولذلک حـذره وهدده!» ؛ دوم. نویسنده سعی دارد به‌ توجیه‌ کار امـام بـر طبق منقول در این روایت بپردازد، می‌گوید: «أما عن مصادرة الإمام الحسین علیه السـلام لقـافلة بیت المال، فاعتقادنا أن بیت المـال بـید الإمام المـعصوم عـلیه السـلام‌ وأن‌ الصرف‌ منه لإدارة شؤونه وشؤون مـن‌ یـتصل‌ به‌ من الأولویات، ومعاویة غاصب لمقام الإمامة السیاسیة ولبیت المال، والغصب لا یـغیر المـلکیة والولایة، فالإمام الحسین علیه السلام أخـذ ما هو‌ حقه‌ وفـی‌ ولایـته، وکذلک فعل فی زمن یـزید وهـو فی‌ طریقه‌ إلی کربلاء، فصادر قافلة قیمة من الیمن».

[28] شرح نهج البلاغة، ج 18، ص 409؛ فـیض‌ الدمـوع‌، مـقدمه‌, ص18‌، به‌ نقل از شرح‌.

[29] موسوعة‌ الثورة الحسینیة، ج 5، ص94.

[30] به عنوان نمونه به این روایت بنگریم: شرح نـهج ‌ ‌البـلاغة، ج 16، ص 46 ـ 47‌، به‌ نقل‌ از مقاتل الطالبیین: «قال أبو الفرج: وحدثنی‌ أبو‌ عبید‌ محمد‌ بن‌ أحـمد‌، قـال: حـدثنی الفضل بن الحسن البصری، قال: حدثنی یحیی بن معین قال: حدثنی أبو حفص اللبان، عـن عبد الرحمن بن شریک، عن إسماعیل بن أبی خالد، عن‌ حبیب بن أبـی ثابت، قال: خطب مـعاویة بـالکوفة حین دخلها، والحسن والحسین علیهما السلام جالسان تحت المنبر، فذکر علیا علیه السلام فنال منه، ثم نال من الحسن، فقام الحسین علیه‌ السلام‌ لیرد علیه، فأخذه الحسن بیده فأجلسه، ثم قـام فقال: أیها الذاکر علیا، أنا الحسن، وأبی علی، وأنت معاویة وأبوک صخر، وأمی فاطمة وأمک هند، وجدی رسول الله وجدک عتبة‌ بن‌ ربیعة، وجدتی خدیجة وجدتک قتیلة، فلعن الله أخملنا ذکرا، وألأمنا حـسبا، وشـرنا قدیما وحدیثا، وأقدمنا کفرا ونفاقا! فقال طوائف من أهل المسجد: آمین‌. قال‌ الفضل: قال یحیی بن معین‌: وأنا‌ أقول: آمین».

[31] فرهنگ جامع سخنان امام حسین علیه السلام، ص265.

[32] همان، صـ267، بـه نقل از ابومخنف.

[33] أنـساب‌ الأشراف‌، ج 3، ص 152‌.

[34] موسوعة الثورة الحسینیة، ج 5، ص 94.

[35] مـصادر نـهج البلاغة و أسـانیده، ج 1، ص 217.

[36] شـرح نـهج البلاغة، ج 18، ص 407‌، وی‌ در آغاز این باب مـی‌آورد: «ونـحن نذکر من سعة الصدر حکایتین دالتین علی‌ عظم‌ محله[معاویة]‌ فی الرئاسة، وإن کـان مـذموما فی باب الدین...».

[37] شرح نهج البلاغة، ج11، ص 251ـ252‌؛ احقاق‌ الحق وازهاق الباطل، ج 27، صـ165، بـه نـقل از شرح نهج‌البلاغه؛ بحار الانوار، ج42، ص116، به نقل از مدائنی(ابوالحسن) هم منبع با شرح؛ مـواقف الشیعه، ج1، ص234؛ عقیل ابن أبی‌ طالب‌، ص 64ـ66، هر‌ دو به نقل از شرح نهج‌البلاغه. تـرجمه برگرفته از: جلوه تاریخ در شـرح نـهج البلاغه ابن ابی‌ الحدید، ج 5، ص178ـ 179.

[38] دراسات و بحوث فی التریخ والاسلام، ج 1، ص 198.

[39] الأخـبارالطوال، ص230؛ تاریخ ابن‌ خلدون‌، ج 3، ص27؛ تاریخ الطبری، ج 5، ص353؛ الفتوح، ج 5، ص30؛ الکامل، ج 4، ص21.

[40] دراسات وبحوث فـی التـاریخ والاسلام‌، ج 1، ص206‌.

[41] عقیل‌ ابن أبی طالب، ص 64ـ 66.

[42] مواقف الشیعة، ج1، پاورقی ص234، هر چند کـتب رجـال به استناد الفهرست شیخ، ایـن‌ مـورخ‌ سنی را چنین معرفی می‌کنند: علی بن محمد المدائنی، عامی المذهب، له تصانیف کثیرة حسنة) فی السیر و له مقتل الحسین وحروب امیر المؤمنین علیه السلام...، ( الفهرست، صـ279؛ مـعجم رجال الحدیث‌، ج12‌، صـ176، و ج 21‌، صـ120).

[43] شرح نهج البلاغة، ج 12، ص 251.

[44] احیاء علوم الدین.

[45] مروج الذهب، ج 3، ص69 :«و لما شمل الناس جـوْرُ‌ یـزید‌ و عـماله‌، و عمَّهم ظلمه، و ما ظهر من فسقه: من قتله ابن بنت رسـول الله صـلی الله علیه‌ و آله‌ و سلم‌ وأنصاره، و ما أظهر من شرب الخمور و سیره سیرة فرعون، بل کان فرعون‌ أعـدل‌ مـنه فـی رعیته، و أنصف منه لخاصته و عامته».

[46] شرح نهج البلاغة، ج 16، ص 65.

[47] مسلماً علم و یقین مـخالف‌ دقـت‌ بـه امارات و آوردن دلایل این فعل نیست.

[48] شرح نهج البلاغة، ج 12، ص 247ـ‌ 249‌.

[49] «وهذا من صناعة الخطابة التی عـلّمه اللهـ‌ إیـاها‌ بلا‌ تعلیم، وتعلّمها الناس کلهم بعده منه» ( شرح‌ نهج‌ البلاغة، ج 13، خ238، ص143).

[50] ر.ک: شرح نامه31، وصیت امام به فـرزندش حـسن عـلیه السلام، همچنین ر.ک: مقاله المنهج اللغوی فی‌ شـرح‌ ابـن ابـی‌ الحـدید لنـهج البـلاغه.

[51] نهج البلاغة، نامه31.

[52] شرح نهج البلاغة، ج 16، ص 101، 102.

[53] شارح به نقل از زبیر‌ بن بکار آورده که چون حسین علیه السلام از مکه به‌ سوی‌ عراق‌ روانه شد، عبدالله بن عباس بـر شانه زبیر زد و گفت: چشمت روشن، فضا برایت مهیا شد حسین ‌‌به‌ عراق رفت، ومیانشان مشاجره‌ای لفظی درگرفت، و مردانی از قریش به سکوتشان خواندند. ( شرح‌ نهج‌ البلاغة‌، ج20، ص 133ـ 137).

[54] شرح نهج البلاغة، ج 15، ص 236.

[55] الرسائل السیاسیة‌، ص421‌.

[56] الکامل، ج4، ص82.

[57] الفـتوح، جـ5، صـ123.

[58] شرح‌ نهج‌ البلاغة‌، ج 16، ص27.

[59] أنـساب الأشـراف،ج 3،صـ9.

[60] شـرح نـهج البـلاغة، ج 16، صـ27.

[61] أنـساب الأشراف،ج 3،ص9.

[62] ر.ک: أسـدالغابة،ج 6،صـ224؛ البدایة والنهایة،ج 7،ص341؛ سبل الهدی، ج 11، ص 38 و 44.

[63] الأعلام‌، ج 4، ص 245.

[64] شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 69.

[65] همان، ج 18، ص 398.

[66] الفهرست ، ص 279.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان